دیلان
برای خود سوزی زنان ایران


مرضیه شاه بزاز


• در پندار کدام نقش و نگار
از تاریک روشن بانگ خروس تا شب
لب می‌گزی،
نگاهت مات، گوشه می‌گیری؟
با انبوه کلاف سیاه و آتش،
گره در گره می‌بافی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣ تير ۱٣۹۰ -  ۲۴ ژوئن ۲۰۱۱


 نقش گنگ فردا بر آب است
لحظه را در یاب
سر در سینه فرو برده، بر دار قالی
چرا نقش گل و بوته نمی اندازی؟

در پندار کدام نقش و نگار
از تاریک روشن بانگ خروس تا شب
لب می‌گزی،
نگاهت مات، گوشه می‌گیری؟                                             
با انبوه کلاف سیاه و آتش،
گره در گره می‌بافی
اشترانکوهی سوگوار در شب
درمیانش پود گیسویی شعله‌ی آتش

چه بهار کوتاهی،
چه زود ریشه‌ برکندیم   
نباید اینهمه دور می رفتیم
نباید اینهمه دیر باز می گشتیم
دیلان. . .
کاش خیمه‌ی ده را با خون خود برنمی‌افروختی
کاش اسب سرکش چالاک را زین می‌کردی
آه، چه می‌گویم،                                                                                          
کدام اسب و کدام زین،
اگر یالی در طغیان بر کوه می جنبید،
شیهه‌ای می‌زد،
مردان ایل سواره
عطر نان را به ده باز می‌گرداندند
و بر قالی نقشی از پرواز می‌افتاد
چه می گویم، کدام نان و کدام خیمه در آتش،
گیسوان توست شعله می‌گیرد

دیلان. . .
تا نبودیم ما، چه کسی در زد؟
گورزادی ردا بر دوش؟
در هوای منجمد کوهستان
کدام گردباد رمه‌ی مرگ را به این سوی رانده است
که چوپان شوخ بازیگوش
که هر دم به بازی نعره‌ای می‌زد   
هر غروب در اندوه
با زنبیلی از بادام تلخ بر دوش باز می‌گردد                                 
می‌دانی که دختران ده بر بوته های تشنه‌ی بادام
تلخ می‌گریند؟
و ایل از درد بیخوابی بر خود می‌پیچد
که کلید خواب ده در گنج سینه‌ ات
بر جای مانده است؟
آه دیلان. . .
در اندیشه‌ی کدام نقش و نگار
چشم‌هایت را به دختران ایل بخشیدی
و دست‌ها که بر هم ساییدی،
نگاهت را تاب نیآوردیم
با طعنه‌یی خاموش گفتی
که فرش پُر گُل و بوته
بر سرای شما مبارک باد
دیلان. . .
چرا در به روی اندوه فرداها
تا ابد بستی؟

مرضیه شاه بزاز، آتلانتا ژوئن ۲۰۱۱