لطفاً تنگه ی هرمز را ببندید
می خواهیم خوزستان را بگیریم!


محمدعلی اصفهانی


• نخواستیم پول سفره ی نفت را بر سر سفره مردم میهنمان بیاورید. خوزستان ما، مرکز نود درصد نفت ایران را، دو دستی تحویل آمریکاییانی ندهید که به احتمال زیاد در صورت وقوع جنگ، در نوامبر سال آینده، به جای اوباما و اکیپ او کسی و کسانی را انتخاب خواهند کرد که امتحان و «تبحر» خود را در اداره ی امور جنگ، نشان داده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ دی ۱٣۹۰ -  ۶ ژانويه ۲۰۱۲


در ژانویه ی ۲۰۰۵ و به هنگام بیا و برو دار و دسته ی بوش، جان پیلجر، نویسنده و روزنامه نگار بسیار معتبر و کارکشته، و مستندساز برجسته یی که از عمیق ترین اعتمادها و احترام های افراد و نیرو های مترقی و پیشرو جهان برخوردار است، در مقاله یی که در همان زمان آن را ترجمه و منتشر کردم چنین نوشت:
«پنتاگون، هیچ نقشه یی برای تسخیر تمام ایران ندارد. آمریکا به یک نوار مرزی ایران با عراق، چشم دوخته است. و این نوار، خوزستان است: مرکز نود درصد نفت ایران.
«روزنامه ی Beirut's Daily Star نوشته است که: نخستین گام اتخاذ شده به وسیله ی نیرو های متجاوز، اشغال منطقه ی سرشار از نفت خوزستان، تضمین امنیت و کنترل تنگه ی حسّاس هرمز، و قطع کردن نفت مورد نیاز نظامی ایران است...
بوش، با کنترل نفت ایران و عراق (و عربستان سعودی که در خدمت خود اوست)، آن چیزی را به دست خواهد آورد که ریچارد نیکسون، بزرگترین امتیاز همه چیز نامیده بودش...»

جان پیلجر در همان مقاله، با تأکید بر این که در سال پیش از آن، یعنی در سال ۲۰۰۴ پنتاگون، پانصد بمب bunker - busting به اسراییل، تحویل داده است پرسیده بود که آیا در صورتی که همه چیز مطابق برنامه به پیش رود، آیا اسراییل، آن بمب ها را [که تا به امروز قاعدتاً بر تعدادشان افزوده شده است] علیه ایرانِ مستأصل به کار خواهد برد؟ (۱)

از آن سال تا به حال، بسیاری چیزها تغییر کرده اند، که شاید مهم ترین اشان را در ار تباط با سرنوشت میهن ما، در زمینه ی خارجی و در زمینه ی داخلی بتوان این دو عامل دانست:

۱ ـ در آن زمان، کاخ سفید در اختیار دار و دسته ی جرج بوش بود؛ و سرمست از پیروزی نئوکان ها در انتخابات.
کسانی چون جرج بوش، چیزی نبودند و نیستند به جز نشانه های به چشم آمدنی مکتبی کامل و همه جانبه و متشکل و دارای برنامه ی دقیق در همه ی امور، که ـ از سر اشتباه ـ بدون شناخت ذات آن، بیشتر با شکل سیاسی اش از آن به عنوان مکتب نئوکان ها یاد می شود.
امروز شاید دیگر نیازی نباشد که در اثبات عزم جزم نئوکان ها (که با کان ها فرق دارند) برای تغییر نقشه ی جغرافیایی منطقه، و حمله به ایران، بعد از آن دو حمله ی از نظر آن ها موفق به افغانستان و عراق، چندان نوشته شود.
همان اندازه که در آن سال ها به وسیله ی صلح طلبان و وجدان های بیدار جهانی، نوشته شد، و من هم (درحد توان خود) ترجمه ی گزیده یی از آن نوشته ها را تقریباً همزمان با انتشارشان، در اختیار خوانندگان ایرانی قرار دادم، دستکم تا حدودی، ما را در اینجا از ورود به آن مقوله، بی نیاز می کند.

۲ ـ نظام حاکم بر ایران، اگرچه روند محتوم فروپاشی خود را طی می کرد، اما تا به این اندازه که امروز می بینیم به صورت لاشه ی متعفنی در حال تجزیه ی نهایی ذرات باقی مانده اش در نیامده بود، و هنوز خیلی کارها از آن بر می آمد.
حتی، همانطور که هم در بخش دیگری از همان مقاله ی جان پیلجر که در بالا به آن اشاره رفت، و هم در مقالات دیگری که باز هم در آن زمان ترجمه و منتشر کرده بودم می خواندیم، نظام ملایان، خود را در موقعیتی می دید که تصمیم به تغییر ارز خرید و فروش نفت، از دلار به یورو گرفته بود. تصمیمی که صدام نیز در آخرین دوران حکومتش به آن فکر می کرد، و جان پیلجر و دیگران، آن را یکی از دلایل حمله ی سریع جرج بوش پسر به عراق می دانستند.
به عنوان مثال، جان پیلجر در همان مقاله نوشته بود که:
«در حال حاضر، دلار، بر روی کاغذ، یک اسکناس بی ارزش است که بار سنگین یک وام ملّی بیش از هشت تریلیون دلاری، و یک کسر درآمد بیش از ششصد بیلیون دلاری را حمل می کند. باید نفت، با دلار، داد و ستد شود، تا دلار، به عنوان یک ذخیره ی متداول جهانی، باقی بماند.
«آنچه رژیم بوش از آن می ترسد، جاه طلبی اتمی ایران نیست. بلکه تأثیر گذاری ایران است، به عنوان چهارمین تولید کننده ی نفت جهان، در شکستن مونوپلی دلار.»

پرداختن بیشتر به این موضوع، در مجال این مقاله نیست، چرا که:
ـ آن روزها که، حداقل در تئوری، نظام حاکم بر ایران، قادر به انجام چنین برنامه هایی بود گذشته اند و بازگشتی هم از این نظر در کار نیست.
ـ در سال های اخیر، شاهد آشفتگی های حیرت انگیزی در نظم جهانی سرمایه، و زیر و رو شدن بسیاری از معادلات بودیم و هستیم که شاید حتی در ذهن سرمایه داری نوین و گلوبال جهانی در شکل معاصر آن، یعنی به تعبیری دیگر ـ و با اندکی تسامح ـ همان امپریالیسم در هیأت امروزی اش، نمی گنجید.
ـ و می توان در ارتباط با اقتصاد ایران، به این، اضافه کرد مثلاً مواردی را چون افزایش حیرت انگیز بهای دلار در ایران (یعنی در واقع، پایین آمدن ارزش پول ایران) در پی تحریم بانک مرکزی ایران به وسیله ی آمریکا، و با پشتیبانی فرانسه ی نیکولا سارکوزی و چند کشور دیگر.

بررسی علمی این موارد را همان بهتر که به اهل علم اقتصاد در میان ایرانیان و غیرایرانیان واگذاریم، و به دو عامل اصلی مورد بحث این مقاله بپردازیم.


انتخابات آمریکا، «موضوع» ایران، و موقعیت شکننده ی اوباما

قبلاً هم در باره ی قراردادن اوباما توسط جمهوری خواهان، و به خصوص جنگ طلب هایشان، در برابر بازی باخت ـ باخت در مورد ایران نوشته بودم. (۲)
واقعیت، این است که اوباما مایل به برخورد نظامی با ایران نیست، و تا جایی که بتواند و مصالح امپریالیستی او اجازه دهد، از این کار سر باز خواهد زد، و دیگران را هم از حمله به ایران بر حذر خواهد داشت. چه حمله ی محدود؛ و چه حمله ی نامحدود.
او حتی در چهارچوب منافع امپریالیسم آمریکا، بسیار کوشید تا به نوعی با حاکمیت ملایان بر سر مسائلی که به حفظ موقعیت سیاسی خود او و به منافع آمریکا مربوط می شود کنار بیاید. و این کوشش او تا مدتی پس از آغاز جنبش بزرگ و سراسری خرداد ۱۳۸۸ هم ادامه داشت.
اما پیام نوزوزی سال ۱۳۸۹ او به مردم ایران، و نام بردن از چند چهره ی محبوب مدنی و فرهنگی ایرانی که پشتیبان و همراه جنبش خرداد هستند، نشان داد که او نیز دریافته است که:

۱ـ کنار آمدن با ملایان، در شرایط کنونی، به دلایل متعدد، از جمله به همان دلایل که در مقاله ی «اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره برافروزیم» (۳) بر شمرده بودم امکان پذیر نیست.

۲ـ جنبش خرداد، یا همانچه به «جنبش سبز»، معروف شده است (و دعوایی هم بر سر اسم نیست، و آنچه مهم است مسمّاست نه اسم) از آنچنان پایگاه مستحکمی در میان مردم برخوردار است که نادیده گرفتن آن، چیزی به جز خودکشی نخواهد بود. و اگر ملایان، تن به این خودکشی داده اند او نباید سرنوشت خود را به سرنوشت اینان گره بزند.

۳ـ جنبش خرداد (بالقوّه) مانعی بزرگ بر سر راه دخالت نظامی در ایران، یعنی بر سر راه رقیبان هار اوباماست، و اگر خیری از اوباما نصیب این جنبش نمی شود (و ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان) از این جنبش آنچه نصیب او شده است و می شود، آگاهی افکار عمومی جهان از وجود اپوزیسیونی نیرومند، مدنی، ومسالمت جو داخل ایران است. یعنی چیزی بر خلاف آنچه رقیبان جنگ افروز اوباما در صدد القای آن هستند، و هم حمایت لابی های نیرومند اسراییل را پشت سر خود دارند، و هم تا پایان قمار (و نه بعد از آن) کارت جنگ افروزان «بومی» در «اپوزیسیون» ایران را در جیب و شاید هم روی میز خود.

جنبش خرداد، به افکار عمومی جهان این واقعیت را اعلام کرده است که ایران می تواند از درون تغییر کند؛ و نه نیازی به تجاوز نظامی به ایران است، و نه نیازی به کسانی است که با به کارگیری آنان، از ایران عراقی دیگر ساخته شود. عراقی که علاوه بر آن همه خسارات جانی و مالی برای مردم آن ـ همانطور که می بینیم ـ به محض خروج نیرو های نظامی آمریکایی از آن، تمامی مزدوران آمریکا در آن به جان یکدیگر افتاده اند.

نگاهی سریع و گذرا به صحنه ی امروز عراق بیاندازیم:
نوری مالکی که سرش در آخور آمریکاست اما دلش در طویله ی جماران، حکم دستگیری یک مزدور دیگر آمریکا را که اتفاقاً معاون خود همین جناب است (!) صادر می کند بدون آن که تا همین حالا هم موفق به جلب او (یعنی جلب معاون خودش) شده باشد... ایاد علاوی، از زمینه سازان اشغال عراق، و از مسئولان ارشد استخبارات صدام، که نوشته اند به دست خود با تپانچه بر سر زندانیان شلیک می کرد ساز خودش را می نوازد... فلان آخوند یا غیر آخوند که رزق و روزی مادی و غیر مادی و سیاسی اش را نتوانسته است در حد انتظار خود، از حکومت ایران دریافت کند بالا می پرد و پایین می پرد... فلان غیر آخوند یا آخوند مزدور خامنه پایین می پرد و بالا می پرد... مقتدی صدر، یک چشمک به آمریکا می زند و یک چشمک به بعثی ها می زند و یک چشمک به ملایان ایران می زند، و گاهی هم ـ به تناسب ـ جای چشمک را با جفتک عوض می کند.... این یکی دم در خانه ی آن یکی بمب می گذارد؛ و آن یکی دم در خانه ی این یکی می شاشد... و همه اشان دسته جمعی در پی پست ترین منافع خود مشغول ادامه ی مأموریت جرج بوش در کشتار مردم عراق، و ویران کردن آنچه هنوز از آن کشور باقی مانده است هستند.
حکومت ایران هم، که البته و صد البته، می خواهد جای خالی آمریکا را پر کند. هم برای تجاوز و ویران گری؛ هم برای غارت؛ هم برای سنگری دیگر ساختن به منظور حمله به عالم و آدم؛ و هم برای جای پای محکمی در منطقه یافتن و باج گیری های بیشتر و ماجراجویی های دیگر...
و این همه، تازه در حالی که هنوز یک ماه هم از خروج نیرو های نظامی آمریکا از عراق نگذشته است!

اوباما و کسانی که از او در حزبش و بیرون حزبش حمایت می کنند، امپریالیسم را در چهره ی دیگرش ترجیح می دهند تا در چهره ی هار ترین و درنده ترین جناح های آن. هر دو در پی یک هدفِ تقریباً مشترک، اما با استراتژی و تاکتیک متفاوت.


آیا اوباما به دام خواهد افتاد؟

آیا اوباما به دام خواهد افتاد؟ تا آنجا که به خودش مربوط می شود، معلوم است که تمایلی به افتادن در دام ندارد. اما فقط تمایل او کافی نیست. چندین عامل دیگر در کارند. از جمله:

۱ـ انتخاباتی که عملاً شروع شده است، و به روال کار انتخابات در آمریکا، در نوامبر امسال، تکلیف نهایی اش تعیین خواهد شد.

۲ـ رقیبانی درون حزب دموکرات، که به خاطر شکست دادن اوباما حتی حاضرند با رقیبان مشترک خودشان و او، در حزب جمهوری خواه، و به خصوص در میان نئوکان ها و متحدینشان (متحدین نئوکان ها در حزب جمهوری خواه، الزاماً نئوکان نیستند) همراه شوند. و می بینیم که شده اند. همانطور که در مورد انتخاب جان بولتون به عنوان نماینده ی آمریکا در سازمان ملل متحد، یعنی در سازمانی که او بار ها گفته بود که اصلاً قبولش ندارد، به کمک بوش شتافتند. چرا که تعداد قابل توجهی از نمایندگان حزب جمهوری خواه (حزب اکثریت در آن زمان) حاضر نشده بودند که به این فرد بد نام و مافیایی رأی دهند. (۳)

(و ضمناً فراموش نکنیم که جان بولتون، یک نفر نیست. وگرنه بهایی فقط در حد همان یک نفر می داشت. او یک استراتژ برجسته ی نئوکان ها، از سرشناس ترین و پر تجربه ترین سخنگویان آن ها، و نمایندگی کننده ی خطوط آن هاست؛ و با تشکل های مافیایی و شبه مافیایی، و لابی های اسراییلی در ارتباط و بده و بستان است؛ و از همین روست که مجموعه یی از نابکار ترین و آلوده ترین وزرای کابینه ی جرج بوش، و رییسان سابق سیا و اف بی آی، و کثیف ترین دولتمردان دو دهه ی اخیر آمریکا را در حلقه ی خود یا در کنار خود دارد. و آن ها هستند که با دهان او مرتباً از ضرورت تجاوز نظامی به ایران و بمباران میهن ما به وسیله ی اسراییل و آمریکا سخن می گویند.)

۳ـ نظام حاکم بر ایران، که بخش قابل توجهی در آن را کسانی تشکیل می دهند که از سر بلاهت، گمان می کنند که به هر طریقی که ممکن است باید جنگی محدود (یا حتی نامحدود) با آمریکا به راه بیاندازند.
کسان دیگری نیز درون همین نظام، وجود دارند که بنا به وظایف محوله، آن بخش عمده را تا آنجا که ممکن است به دست یازیدن به چنین کاری تشویق و تشجیع می کنند. و اگر نشد، باز هم بنا بر وظایف محوله، به هنگام فرا رسیدن زمان اجرایی شدن احتمالی طرح نهایی باز هم احتمالی (اما احتمال روز به روز فزاینده ی) حمله به ایران، در یک چشم بر هم زدن، جرقه ی جنگ را از جایی که شاید کسی گمان نبرد خواهند زد.
این ها می توانند مأموران رسمی و شماره دار سازمان های اطلاعاتی متعدد ذی نفع، و یا افراد جریان های دیگر ذی نفع در حمله به ایران باشند.
اما نتیجه، یکی است: اگر جنگی در بگیرد، اوباما ناچار خواهد شد که با آن همراه شود.
در این مورد، و مسایل پیرامون اش بسیار نوشته ام و مکث کردن بیشتر بر آن در این چند سطر مختصر، ضرورتی ندارد. (۴)


انهدام نظام خلافت و ولایت، بهترین تضمین مقابله با خطر جنگ است

حرف، منظورم حرف خودم است و اعتقاد خودم البته، همان است که پیشتر از این هم در آغاز از سر گرفته شدن زمزمه ی جنگ، نوشته بودم: «اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره بر افروزیم».

ملایان ـ و فکر می کنم خود اهریمن جماران ـ اینگونه گمان می برند که یا با عربده کشی و هارت و پورت های صد من یک غازشان خواهند توانست، باجی بگیرند و به حیات نکبتشان از این طریق ادامه دهند، و یا جنگی محدود در خواهد گرفت و آن ها قادر خواهند شد که به بهانه ی آن، هم خود را از شر جنبش، خلاص کنند، و هم عده یی را از میان اپوزیسیون، یا مردم عادی، تحت عنوان دفاع از وطن، گرد خودشان جمع بیاورند.
و در هر دو مورد، اشتباه می کنند:
ـ نخست این که آن ها آن قدر ناتوان و ضعیف شده اند که هیچ قدرت خارجی بزرگی دیگر امروز روی توان آن ها حساب نمی کند تا خود را محتاج باج دادن به آن ها ببیند.
ـ و دوم این که نفرت عمومی از آن ها به حدی است که مردم، تحت هیچ شرایطی حاضر به گرد آمدن پیرامون آن ها نخواهند شد، و همانطور که مهندس موسوی نیز، یک سال و نیم پیش، تأکید کرده است، جنبش، صفوف خود در مقابله با جنگ را هرگز با صفوف کسانی که خود با ماجراجویی های خود از مسببان و بانیان آن هستند پیوند نخواهد زد.
و نیز این که باز به قول او: اگرچه «ما باید عنصر مقاومت در مقابل تهدید و تعرض خارجی را به عنوان یک ضرورت در کنار سایر مطالبات خود بنشانیم» اما حکومت باید بداند که این جنبش «به سرکوب گران اجازه نخواهد داد با ایجاد وضعیت اضطراری در کشور، و استقبال از درگیری های نظامی، از پاسخگویی و مسئولیت پذیری فرار کنند... یک دولت نامشروع و سرکوبگر و در حال جنگ با ملت خود نمی تواند در مقابل تهدیدات بیگانه مقاومت نماید. در چنین حالتی یا باید به بیگانگان باج دهد و یا کشور را در آستانه خطرات مهلک افکند.» (۶)

اصلاح طلبان غیر حکومتی، چه خود بگویند و چه خود نگویند، و چه خود بدانند و چه خود ندانند، و حتی چه خود خواسته باشند و چه خود نخواسته باشند، به دلیل همراهی عملی و عینی اشان با مردم، و یا دستکم نایستادن در برابر خواسته های مردم، به همان نتیجه یی رسیده اند یا می رسند که جنبش خرداد در تمامیت اش، به آن رسیده بود یا به آن رسیده است: کل این نظام باید برود.
اگر کسی به ابتدایی ترین و ساده ترین خواست های جنبش وفادار باشد، چون هرگز تحقق آن خواست ها در چنین نظامی عملی نخواهد بود، به طور طبیعی به نفی این نظام می رسد. و شاهدیم که وفاداری به خواست های ابتدایی جنبش، و پا فشاری بر این خواست ها از سوی اصلاح طلبان غیر حکومتی (آن هم با پرداخت هزینه های گران) وجه مشترکی شده است میان آن ها و انقلاب گرایان و سرنگونی طلبان.

بیهوده نیست که کسانی که در آشکار یا در نهان، خواهان تجاوز نظامی به ایران هستند، و در «بهترین» شکل، آرزوی اشان تبدیل کردن مبارزه در ایران به چیزی است شبیه آنچه در لیبی و تحت فرماندهی ناتو گذشت، مرتباً به «اصلاح طلبان» گیر می دهند. و مخصوصاً به آنچه «جنبش سبز» نامیده می شود، و البته بر خلاف نامش، رنگین کمانی است.
هر سخنی، حتی اگر حق باشد ـ که البته ذره یی حقیقت و درستی در سخن این دسته ی دغل باز اخیر دیده نمی شود ـ الزاماً با حسن نیت بیان نمی شود.
آن کس که «بلحاج» القاعده یی مزدور ناتو در لیبی (که برای کمک به انقلابیون سوری، فعلاً در مرز سوریه مستقر شده است!) و یا مثلاً وزیر «دادگستری» لیبی تا چند ماه قبل از سقوط حکومت قذافی را «ارتش آزادی بخش لیبی» می نامد، و در انتظار کشتار میلیونی مردم ایران روزشماری و ساعت شماری می کند، و از هیچ کمکی برای هموار کردن راه تجاوز نظامی به ایران کوتاهی نمی ورزد، دروغ می گوید وقتی که اشک برای زندانیان و شکنجه شدگان و شهیدان دهه ی ۶۰ و تابستان ۶۷ می ریزد و با سپر کردن رنج و خون آنان، می خواهد صحنه را از حریف، خالی کند به امید آن که راه را برای خود بگشاید.
دروغ می گوید.
و آن کسی دروغ می گوید که می داند حق با او نیست و با طرف مقابل اوست.
و آن کسی دروغ می گوید که پیشاپیش، جبونی و زبونی خود را، حداقل در نزد خود و در خلوت خود و در دل خود و در ضمیر خود حس کرده باشد.
عقب افتاده ترین اصلاح طلب غیر حکومتی، بر به قول خود انقلابی ترین سرنگونی طلبی که سرنگونی را از طریق تجاوز نظامی عریان یا در پوشش حمایت «بشر دوستانه» و «لیبیانه» می طلبد شرف دارد. چرا که اولی، هرچه باشد درون صف خلق ـ اگرچه در منتهی الیه راست آن ـ قرار دارد؛ و دومی بیرون صف خلق، و درون صف ضد خلق.

حواسمان را جمع کنیم. مخصوصاً در این روز ها. تمام دستگاه اهریمنی جنگ افروزان، چه از نوع خارجی و چه از نوع بومی، و چه از نوع اپوزیسیون و چه از نوع پوزیسیون، هر کدام به نیت خود، و به طمع خود، دست به کار شده اند...


و اما مسأله ی تنگه ی هرمز

چهار سال پیش، در همین امروز روزی، در ششم ژانویه ی ۲۰۰۸ سخن از یک «درگیری میان قایق های ایرانی با کشتی های آمریکایی در تنگه ی هرمز» به میان آمد که من نیز به سهم خود، چند مقاله در زمینه ی راست و دروغ این «درگیری» نوشتم یا ترجمه کردم و همراه با تفصیلات لازم منتشر ساختم، و توضیح دادم که کم نیستند تحلیل گرانی که شباهت های خطرناکی میان این حادثه و آنچه به عنوان «حوادث خلیج تانکِن» معروف شده است و در سال ۱۹۶۴ عامل تصعید کیفی جنگ آمریکا در ویتنام شد می بیینند و نسبت به آن هشدار می دهند. از میشل شوسودوسکی و لیندمن و آلن درنو و دیگران گرفته تا سیمور هرش، روزنامه نگار برجسته یی که ماهیت جنگ آمریکا در ویتنام را نه آنگونه که بسیاری از رسانه های آمریکایی وانمود می کردند بلکه آن گونه که بود، از جمله با افشای قتل عام ساکنان «مای لایی» در اختیار افکار عمومی مردم آمریکا (و جهان) قرار می داد؛ و علاوه بر افشاگری های متعدد دیگر همچون افشاگری در مورد تشکیل «اداره ی برنامه های ویژه» تحت نظارت رامسفلد برای زمینه سازی اشغال عراق، افشای جنایات جرج بوش در زندان ابوغریب نیزتوسط او انجام گرفت، و نیز از بعضی چیزهای دیگر (...) پرده برداشت که فعلاً بماند...

سیمور هرش، در کنفرانس مطبوعاتی یی که برای بیان قسمت هایی از نکات سانسور شده ی مقاله ی معروفش در نشریه «نیویورکر» (مقاله یی جنجالی تحت عنوان «آماده سازی میدان جنگ») در تابستان ۲۰۰۸ برگزار کرد، ضمن اشاره به این که «بوش، در آن ایام درگیری تنگه ی هرمز قرار بود به خاورمیانه سفر کند، و به ترفندی نیاز داشت»، از یک گرد هم آیی در دفتر دیک چینی خبر داد که در آن «یک دوجین پیشنهاد و طرح در باره ی چگونگی تحریک کردن آمریکا به حمله به ایران مورد بررسی قرار گرفته بود، و موضوع همه ی این طرح ها هم این بود که چگونه می توان کاری کرد که آتش جنگ در بگیرد.»
سیمور هرش اضافه کرد:
«در میان این یک دوجین پیشنهاد و طرح، آنچه بیشتر از بقیه توجه مرا به خود جلب کرد این پیشنهاد بود: ما، در کارخانه ی کشتی سازی خودمان چهار یا پنج کشتی شبیه به کشتی های کوچک گشتی ایران بسازیم. و بعد، تعدادی از افراد ویژه ی نیروی دریایی خودمان را به شکل و شمایل ایرانی ها درآوریم و همراه با مقدار زیادی سلاح، سوار این کشتی ها کنیم و در منطقه به راه بیاندازیم. آن وقت، یکی از کشتی های واقعی خودمان را به تنگه ی هرمز بفرستیم و تیراندازی شروع شود.»
ولی توضیح داد که:
«این طرح، گرچه می توانست کارساز باشد، نوعی آتش گشودن بر خود می بود و منجر به تعدادی تلفات جانی می شد. و از این رو مورد موافقت قرار نگرفت. به خصوص که یکی از درس هایی که دستگاه بوش در واقعه ی ژانویه ی امسال تنگه ی هرمز آموخت این بود که مردم آمریکا وقتی از بلند شدن تق و توق سلاح ها حمایت می کنند که حادثه یی واقعی رخ داده باشد.» (۷)

و حالا انگار دارد آن حادثه ی واقعی رخ می دهد.
خبر ها در این باره کم نیستند؛ و اغلب ما تعدادی از آن ها را خوانده ایم و شنیده ایم. تهدید های احمقانه (و به حساب خودشان رندانه) ملایان به بستن تنگه ی هرمز، آزمایش موشکی، و رژه ی مثلاً «هولناک و وحشت آفرین» موسوم به «رزمایش ولایت ۹۰» در منطقه، و حالا هم عربده کشی فرمانده ارتش خامنه ای، «امیر سرلشگر صالحی» که:
«این رزمایش برای تمامی کشور ها چه دوست و چه دشمن دارای پیامی است که دشمنان، این پیام را به خوبی درک کردند و در ابتدای رزمایش دیدیم که ناو هواپیمابر آمریکایی از خلیج فارس خارج و با گذر از تنگه هرمز در دریای عمان مستقر شد. به آنها توصیه، هشدار و تذکر می دهیم که این ناو به منطقه سابق خود در خلیج فارس برنگردد. چرا که ما عادت نداریم تذکر را تکرار کنیم و فقط یکبار تذکر می دهیم»!!

این الدرم بلدرم کردن ها هم مثل تعارف است و آمد و نیامد دارد.
نخواستیم پول سفره ی نفت را بر سر سفره مردم میهنمان بیاورید. خوزستان ما، مرکز نود درصد نفت ایران را، دو دستی تحویل آمریکاییانی ندهید که به احتمال زیاد در صورت وقوع جنگ، در نوامبر سال آینده، به جای اوباما و اکیپ او کسی و کسانی را انتخاب خواهند کرد که امتحان و «تبحر» خود را در اداره ی امور جنگ، نشان داده اند، و اگر تا آن موقع، هر تکه ی ایران به جایی پرتاب نشده باشد، آن ها با جان و دل به این عمل خیر اقدام خواهند کرد.

البته اگر می خواهید تحویل بدهید هم تحویل بدهید. اما مطمئن باشید که این تحویل شما مانع آن تحویل دیگر نخواهد شد:
تحویل دادن شما، به دست پر توان مردم ایران و جنبش همیشه سرسبز خرداد، به بارگاه عدالت. عدالتی که حتی به شما سفلگان کهریزک آفرین هم اجازه ی دفاع از خود را خواهد داد. اما چه دفاعی خواهید داشت شما در آن روز؟
۱۶ دی ۱۳۹۰

توضیحات

۱ ـ ایران: جنگ بعدی ـ جان پیلجر ـ به ترجمه و با توضیحات همین قلم ـ ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
www.ghoghnoos.org

۲ ـ با کیمیایشان مس ما زر نمی شود ـ به همین قلم ـ ۲۷ مهر ۱۳۹۰
www.ghoghnoos.org

۳ ـ اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره برافروزیم ـ به همین قلم ـ ۱۲ آذر ۱۳۹۰
www.ghoghnoos.org

۴ ـ جان بولتون کیست؟ و چه خوابی برای ایران دیده است؟ ـ به همین قلم ـ ۱۳۸۴
www.ghoghnoos.org

۵ ـ مثلاً دو مقاله ی زیر به همین قلم:
برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند
www.ghoghnoos.org

جنبش باید هوشیار باشد؛ خطر در یک قدمی است
www.ghoghnoos.org

۶ ـ یادداشت میرحسین موسوی در باره ی قطعنامه ی ۱۹۲۹ شورای امنیت

۷ ـ نگاهی به کنفرانس سیمور هرش در ارتباط با قسمت های حذف شده ی مقاله اش در «نیویورکر» ـ به همین قلم ـ تابستان ۱۳۸۷
www.ghoghnoos.org

و نیز: از خلیج تانکن در ۱۹۶۴ تا خلیج فارس در ۲۰۰۸ ـ همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟ ـ آلن درنو ـ به ترجمه و توضیحات همین قلم ـ ۲۴ دی ۱۳۸۶
www.ghoghnoos.org