مرا به اشتباه می‌گیرند


مرضیه شاه بزاز


• خدایان
بر اسبهای چالاک که بیتاب شیهه می‌کشیدند
دست در گردنم آویختند
وآفردویت طناز با دو گوشواره که از کهکشان چیده بود،
بر خود می‌بالید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ آذر ۱٣۹۰ -  ۴ دسامبر ۲۰۱۱


 دلدادگی . . .
چرا از پس هر همآغوشی
باز با مه و باران در آمیخته
در نگاهم بذر مرگ می‌پاشی
با آنکه میدانی
که از این دریا که بوی افیون می‌دهد،
و "فردا" که کم کم رنگ می‌بازد،
و زمین
که حافظه اش را از دست داده است،
و از قله‌ی کبود آن یال،
با تیغه های عمودی یخ
بی آنکه خم شوم باید باید بگذرم

آوازه خوانی آوازش را خواند
در میان آنهمه هیاهو صدایش را شنیدم
خدایان
بر اسبهای چالاک که بیتاب شیهه می‌کشیدند
دست در گردنم آویختند
وآفردویت طناز با دو گوشواره که از کهکشان چیده بود،
بر خود می‌بالید
مرا به الهه‌ی عشق چه کار
من خودِ عشق را برگزیدم با آن ترانه‌ی غمگینش
و دست بر شانه‌ی تو نهادم
که هرکول روی برگرداند، اطلس زمین را جابجا کرد
و لکشمی* با چهار دست چهره پوشاند
مرا از خشم این خدایان چه باک
اما
مادرم که مرا از خود راند
چیزی از دست رفت و آسمان فرو ریخت
پریشان در راه شدم
تا بر دامن پر خار دایه ای
لنگری بیایم،
و با چنگ و دندان از آن بیاویزم
بی چشمداشتِ لبخندی
که بارها در خیابانهای خلوت تبعید
من گریسته ام
با نفرین ولگردی‌های شبانه بزیر چراغهای نئون
اوباشان مرا به اشتباه می‌گیرند،
و به قعر پرتاب می‌کنند
اما تو مرا به پیش می‌رانی، به پیش می‌رانی
تا دوباره برای رهگذران خیابان یخ بسته بازو بگشایم
و به نجوا بگویم:
لبهایت را بر گونه ام بنه،
به خانه ای بیا که بر لبه‌ی پنجره اش،
قناری پر آوازی مدام ترانه می‌خواند
و با عطر اولین بوسه،
در راهروی کوتاه شب ستاره شده، قهقهه می‌زنم،
دلدادگی شده، مرگ را می‌رانم
سپیده اما که بر‌دمد
یاد شب را باز پاره می‌کنم
باز درخلا خیابان،
های و های می‌گریم
و از واهمه‌یی لرزان، به خود می‌گویم
دلدادگی. . .
چرا از پس هر همآغوشی
در نگاهم بذر مرگ می‌پاشی
اکنون که خانه آفتابی است.

*Lakshmi
نوامبر ۲۰۱۱، آمستردام