اکنون دیگر دریاچه ارومیه به آسمان می نگرد


علی حامدایمان


• اکنون تو ای شورترین دریاچه جهان! حرفی بگو و بشکن این سنگینی سکوت را، و راهی را به ما نشان بده تا بتوانیم باران را از لابلای آسمان ها بر تو فرود آریم. ببخش بر ما. ببخش این سکوت سنگین ما را، چرا که راهی دیگر جز سکوت برایمان نمانده است و خود از این امر سخت شرمنده ایم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۹ مارس ۲۰۱۲


دنیا محل خطرناکی است
اما نه به خاطر اعمال شیطانی که صورت می گیرد
بلکه به خاطر آنهایی که می بینند ولی کاری انجام نمی دهند
آلبرت انیشتین

اکنون تو ای دریاچه ارومیه! چه آرامی و چه آرام می نگری بر خورشید. سنگینی نگاه های آرامت را می بینم. می بینم که چگونه با چشمان خود از زمین چشم بربسته و به گیسوان طلایی خورشید چشم دوخته ای. کدامین شانه است که بتواند سنگینی این همه نگاه دردمند تو را تحمل آورد؟ تو آرامی و آرام می نگری، درست مثل آن جنگل نیمه سوخته ای که آتش نیمی از آن را سوزانده و رمق را از آن بازستانده است. و اکنون نه آتش که بی آتشی ترا آتش زده است و هستی ترا به فنا داده است. آرام بنگر ای دریاچه! آرام بنگر، ما نیز بر تو آرام می نگریم و در دل آرام می گرییم. آرام نشسته ایم، آرام می نگریم و آرام می گرییم، درست مثل آن بچه آهویی که مادرش در برابر چشمانش دریده شده و خود نیز در انتظار بلعیده شدن نشسته است.

اکنون تو ای دریاچه ارومیه! حرفی بزن و بشکن این سنگینی سکوت را. حرفی بزن با خورشید، تا ما نیز بار دیگر یباموزیم حرف زدن را. حرفی بزن تو ای دریاچه! تا بار دیگر ما نیز امیدوار گردیم. حرفی بزن و راه آسمان ها را به ما نشان بده تا ما نیز به راه افتیم و فرار کنیم به سوی آسمان ها، و به دست آریم آنچه را که از دست داده ایم. حرفی بزن و چون بئاتریس دست ما را بگیر، برهان ما را از این دوزخ زمینی و نشان بده راه خوشبختی را. آفتاب را از دست داده ایم، ستارگان نیز از ما گریخته اند، و آسمان هم از ما روی بازگردانده است. تو گویی که ما نیز دچار نفرین شده ایم ای دریاچه. واقعا نفرین بر ما! نفرین بر این زبان های فروخفته ما و نفرین بر این سکوتی که بر ما نقش بربسته است. هستی تو در برابر چشمانم زبانه می کشد در آتش و من آنگاه در سکوت می نگرم!   

تو ای دریاچه! به ما بگو. با ما نیز به سخن بنشین، آن چنان که با خورشید سخن می رانی. به ما نیز بگو که با کدامین زبان با آسمان ها سخن می رانی؟ به ما بگو که چگونه آن چنان آسان خورشید با تو به سخن می نشیند؟ به ما بگو که از چه سان است که چشم از خورشید نمی شویی؟ به ما بگو! به ما بگو که چگونه خدایان آسمانی هر روز همراه با خورشید بر آستانه تو سربرمی آورند و بر مرگ تو مویه سر می دهند؟ به ما رحم کن، به مایی که در سکوت نشسته و آرام به مرگ تو می نگریم. به ما رحم کن و به ما بگو که چگونه می توانیم چون خدایان آسمانی مویه سر دهیم بر مرگ تو ای دریاچه؟

ای دریاچه! تو اکنون از ما چشم بربسته ای و آرام به آسمان می نگری، آن چنان آرام که گویی مادری به سوگ فرزندش نشسته است. تو آرام می نگری به خورشید، و آسمان نیز به پاس این همه پرده از عظمت خود برمی دارد و برمرگ تو مویه سر می دهد.

اکنون تو ای شورترین دریاچه جهان! حرفی بگو و بشکن این سنگینی سکوت را، و راهی را به ما نشان بده تا بتوانیم باران را از لابلای آسمان ها بر تو فرود آریم. ببخش بر ما. ببخش این سکوت سنگین ما را، چرا که راهی دیگر جز سکوت برایمان نمانده است و خود از این امر سخت شرمنده ایم.

با من سخن بگو ای دریاچه! سخن بگو تو ای الهه مقدس! سخن بگو و بشکن این سنگینی سکوت را، چرا که ما همگی بر روی این زمین چشم بر نگاه تو دوخته ایم تا بلکه دست های ما نیز بر آسمان ها برسند و ما نیز با آن به سخن بنشینیم. با آن به سخن بنشینیم و از او نیز بخواهیم که بر ما نیز مویه سر دهد چرا که ما نیز سکوت کرده ایم، آن چنان سکوت که تو گویی هرگز حیاتی نداشته ایم و هرگز گامی برنداشته ایم.
می دانیم، می دانیم که سکوت گناه است مخصوصا زمانی که باید اعتراض کرد. می دانیم، می دانیم که امروز باید کاری کرد و ترا از مرگ نجات داد ولی، تو نیز باور کن، هر بار که برخواسته ایم کاری انجام دهیم و اعتراضی بنماییم یکی پا شده و صدای ما را خفه کرده است. و این چنین است که اکنون به سکوت نشسته ایم و از تو می خواهیم که راهی را به ما نشان دهی تا آسمان ها بر مرگ ما نیز مویه سر دهند.