مردی که در چشمان او دردست می خندد


فتح اله شکیبایی


• مردی که در چشمان او دردست می خندد
با شوخگینی ها هماوردست می خندد

با شبنم غم می نویسد شعرهایش را
با آنکه همراز گلِ زردست می خندد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۶ آوريل ۲۰۱۱


 مردی که در چشمان او دردست می خندد
با شوخگینی ها هماوردست می خندد

با شبنم غم می نویسد شعرهایش را
با آنکه همراز گلِ زردست می خندد

پیراهنی از گریه می پوشد به تن، امّا
رخسارش ارپوشیده از گردست می خندد

خورشید می کارد به دشت مهربانی ها
در کوچه ها مهتاب شبگردست می خندد

بر سنگفرش لحظه های تلخ تنهایی
آن کس که از خاک ابیوردست می خندد

مردی که در قاموس او ترس و زبونی نیست
پیرانه سر بر هر چه نامردست می خندد

بی موزه، با پای پر از تاول شکیبایی
مردی که در چشمان او دردست می خندد.