"سوفیسم" یا نسخه ایرانی ناقص و مغشوش نومحافظه کاری!
سیمور هرش، بانی فرانک، رابرت کلی، گر ِگ تایلمن، و آقای مجید محمدی


تهمورث کیانی


• روش آقای مجید محمدیکه فصلی تازه در کلی گویی است، راه را بر هر گونه گفتگوی مفید درباره جامعه مدنی، جنبش های اجتماعی، تئوری های جدید درباره جنبش های اجتماعی،- از جمله تئوری "جوامع قوی با دولت های ضعیف و جوامع ضعیف با دولت های قوی"- و شرایط ویژه ایران می بندد و آن را از سطح یک گفتگوی سازنده به صدور اعلامیه تقلیل می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ آذر ۱٣۹۰ -  ٨ دسامبر ۲۰۱۱


در میان تحلیلگران اپوزیسون شاید تنها مجید محمدی با شجاعت و صراحت از ایده حمله نظامی خارجی- مثلأ حمله ایالات متحده به ایران- به مثابه روزنه امیدی برای راه گشودن به دموکراسی و جامعه بهتر نام برده است. آقای محمدی چندی پیش کسانی را که نظری برخلاف نظر او درباره اختلاف جمهوری اسلامی با ایالات متحده داشته، ویا برخی از آنان احیانأ رهیافت دیگری را برای رسیدن به دموکراسی و اصلاحات می پسندند، در اعلامیه ای سوفیست نامید. اقای محمدی،اما،به رغم صراحت،در توضیح و دفاع از نظر خود به کلی گویی و مغالطه روی آورده و تنها بازتابی ناقص و مغشوش از نظریه نومحافظه کاران آمریکایی درباره اسلامگرایان،"تهدید جمهوری اسلامی،"و تغییر برخی رژیم ها از رهگذر حمله نظامی ارائه داده است. نظرات آقای محمدی در دو مقاله با عناوین "منتقدان آمریکا و نادیده گرفتن خطر اسلامگرایان" و "سیاست در جهان غیر دموکراتیک، کسب و کار آلوده به خون" (۱)،موضوع مدعای نگارنده و نقد او می باشد. پیشاپیش باید گفت، نگارنده بر آن نیست تا درباره درستی یا نادرستی رهیافت جنگ و حمله نظامی برای تغییر رژیم و استقرار دموکراسی بنویسد. آقای محمدی در اینباره نکته ای تازه بر نظریات پیشین نومحافظه کاران نیافزوده است و مخالفان، نیز، در نقد و رد این رهیافت بسیار نوشته اند. به آنچه آقای محمدی بطور ناقص در این باره نوشته، نیز، آقای بیژن حکمت پاسخی بالنسبه مستدل داده است. نگارنده، اما، خواهد کوشید به روشی که آقای محمدی برای توضیح و دفاع از نظر خود برگزیده، بپردازد. این روش،که فصلی تازه در کلی گویی است، راه را بر هر گونه گفتگوی مفید درباره جامعه مدنی، جنبش های اجتماعی، تئوری های جدید درباره جنبش های اجتماعی،-از جمله تئوری "جوامع قوی با دولت های ضعیف و جوامع ضعیف با دولت های قوی"- و شرایط ویژه ایران می بندد و آن را از سطح یک گفتگوی سازنده به صدور اعلامیه تقلیل می دهد. به سبب آنکه هم اکنون گفتگوی جانداری در میان ایرانیان درباره موضوع جنگ ودخالت خارجی و ارتباط آن با جنبش های دموکراتیک،در گرفته است،نقد چنین نظراتی اهمیت بیشتر یافته اند.
نخستین مغالطه ی مقاله نخست، معرفی کردن آقای سیمور هرش به عنوان نماینده بارز چپ آمریکایی منتقد سیاست آمریکا می باشد. آقای هرش نه تنها نظریه پرداز و نماینده چپ ایالات متحده محسوب نیست بلکه هیچگاه وارد بحث و جدل های مربوط به سیاست خارجی ایالات متحده،به طور کلی و از منطر تحلیلی،و از آن مهم تر موضوع اسلامگرایی و اسلام بنیاد گرا نشده است. او نه داعیه جامعه شناسی دارد و نه آنهنگام که کار تحقیقی خود را انجام می دهد حتی درباره درستی یا نادرستی سیاست خارجی ایالات متحده می نویسد. سیمور هرش چپ به معنایی که در فرهنگ فراسی رایج است نیست بلکه لیبرال- آنهم طیف میانه آن- است و در فرهنگ غربی این کلمه در مقابل کنسروتیو (محافظه کار) به کار می رود و بعید است که آقای محمدی از این نکته بی خبر باشد. سیمور هرش،اما، مانند هر روزنامه نگار تحقیقی دیگر در دموکراسی لیبرال غربی- هم محافظه کار و هم لیبرال آن- به جای آنکه بینش سیاسی خود را وارد کار تحقیقی کرده ،یا حتی به جای آنکه دست به نظریه پردازی درباره چیزی - مثلأ اسلام- بزند،درباره حادثه ای یا عملکردی دست به تحقیق میزند. در هیچکدام از گزارشات تحقیقی مشهور آقای هرش درباره ایران (برنامه اتمی و عملیات پنهانی ایالات متحده)، عراق (زندان ابوغریب)،ویتنام (کشتار می لای ) خواننده به مطلبی درباره اسلام، درستی چپ ها و ملی گرایان ویتنامی،و درستی یا نادرستی سیاست خارجی ایالات متحده به طور کلی برخورد نمی کند. بنابراین،باید از آقای محمدی پرسید بر اساس کدام گفته ی هرش، او به این نتیجه رسیده است که مخالفت هرش با اغلب ادعاهای برخی از منابع غربی درباره برنامه اتمی ایران ناشی از "درک غلط" او از اسلام و اسلام بنیاد گراست؟ برای درک بهتر این مطلب نخست باید نکات مهم مقاله اخیرهرش درباره گزارش تازه آژانس اتمی را بررسی کنیم.
هرش می نویسد: "من بیش از یک دهه است درباره ایران و بمب برای نیویرکر گزارش مینویسم. من بر ناکامی "فرماندهی مشترک عملیات ویژه" در پیدا کردن مدرکی دال بر نظامی بودن برنامه هسته ای ایران تمرکز داشته ام. این عملیات ویژه ی پر هرینه و پر خطر به منظور یافتن سرنخی،قابل قبول برای جامعه بین المللی،درباره جنبه های نظامی برنامه ایران بوده و تا کنون به گفته منابع نظامی ناکام بوده است." او سپس با اشاره به گزارش تازه آژانس و اقدام برخی رسانه های بزرگ غربی که در تلاش اند آن را تحت عنوان "کشف مدارک جدی تازه و جزئیات باور نکردنی" درباره نظامی بودن برنامه ایران به خورد افکار عمومی غربی بدهند،می نویسد: "من با رابرت کلی،یکی از مدیران بازنشسته آژانس و مهندس اتمی، که بیش از سی سال با بخش برنامه سلاح های اتمی اداره انرژی ایالات متحده کار کرده است،گفتگو کردم. او به من گفت چیز تازه ی بسیار بسیار اندکی در گزارش آژانس هست. او گفت صدها صحفه گزارش همه از یک منبع قدیمی،که یک لپ تاپ بوده، اخذ شده اند که سالها پیش از سوی یک منبع اطلاعاتی غربی به آژانس داده شده و اعتبار این منبع هم هیچگاه مورد تأیید قرار نگرفته است. او گفت من نیز مانند بسیاری از روزنامه نگاران در شگفتم که چرا این موارد قدیمی دوباره و اکنون به مثابه "اطلاعات تازه" از سوی همان گزارشگران منتشر می گردد". هرش ادامه می دهد: "من با گِر ِگ تایلمن،کارشناس پیشین وزارت خارجه و کمیته اطلاعاتی سنا و تحلیلگر انجمن کنترل سلاح،نیز،گفتگو کردم. او گفت که ،،هیچ چیزی در گزارش تازه نیست که شاهدی بر تلاش ایران برای ساخت سلاح اتمی باشد. آنهایی که می کوشند و می خواهند بر طبل جنگ و حمله به ایران بکوبند و افکار عمومی را بسیج کنند به طور وسیع و تهاجمی گونه ای این گزارش را بد تفسیر و معرفی کرده اند. به علاوه آقای ژوزف کرونیکن،کارشناس یکی از گروههای خلع سلاح و عضو هیئت مشاوران امنیت بین المللی هیلاری کلینتون، به من گفت: سالها پیش در مرکز آژانش من گزارشی،که تقریبأ تمام موارد اصلی این گزارش را دربر داشت،خواندم. چیزی تازه مهمی در گزارش تازه نیست. چیزکی درباره مدل سازی کامپیوتری به گزارش قبلی اضافه شده است. من اصلأ تحت تأثیر قرار نگرفتم."
بنابراین،برخلاف ادعای آقای محمدی که در صدد است با منتسب کردن هرش به جریان "چپ"،پیش از،و بیش از،پاسخ دادن به لُب ِ بحث و تحقیق او با سیاسی جلوه دادن گزارش او به قتل گزارشگر مبادرت کند،سیمور هرش نه تنها بی منبع سخن نگفته است بلکه اصلأ بحثی درباره اسلام و ماهیت رژیم جمهوری اسلامی نکرده و نمی کند. همچنانکه تحقیق مشهور او- که نام آورش ساخت و جایزه پولیتزراولی را نصیبش کرد- درباره کشتار می لای در ویتنام ربطی به درستی یا نادرستی جنگ ویتنام یا سوسیالیسم و کاپیتالیسم نداشت. او تحقیق می کرد که آیا ارتش ایالات متحده که برای نجات بشر به ویتنام رفته بود قوانین بین المللی را درباره جنگ مراعات می کند یا نه. هرش اگر روشی غیر از این داشت،در جامعه باز و با حساب و کتابی چون ایالات متحده تا کنون به جوایز بسیار معتبری به عنوان پاداش کار خویش دست نیافته بود. تمام ارگانهای دست اندرکار این گونه جوایز ارگانهای مقبول و محترم جامعه دموکراسی لیبرال غربی اند و هیچکدام،البته، در تسلط چپ ها نیز نیستند. تنها چیزی که هرش در پایان مقاله اخیر به عنوان نظر خویش اضافه می کند- و البته دارای اهمیت فراوانی است- این نکته است: "تغییر لحن اخیر آژانس مربوط به تغییر در رأس آژانس است [نه کشف چیز دندان گیر تازه ای]. گزارش آژانس اهمیت زیادی [در جامعه بین المللی] داردد چون برای سالها آژانس مقبولیت و اعتباری قابل اتکاء درباره ایران به دست آورده و به همین سبب،به رغم آنکه در واشنگتن همیشه مورد انتقاد قرار می گرفت، دبیرکل قبلی و خود آژانس شایسته دریافت جایزه صلح نوبل شدند. آقای اومانو،دبیرکل کنونی،،اما فرق می کند. یک گزارش از سوی سفارت ایالات متحده در وین - مقر آژانس- می گوید در یک ملاقات بین آقای گلین دیویس،نماینده ایالات متحده در آژانس،و دبیرکل تازه،آقای اومانو گفت که او مجبور است درباره برخی مسائل جزئی به کشورهای گروه ۷۷ امتیازاتی بدهد،درباره مسائل مهم- چون ایران و عزل و نصب های بالا-،اما،او به طور محکمی طرف ایالات متحده را خواهد گرفت. گزارش مزبور در پایان اضافه می کند: امانو کاملأ از خود است و شخصی است که از تیتر شدن در رسانه ها بسیار خوشش می آید".
همین نکته آخر،نیز،دارای منبع مشخص است و سیمور هرش آن را از خود درنیآورده است. در میان اپوزیسون،اما،- متأسفانه- سالهاست مرز روزنامه نگار حرفه ای با تحلیلگر سیاسی عضو یک حزب ِ اپوزیسیون چنان به هم آمیخته است که کسی جرأت ندارد -حتی در صورتیکه ضد سیاست های جمهوری اسلامی باشد- بتواند در یک مورد خاص تحقیقی و خبری جانب بی طرفی را گرفته و یا در درستی ادعاهای کشورهای غربی درباره جمهوری اسلامی چون و چرا کند. همچنانکه در برابر ترور دانشمندان هسته ای ایران،آدم ربایی ها،و خرابکاری ها ی گاه مرگبار ِ مختلف- از جمله خرابکاری هسته ای استات نکس که می توانست به کشتار جمعی بخشی از مردم ایران بیانجامد- سکوت مرگباری اپوزیسون را فراگرفته است (۲). بنابراین، نه تنها آقای هرش عقاید خود را- به چپ و راست بودن آن کاری نداریم- با کار تحقیقی خود نه در اینجا و نه در جای دیگر نیآمیخته است،بلکه کسانی که منبع او بوده اند،نیز،از کارشناسان حرفه ای - کاریر- هستند که مورد قبول هر دو حزب سیاسی ایالات متحده می باشند.   
آقای محمدی،اما،در بخش دیگر مقاله "منتقدان آمریکا و نادیده گرفتن خطر اسلامگرایان" هنگامیکه به نظر "چپ" های ایالات متحده و "خطر اسلامگرایان" پرادخته است به کلی گویی و ارائه نظری مغشوش پرداخته است. نخستین خطای او این است که اسلام گرای بنیادگرا را کسانی دانسته است که "کسب قدرت مطلقه و مدیریت جهانی از آرمان های آن است". از این نکته می گذرم که تا چه حد ساده انگارانه است که برخی افراد به سخنان آقای احمدی نژاد- مثلأ مدیریت جهان- ،که اغلب آگاهانه با هدف های سیاسی خاصی در ارتباط با "پولتیک مسلط در جمهوری اسلامی" بیان می شوند،واکنشی غیر متعارف نشان داده و تحلیل خود را در باره مسائل بسیار جدی بر پایه آن سخنان استوار می سازند. بنیادگرایی،اما،در هیچکدام از منابع فراوان جدی و آکادمیک درباره آن چنین تعریفی ندارد. بازتاب سیاسی بنیاد گرایی در گروههایی مانند اخوان المسلمین مصر- تا پیش از رفرم های دهه ۹۰ به بعد- جناح بزرگی از حماس، گروه جماعت اسلامی پاکستان،حزب اسلامی نور در مصر،گروه حقانی، و طالبان اند. لزومی ندارد برای آنکه جمهوری اسلامی را حکومتی غیر دموکراتیک بدانیم حتمأ آنرا بنیادگرا قلمداد کنیم. سیاست خارجی جمهوری اسلامی به رغم رادیکالیسم،هیچگاه بازتاب بنیادگرایی دینی نیست. سکوت دربرابر سیاستهای روسیه در چچن و چین در ترکستان،نزدیکی بیشتر با ارمنستان و یونان در برابر آذرباییچان،دوستی و مراوده با گروههای کرد عراقی و دهها مورد دیگر نشاندهنده آن است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر اساس آنچه تصمیم گیران مصالح و منافع سیاسی حکومت می دانند گرفته می شود نه بر اساس احکام بنیادگرایانه اسلامی. توسعه "امپراطوری اسلامی و تسخیر جهان" نه جزو برنامه بنیادگرایان و نه در هیچ دوره ای نقش بارزی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی داشته است. ممکن است روزنامه نگاری از سر خشم یا تسامح ژورنالیستی از جمهوری اسلامی به مثابه "طالبان شیعه" یا رژیمی بنیاد گرا نام برد،اما یک جامعه شناس نمی تواند چنین کند. نومحافظه کاران،اما،با بزرگ کردن سخنان برخی از امامان جمعه ایران- که اغلب خود نیز نمی دانند چه می گویند و چه منظوری دارند- خواسته اند اختلافات خود با ایران را اختلاف با توسعه طلبی اسلامی جلوه دهند در حالیکه از آن چه بر منابر سعودی و برخی دیگر از کشورهای عربی- که مصداق بارز و واقعی بنیادگرایی است و آثارش را در پاکستان همه می بینیم- می گذرد، بی توجه بوده اند.
همچنین،شگفت آور است آقای محمدی به عنوان یک جامعه شناس تفاوت عظیم بین کمک "چند تن مصری در خیابانهای نیویورک" را به جنبش "اشغال وال استریت" با دخالت یا کمک خارجی یک دولت بزرگ به سیاسیون یک کشور کوچک با جامعه مدنی بسیار ضعیف نداند. آقای محمدی قطعأ خود را به نادانی زده، یا قصد شوخی داشته و خواسته با پرسش های بیشمار و گاه مبهم و قیاس های اغلب کاملأ مع الفارق طبع آزمایی کند، آنهنگام که با بیان اینکه یک استاد ایرانی دانشگاه یا کارمند ایرانی الاصل دولت نیز از دولت ایالات متحده در شکل حقوق کمک دریافت می کند،نتیجه میگیرد که تفاوتی بین دریافت حقوق ماهانه و کمک خارجی یک دولت به یک جنبش دیگر- که امری کاملأ سیاسی است- وجود ندارد. من نمی دانم آقای محمدی در ازای حقوقی که دریافت می کند کاری می کند و مالیاتی می پردازد یا نه. اگر چنین است چگونه حقوق خود را کمک دولت ایالات متحده می داند. من به عنوان یک حقوق بگیر- که در ازای چند ساعتی که تدریس می کنم حقوقکی نیز دریافت می کنم- از این قیاس آقای محمدی پشتم لرزید. سخن درباره دیگر کمک ها - که حقوق نیستند بلکه امتیازند و پرداخت آن دارای حساب و کتاب دقیق و معینی است و برخی نیز قطعه ای از همان کمک مشهور ۷۵ میلیون دلاری کنگره ایالات متحده برای سرنگونی جمهوری اسلامی است- نیز در این مجال نمی گنجد.
خطای عمده بعدی آقای محمدی،اما،کلی گویی و ابهام کامل درباره "منتقدان آمریکا" است. معلوم نیست این منتقدان کیستند. در همه دوران افراد و جریانان متعددی از زوایای گوناگونی منتقد سیاست خارجی ایالات متحده بوده و هستند. در میان این عده هم راست و هم چپ،هم لیبرال و هم محافظه کار وجود دارند. در دوره جرج بوش یکی از این منتقدان خانم کاندلیزا رایس بود که گفت: "برای بیش از پنجاه سال ما با قربانی کردن دموکراسی و حقوق بشر در قبال ثبات - یعنی دفاع از دیکتاتوری های موجود - به هیچکدام دست نیافتیم. مثلأ،آقای بانی فرانک هم،که هیچ کس با هزار من سریش نمی تواند او را به عقاید ضد کاپیتالیسم یا ضد آمریکایی بچسباند، یک منتقد است. او که بیش از سی سال است عضو کنگره ایالات متحده و در سالهای اخیر رئیس کمیسون بانکی آن بوده است در برابر این پرسش که چرا تصمیم گرفته است تا در انتخابات بعدی شرکت نکند می گوید: "با عضو کنگره نبودن و در معرض فشار لابی ها و مصالح دیپلماتیک نبودن،بهتر می تواند به بیان نظرات خود بپردازد. از جمله بهتر می توانم بگویم دولت ما به بیش از صدها پایگاه نظامی،اینهمه افزایش بودجه نظامی،هزینه جنگ و طرح های دخالت نظامی نیازی ندارد درحالیکه در شرایط اقتصادی مطلوبی نیستسم". ایران و"اسلام و بیناد گرایی" هم هیچ در تخصص آقای فرانک نیست. همچنین کسانی چون هنری کسینجر و جیمز بیکر،از برجسته ترین کارشناسان خارجی محافظه کار،هم در سالهای اخیر از منتقدان سیاست خارجی ایالات متحده در باره ایران در دوره تسلط نو محافظه کاران بوده اند.
لیبرال ها،چپ ها،و بسیاری از محافظه کاران آمریکایی،اما،سالهاست درباره خطر بینادگرایی و اسلامگرایان افراطی،گروههای مسیحی راست افراطی و صهیونیسم مسیحی هشدار داده و می دهند. به نظر لیبرال ها و محافظه کاران میانه رو در ایالات متحده خطر بنیادگرایی مسیحی هنگامیکه نفوذی جدی در دولت پیدا کنند- مانند دوره ای ریاست جمهوری جرج بوش- میتواند از بنیادگرایی برخی گروههای اسلامی برای صلح و امنیت جهان بیشتر باشد. آنها در همه این سالها از سیاست خارجی دولت های ایالات متحده ،که خطر گسترش بینادگرایی در پاکستان را که با پول و بودجه یکی دو کشور عربی تأمین می شود نادیده گرفته است،انتقاد کرده اند. چرا ایالات متحده دربرابر قتل بیرحمانه بوتو،نخست وزیر فقید پاکستان، بدست دولت بینادگرای ضیاءالحق و پشتیبانی چند دولت عربی- آنها از بوتو به سبب شیعه بودن و بدتر از آن لیبرال بودن نفرت داشتند- اقدامی جدی نکرد،همچنانکه تلاش نکرد تا همان رد پا را در قتل بی نظیر بوتو- به همان دلایل- پی گیری کند. در همه این سالها دولت ایالات متحده بی توجه به این انتقادات به سبب فشار لابی صنایع نظامی و لابی بسیار با نفوذ یک کشور عربی همچنان به کمک ده میلیاردی خود به ارتش پاکستان ادامه داده است و در خواست منتقدان را برای اختصاص این کمک ها به تقویت جامعه مدنی پاکستان و سرمایه گذاری در خدمات آموزشی و رفاهی نادیده گرفته است. هم اکنون نیز همان پول و همان کشور عربی- با یکی دو دستیار کوچولوتر- در صدد منحرف کردن بهار عربی و تقویت احزابی نظیر نور در مصر و بخش بنیادگرای اخوان در سوریه است و باز هم ایالات متحده به سکوت خود ادامه می دهد.
نگارنده،اما،دست کم در یک مورد با آقای محمدی همدلی کند. من نیز مانند آقای محمدی از اینکه برخی و- و شاید بسیاری- از چپ ها،اعم از مذهبی یا مارکسیست،ایالات متحده را مظهر شر و کشوری "ذاتأ شرور" می دانند متأسفم. در دو قرن گذشته خدماتی که ایالات متحده،در کلیت آن،به جامعه بشری کرده است بی نظیر بوده است. تصور جهانی بدون موزیک آمریکایی،هنر و فیلم آمریکایی، علم و صنعت و خدمات اطلاعاتی آمریکایی،دانشگاهها و مراکز علمی آمریکایی، نویسندگان و دانشمندان آمریکایی، و صنعتگران و سرمایه دارانی نظیر فورد و استیو جابز و بیل گیت غیر ممکن است. این آفرینش ها بدون دموکراسی لیبرال - با همه معایب و نواقصش خاصه در سه دهه اخیر- غیر ممکن می بودند. خدمات ایالات متحده در شکست فاشیسم و نازیسم،بازسازی اروپای پس از جنگ،پشتیبانی از برخی جنبش های ملی- دست کم تا پیش از دهه پنجاه میلادی و تسلط استراتژی"دربرگیری و مهار"- و کمک های بی شمار ایالات متحده در جهان امروز در مبارزه با بیماریهایی نظیر ایدز و امداد رسانی آن در مقابله با سیل و زلزله همواره یا نادیده گرفته شده یا با تحسینی کمتر از آنچه سزاوار بوده،روبرو شده است. در حالیکه،مثلأ،بیرحمی بی نظیر نازیسم در اروپا، ژاپن در چین و کره،فرانسه در هایئتی و الجزایر،و بلژیک در کنگو به مراتب از بیرحمی ارتش ایالات متحده در ویتنام فراتر بوده اند،همه به دست فراموشی سپرده شده اند و ایالات متحده همواره در معرض انتقادات گاه نادرست و گاه غیر منصفانه بوده است. مثلأ،در همه اسناد سفارت سابق ایالات متحده در ایران سندی پیدا نشد که نشان دهد ایالات متحده مشوق سیاست های سرکوبگرانه رژیم پادشاهی در ایران یا در کشورهای همسایه بوده باشد. برخلاف آن،ایالات متحده اغلب پنهانی و گاه علنی منتقد بسیاری از کشورهای دوست در رابطه با حقوق بشربوده است. با اینهمه،بخشی مهمی از کارنامه ایالات متحده،در عرصه خارجی بسیار تاریک است و خدمات او، یا وجود دموکراسی لیبرال در غرب و یاغیر دموکراتیک بودن جمهوری اسلامی،هیچکدام موجب نمی شود که در اختلاف کنونی جمهوری اسلامی با کشورهای غربی همه حق را به آنها بدهیم،یا جمهوری اسلامی را جنگ طلب وخطری برای صلح جهانی معرفی کنیم،ویا از سیاست های ایالات متحده درباره ایران و خاورمیانه انتقاد نکنیم. از همه مهمتر نمیتوان همه منتقدان ایالات متحده را،یا کسانی را که به امپریالیسم باور دارند و با آن مخالفت می کنند، "چپگرا" معرفی کرده و در صدد برآییم با آن برای برخی رهیافت های نادرست خویش مشروعیت آفریده ودست به کلی گویی زنیم (٣). فراموش نکنیم که دموکراسی های غربی از بدو پیدایش پیوسته در حال بهبود و اصلاح خود بوده اند و چپ ها، البته، نقش برجسته ای در این اصلاحات و هنر آفرینی ها داشته اند. جوامع غربی،خاصه ایالات متحده، نیز همواره قدردان منتقدان خود بوده و در صدد برنیامده اند منتقدین دولت های خود را به چین و روسیه تبعید کنند (۴).   
من بررسی دیگر احکام و پرسش های آقای محمدی را،که به وسیله آن خواسته اند جنگ طلبی و خظر فوری ایران برای صلح جهانی را توجیه کنند،به مقاله ای که در باره بررسی جنگ طلبی ایران خواهم نوشت واگذار می کنم.

پانوشت ها:
۱) هر دو مقاله در سایت فارسی "بی بی سی" منتشر شده اند.
۲) همانطور که نگارنده چند سال پیش نوشت، روزنامه نگارانی حرفه ای چون بهنود و برزگر و شمس الواعظین از نسل بالنسبه قدیمی و قوچانی و عبدی از نسل تازه تر، و سیاسیونی از نوع داریوش همایون، انگشت شمارند و همواره در معرض خشم و غضب گزمه های جمهوری اسلامی با اپوزیسون. از قضا، آقای محمدی خود در اعلامیه کیفر خواست گونه ای چندی پیش نام "بی بی سی" را نیز به سیاهه ای که نام برخی از تحلیلگران و کارشناسان- که نظری مخالف آقای محمدی دارند اما به نظر او مزدور جمهوری اسلامی هستند- را در خود داشت، اضافه کرده بود. گناه بی بی سی آن بود که چرا جانب بی طرفی را گرفته است و خود را به ارگان اپوزیسون تقلیل نمی دهد.
٣) مثلأ، صدها نفر مانند آقای گراهام فولر، معاون اسبق شورای ملی اطلاعات ایالات متحده و کارشناس سابق سیا،را نمی توان همینطور به سبب انتقاد از ایالات متحده، یا اعتقاد به امپریالیسم،یا سخن گفتن از ظهور قدرتهای تازه مانند چین و برزیل و نقش آنها در سیاست های تازه جهانی چپ معرفی کرد، وقتی می گوید: "در حال حاضر افکار عمومی [خاورمیانه] تبلور دهه ها- حتی قرن ها- خشم و نا امیدی استیلای امپراطوری غربی است که بر آن یک دهه جنگ آمریکا در خاک مسلمانان در جستجوی آرمانگرایانه راه حلی نظامی برای تروریسم ضد غربی، افزوده شده است. مجموعه دوم برندگان، قدرت های متوسط در حال ظهور هستند- دولت هایی چون چین، روسیه، هند، برزیل، ترکیه،کانادا و دیگران در جی-۲۰-" (گراهام فولر ،جرس،۱۰ آذر)
۴) دوستی می گفت اخیرأ خانمی بنام فریبا مهاجر- که از قضا تنها نامش مهاجر نیست بلکه از مهاجران اخیر ایرانی است- در اعلامیه ای با حمله به منتقدین ایالات متحده از آنها خواسته است اگر سیاست های ایالات متحده را دوست ندارند بهتر است به چین و روسیه روند. دوست من می گفت: محمد رضا شاه هنگامیه از مخالفان حزب رستاخیز خواست تا به جای انتقاد کشور را ترک کنند، دست کم شاه مملکت بود. داستان روسیه و چین- و لابد برزیل و افریقای جنوبی و هند و سپس ترکیه- و نفرت برخی "لیبرال" های ما از آن دو کشور،نیز، داستان جالبی است. این نفرت تنها با نفرت کور چپ افراطی از غرب و ایالات متحده قابل مقایسه است. هر دو در منطق وحدت و در مصداق تضاد دارند. راستی را اگر لیبرال های غربی از روش و منش این "لیبرال" های تازه وطنی چیزی بدانند چه واکنشی خواهند کرد؟

تهمورث کیانی،سیاتل (ایالات متحده) هفدهم آذر ماه ۱٣۹۰