نقش اخلاق در حرکت‌های اجتماعی (۲)
شمّه‌ای از دیدگاه‌های امیل دورکهایم پیرامون اخلاق


آلب ارسلان صرافی


• در جنبش‌های اجتماعی "ازخودگذشتگی" افراد در راهِ آرمان‌های مردم تاثیر روانیِ شدیدی بر روی سایرِ فعالینِ جنبش دارد تا حدی که نیروهایی را نیز از بیرونِ جنبش به سمتِ آن سوق می‌دهد و قدرتِ بسیج و مانور جنبش را به‌نحوِ فزاینده‌ای بالا می‌برد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ فروردين ۱٣۹۱ -  ۵ آوريل ۲۰۱۲


هدف از این سری مقالات بررسی ضرورت اخلاق در حرکت‌های اجتماعی و پاسخ دادن به این سئوال است که:
– آیا اخلاق به عنوانِ یک عامل، نقشی اساسی در تکامل و تحولاتِ جامعه دارد؟
در بخش نخست این مقاله مقدمه‌ای پیرامونِ اهمیت اخلاق در میان فعالین سیاسی - مدنی (به مثابه‌ی یک جامعه‌ی روشنفکری) پرداخته شد و به دنبالِ آن خلاصه‌ای از نظراتِ "ماکس وبر" بازگو گردید، در این بخش نیز ضمن مروری بر نظراتِ دورکهایم در مورد نقشِ اخلاق در جامعه، سعی خواهم کرد اشاره‌هایی به جامعه‌ی کوچکتری چون "اعضای یک جنبشِ اجتماعی" داشته باشم.
______________________________

امیل دورکهایم (۱٨۵٨-۱۹۱۷، فرانسه) را بسیاری بنیانگذار علم جامعه‌شناسی می‌دانند. وی وقتِ زیادی را برای تنظیم و ترتیبِ آثار و سخنرانی‌هایش در موضوعِ تعلیم و تربیت اختصاص داد. این در حالی‌ست که معمولاً جامعه‌شناسان عنایت کمی به این مسائل دارند.
دورکهایم وظیفه‌یِ جامعه‌شناسی را بررسیِ نیروها و ساختارهایی می‌داند که خارج از افراد قرار دارند و رعایت آنها برایشان الزام‌آور است، مانند: قوانینِ نهادمند و باورهای اخلاقی مشترک.
دورکهایم اساسا کل جامعه را پدیده‌ای اخلاقی می‌داند. به نظر او اگر قبول کنیم که جامعه از ترکیبِ افرادی با امیال و خواست‌های متفاوت تشکیل شده، پس باید نیروئی در کار باشد که این افراد را دور هم جمع سازد و بدانان یگانگی بخشد. این نیرو اخلاق است.
اخلاق فی‌نفسه و مستقل از جامعه وجودِ خارجی ندارد، یعنی اگر جامعه‌ای در کار نباشد، نمی‌توان از اخلاق (به معنیِ تنظیم‌کننده‌ی روابط اعضای جامعه) نیز سخنی به میان آورد.
به عبارت دیگر هر جامعه‌ای برای حفظِ یگانگی و قوامِ خود نیاز به بهره‌گیری از وجدانِ مشترکِ اجتماعی دارد، این وجدانِ اجتماعی است که به افرادِ خودخواه و خودسر نهیب می‌زند که از امیال و منافعِ شخصی خویش به سودِ یکپارچگی جامعه دست شویند. دورکهایم جامعه‌شناسی و علم اخلاق را در رابطه‌ی تنگاتنگی نسبت به ‌هم ارزیابی می‌کند، در دیدگاه‌های او "جامعه" و "کنترل اخلاقی" مترادف شده‌اند.
به زعم دورکهایم جامعه با استفاده از ابزارهایی چون تشویق یا تنبیهِ افراد، سعی در تثبیت و نهادینه‌کردنِ ارزش‌های اخلاقی خود دارد.
اما اگر شرایطِ یک جامعه به هر دلیلی تغییر کند، در آن صورت اولویت‌های اخلاقیِ آن نیز تغییر خواهند ‌کرد. چنین جامعه‌ای دچارِ بحرانِ اخلاقی شده، برخی ارزش‌های نهادینه‌شده‌ی اخلاقیِ پیشین کاربری یا اولویتِ خویش را از دست می‌دهند. افزایش درگیری‌ها و مشکلاتِ اجتماعی در جوامعِ بحران‌زده باعث می‌شود تا مسئله‌ی لزومِ تجدیدِ نظر در اخلاقیاتِ جامعه مطرح شود.

به زعمِ او وقتی جامعه از چیزی رنج می‌برد، این نیاز را احساس می‌کند که کسی یا کسانی را بیابد تا مسئولیتِ ناراحتی‌اش را به گردنِ او بگذارد. کسی که بتواند انتقامِ همه‌ی ناکامی‌ها را از او بگیرد. در این میان قرعه‌ی فال به نام کسانی می‌خورد که در افکارِ عمومی به نوعی بر علیهِ آنان تبعیض وجود دارد:

آری؛ این نجس‌ها! باید کفاره‌ی گناهان یا غرامتِ ناکامی‌های پاکانِ(!) جامعه را پس بدهند.
به عنوان مثال این عناصر فداشونده در بسیاری از جوامع می‌تواند شامل زنان، اقلیت‌های مذهبی، برخی گروه‌های اتنیکی و یا ملیتِ همسایگان رقیب باشند که مرتبا آماجِ حملات فیزیکی و زخم زبان و طعنه‌های کسانی می‌شوند که خود را از جنس و ملیت برتر می‌شمرند.

کسانی که خود در خیال برقراریِ یک رابطه‌ی جنسیِ‌ غیررسمی اسیرند، حاضرند ساعت‌ها صف بکشند تا شاهد اعدام زنی که شوربختانه چنین رابطه‌ای از او کشف شده، باشند و بدین وسیله در مقابل وجدانِ خویش از تخیلات (و شاید اعمالِ) گناه‌آلودشان برائت جویند.
نحوه‌ی برخوردِ جامعه ی فرانسه با نتیجه‌ی محاکمه‌ی آلفرد دریفوس، افسر یهودی ارتش به سال ۱٨۹۴ این‌چنین بود. موج شادی سراسر بلوارها را پوشانده بود. مردم آنچه را که می‌بایست مایه‌ی سوگواریِ عمومی باشد، به‌عنوانِ یک پیروزی جشن گرفتند. در این زمان، آن‌ها دستِ‌کم می‌دانستند که چه کسی را باید برای مشکلاتِ اقتصادی و پریشانی اخلاقیِ محیط زندگی‌شان، سرزنش کنند. همه‌ی مشکلات از یهودی‌ها سرچشمه می‌گیرد. در محاکمه‌ی دریفوس این اتهام رسما اثبات شد! همین واقعیت موجب شده بود که مردم احساس کنند اوضاع بهبود خواهد یافت و در نتیجه احساسِ خشنودی می‌کردند!
در مورد پایان‌دادن به بی‌سامانیِ اخلاقیِ جامعه دورکهایم اقدامات خاصی چون سرکوبِ قاطع کسانی که حسّ نفرت به دیگران را برمی‌انگیزند توصیه می‌کرد و از انسان‌ها می‌خواست که این شهامت را داشته باشند تا فکرشان را با صدایِ بلند اعلام کنند و برای مبارزه با جنونِ همگانی، دست به دست هم دهند.
از نظر دورکهایم، پیوندِ افراد در جوامعِ ابتدایی بر اساس واقعیت‌هایِ غیرمادی و به‌ویژه یک اخلاقِ مشترک یا "وجدانِ جمعی "است، در حالی که در جوامع نوین "تقسیمِ کار" پیچیده‌ای وجود دارد که در نتیجه انسان‌ها نیاز زیادی برای ارتباط با هم دارند، در این جوامع این وابستگی‌های متقابلِ انسان‌ها به‌همدیگر است که آنها را به هم پیوند می‌دهد.
دورکهایم به دو نوع واقعیتِ اجتماعیِ مادّی و غیرمادّی معتقد بود ولی تاکیدِ اصلی‌اش بر واقعیت‌های اجتماعیِ غیرمادّی مانندِ فرهنگ و نهادهای اجتماعی بود.
به گمان او با توجه به‌ اینکه بازگشتِ انسان به عصری که در آن "نوعی وجدانِ جمعی" تسلط داشت امکان‌ناپذیر است، لذا می‌توان با تقویتِ اخلاقِ مشترک در جامعه‌ی نوین، شرایطِ مساعدی برای مردم فراهم کرد که با ناهنجاری‌هایی که از آن رنج می‌برند مقابله کنند.

***
اگر اعضای یک جنبشِ اجتماعی را به‌عنوانِ یک "جامعه"‌ی کوچک فرض کنیم، گاه مشاهد می‌شود که افراد برای خود رسالت‌هایی خارج از حدودِ توان و استعدادشان قائلند، (البته خودنمایی این عارضه در دوران کودکی و نوجوانی جنبش‌ها تا حدی نیز طبیعی‌ست)، در این دوران هنوز جنبش فرصتِ تنظیم و نهایی‌کردنِ وظایفِ افراد و گروه‌ها را نیافته، لذا هر کس در هر زمینه‌ای دخالت و اظهار نظر می‌کند، یا گاه بر اساسِ انگیزه‌های خودخواهانه و کاملا شخصی با تخریب و ترورِ شخصیتِ دیگران سعی می‌کند آنها را وادار به ترکِ سنگرشان کرده، میدان را آماده‌ی یکه‌تازی خویش نماید. چنین جامعه‌ای مرتبا دچارِ مشکلات و اصطکاکِ داخلی‌ست. وجه غالبِ صحبتهای درونیِ این جامعه به گله‌گذاری و نقد اخلاقی این و آن اختصاص می‌یابد.
در این مرحله پیوندِ افراد با همدیگر به ‌صورتِ مکانیکی است و آنها در مواردی دور هم جمع می‌شوند تا یک فعالیت مشخصِ گروهی را انجام دهند، پس از اتمامِ آن فعالیت دوباره از هم جدا می‌شوند، تا در فرصتی دیگر (و احتمالا در داخلِ جمعی با ترکیبِ متفاوت) وارد یک همکاریِ مقطعیِ جدید شوند.
اما یک جنبش وقتی که به دورانِ بلوغ خود می‌رسد، افرادِ دارای تخصص‌ها و قابلیت‌های مختلف را در جایگاهِ مناسبِ خویش می‌نشاند، در داخلِ این جنبش‌ها تقسیمِ کارِ نسبتا پایداری صورت می‌پذیرد، فعالیتِ افراد در چارچوبِ وظایفی که برعهده‌ گرفته‌اند صورت می‌پذیرد و لذا در همان چارچوب نیز جوابگوی سایر اعضای جنبش هستند. از تعداد فعالیت‌های مقطعی کاسته شده و به جای آن فعالیت‌های درازمدت و استراتژیک وزنِ بیشتری در جنبش می‌یابند.
این تقسیمِ کار موجب می‌شود که افرادِ یک جنبش به ‌طورِ ارگانیک (و نه مکانیکی) به همدیگر پیوند یابند و کارِ هر فرد در تکمیلِ کار دیگری معنی‌دار شود و این مجموعه‌ی فعالیت‌های افرادِ مرتبط با هم است که جنبش را به‌طورِ همه‌جانبه پیش ‌‌می‌برد. در چنین مرحله‌ای از اصطکاک‌های داخلی کاسته شده، راندمانِ کارها به‌نحوِ چشمگیری بالا رفته، وجدانِ جمعی در جنبش تقویت می‌شود، چرا که همه به کار همدیگر احتیاج دارند و هیچکس جامع‌العلوم و جامع‌الاطراف و همه‌کاره نیست که از دانش و عملکردِ دیگری احساسِ بی‌نیازی کند.

***
امیل دورکهایم هشدار می‌دهد: هر جامعه‌ای که نتواند منافعِ مشترک و جمعی اعضای خود و حسِ همبستگی و وجدانِ جمعی را چراغِ راهِ افراد خویش سازد، دچارِ معضلاتِ زیادی خواهد بود. وی تاکید می‌کند که جامعه‌ی مدرن بایستی همبستگیِ میانِ اعضایش را افزایش دهد و در برابرِ عواملی که به این حس همبستگی لطمه می‌زنند بایستد.
جامعه‌ای که نتواند این مهم را تحقق بخشد، در واقع اعضایش را در مقابلِ آسیب‌های روانی - اجتماعی بی‌دفاع رها می‌سازد، لذا این اعضا پس از مدتی دچارِ خستگیِ مفرطِ روحی شده، به انفعال و یا در پاره‌ای موارد به جدائی از جامعه و پیوستن به جوامعی که این مراحل را پشت سر گذارده‌اند، کشانده می‌شوند.
به زعمِ امیل دورکهایم "ازخودگذشتگی" یا ترجیحِ منافعِ جمع بر منافعِ شخصی مهمترین بخش از قواعدِ اخلاقی‌ست زیرا همبستگیِ اجتماعی را شدیدا تقویت می‌کند، کمتر جامعه‌ایست که نخواهد اعضایش از این اصلِ اخلاقی پیروی نکنند. استحکامِ یگانگی و حتی وجودِ فیزیکیِ جوامع به این شرط بستگی دارد که اعضای جامعه تا چه اندازه حاضر باشند در راهِ حفظ و دوامِ جامعه از منافعِ شخصیِ خود بگذرند.

***
در جنبش‌های اجتماعی "ازخودگذشتگی" افراد در راهِ آرمان‌های مردم تاثیر روانیِ شدیدی بر روی سایرِ فعالینِ جنبش دارد تا حدی که نیروهایی را نیز از بیرونِ جنبش به سمتِ آن سوق می‌دهد و قدرتِ بسیج و مانور جنبش را به‌نحوِ فزاینده‌ای بالا می‌برد. هر فرد به خود می‌گوید، من عضوِ جامعه‌ای هستم که اعضای آن حاضرند خود را در راه آرمان‌های مردم فدا کنند، این سرمایه‌ایست که بقایِ هر جامعه و پیروزیِ هر حرکتی را تضمین می‌کند. انتساب فرد به چنین جامعه‌ای موجبِ سربلندی و ارتقاء منزلتِ اجتماعی اوست، برعکس عضویت در جامعه‌ای که افراد منافع شخصی خویش را بر منافع جمعی مقدم دارند و عملکرد تخریبی در قبال همدیگر داشته باشند، موجب سرافکندگی و تنزلِ موقعیتِ اجتماعیِ فرد می‌شود. لذا فرد ترجیح می‌دهد در اولین فرصتِ ممکن از عضویتِ چنین جامعه‌ای سر باز زند و این چیزی نیست جز مقدمات فروپاشی آن جامعه.

به‌طور خلاصه هر چه همبستگی یک جامعه نیرومندتر باشد، امکان پیش آمدن مشکلات و بروز آسیب‌های روانی - اجتماعی نزد اعضای آن کمتر است. همبستگی اجتماعی از راه حاکمیت وجدان مشترک، متشکل از مجموعه‌ای از هنجارهای اجتماعی، بر اندیشه و رفتار اعضای یک جامعه تامین می‌شود. هنجارهای وجدان اجتماعی جوامع مدرن، تجرید یافته‌تر و عمومی‌تر از هنجارهای وجدان مشترک جوامع سنتی است و آزادی عمل بیشتری به انسان‌ها می‌دهد.
پایبندی به اخلاق بُعدِ اصلی هنجارهای اجتماعی را می‌سازد و مهم‌ترین قاعده‌ی هنجارهای اجتماعی گذشتن از منافع شخصی و دنبال نمودن منافع جمعی‌ست، هرچه حاکمیت وجدان اجتماعی در جامعه‌ای نیرومندتر باشد و فرد آماده‌تر برای گذشتن از منافع شخصی خود باشد به همان اندازه همبستگی اجتماعی عمیق‌تر و مستحکم‌تر خواهد بود.

***
در قسمتِ‌ بعدی مروری خواهیم داشت به نظراتِ «یورگن هابرماس» پیرامون اخلاق و سپس به نتیجه‌گیری خواهیم پرداخت.