قصیده برای ایران
در ستایشِ استادِ جاودانیاد، دکتر شجاع الدین شفا


اسماعیل خویی


• اگرچند کم نیست جای دگر،
نخواهم جُز ایران سرای دگر.

چو آن خاک بوده ست گهواره ام،
چرا باشدم گور جای دگر؟! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٨ مرداد ۱٣۹۰ -  ۹ اوت ۲۰۱۱


 اگرچند کم نیست جای دگر،
نخواهم جُز ایران سرای دگر.
چو آن خاک بوده ست گهواره ام،
چرا باشدم گور جای دگر؟!
از آن آب بالیده ام و آن هوا:
نمی خواهم آب وهوای دگر.
همه شورِ شیرین ام از آن نو است.
نیایم به شور ازنوای دگر.
پیمبر یکی بود و زرتشت بود:
نخواهم پیمبر نمای دگر.
"سه نیک" اش بُنِ هر چه نیکی ُبوَد:
چرا، پس ، گرایم به رای دگر.
به جُز رای و گفتار وکردارِ نیک،
بگو چیست نیکی فزای دگر؟
به پیش اهورای زرتشت، دیو
نماید مرا هر خدای دگر.
به ویژه خدایی که جُز بهرِ خون،
نیابی در او اشتهای دگر.
خدایی که مهرش دروغ است وکین
سرِچشمه ی هر بلای دگر:
خدایی که دین اش نباشد مگر
دغایی فزون بر دغای دگر.
خدایی که خستوست هم خود که او
ندارد به مکرایچ تای دگر.
وکه بی نیاز ند جبر آوران
ابا او زهر رهنمای دگر.
مرا باید ایرانی آزاد از این
خدا وزهر نا خدای دگر.
زهی اوستادی که آموزه هاش
رهاندم ز آموزه های دگر.
برزگاپزشکی گرامی که یافت
کهن دردِ ما را دوای دگر.
دلیری که با دین در افتاد و با
هر آموزه ی ناروای دگر.
شناسناند ایرانِ بیمار را
و بیماری اش را شفای دگر.
صدای اش به تندر رساد وبرآن
فزایاد هردم صدای دگر.
ندای اش به پژواک ، با آوراد
ندا در ندا در ندای دگر.

یازدهم تیرماه ۱٣۹۰،
بیدرکجای ماربه یا، اسپانیا
خانه مهری خانم کاشانی