چشم‌انداز بسته: چپ سوسیالیستی در جهان معاصر (۳)


محمدرفیع محمودیان


• موضوع این مقاله وضعیت چپ سوسیالیستی در جهان معاصر است و به وضعیت بحرانی، تنگناهای نظری و دستاردهای آن می‌پردازد. مقاله در چهار بخش نوشته شده است. بخش اول به بحران چپ پرداخت. در بخش دوم دستاورد مهم چپ در چند دهه ی اخیر، موفقیت سوسیال دموکرانها در طرح انگاره ی گستره ی شکوفایی بررسی شد. بخش سوم مقاله محدودیت نظری سوسیال دموکرات ها و بطور کلی‌تر سوسیالست ها و مارکسیست ها را مورد بحث قرار می‌دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۱ مرداد ۱٣۹۰ -  ۲۲ اوت ۲۰۱۱


محدودیت نظری: درک محدود از سرزندگی، شکوفائی و دموکراسی

اهمیت سرزندگی
در درک ارسطو از شکوفایی سرزندگی دارای اهمیتی خاص است ولی در دوران مدرن سرزندگی از یکسو اهمیت مقوله‌هایی مانند کوشندگی و آزادی فردی را ندارد و از سوی دیگر درکی محدود از آن بر اذهان حاکم است. سرزندگی امروز بیشتر بمعنای تلاش خودانگیخته برای رسیدن به اهدافی معین و قابل دستیابی است. به این دلیل کوشندگی مداوم، آزادی انتخاب و رهایی از قید و بند برای متححق ساختن تصمیمهای خود مهمتر از آن بشمار می‌آیند. این درک از سرزندگی تا حد زیادی به باور سوسیالیستها نیز راه پیدا کرده است. آنها در نگرش خود به شکوفایی اهمیتی برای سرزندگی قائل نبوده بلکه آنرا همچون مقوله‌ای حاشیه‌ای می بینند. شکوفایی برای آنها برخورداری از توانمندی، امکانات و مهارت برای گزینش و دنبال کردن هدفهایی معین و احساس خشنودی و شادی از تلاشهای خود است.
در درکی برخاسته از فلسفه ی ارسطویی سرزندگی بمعنای خود امر برخورداری از توانمندی، شور و ذوق است. مهم اینجا نه استفاده از آنها برای رسیدن به هدفهایی معین بلکه برخورداری از آنها است. به این خاطر قرار است سرزندگی تمامی گستره ی و درازای زندگی را در بر گیرد. سرزنده کسی است که فعالیتها و زندگی خود را با شوق و ذوق پیش می‌برد. در این پسزمینه شکوفایی نیز معنایی خاص پیدا می‌کند. شکوفایی دیگر بجای آنکه برخوداری از دستاوردهایی معین، توانمندی، امکانات و مهارت باشد برخورداری از وضعیتی است که اجازه می‌دهد تا انسان بتواند با شوق و ذوق توانمندی‌های خود را بپروراند و زندگی کند. در درک ارسطویی شکوفایی بدون سرزندگی قابل دستیابی نیست. انسانی که سرزنده نیست دارای شور و ذوق نیست و کمتر می‌تواند شاد و کوشا زندگی کند. در مقایسه در درک مدرن از شکوفایی این استنباط وجود دارد که در صورتیکه امکانات و فرصتهای کافی در اختیار انسانها قرار گیرد زمینه برای شکوفایی آنها فراهم شده است.
سوسیالیستها به شرایط فراهم آمدن زمینه ی شکوفایی توجه نشان داده‌اند ولی هیچ به شرایط فراهم آمدن سرزندگی نپرداخته‌اند. برخورداری همگان از فرصتهای آموزشی و درمانی، برابری در برخورداری از حد معینی از رفاه و بهینه ساختن شرایط کار، همه، حرکت در زمینه ی فراهم آوردن شرایط شکوفایی است. این توجه و حرکت یک جانبه باعث شده تا سرچشمه‌های سرزندگی خشک شوند. حرکت نظام‌مند و نهادی در مورد ایجاد زمینه ی شکوفایی لختی و ایستائی توده‌ها را در زمینه ی احساس و بروز سرزندگی پدید آورده است. از آنجا که دولت و نهادهای گوناگون اجتماعی و سیاسی ِ آن وظیفه ی بهنیه ساختن شرایط زندگی زا بعهده گرفته‌اند، توده‌ها احساس می‌کنند که آنها دیگر لازم نیست هیچ کار خاصی انجام دهند و مسئولیتی را بعده گیرند. بعلاه هر گاه نیز که بخواهد خودانگیخته و سرزنده کاری انجام دهند با مقاومت دستگا‌ه‌ بوروکراتیک دولتی روبرو می شوند. سوسیالیستها کمتر به این جنبه ی مشکل ایجاد شده بوسیله ی برنامه‌هایشان پرداخته‌اند. آنها بیشتر اوقات، در حالیکه لیبرالها و نئولیبرالها توجه همگان را به پیامدهای منفی سیاستهای رفاهی جلب کرده‌اند و بدانوسیله ی خود را مدافع سرزندگی (البته از نوع محدودِ متمرکز بر بازار آزاد) معرفی کرده‌اند، سکوت اختیار کرده‌اند.   

عرصه ی اصلی شکوفایی
سوسیالیستها جامعه را با تمام گستردگی و پیچیدگی خود عرصه ی شکوفایی شهروندان می‌دانند. به این خاطر آنها برنامه‌ای گوناگونی برای توانمند ساختن توده‌ها در عرصه‌های گوناگونی، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ، تفریح و روابط اجتماعی دارند. در عرصه ی اقتصادی افزایش واقعی دستمزدها و بهینه ساختن شرایط کار تا مرز مهار یکسره ی سرمایه‌داری در دستور کار آنها قرار دارد. هر چند آنها به خواست نابودی سرمایه‌داری به دیده ی ظن و دلواپسی می‌نگرند ولی شیفتگی خاصی نیز به ساز و کارهای بازار آزاد نشان نمی‌دهند. خواست اصلی آنها کاستن از نابرابری‌ها، افزایش رفاه توده‌های محروم، رها و توامند ساختن توده‌ها در پیشبرد فعالیتها (یا مبارزه ی) سیاسی و اجتماعی خود برای بهرمند شده از یک زندگی بهتر است. در عرصه ی سیاست، هدف افزایش میزان مشارکت توده‌ها در ساز و کارهای دموکراسی لیبرال است. برای دستیابی به این هدف، سوسیالیستها از یک سو پویایی حوزه ی عمومی را مهم می‌دانند تا توده‌ها بتوانند با شرکت در مباحت درک و دانشی هر چه دقیقتر از مسائل بدست آورند و از سوی دیگر مشارکت در فرایند انتخابات، از فعالیتهای حزبی و سندیکائی گرفته تا شرکت در فرایند رأی‌گیری را مهم می‌شمرند. در عرصه ی فرهنگی، سوسیالیستها آموزش عمومی توده‌ها، برخورداری همگان از امکانات آموزشی و خارج ساختن توان آفرینندگی و ذوق فرهنگی را از انحصار نخبگان را مهم می‌ دانند. در زمینه‌های دیگر زندگی اجتماعی همچون بهداشت عمومی، درمان، تفریح نیز سوسیلیستها دارای برنامه برای شکوفا ساختن زندگی اجتماعی هستند.                        
مشکل اما آن است که سوسیالیستها هیچ مشخص نمی‌سازند کدامین حوزه از اهمیت بیشتری نسبت به دیگر حوزه‌ها برخوردار است و شکوفایی شور و توانمندی در چه حوزه‌ای باعث سرزنده شدن افراد در دیگر حوزه‌ها می‌شود. متأثر از مارکس، سوسیالیستها همواره اهمیت خاصی برای اقتصاد قائل بوده‌اند، ولی کاملاً مشخص است که حوزه ی اقتصاد امروز از اهمیتی خاص در زمینه ی سرزندگی و شکوفا ساختن زندگی برخوردار نیست. اقتصاد در نظام سرمایه‌داری ساختار جامعه را سامان می‌دهد ولی بهبودی وضعیت اقتصادی توده‌ها، هر چند باعث رهایی آنها از دغدغه‌های معیشتی و قید و بند کار و زحمت می‌شود، کمتر شکوفایی زندگی آنها را در بر دارد. بنوعی، هر چه از درگیری و میزان مشارکت مردم در حوزه ی زندگی اقتصادی کاسته شود امکان درگیری و مشارکت بیشتر آنها در حوزه‌های دیگر فراهم می‌آید. به این خاطر درگیر ساختن هر چه بیشتر توده‌ها و شکوفاتر آن حوزه پیامدی منفی و بازدارنده و نه مثبت و توامندساز دارد.
پس از دهه ی شصت و جنبشهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی آن دهه، حوزه ی سیاست اهمیتی خاص پیدا کرده است. درک قدیمی سوسیالیستها و مارکسیستها آن بود که سرنوشت نهایی جامعه و ساختار اجتماعی در این حوزه تعیین می‌شود ولی آنها درک تنگ و بسته‌ای از سیاست داشتند. آنها عرصه ی سیاست را بیشتر بسان عرصه ی مبارزه ی طبقاتی، عرصه ی مبارزه برای تسلط بر دستگاه دولت و استفاده از آن دستگاه برای تغییر ساختار جامعه می‌دیدند. پس از دهه ی شصت این درک سیاست مورد نقدی جدی قرار گرفته و جای خود را به درکی متفاوت، بازتر و دربرگیرنده‌تر داده است. سیاست امروز برای کسانی که خواهان تغییر در نظم حاکم هستند عرصه ی کنش هدفمند و آگاهانه ی معطوف به تأثیر گذاری بر دیگران است. هر کنشی که بمنظور تغییر یا مستحکم‌تر ساختن باور و درک دیگری از امور انجام شود کنشی سیاست است. این کنش هم می‌تواند در خانه و جمع دوستان رخ دهد و هم در محیط کار و در عرصه ی گسترده ی جامعه. فمینیستها در این مورد به همه کمک کرده‌اند تا بطور شفاف ببینند که آنچه در حوزه ی کاملاً خصوصی زندگی رخ می‌دهد امری سیاسی است.
با اینهمه، سوسیالیستها، شاید بیشتر بخاطر باور به درکی قدیمی، سیاست را حوزه ی کارکرد دموکراسی لیبرال می‌دانند. مسئله ی اصلی آنها هنوز بسیج نیرو برای در دست گرفتن فرمان ماشین دولتی و اجرای برنامه‌های مورد نظر خود است. سیاست برای آنها هنوز سیاست حزبی، فرایند انتخابات و صندوق رأی است. گاه نیز که خواسته‌اند دست به نوآوری زنند به مقوله ی حوزه ی عمومی و تأثیر‌گذاری بر افکار عمومی توجه نشان داده‌اند. حوزه ی عمومی برای آنها بمعنای شرکت فعال در بحثهای عمومی بمنظور سمت و سوی دادن به باورها و نظام ارزشگذاری توده‌ها است. سیاست بمعنای عام آن، تأثیرگذاری بر باورها و آراء و بینش انسانها، در گستره ی زندگی روزمره، در حوزه‌های متعارف روزمره هیچگاه از اهمیت خاصی برای آنها برخوردار نبوده است. در این گستره حضور آنها بهیچوجه چشمگیر نبوده است. باور به پیشرفت، نوسازی و تحولات کلان اجتماعی و سیاسی آنها را از توجه جدی به مسائل و مشکلات روزمره انسانها و نگرش بدانها بسان مسائلی مهم باز داشته است. دغده ی معاش و کار شاید نه، ولی دلهره ی گرفتار آمدن در چنبره ی تنهایی، انزوا نابهنجاری اجتماعی و روانی برای آنها اموری سطحی و غیر سیاسی بوده‌اند.
در مجموع، سوسیالیستها و حتی مارکسیستها هیچ مشخص نساخته‌اند کدامین حوزه ی زندگی اجتماعی مهمترین حوزه از نظر ایجاد زمینه ی کلی شکوفایی شهروندان است. تلاش و سرمایه‌گذاری آنها کم و بیش بیکسان در تمامی حوزه‌های زندگی اجتماعی رخ می‌دهد و این از بازدهی تلاشهای آنها کاسته است. برخی اوقات بنظر می‌رسد در دیدگاه آنها نظام کمک هزینه ی اقتصادی از همان اهمیت بهبودی شرایط کار برای اعضاء طبقه ی متوسط برخوردار است و باید بهمان اندازه ی برای آموزش سیاسی شهروندان اهمیت قائل بود که برای آموزش پیش دبستانی کودکان. سوسیال دموکراتها بطور معمول متهم هستند که نمی‌خواهند تحولی جدی در نظم حاکم، نظام سرمایه‌داری، ایجاد کنند و بیشتر بدنبال تغییراتی سطحی برای بازسازی سیما و نجات نظم حاکم هستند. سوسیالیستهای رادیکالتر و مارکسیستها نیز بدان متهم می‌شوند که خواهان تغییراتی هستند که در خوانایی و سازگاری با خواست عمومی توده‌های شهروند قرار ندارد. در هر دو مورد مشکل بیشتر آن است که هیچ معلوم نیست سوسیال دموکراتها و سوسیالیستهای رادیکال چه هدفی را مهمترین هدف می‌دانند و تا به چه حد حاضرند برای متحقق ساختن آن به بسیج نیرو و افکار عمومی بپردازند.


درک از دموکراسی
سوسیال دموکراتها کوشیده‌اند بر یکی از بزرگترین مشکلات چپ جهانی، بی‌توجهی به دموکراسی، فائق آیند. شهرت آنها و نفوذشان در افکار عمومی تا حدی به خاطر آن مسئله است که آنها برای خواست عمومی اهمیت قائل هستند و به کارکرد الگول اصلی کارکرد دموکراسی در جهان معاصر، دموکراسی لیبرال، وفاداری نشان داده‌اند. با اینهمه آنها خود هیچ الگوی معینی از دموکراسی را بعنوان الگوی خاص خود معرفی نکرده‌اند بلکه بیشتر خود را بوسیله ی تأکید بر مشارکت همگانی در امر تصمیم‌گیری و اداره ی امور جمعی از دیگران متمایز ساخته‌اند. به هر رو، این تأکید بسیاری از اوقات در حد یک شعار و بند یک برنامه باقی مانده و کمتر برنامه ی عملی برای متحقق ساختن آن طرح شده است. سوسیالیستهای رادیکال و مارکسیستها در این مورد تا حدی دارای عملکرد حتی ضعیفتری بوده‌اند. آنها بعد از انقلاب اکتبر و توجه ویژه‌ای که مارکسیستهای روسی به شوراهای کارگری-دهقانی نشان دادند هیچ حرف جدیدی در مورد دموکراسی نزده‌اند. آنها اکنون بیشتر منتقد دموکراسی لیبرال هستند تا طراح و مبلغ الگوی خاص و جدیدی از دموکراسی. آنها از دموکراسی توده‌ای و و دخالت مستقیم توده‌های کارکر در فرایند زندگی اجتماعی خود سخن می‌گویند ولی هیچ طرح مشخصی در این باره ندارند. بخاطر این ابهام آنها همواره متهم به نا دموکرات بودن و حتی دشمنی با دموکراسی شده‌اند.
شاید تا حدی به این خاطر، دموکراسی لیبرال تنها الگوی مطرح دموکراسی در جهان معاصر است. مفهموم دموکراسی امروز مترادف با انتخابات ادواری و مجلس نمایندگان است. کارکرد این الگو از دموکراسی بیشتر در گرو فعالیت احزاب، رسانه‌های همگانی، نخبگان و نهادهای صوری قدرت قرار دارد تا فعالیت خود توده‌ها. توده‌ها بیشتر نقش نیروهای پشتیبان را بعهده دارند. سوسیال دموکراتها و سوسیالیستهای رادیکالتر خود از این لختی توده‌ها ضربه‌های جدی خورده‌اند. درست آنهنگام که آنها به حضور جدی توده‌ها در صحنه ی سیاست برای عملی ساختن برنامه‌های خود نیاز دارند ایشان را در صحنه نمی‌یابند. دموکراسی لیبرال در عمل بسان بهترین ابزار برای تضمین بقای نظم حاکم کار می‌کند. این دموکراسی بنوعی قدرت قدرتمداران را با حلب پشتبانی توده‌ها بازسازی می‌کند.
دموکراسی لیبرال تا حد زیادی اقتدار خود را نه بخاطر کارآیی و جذابیت خاص خود که بخاطر عدم حضور بدیلی جدی حفظ کرده است. ضعف و محدودیت آن بر کمتر کسی پوشیده است ولی هیچکس بدیلی جدی در مقابل آن نمی‌شناسد. از پرشور و سرزنده‌تر ساختن آن یا حتی نابودی آن بوسیله ی استقرار دموکراسی مستقیم سخن گفته می‌شود ولی مشکل آن است که هیچ بدیل معینی برای آن ازائه نمی‌شود. انگاره ی دموکراسی مستقیم امروز بیشتر فقط در حد حرف و باوری مجرد وجود دارد و معلوم نیست که چگونه در جهان پیچیده ی امروز که شهروندان کمتر وقت و توان درگیر شدن با مسائل اجتماعی دارند چگونه می‌تواند بتحقق بپیوندد. پر شور و سرزنده‌تر ساختن دموکراسی لیبرال نیز امری کم و بیش نا ممکن از آب در آمده است. با هر چه بوروکراتیک‌تر شدن ساختار سیاست، فدرتمندتر شدن رسانه‌های همگانی و احزابی که بیش از پیش ایدئولوژی زدایی شده‌اند و بدنبال شکار آراء توده‌ها هستند، دیگر زمینه‌ای برای پرشورتر و سرزنده‌تر شدن دموکراسی لیبرال نمانده است. نخبگان سیاسی، احزاب و نهادهای برگزار کننده ی انتخابات یاد گرفته‌اند چگونه بگاه انتخابات آن میزان معینی از شوق و نیرو که برای انجام یک انتخابات دموکراتیک ضروری است به صحنه بیاورند.
امروز دیگر مشخص است که برای بازسازی دموکراسی و شکوفا ساختن آن نیازی به طرح الگویی جدید از آن است؛ الگویی که نوعی متفاوت ولی همزمان پر شور از مشارکت همگانی را ممکن سازد. در این زمینه سوسیال دموکراتها و سوسیالیستهای رادیکال باید فعال باشند ولی هیچ نشانی از حرکتی تأثیرگذار از سوی آنها بچشم نمی‌خورد. آخرین حرکت در این زمینه نه از سوی آنها که از سوی لیبرالهای رادیکال بوقوع پیوسته است. کسانی مانند هابرماس، کوهن و بن حبیب الگوی دموکراسی رایزنی بمفهوم اتخاذ تصمیمها در فرایند گفتگو، تبادل نظر و اقناع یکدیگر را مطرح ساخته‌اند. این الگو امروز همه جا موضوع بحث و بررسی است. شاید رادیکالها این الگو را نیز آخرین تلاش نظم حاکم برای سرگرم ساختن توده‌ها بدانند ولی همین الگو عرصه ی جدیدی، یعنی گفتگو و بحث، را برای کارکرد دموکراسی گشوده است. پیش از این گفتگو و بحث، عرصه ی سخنوری و حرافی دانسته می‌شد، عرصه‌ای که در آن نشان از عمل و تعقل نبود. سیاست و دموکراسی نیر حوزه‌های عمل، حوزه‌های کنش هدفمند و نه حرافی و سخنورزی بشمار می‌آمد. ولی امروز بیشتر بخاطر آنچه فلسفه ی مدرن و در تداوم آن مدافعین دموکراسی رایزنی طرح ساخته‌اند گفتگو و بحث یکی از مهمترین حوزه‌های کارکرد دموکراسی و سیاسی قلمداد می‌شود.