اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره برافروزیم


محمدعلی اصفهانی


• در تبلیغات این بعضی ها زیاد می بینیم که صف بندی معروف درون اپوزیسیون در نخستین سال های بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ را که به دعوای «ارتجاع ـ لیبرال» معروف شده بود، با صف بندی های امروز یکی می نمایانند و عربده می کشند که «عربده های ضد امپریالیستی» کشیدن را همه در آن سال ها تجربه کرده اند و نتیجه اش را هم دیده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ آذر ۱٣۹۰ -  ۴ دسامبر ۲۰۱۱


هدف این نوشته، پرداختن به ماجرا های اخیر نیست؛ بلکه فقط بر شمردن ابزار های لازم اولیه است ـ به نظر راقم این سطور البته ـ برای حرکت از یک نقطه ی عزیمت درست و قابل اتکاء، به سمت هر تجزیه و تحلیلی از این ماجرا ها و ماجرا های مشابهِ در راه.

۱ ـ گرایش مسلط بر مجموعه ی نظام بی نظام الیگارشی واره ی کنونی ایران، ماجرا جویی، ماجرا آفرینی، و تنش با بیرون و درون بود و هست. و این اصلاً تصادفی یا غیر طبیعی نیست. این، جزء ذات هر پدیده یی از این نوع است که از آنِ جهانِ پیش از جهان معاصر است، اما به جهان معاصر پرتاب شده است، و طبعاً با همه چیز جهان معاصر مشکل دارد، و این مشکل ـ ناخودآگاه و خودآگاه، غیر ارادی و ارادی ـ ناگزیر، به ماجراجویی و ماجرا آفرینی و تنش می انجامد.

۲ ـ کسانی و نیرو هایی در میان ایرانیان، منافع خود را در برافروختن آتش حمله ی نظامی به ایران می بینند. چه درون حاکمیت، و چه بیرون آن. چه در پوزیسیون، و چه در اپوزیسیون. و هر کدام به دلیلی و دلایلی.
و من چون پیش از این بار ها در این باره نوشته ام، در این مختصر، بر روی این زمینه مکث نمی کنم. (۱)

۳ ـ فرهنگ مادون سرمایه داری، و مربوط به اعصار فئودالیسم و ماقبل آن (اگرچه در ظرف سرمایه داری) که فرهنگ غالب بر مجموعه ی نظام است، قدرت انطباق این نظام را با ساختار پیشرفته ی تولیدی و اقتصادی و فرهنگی و مدنی ایران، از همان نخست، غیر ممکن ساخته است، و روز به روز هم غیر ممکن تر می سازد.

۴ ـ این عدم قدرت انطباق نظام با ساختار های مدنی و زیربنا های پیشرفته ی اقتصادی ایران، حد اقل به سه خصیصه ی مهم راه می برد:
ـ ـ ـ ناتوانی متقابل در تفهیم و تفاهم مردم با نظام، و نظام با مردم. چیزی که مردم را در برابر نظام، و نظام را در برابر مردم قرار داده است، و روز به روز هم بیشتر قرار می دهد.

ـ ـ ـ ناتوانی نظام از حل و فصل مسائل اقتصادی کشور، که در تضاد ساختاری با فرهنگ غالب بر نظام و توانمندی های محدود در حیطه ی فرهنگ مادون سرمایه داری آن قرار دارد.

ـ ـ ـ ناتوانی نظام از انطباق با امپریالیسم در مرحله ی کنونی اش که بسیار با کلنیالیسم و یا حتی امپریالیسم زمان جنگ سرد متفاوت است.
ایران را نمی توان با کشور هایی مثل عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس، و یا پاره یی از کشور های آفریقایی مقایسه کرد. چرا که این کشور ها در مقایسه با ایران، به لحاظ ساختاری به موجودات ابتدایی تک یا چند سلولی ماننده تر هستند.

۵ ـ به همین دلیل است که تمام تلاش های دست در کاران نظام برای اجرای «درست» سیاست های اقتصادی مقبول امپریالیسم، و تمام تلاش های امپریالیسم (به جز در مقاطعی و مواردی چند) برای به نوعی کنار آمدن با این نظام، محکوم به شکست بود و هست و خواهد بود.
و باز درست به همین دلیل است که این نظام، نه از موضع گرایش فرا امپریالیستی موهوم خود، بلکه از موضع گرایش فرو امپریالیستی واقعی خود، در تضاد با امپریالیسم قرار دارد. آنچه محک قضاوت است، نه مثلاً حجم مبادلات، بلکه قابلیت یا عدم قابلیت تطبیق با خواست های دراز مدت اقتصادی و به تَبَع آن (یعنی دومی تابع اولی است) سیاسی امپریالیسم است.

۶ ـ شاید، بهتر این باشدکه به جای درجا زدن در تعاریف کلاسیک امپریالیسم، به تعاریفی جدید از امپریالیسم فکر کرد که بر حول محور اصلی یی به نام جهانی شدن سرمایه داری نئو لیبرالی استوار باشند.

۷ ـ علی رغم بعضی حرف های عوامانه، و نیز علی رغم شعار های کسانی که ذهن گرایی مطلق آن ها در موارد دیگر نیز آشکار است، این نظام را نه «سگ زنجیری امپریالیسم» نامیدن منطقی است، و نه یک نظام وابسته به امپریالیسم دانستن.
«سگ زنجیری» و این حرف ها که به جز شوخی بی مزه یی با خود نیست، اما وابستگی یا عدم وابستگی را باید در ابعاد مختلف مقوله، در نظر گرفت.
پرداختن به این ابعاد، موضوع این نوشته نیست؛ اما به اختصار تمام می توان گفت که در جهانِ به هم پیوسته ی کنونی، عدم وابستگی کامل، و ـ به عبارت صحیح تر ـ استقلال کامل، عملاً نمی تواند امکان پذیر باشد. حتی پیشرفته ترین کشور های امپریالیستی نیز خودشان هم نمی توانند برای خودشان مستقل باشند.

۸ ـ از همین روست که آنچه در این رابطه ی معین برای مردم ما اولویت دارد نه چیزی به نام مبارزه ی ضد امپریالیستی، بلکه هوشیاری در برابر امپریالیسم و نیات آن، و خطرات فوری و آنی آن برای ما است، و تلاش برای مصون ماندن نسبی ـ یعنی تا حد امکان ـ از خطرات و عوارض دراز مدت آن.
و این نیز ـ دستکم ـ در گرو دو عامل تعیین کننده است:

ـ ـ ـ عامل اول، و از همین نخستین گام ها در چشم انداز نزدیک و قابل حصول، همزیستی با جهان پیرامون، بر مبنای سیاست موازنه ی منفی است. سیاستی که دیگران را در مسابقه برای نزدیکی با ما، و نه ما را در مسابقه برای نزدیکی با دیگران، قرار می دهد. و مابقی کار، به ورزیدگی و آشنایی ما با قواعد بازی، به اقتدار ما، و البته به اعتماد به نفس ما بر می گردد.

ـ ـ ـ و عامل دوم، که طبعاً نیازمند عبور از مراحل متعدد است، و نمی توان با یک جَست تارزانی بر آن چنگ انداخت، از میان برداشتن مناسبات اقتصاد سرمایه داری در ایران است. مناسبات اقتصاد سرمایه داری در شکل گلوبال کنونی آن را می توان مهم ترین پایگاه امپریالیسم در کشور هایی مثل ایران دانست.

عامل اول، به ما امکان مانور در جهان چند قطبی را می دهد. و عامل دوم، ریشه های دونده ی امپریالیسم در کشور ما را نشانه می گیرد.

۹ ـ و این همه، تازه در چهارچوب تعریف علمی از امپریالیسم معنا می شود؛ نه در جفتک اندازی های «ضد استکباری» که همانطور که بار ها نوشته ام، نه مبارزه با امپریالیسم، بلکه مبارزه با جهان معاصر ، به قصد بازگشت به جهانِ سپری شده است.

۱۰ ـ بعضی ها می کوشند تا با شبیه سازی «استکبار ستیزی» خمینی صفتان و طالبان مسلکان، با هو شیاری در برابر امپریالیسم، و یا مبارزه ی ضد امپریالیستی (که مقوله یی است به هر حال پیوسته به مقوله ی دیگر، اما متفاوت با آن) دریوزگی در بارگاه امپریالیسم، و تحت قیمومیت آن قرار گرفتن را توجیه ـ و حتی تقدیس ـ کنند.
در تبلیغات این بعضی ها زیاد می بینیم که صف بندی معروف درون اپوزیسیون در نخستین سال های بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ را که به دعوای «ارتجاع ـ لیبرال» معروف شده بود، با صف بندی های امروز یکی می نمایانند و عربده می کشند که «عربده های ضد امپریالیستی» کشیدن را (به آستانبوسی امپریالیسم نرفتن، و امپریالیسم و صهیونیسم و کوفتیسم و زهر ماریسم» را وارد فرهنگ لغات ناموسی خود نکردن را) همه در آن سال ها تجربه کرده اند و نتیجه اش را هم دیده اند.
حال آن که صف بندی های کنونی، درست در جهت مخالف صف بندی های آن سال هاست. (راقم این سطور، این سخن را در حالی می گوید که در تمام آن سال های دور، همیشه در نقطه ی مقابل تز های سخیفی قرار داشت که اتحاد نسبی یا بیشتر از نسبی با مرتجعین علیه «لیبرال» ها را یک وظیفه ی انترناسیونالیستی و ضد امپریالیستی می دانستند، و یا از موضع «ضد لیبرالیسم»، عملاً به اتحاد نسبی یا بیشتر از نسبی با مرتجعین می رسیدند.)
صف بندی های جدید، که ربطی به صف بندی های آن سال ها ندارند چنینند:

ـ صف اول: همان ارتجاع ضد استکبار. با همه ی سوابق زد و بند هایش با «استکبار». از نوفل لوشاتو تا تهران. از تهران تا قم. و از قم تا جماران. و با همان گروگان گیری یا «انقلاب دوم» و معامله بر سر آن با ریگان برای شکست دادن جیمی کارتر رقیب انتخاباتی ریگان، و ماجرای اکتبر سورپرایز. و با همان تحویل گرفتن و خرید سلاح های آمریکایی و اسراییلی برای مبارزه با اسراییل و آمریکا به وسیله ی «فتح قدس از طریق کربلا»، و ایران کنترای لو رفته و ایران کنترا های لو نرفته یا نیمه لو رفته. (۲)

ـ صف دوم: جنبشی آزادی خواه، عمدتاً مدنی، مستقل و پایبند به استقلال میهن که رو در روی صف اول ایستاده است؛ و درست به دلیل همین پایبندی اش به استقلال، مورد غضب درنده ترین جناح های امپریالیسم و کمر خدمت بستگان به آن ها هم قرار دارد.

ـ صف سوم: صفی که برای حذف صف دوم، و جایگزین کردن یک آلترناتیو وابسته و گوش به فرمان و تحت قیمومیت تلاش می کند.
خاطره ی تلخ از دست رفتن تونس و مصر فراموش نشده است، و طعم شیرین به دست آوردن لیبی و مهار جنبش آن را از دست توده های مستقل گرفتن و به دست مزدوران خود سپردن و ویران کردن تمامی ساختار های زیربنایی آن با حملات هوایی و زمینی، تازه دارد در دهان امپریالیسم مزه مزه می شود.
سفره، گسترده است و کارد و چنگال و قاشق ها کنار بشقاب ها چیده شده اند و غذا های چرب و شیرین انتظار اربابان یورو و دلار را می کشند. و چه عطر خوبی هم دارند. عطر نفت و خون، و خون و نفت.


بیرون این سه صف، من شخصاً صفی دیگر نمی بینم . و فکر می کنم ـ و فکر می کنم که درست فکر می کنم ـ که صف دیگری (فعلاً) وجود ندارد. و ای کاش وجود می داشت و از صف دوم بهتر می بود. اما وجود ندارد. اگر وجود دارد، یک نفر نشانی اش را به من بدهد.
نه در ذهن. در عین.
نه در آینده. در حال.

نمی خواهم سخنی تلخ بگویم و خاطر هایی را آزرده کنم؛ و گرنه می گفتم که هیچ کسی، حتی اگر خودش هم نداند، نمی تواند بیرون یکی از این سه صف قرار داشته باشد.
بیرون صف بودن، البته کاری کاملاً عملی است. اما در مورد صف نانوایی. حالا نان سنگک باشد، یا نات تافتون. یا نان بربری.

صف اول، هم به دلیل نامنظم و نامنسجم بودن خود، هم به دلیل ماهیت تماماً ضد مردمی خود، هم به دلیل جنبش خرداد و تبعات آن، و هم به دلیل بلاهتی که این روز ها به چیزی در حد خودزنی، «عسس بیا مرا بگیر»، و لطفاً به ما حمله کنید رسیده است، دیگر در آستانه ی فروپاشی کامل قرار گرفته است. فروپاشی نزدیک.

صف دوم، از حالت قبلی یی که به آن مبتلا شده بود و در «یک گام به جلو، یک گام به پس» نوشته بودم خارج شده است:
[می گویند «یک گام به پس، دو گام به جلو»، یا «دو گام به جلو، یک گام به پس». و این البته که چیز خوبی است. هرچند خوب تر از این آن است که همه ی گام ها به جلو باشند. یعنی آدم، یکراست و یکریز برود و برود و برود و به مقصد برسد.
اما معمولاً اینطور مقدور نیست؛ و بنابر این ـ بسته به شرایط ـ تا زمانی که این «معمولاً» به یک «استثنائاً» بدل شود (و همیشه در مرحله ی تعیین کننده یی چنین نیز خواهد شد) باز با همان حدیث قدیمی دو گام به جلو و یک گام به پس، و یا یک گام به پس و دو گام به جلو سر و کار داریم.
و این دو، با یکدیگر فرق می کنند:
در حالت اول، پیشروی از ما شروع می شود؛ و اگر به پس می رویم به منظور ادامه ی پیشروی است.
در حالت دوم، پیشروی از دشمن است، و ما ناچاریم گامی به عقب برداریم تا بتوانیم پیشروی دشمن را خنثی کنیم و خودمان به پیش برویم.
نتیجه ی کار، در هر دو حالت یکی است: ما جلو هستیم. نه به اندازه ی یک گام یا دو گام. بلکه جلو تر از یک گام یا دو گام قبلی که خود نیز مجموعه یی از یک گام یا دو گام های دیگر بود. تا یک گام یا دو گام های دیگر و دیگر و دیگر.
و تا همان مرحله ی استثنا. استثنای محتوم. «استثنا»یی که خود، یک قاعده است.
اما خارج از این فرمول شناخته شده، فرمول کم تر شناخته شده یی هم وجود دارد: یک گام به جلو، یک گام به پس.
و این، هزار بار بدتر است از درجا زدن.
آدم اگر درجا بزند خودش می فهمد که دارد درجا می زند. در حالی که اگر یک گام به جلو برود و یک گام به پس، اگرچه در همان جایی که هست باقی خواهد ماند، یک احساس کاذب حرکت به جلو به او دست می دهد، و سرانجام وقتی به خود می آید که دیر شده است.] (۲)

صف دوم، «خوشبختانه»، از ابتلا به حالت قبلی «شفا» یافته است. یعنی ـ بی رو در بایستی با خودمان حرف بزنیم ـ دیگر «یک گام به جلو و یک گام به پس» بر نمی دارد. بی درد سر، درجا می زند!
و خوبی درجا زدن این است که درجا زننده ، چون خود می داند که حرکتی نمی کند، حد اقل، خود را به بی عملی خود دلشاد نمی بیند. و امید می رود که بالاخره روزی به فکر حرکت بیافتد!
حرکتی که از صفر شروع نخواهد شد. چرا که مسیری طولانی در نوردیده شده است، و فقط باید به فکر بقیه ی مسیر بود.
به فکر حرکت در بقیه ی مسیر.
تا مقصد نهایی.

چگونه اما؟
پاسخ این «چگونه اما» را به خرد جمعی بسپاریم و مصرانه در پی یافتنش باشیم.
شاید در این روز ها، یادآوری حماسه ی پرشکوه عاشورای پارسال، که نظام را تا یک قدمی سقوط، به پس راند، بتواند به ما کمک کند.
اما نه به عنوان یک خاطره، نه به عنوان یک حسرت، و نه به عنوان یک سرکوفت به خود یا دیگران. به عنوان موضوعی برای تعمیق و تعمق. برای بازکاوی. برای یافتن ضعف ها و قوت ها. و آنچه می بایست کرد ها و آنچه نمی بایست کرد ها. یعنی آنچه از این پس باید کرد ها و آنچه از این پس نباید کرد ها.

آتش جنبش خرداد، خاموش نشده است و خاموش شدنی هم نیست. فقط کمی خاکستر بر آن نشسته است. خاکستری که خودمان بر آن ریخته ایم.
اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، این خاکستر را کنار بزنیم.

بیهوده نیست که صف سوم، به منظور خاموش کردن آتش جنبش خرداد، برای آتش جنگ هیمه در پی هیمه جمع می کند.
و تازه، در مقام «وکالت فضولی» همان جنبش، چیزی هم بابت همان جنبش، از همان جنبش طلبکار در می آید که چرا به زیر بیرق من که خود به زیر بیرق دشمنان تو رفته ام نمی آیی و نمی گذاری ایران را برایت لیبی کنم!
۱۲ آذر ۱۳۹۰


توضیحات
---------
۱ ـ شمار آن نوشته ها از دستم خارج شده است؛ اما برای نمونه:
با کیمیایشان مس ما زر نمی شود (در حاشیه ی خبر طرح ترور سفیر عربستان در آمریکا)
www.ghoghnoos.org
برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند
www.ghoghnoos.org
جنبش باید هوشیار باشد؛ خطر در یک قدمی است
www.ghoghnoos.org
جنبش اگر به بهانه تهدید جنگ، عقب نشینی کند کارش تمام است
www.ghoghnoos.org
۲ ـ در ادامه و تکمیل این بحث، همچنین به عنوان نمونه: فاصله ی استکبار تا امپریالیسم، «کمی» بیشتر است از فاصله ی کربلا تا قدس!
www.ghoghnoos.org
۳ ـ یک گام به جلو، یک گام به پس
www.ghoghnoos.org