گفت و گو با "دیگری"(۳)
"گفت و گو" و بحران هایش در ایران معاصر


اکبر کرمی


• "امتناع گفت و گو" حالا وجه غالبی از فرهنگ ما است. این امتناع هم در گفت و گوها در درون و هم در گفت و گوها با بیرون نمایان شده است؛ یعنی ما هم در گفت و گوهای خودمانی به بن بست رسیده ایم و هم در گفت و گو با دیگران. این که ایران امروز در صحنه ی جهان هر روز بیشتر از دیروز منزوی و ایزوله می شود، از سر اتفاق نیست، همه ی اتفاق است: تا اطلاع ثانوی هر گفت و گویی در ایران معاصر به بن بست خواهد رسید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٣ تير ۱٣۹۰ -  ۴ ژوئيه ۲۰۱۱


 گفت و گو در ایران معاصر به بن بست رسیده است.
به باور من "امتناع گفت و گو" حالا وجه غالبی از فرهنگ ما است. این امتناع هم در گفت و گوها در درون و هم در گفت و گوها با بیرون نمایان شده است؛ یعنی ما هم در گفت و گو های خودمانی به بن بست رسیده ایم و هم در گفت و گو با دیگران. این که ایران امروز در صحنه ی جهان هر روز بیشتر از دیروز منزوی و ایزوله می شود، از سر اتفاق نیست، همه ی اتفاق است: تا اطلاع ثانوی هر گفت و گویی در ایران معاصر به بن بست خواهد رسید.
در تاریخ معاصر، هسته ی سخت این امتناع، با تقابل کاذب عقل و نقل رقم خورده است. گروهی شیاد یا شاید ساده دل، در قالب برادر بزرگتر، عقل خود را در پوششی از نقل (تاریخ مونتاژ شده)، خاتم هر گفت و گویی جازده اند و گفت و گو را تعطیل کرده اند. با نقل، نعل وارونه می زنند و عقل را به چالش می کشند. با نقل که چیزی جز عقل نیکان پوسیده یشان نیست، عقل جدید خود و دیگری را زنده به گور می کنند. نوعی هیچ انگاری مزمن که در گام نخست با انکار خود و قلم کردن پاهای خود شروع می شود و در گام های پسین، با انکار دیگری (این دیگری باید از آن "به کلی دیگر" که در اسطوره ی پدر تراکم یافته است، تمیز داده شود.). در این خودکشی آیینی، برادر بزرگتر، که ادامه ی اسطوره ی دانای مطلق و قادر متعال است، همه چیز را به کام خود می کشد و همه چیز برای قربانی شدن در پیش پاهایش دراز می شود. خودکشی، جوان کشی، نوکشی، خودکشی جمعی و دیگرکشی همه ی آن چیزی است که این نیست انگاری متعالی در پوششی از دروغ و پویشی از فریب به ما عرضه می کند.
امتناع گفت و گو در سه سطح متفاوت اما پیوسته و مرتبط بنیادهای فرهنگی ما می جود.
اول: بین نهاد(id) که برساخته ای زیستی است با فراخود(superego) که برساخته ای اجتماعی است. نمود چنین بحرانی هم می تواند غیبت نهادهای اجتماعی برآمده از "نهاد" باشد و هم شکاف های سهمگینی که بین "باید ها" و "است ها" رویده است. در جامعه ای که نمی توان صدای "نهاد" و نهادهای سخنگوی آن را شنید، البته باید همیشه به "فراخود" و فرایندهای ظهور آن مشکوک بود. در سیطره ی سرکوب، سانسور و سکوت باید به "فراخود" و داوری هایش مشکوک شد. برای عبور از این بحران نیازمند کسانی چون "فروید" و "پرلز" هستیم، تا شاید بتوانیم با کودکان درون خود آشنا و مهربان گردیم و به صدای آن ها گوش فرا دهیم.
دخالت دین در پهنه ی قدرت و دخالت این هر دو در پهنه ی اخلاق، به تورم باید ها و نباید های دول (دول / شخص: اصطلاحی که در زندان برای امکانات دولتی در برابر امکانات شخصی اصطلاح شده است و بار تحقیر آمیزی دارد.) انجامیده است، که در غیبت تکاپوهای لازم در پهنه ی اخلاق خودبنیاد، شخص و خودفرمانفرما، ارزهای اخلاق رانتی را به شدت از رونق انداخته و بی اعتبار ساخته است. در نبود این دست گفت و گوهاست که فرصت لازم برای شکل گیری خودگردانی، خودبسندگی، فردیت و خود (ego) از کف می رود.
دوم: بین شهروندان.
نظام دانایی اسطوره ای و اسطوره های انبوه و ستبر، اندیشه و تاریخ اندیشه را در ایران امروز به مرز ورشکستگی کامل کشانده است. پرگویی و بی خردی توصیف مشفقانه ی گفت و گوهایی است که در این سطح ادامه دارد. نابرابری های گونه گونه و لایه لایه در کنار شعارها، ایدیولوژی ها و ادعاهای کم مایه ی عدالت خواهانه، وجه غالب این پرگویی و سترونی است. دمکراسی دینی، حقوق بشر اسلامی، عدالت علوی، انگاره ی ولایت فقیه و نهادهای اقیمی چون شورای نگهبان و بسیج و سازوکارهای بدخیمی مثل نظارت استصوابی، گزینش همه و همه از نمادهای این امتناع اند.
تبعیض زدایی کامل (سکولاریزم سیاسی، اخلاقی و حقوقی) از اجتماع، نهادینه کردن استانداردهای حقوق بشر و استقرار دمکراسی راه گذر از این مساله است.
سوم: ایران امروز و جهان جدید.
هم چنان که سیاست خارجی همیشه ادامه ی سیاست داخلی است، به نظر می رسد، گفت و گو با بیرون نیز باید ادامه ی گفت و گوهای درونی باشد. با این توضیح، تبیین مشکلاتی که در مواجهه با جهان جدید پیش آمده است شاید بتواند از مسیر آسیب شناسی "امتناع گفت و گو" در درون فراهم آید.
غنودن در آغوش پدر و بودن در سایه سار بلند او در فرهنگ فاربی (فارسی – عربی) از ام المسایل ما است. در چنین فرهنگی نه تنها ایستادن بر روی پاهای خود تشویق نمی شود، که مورد نکوهش و سرکوب است؛ و همگان به بودن در سایه سار آرامش بخش پدر دعوت می شوند. این تخدیر بزک شده، هسته ی سخت گریزِ فرهنگ سراسر نوزادمانده ای است که از اضطراب شیرین آدمیزادگی و سنگینی بار هستی می هراسد. چنین هراسی است که در نهایت به برادر بزرگ تر امکان می دهد، گفت و گو، حتا در پهنه ی "ایمان به اسطوره ی پدر" و "ایمان به اسطوره ی پیشنیان" را نیز به خدمت بگیرد. راز تلاش جانفرسای تمامت خواهان برای تسلط بر حوزه های دینی و امتداد انسداد به این پهنه ها را باید در همین موضع سراغ گرفت؛ چه آزادی و انسداد در پهنه ی گفت و گو امری خود پیش رونده است و تن دادن به حضورش، تن دادن به قانون "همه یا هیچ" هم هست!   
گفت و گوهای درونی نه تنها در مناسبات واقعی، که حتا در مناسبات حقوقی نیز، هر روز بیشتر از دیروز با بن بست روبرو می گردد. اگر تمامت خواهان دیروز با گنجاندن "اصل تراز" در متمم قانون اساسی مشروطیت، نطفه ی "اسطوره ی پدر" را برای نسل های آینده به ارمغان گذاشتند، و مجلس ختم مشروطه را پیشا پیش برپا کردند، امروز خلف صالحشان با برپایی نهادهای بدخیمی چون شورای نگهبان، "اسطوره ی برادر بزرگ تر" را نهادینه کرده است. اگر نیست انگاران یکصد سال پیش، مدرنیته و رویاهای مشروطه را در پیشگاه اسطوره ی پدر قربانی کردند، امروز نیست انگاری کارش به جایی رسیده است که می خواهد همه داشته های ما را به پای "ولی فقیه دوم" و نه حتا "انگاره ی ولی فقیه" بریزد.
جریان های تمامت خواه – از جمله ولی فقیه دوم - با تکیه بر مناسبات واقعی و نیز تفسیری ویژه و ابتر از انگاره هایی چون "ولایت مطلقه ی فقیه"، "حفظ نظام از اوجب واجبات است" و "امر به معروف و نهی از منکر"، روز به روز مناسبات حقوقی مردم سالارانه را لاغر تر و لاغر تر می کنند و سازوکارهای حضور مردم و نمایندگانشان را در گفت و گوها دشوارتر و پرهزینه تر. مناسبات واقعی بیمارگونه، این امکان را به استبداد داده است که همه ی سازمایه های اجتماعی را از محتوای دمکراتیک خالی کند و در فرایند ننگین سرکوب، سانسور و سکوت به کار برد. جعل اصطلاحات عجیبی هم چون "نظارت استصوابی" و "احراز صلاحیت" که ناظر به انتخابات و گزینش شهروندان می شود و "نظارت حراستی" که ناظر به رفتار و تصمیمات ولی فقیه است، اوج این فریبکاری را به نمایش می گذارد. تفسیر "نظارت بر انتخابات" با پسوند استصوابی و راهبرد "احراز صلاحیت" دستان برادر بزرگ تر (ولی فقیه) را در فرمایشی کردن هرچه بیشتر فرایند تصمیم گیری ها (انتخابات) کاملن باز می گذارد؛ و به طور وارونه، تفسیر "نظارت بر صلاحیت های ولی فقیه"، که مطابق با قانون به عهده ی نهاد "مجلس خبرگان" است، با پسوند حراستی، دست شهروندان را برای نقد ولی فقیه و حضور موثر در فرایندهای تصمیم سازی کاملن می بندد.
"مجلس خبرگان" در عمل به واسطه ی تفسیرهای کشدار و بی معنا، ابتدا به "مجلس خبرگان فقها" و سپس با اعمال نظارت استصوابی به "مجلس خبرگان فقهای همسو با ولی فقیه موجود" تقلیل داده می شود. به این هم بسنده نمی شود و در فرآیندی غیرقابل درک، تمام مذاکرات این نهاد فرمایشی به پشت پرده رانده می شود و شهروندان حتا از در جریان قرار گرفتن گفت و گوها در این نهاد محروم می شوند. اضافه کردن این همه، به اصطلاح "نظارت حراستی" که برای توضیح کارکرد این نهاد سترون جعل شده است، می تواند به عمق فرایند همه جانبه ی "سرکوب، سانسور و سکوت" در نظام مبتنی بر اسطوره ی برادر بزرگ تر" اشاره داشته باشد. چنین نظامی را در مقایسه با "نظام های شهروندی" که در آن ها اصل بر آزادی و برابری تمامی شهروندان است، می توان "نظام شهربندی" نامید؛ نظامی که در سایه اش هیچ گفت و گویی بدون اراده ی برادر بزرگ تر تحمل نمی شود. در نظام شهربندی فرایند "ملی شدن" در گام نخست، یعنی ملی کردن تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها، با بن بست رو به رو می شود.         
در چنین شرایطی، نه تنها امکان ادامه ی گفت گو در بسیاری از پهنه ها- به واسطه ی حضور پررنگ و سایه ی سنگین برادر بزرگتر- منتفی است که در اساس، هیچ گفت و گوی بی پایان و پایان دمکراتیکی به رسمیت شناحته نمی شود.
اما موانع ادامه ی گفت و گو در ایران معاصر تنها محدود به حضور قاطع برادر بزرگ تر و داوری های تمامت خواهانه و محدود کننده ی او نیست. "ایمان به دیگری" و داوری هایش و نیز ایمان به "داوری پیشینیان" نیز بخش مهمی از پازل امتناع گفت و گو در ایران امروز است، که ایرانیان را از ایستادن بر فراز پاهای خود و تکیه بر نیروی فرزانگی خویش باز می دارد. این گونه ایمان ها و داوری ها، نه تنها سهم به سزایی در تحدید گفت و گو ها به عهده دارند، که بستر لازم برای ترک تازی برادر بزرگ تر را نیز فراهم می آورند و در بزنگاه های سیاسی آب به آسیاب جریان های پیشامدرن و پایان های غیر دمکراتیک می ریزند.
غالب اصلاح طلبان مذهبی و پاره های اصلی جریان های ملی - مذهبی که حاملان "اندیشه ی دو بنی قانون" اند و قانون گذاری و توافق آدمیان را محدود به "منطقه ی فراغ شرع" می دانند از این دسته اند. هر چند، بسیاری از این جریان ها در مواجهه با مناسبات مدرن و ملزومات جهان جدید، مجبورند روز به روز محدوده ی این منطقه را گسترش دهند و از گفت و گوهای بی پایان و پایان های دمکراتیک دفاع کنند، اما در عمل، همواره همانند یک ترمز کار می کنند و فرصت پیشبرد گفت و گوها و امکان توافقات تازه را از جامعه می ستانند.
امتناع گفت و گو در ایران معاصر تنها محدود به پهنه ی سیاست نیست و در سطح بالای سرکوب، سانسور و سکوت رسمی هم خلاصه نمی گردد؛ چه، تمامت خواهی چنان در تار و پود اندیشه های اسلام گرایان و سنت گرایان تنیده شده است که هیچ فضایی خالی از قدرت برادر بزرگ تر تحمل نمی شود. ادامه ی هیچ گفت و گویی بدون اجازه، اشاره و هدایت پهنه ی متمرکز قدرت ممکن نیست و هر پایانی تنها معطوف به اراده ی برادر بزرگ تر است. تعطیلی علوم انسانی در ایران امروز، بازتاب همین انسداد عمیق درونی است که در پهنه ی گفت و گو با بیرون تبلور یافته است. عدم تحمل علوم انسانی، ورشکستگی کامل نظام دانایی اسطوره ای و آداب شهربندی را به نمایش گذاشته است؛ چه، حاکمیتی که تحمل گفت و گوهای فرهنگی و علمی با دیگری را از کف داده است، البته گفت و گوهای مدنی و سیاسی را تاب نخواهد آورد.
هرچند در یک جامعه ی توسعه یافته، پهنه ی سیاست همیشه معطوف به پهنه ی فرهنگ و در امتداد آن قرار دارد، اما پیچیدگی های فرهنگی و گفت و گوهای بی پایان بسیاری که در پهنه ی فرهنگ ما، بی پایان و مناقشه انگیز رها شده است – که می تواند وجهی از توسعه نایافتگی، بی تاریخی و فقر تاریخ اندیشه باشد – نمی گذارد که بخواهیم برون شد از نکبت موجود را به حل و فصل مسایل خود و جستجوی پایان گفت و گوها در پهنه ی فرهنگ حواله دهیم. بگذریم از این مساله که پهنه ی سیاست در اندیشه ی ما - در بنیاد خود - آن چنان آلوده و بدخیم شده است که امکان هر تکاپوی فرهنگی مستقل و خودبسنده را از ما می رباید.
با این همه، به نظر می رسد عبور از این انسداد، در گرو باز کردن گره گفت و گوهایمان در پهنه ی سیاست باشد.
متاسفانه همه راه ها در ایران امروز به رم سیاست و "ملی کردن قدرت" ختم می شود.   

ادامه دارد...