احمد شاملو، گواه آگاه تاریخ بی قراری ما
۲- بازتاب حماسه ی سیاهکل


محمد قراگوزلو


• آن چه در پی می آید بخش دیگری است از کتاب " من درد مشترک ام" واضح است که کتاب و این بخش قصد تجزیه و تحلیل حماسه ی سیاهکل را نه به لحاظ تاریخی و نه از نظر سیاسی نداشته است. انگیزه ی رقم خوردن این بحث تفسیر شعری از شاملو با تاکید بر برشی از یک دوره ی تاریخی "این کهن بوم و بر" است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ تير ۱٣۹۰ -  ۱۷ ژوئيه ۲۰۱۱


در آمد
آن چه در پی می آید بخش دیگری است از کتاب " من درد مشترک ام" واضح است که کتاب و این بخش قصد تجزیه و تحلیل حماسه ی سیاهکل را نه به لحاظ تاریخی و نه از نظر سیاسی نداشته است. انگیزه ی رقم خوردن این بحث تفسیر شعری از شاملو با تاکید بر برشی از یک دوره ی تاریخی " این کهن بوم و بر " است. در نتیجه آن چه که در مورد سیاهکل گفته شده است فقط برای آشنائی و ورود خواننده به متن شعر شاملو صورت بسته است. نگارنده اساسا صلاحیت خود را در زمینه ی بررسی آن واقعه به رسمیت نمی شناسد.
   
شعر دوم از دفتر "ابراهیم درآتش" از "شبانه" های کم نظیر و سخت معناداری است که شاعر شان نزول آن را "اعدام شده گان اسفند ۱٣۵۰" دانسته است. این تاریخ نیز مانند آن چه که در خاتمه ی بخش پیشین - در خصوص زمان اعدام گروه حنیف نژاد گفتم – مخدوش است. در مدخل این مبحث و برای توجیه این اشتباهات تاریخی اشاره به توضیحی که شاملو "درباره ی مجموعه ی [صوتیِ] کاشفان فروتن شوکران [۱] " نوشته، ضروری است:
« اشعار این مجموعه در سال های مختلفی سروده شده اما در موضوعی واحد: "اعدام مبارزان و انقلابیان وطن". مناسبت برخی از این اشعار در خاطرم نمانده است، از آن جمله یکی از شبانه های سال ۱٣۵۰، [همین شعری که در این بخش موردنظر است] که اگر اشتباه نکنم انگیزه ی آن اعدام یک جای گروهی چند نفری بود. و نیز ممکن است مناسبت های پاره-یی از اشعار – جا به جا شده باشد.
بعض ازاین اشعار، هم زمان وقوع حادثه نوشته شده است و پاره یی مدت ها و گاه سال ها بعد؛ چنان که فی المثل سال ها گذشت تا توانستم در شهادت خسرو روزبه چیزی بنویسم...»
این یادداشت تاریخ امضا ندارد، چنان که نوار صوتی – تهیه شده در سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار و به ابتکار ابراهیم زال زاده – نیز فاقد تاریخ تولید است، اما از همین سطر آخر می توان فهمید که زمان آن پیش از سال۱٣۶۷ بوده است. چرا که در همین سال شاملو به ارتباط مستقیم خسرو روزبه در ماجرای قتل محمد مسعود و چند تن دیگر پی برده و نام او را از تاج سر شعر "خطابه ی تدفین" زدوده است . درباره ی زنده گی، مبارزه، دست گیری، اعدام و البته چه گونه گی دخالت آمرانه ی خسرو روزبه در ماجرای ترور محمد مسعود و چند عضو حزب توده، به جز اعترافات روشن روزبه دیگران نیز به قدر کافی سخن گفته اند. این که شاملو از جریان این آدم کشی ها خبر نداشته و شعری را به مناسبت اعدام و به یاد و پاس داشت خسرو روزبه سروده است چندان محل اشکال نیست. چرا که به هنگام سرایش شعر "خطابه ی تدفین" (۲۵/ اردی بهشت/۱٣۵۴) هنوز اعترافات "روزبه" و نوشته های احسان طبری و انور خامه یی منتشر نشده بود و جهل شاملو از آن ترورها و ستایش گانگستربازی توده یی چندان قابل فهم و منطقی است که پس گرفتن همان شعر. این هم در شمار همان صداقت و صمیمت انسان دوستانه ی شاملوست که شهامت اعتراف به اشتباهات بزرگ را به او بخشیده. کما این که اشتباهات شاملو درباره ی مناسبت های شعراَش نیر با کمی دقت یک ویراستارِ آشنا به تاریخ معاصر و البته علاقه مند به شعر شاملو و معتقد به این نکته که چنین اشتباهاتی بعدها می تواند منشاء قضاوت-های نادرست واقع شود، اصلاح پذیر است.
باری شعری که مناسبت آن واقعه ی " اعدام شده گان اسفند ۱٣۵۰" است در واقع به مناسبت اعدام ۱٣ نفر از اعضای " گروه جنگل" سروده شده است. تاریخ دقیق این کشتار دسته جمعی ۲۶/ اسفند ۱٣۴۹ است و افرادی که در آن روز به جوخه ی اعدام سپرده شدند عبارتند از:
علی اکبر صفایی فراهانی؛ غفور حسن پور؛ هادی بنده خدا لنگرودی؛ احمد فرهودی، هوشنگ نیری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش بهزادی، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی عراقی، شعاع الدین مشیدی، ناصر سیف دلیل صفایی ومحمد علی محدث قندچی.
درباره ی گرایش سیاسی و خاست گاه تشکیلاتی این افراد، می توان به هنگام بررسی شعر "ضیافت" از دفتر "دشنه در دیس" - شعری به مناسبت "حماسه ی جنگل های سیاهکل" – نیز سخن گفت. اما از آن جا که شعر "شبانه" (اگر که بیهده زیباست شب) به لحاظ قرار گرفتن در دفتر "ابراهیم در آتش" بر شعر "ضیافت" مقدم است، ترجیح می دهم، درباره ی سازنده گان آن "حماسه" که - تعدادی از آنان همین اعدام شده گان بودند - فی الحال عقده گشایی کنم. خاصه این که شعر "ضیافت" (بهار۱٣۵۰) فقط یکی دو ماه پس از شعر "شبانه" شکل بسته است. افرادی که چند سطر پیش نام شان برده شد اعضای اولیه ی گروهی بودند که فقط چند ماه پس از تیرباران شدن ایشان از طریق ادغام دو محفل معتقد به مشی چریکی در اواخر فروردین ۱٣۵۰ به وجود آمد و تحت عنوان "سازمان چریک های فدایی خلق ایران" با اعتقاد به مکتب مارکسیسم لنینیسم چند عملیات مسلحانه را علیه شاه سازمان دهی و اجرا کرد. گروه اول (بیژن جزنی – حسن ضیاء ظریفی) به طور مشخص از افرادی تشکیل شده بود که پس از کودتای ۲٨ مرداد و از طریق سمپاتی به جبهه ی ملی دوم به فعالیت سیاسی پرداخته بودند و با حزب توده مرزبندی داشتند و تا حدودی به مبانی نظری مارکسیسم آشنایی داشتند. بیژن جزنی (لیدر این گروه) به هم راه پنج نفر دیگر به نام های عباس سورکی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، ضرار زاهدیان و حمید اشرف از سال ۱٣۴۵ به بعد محفلی را سامان دادند که بر محور بررسی امکان مبارزه ی مسلحانه ضد رژیم سرمایه داری متمرکز شده بود. در سال۱٣۴۶ اعضای این جمع از طریق یکی از عناصر نفوذی ساواک شناسایی و دست گیر شدند. در این میان فقط صفایی فراهانی و صفاری آشتیانی از مرز گریختند و خود را به اردوگاه های آموزشی سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) در لبنان رساندند. آنان دو سال بعد و متعاقب فراگیری فنون جنگ پارتیزانی از مسیر مرز عراق به ایران برگشتند و به حمید اشرف ، غفور حسن پور ، اسکندر صادقی نژاد ، و ... – که آنان نیز از مهلکه ی ساواک گریخته بود – پیوستند. در آن زمان بیژن جزنی به حبس طولانی محکوم شده و در زندانهای تهران زندانی بود. اما از نظر گروه موقعیت آوانگاردی خود را حفظ کرده بود.
گروم دوم (مسعود احمدزاده – امیر پرویز پویان) در مقایسه با گروه اول اگرچه تجربه ی مبارزاتی و عملیاتی کم تری داشت، اما به شدت به تجربه ی انقلاب کوبا و گرته برداری از آن علاقه مند بود. مسعود احمدزاده در سال۱٣۴۶ به هنگام تحصیل در دانشگاه تهران با امیر پرویز پویان آشنا شده بود و حاصل این آشنایی مطالعات مشترکی بود که در جزوه ها یی متاثر از جنبش های چریکیِ آمریکای لاتین به اصطلاح تئوریزه شده بود. مسعود احمدزاده جزوه ی "مبارزه ی مسلحانه هم-استراتژی هم تاکتیک" و امیر پرویز پویان جزوه ی "ضرورت مبارزه ی مسلحانه و رد تئوری بقا" را نوشته بودند.
گروه جزنی – که در غیاب لیدر خود توسط صفایی فراهانی هدایت می شد - و گروه احمدزاده اوایل سال ۱٣۴۹ ضمن آشنایی با هم، استراتژی دوگانه ی فعالیت هم زمان در شهر و روستا را برگزیدند. آن چه که اعضای این دو گروه را زیر لوای یک پرچم واحد گرد آورده بود، در چند اصل معین خلاصه می شد:
۱. اعتقاد به اندیشه ی مارکسیسم لنینیسم.
۲. پذیرش مبارزه ی مسلحانه هم در تاکتیک و هم در استراتژی.
٣. اعتقاد به اضمحلال مناسبات طبقاتی فئودالیسم در ایران و چیره گی طبقه ی بورژوازی وابسته به امپریالیسم.
۴. تلاش برای گسترش جنبش انقلابی در ایران به مثابه ی وظیفه یی ملی و انترناسیونالیستی.
۵. ارزیابی از انقلاب ایران به مثابه ی انقلابی دموکراتیک و توده یی که با هژمونی طبقه ی کارگر و حمایت همه جانبه ی دهقانان و زحمت کشان تحقق پذیر بود.
۶. نفی ضرورت فوری مبارزه برای تشکیل حزب کمونیست.
این دو گروه پس از حمله به ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱٣۴۹ و اعدام ۱٣ تن از "پیش تازان فدایی" – که نام شان پیش تر برده شد و اعدام شان مناسبت شعر "شبانه" ی شاملوست - به هم ملحق شدند و "سازمان چریک های فدایی خلق ایران" را تشکیل دادند.
در روز ۱۵ فروردین۱٣۵۰ پرویز ثابتی سنگسری (رییس اداره ی سوم ساواک و مسوول امنیت داخلی کشور، مشهور به "مقام امنیتی" و فرد دوم ساواک پس از ارتشبد نصیری) از تریبون "تله ویزیون ملی ایران" و طی یک مصاحبه از موضوعی امنیتی و پلیسی سخن گفت که حاکی از درگیری شدید و جنگ و گریز ماموران امنیتی و ژاندارمری با گروهی "خراب کار مسلح" در جنگل های سیاهکل بود. این اولین موضع گیری رژیم شاه پیرامون حادثه یی بود که در روز ۱۹ بهمن سال قبل (۱٣۴۹) روی داده بود و در جریان آن افراد مسلح به یک پاسگاه ژاندارمری حمله کرده و ۹ قبضه تفنگ و یک قبضه مسلسل را به غنیمت گرفته بودند. این حمله ی مسلحانه که بعدها به "حماسه ی سیاهکل" مشهور شد نه فقط راه را برای ادامه و گسترش مبارزه ی مسلحانه توسط گروه دیگری (مجاهدین) مهیا کرد، بل که به رژیم شاه نیر فهماند که چند سرقت مسلحانه از بانک ها، توسط افراد تبه کار و دزد صورت نگرفته و آن سلسله عملیات مسلحانه به منظور تامین نیازهای اولیه ی همین حمله و سایر تعرضات مسلحانه بوده است.
«بدین ترتیب حمله به سیاهکل اولین عملیات چریکی "اعلام شده" از سوی چریک ها در ایران بود».
(غلام رضا نجاتی، ۱٣۷۱، ج ۱، ص٣٨۹)
حمله به پاسگاه سیاهکل که متاثر از انقلاب کوبا و توسط طیف متمایل به فعالیت در روستا صورت گرفته بود، ابتدا با مطالعاتی در زمینه ی شناسایی مناطق جنگلی شمال آغاز شد. گروهی شش نفره از چریک ها به فرماندهی صفایی فراهانی اواسط شهریور ۱٣۴۹ از دره ی "مکار" در نزدیکی چالوس برای شناسایی منطقه حرکت کرد. آنان مصمم بودند ضمن حمله ی فوری به یک پاسگاه و خلع سلاح آن از محل عملیات خارج شوند.
«چریک ها امیدوار بودند کشاورزان شمال، با سنت رادیکالی خود، هم-چنان که در دهه ی اول ۱٣۰۰ شمسی از جنبش میرزا کوچک خان پشتیبانی کرده بودند به جنبش آنان روی خوش نشان دهند» (پیشین).
اما یکی از اعضای گروهِ شناسایی در اوایل بهمن ۱٣۴۹ دست گیر شد و پس از تحمل چند روز شکنجه - که به مرگ او انجامید(در مورد این واقعه و عنصری که اطلاعات را زیر شکنجه افشا می کند اختلاف نظر بین بخش های مختلف فدائی وجود دارد) – اطلاعاتی را به ساواک داد. عملیات ردیابی ماموران امنیتی روز ۱٣ بهمن کلید خورد و ظرف مدت کوتاهی سه نفر در گیلان و هفت نفر در تهران به تور پلیس افتادند. گروه ۹ نفری جنگل که در ارتفاعات سیاهکل مستقر شده بود روز ۱۶ بهمن از موضوع دست گیری ها مطلع شد. گروه سه روز بعد کوشید یکی از رابطان محلی را از خطری که در کمین اعضای تیم حمله بود آگاه کند. اما فرستاده ی گروه در مسیر این ماموریت به تله ی نیروهای امنیتی افتاد و پس از ساعاتی مقاومت مسلحانه دست گیر شد. ظاهراً اعضای تیم عملیاتی که صدای تیراندازی ها را شنیده و عملیات را لو رفته پنداشته بودند، از کوه های جنگلی پایین آمدند و ناگزیر به پاسگاه سیاهکل حمله کردند. روز بعد منطقه ی وسیعی از اطراف سیاهکل به محاصره ی توام ماموران ساواک و نیروهای ژاندارمری درآمد و چریک ها در شرایط دشوار فقدان پوشش تدارکاتی به روستایی در حوالی پاسگاه پناه بردند. روستاییان که از حادثه باخبر شده بودند، خانه یی را که چریک ها در آن مستقر شده بودند، احاطه کردند. در آن گیرودار صفایی فراهانی با مردم از آرمان های رهایی بخش گروه و اهداف مردمی خود و دوستان اَش سخن گفت. اما مردم از ترس نیروهای حکومتی از هرگونه هم کاری و هم راهی با چریک ها امتناع ورزیدند و حتا اجازه ی خروج به آ نان ندادند. در نهایت چریک ها بدون کم ترین مقاومت مسلحانه تسلیم روستاییان شدند و ... ساواک توانست از میان متواریان دو نفر را در جریان درگیری مسلحانه به قتل برساند و سه نفر دیگر را دست گیر کند. در مجموع ۱۷ تن از اعضای دو گروه دست گیر و ۱٣ نفرشان بلافاصله در دادگاه نظامی محاکمه و تیرباران شدند. این تیرباران - که موضوع شکل بندی دومین شعر "شبانه" ی دفتر "ابراهیم در آتش" قرار گرفته است - در تاریخ ۲۶ اسفند ۱٣۴۹ اتفاق افتاد.
پس از واقعه ی سیاهکل تیم عملیات شهری (به فرماندهی مسعود احمدزاده) در تاریخ ۱۴ فروردین۱٣۵۰ به کلانتری قلهک حمله کرد و یک قبضه مسلسل به غنیمت گرفت. بازمانده گان گروه جنگل روز ۱۹ فروردین۱٣۵۰ سرلشکر ضیاء فرسیو (رییس اداره ی دادرسی ارتش) را کشتند. در اواخر همین ماه دو گروه یاد شده به هم پیوستند و طی اطلاعیه یی ضمن اعلام وجود، با مردم سخن گفتند و دو عملیات مسلحانه ی "حمله به سیاهکل" و "به هلاکت رساندن فرسیو" را به عهده گرفتند:
«هر جا ظلم هست مقاومت و مبارزه هم هست ... مبارزه ی چریکی شروع شده است. یورش قهرمانانه ی چریک های از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر به روشنی تمام نشان می دهد که مبارزه ی مسلحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریک های فدایی خلق با حمله به کلانتری قلهک و اعدام فرسیوی جنایت کار نشان دادیم که راه قهرمانانه ی سیاهکل را ادامه خواهیم داد....».
آن چه گفتیم خلاصه ی حوادثی بود که بخش معتنابهی از شعر و ادبیات چریکی سال های۱٣۵۰ تا برهه ی سقوط پهلوی را تولید کرده وانگیزه ی شکل بندی انبوهی از شعر - شعارهای دوره ی مذکور را رقم زده است. بی-هیچ تردیدی شعر "شبانه" و "ضیافت" احمد شاملو از هر حیث در میان شعرهای فراوان موسوم به شعر چریکی بی مانند است. شعر "شبانه" در اوج ایجاز و بهره مندی از نهایت ظرافت های بیان شعری (زیبایی شناسی) در عین حال صلابت فرم و محتوا را به شیوه یی استادانه حفظ کرده است:
« اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
                           شب
برای که زیباست؟ - » (ص۷۱٣).
ما تا پیش از خوانش این شعر "اگر چه...." را شنیده بودیم اما این-جا شاملو به ترزی غافل گیرانه از "که" به جای "چه" استفاده می کند، (اگر که) تا منظور کنایی اَش نسبت به شب از بُعد جان دار بودن آن نمایان شود. شب - چنان که بارها گفته شد - نماد ظلم و اختناق اجتماعی است، ولی در این شعر، ابتدا شب طبیعی و غیر سمبلیک پیش چشم ما رخ می نماید و شاعر از اسباب و دلایل بی هوده گیِ زیبایی شب، پرسشی هوش مندانه را فراروی می گزارد. شب طبیعی به هر حال زیباست. به ویژه اگر ستاره ها مخمل مشکی آن را نقره کوب کنند. با این حال پنداری در سال های حاکمیت دیکتاتوری حتا چنین شبی نیز حس زیبایی-شناسی شاملو را تحریک نمی کند. سهل است این سوال را به دغدغه یی تبدیل می سازد تا شاعر بپرسد زیبایی چنین شبی به چه درد می خورد و به درد که می خورَد؟ (برای چه و برای که زیباست؟) به نظر من این بخش از شعر موجزترین و زیباترین تصویری است که می توان در "شب شناسی" شعر فارسی سراغ گرفت. چنین کمال بی نظیری در حوزه ی زبان و بیان وقتی شگفت انگیز می شود که به پاره ی تکمیلی تکه ی اول شعر می رسیم:
« ... شب و
          رود بی انحنای ستاره گان
                                     که سرد می گذرد.»
پورنامدارایان به تر از هر مفسر و منتقد دیگری پیام شعر را گرفته و به وضوح منتقل کرده است:
«اگر شب به سبب ستاره گان اَش زیباست، چون این ستاره گان راه کسی را روشن نمی کنند، پرتوی بر خیر یا شری مکتوم در سیاهی شب نمی اندازند، زیبایی آن ها بی فایده است. زیبایی بی هوده نبایست زیبا باشد. بنابراین جمع زیبایی و بی هوده گی جمع اضداد است. اما اگر کسانی دم از زیبایی به خاطر زیبایی یا بی هوده گی زیبایی می زنند، که زیبایی بی هوده ی شب یک مصداق بارز و مجسم آن است، این زیبایی برای چه زیباست، برای که زیباست؟ قسمت بعدی شعر توضیح شاعرانه یی است برای اثبات بی هوده گی زیبایی شب از یک سو و پاسخ به دو سوال فوق از سوی دیگر » (پورنامداریان، ص۴۹).
« ... و سوگ واران دراز گیسو
                                  بر دوجانب رود
یاد آورد کدام خاطره را
با قصیده ی نفس گیر غوکان
                                  تعزیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای هم آواز دوازده گلوله
سوراخ
می شود؟» (پیشین).
هنر ایجاز در این شعر غوغا می کند. دیگر از آن پرحرفی های "هوای تازه" خبری نیست. هر واژه فقط یک واژه نیست بل که دنیایی از مفاهیم گسترده را به ذهن متبادر می سازد. کلمات چنان دقیق و منسجم و ساختارمند کنار هم نشسته اند که حتا برداشتن یک حرف اضافه نیز ساختمان شعر را فرو می ریزد. هیچ کلمه یی رانمی توان با کلمه ی دیگری جای گزین کرد. درست مانند غزل های ناب حافظ با تعویض یک کلمه شعر منفجر می شود.
در ذیل نوشت پیشین گفتم که از ستاره گان نباید مفهوم "شهیدان" را افاده کرد. آیا پس از نقل ادامه ی شعر باز هم می توانیم همان نظر را پیش کشیم و از معنای نمادین ستاره عبور کنیم. تردید دارم. ستاره به هر حال منور است. هر چند مانند خورشید و حتا ماه نور مفیدی که نمایان گر راه از چاه باشد ساطع نمی کند اما با حضور خود در قلب شب، رخنه های فراوانی در آن به وجود می آورد. گیرم نور ستاره به تنهایی و در مجموع نیز قادر به ره نمایی نیست، با این وجود اگر ستاره گان در شکلی متحد مانند رودی در متن شب قرار گیرند آیا وضع می تواند تغییر کند؟ آیا شاملو به بی هوده گی و بی نتیجه گی جنگ چریکی رسیده است؟ مبارزه ی پارتیزانی ستاره های زیادی را قربانی حاکمیت شب کرده است که فقط یک نمونه ی آن اعدام ۱٣ رزمنده یی است که این شعر یاد آورد خاطره ی آنان است، ولی باز هم سوال این است که: آیا چنین ستاره گانی توانسته اند با نفوذ قاطع خود در عمق شب و تشکیل رودی بی انحنا؛ روشن گر راهی برای مردم گم شده در تاریکی دیکتاتوری باشند؟
«شاملو از یک طرف کلمه ی "شب "را هم راه" و "در سطری مستقل می نویسد و "رود بی انحنای ستاره گان" را در مقابل آن در سطری دیگر تا تقابل و تضاد" شب" و "ستاره گان" را نشان دهد و از طرف دیگر با تشبیه ستاره گان به "رودی بی انحنا و سردگذر" بی فایده گی این ستاره گان را علی رغم تقابل و تضادی که با شب دارند، بیان می کند. صفات "بی انحنا" و "سرد گذر"ی برای رود ستاره گان، عاری بودن این رود از هر شور و جنبشی که سکوت و سکون شب را بشکند و نیز کُند گذشتن و بی حاصلی آن را نشان می دهد و همین راز بی هوده گی زیبایی آن است».
(پیشین، ص۲۹)
با این وصف در کنار همین رود بی انحنای ستاره گان و به واقع در "دو جانب" همین رودی که با وجود رخنه در دل تاریکی و عبور از قلب شب تاثیر چندانی در تحولات اجتماعی نداشته است، "سوگ وارانی" ایستاده-اند و در رثای فرزندان شهید خود (همان ستاره گان) ناله و زاری سر داده اند. این شیون ها اگرچه از یک سو خاطره ی مبارزه ی چریک ها را به یاد می آورد اما از سوی دیگر گوش جامعه تحت تاثیر چنان صداهای نفس-گیری است که امکان شنیدن صدای گریه ی مادران داغ دار (سوگ واران دراز گسیو) را عملاً منتفی کرده است. به عبارت دیگر تداخل دو صدا به سود صدای غالب تمام شده است و این همان صدایی است که شاملو آن را به "قصیده ی نفس گیر غوکان" دانسته. غوغایی مانع از خیزش نوای تعزیت سوگ وران شده است. "قصیده" که متنی است برای مداحی چنان بلند است که شاعر آن را "نفس گیر" خوانده. در روزگار ما قصیده همین جوری هم کسالت آور است تا چه رسد به آن که با صدای وق وق سگان و غوغوی غوکان هم خوانده شود. غوکان مغز ندارند و نمی دانند چه مدحیه و مدیحه یی را می خوانند. آنان مداحانی هستند که وقتی ساز تملق می زنند و سازشان از طرف رژیم کوک می شود، جامعه را لب ریز از هیاهو می کنند. در تفسیر نخستین شعر از دفتر "ابراهیم در آتش" (شبانه : در نیست) از این وضع گوش خراش که بلندگوهای تبلیغاتی رژیم شاه بر جامعه ی استبدادزده و ساکت ایران تحمیل کرده بودند، سخن گفتیم. آن جا که: «هیچ کس/ با هیچ کس/ سخن نمی گوید/ که خاموشی/ به هزار زبان/ در سخن است» آن "خاموشی" (اختناق) که به پشتوانه ی تمام آژیرها و آژیتاتورهای خود مانع از "سخن گفتن" شده بود، در شعر بعدی به صورت "قصیده ی نفس گیر غوکان" به میدان آمده است تا صدای شیون مادران سوگ-وار را خفه کند. معلوم است که به هنگام چنان هنگامه یی حتا صدای گلوله یی که تن و جان "سپیده" را "سوراخ" می کند نیز مرعوب غوغای غوکان می شود. و بدین سان نه مبارزه ی مسلحانه ی چریک ها، نه تیرباران و شهادتِ شان و نه صدای ضجه ی سوگ واران در مجموع نمی تواند بر شب فایق آید و بی هوده گی زیبایی آن را سلب کند.
شاملو در پاره ی پایانی شعر، از طریق تغییر مهندسی کلمات و با تاکید بر تکرار پرسشی که شعر با آن آغاز شده بود می خواهد، از استمرار حاکمیت زشتی سخن بگوید. وقتی که شب با وجود ستاره ها نیز زیبا نمی شود وقتی که شب با انفجار ده ها ستاره به روشنی نمی گراید، وقتی که عقبه ی صدای مبارزان به گوش کسی نمی رسد، وقتی که سپیده را با سپیدارها به گلوله می بندند و .... با تمام این اوصاف "رود بی-انحنا" کماکان "سرد" می گذرد. (یادآور "دریا نشسته سرد") باری در چنان شرایطی چندان عجیب نیست که با کمی چرخش در گویش تسلسل وار پرسشی تلخ؛ شاعر در آید که:
« اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست شب؟»


محمد قراگوزلو
Qhq.mm۲۲@yahoo.com

* بخش نظرات به درخواست نویسنده، غیرفعال است.