ما و تدریس آفتاب


طاهره بارئی


• امروز چند زن
پوستری را کشان کشان
به نهارخوری دانشگاه آوردند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ اسفند ۱٣۹۰ -  ۱۰ مارس ۲۰۱۲


 
 امروز چند زن
پوستری را کشان کشان
به نهارخوری دانشگاه آوردند
تلاش کردند آنرا کورمال کورمال
در بلندترین ارتفاعی
که دستانشان
میتوانست بردیوار فتح کند
بچسبانند
اما قدشان نمیرسید
دستهایشان را
سه نفری روی پوستر چسبانده
شکم زنی را که با شادمانی قصد عرضه‍ی اندام داشت
به داخل فشار میدادند
آخر سر پشیمان شدند
و پوستر را
فقط کمی بلند تر از قد خودشان
با پونز هائی که از کف دست
چون سوزن هائی در قصه‍ی کودکان
از پای دختران جادو شده ورمی چیدند
برپا داشتند

وقتی بهم گفتند برویم ساختمان پهلوئی را هم بچسبانیم
فهمیدم ایرانیند
آنها که رفتند
سینه به سینه‍ی پوستر ایستادم
آنقدر نزدیک
که نفسم به سطح کاغذیش می خورد
بوی گل میخک ِ گوشه‍ی راست طرح به مشامم آشنا می امد
کنار آن نوشته بودند هشت مارس
ستاره هائی در پائین داشتند میریختند
نه از گیسوان بلند زنی
که در حرکتی افقی
در جهت عکس هشت مارس میرفت
و مو ی کاموائی عروسکها را بیاد میآورد
بلکه مثل سرب
مثل گلوله داشتند می ریختند

آنوقت یکباره گوشه‍ی چپ بالا تقَی صدا داد
و پوستر مثل شیپور کاغذی لوله شد
بیحال روی دست زن خندان افتاد
نُک تیز پونز سرگردان مانده
و پوستر از وسط شکم میداد

فکر کردم همین حالاست
که وارونه شده
آویزان از دیوار
هر چه هشت مارس و ستاره و گل میخک و زن خندان بود
به ما پشت کنند
بعد گفتم شاید آنوقت
زنی که بین زمین و آسمان مانده
نجات یابد
بتواند پا هایش را روی زمین پیدا کرده
به آنها
کفشی را که در کیفش پنهان داشته
بپوشاند
و دور از چشم اغیار
بدون سر وصدا
برود به کلاسی خالی
پنجره ها را باز
و خورشید را
تدریس کند