نه هر که!


مارال سعید


• گویند سه شرط لازمه ی مُترجم بودن است: آشنائی با زبان مَبدأ، زبان مَقصد و موضوع. امّا اگر زبان را یکی از ارکان فرهنگ بدانیم، پس "ترجمه" پلی ست میان دو فرهنگ، و شروط فوق، برای مُترجم بودن، لازم ولی ناکافیست. چرا که، بدیهیست او برای انتقال اجزا، باید پایی در فرهنگ مَبدأ و پایی در فرهنگ مَقصد داشته باشد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۱ فروردين ۱٣۹۰ -  ٣۱ مارس ۲۰۱۱


 
نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست – کلاه داری و آئین سَروَری داند حافظ

سیل عظیم مهاجرت ایرانیان پیش از پُر گرد و غبار گشتن جولانگاه قدرت از تاخت و تاز شریعت پناهان آغاز گشته بود، لیک آنزمان که بَر "امام راحل" امر مُشتبه گشت، تمام مَصاعب ایران و ایرانی از دانشگاه است، کار بدانجا کشید که ایرانیانی که تمامی سرمایه ی زندگانیشان جز کتابی چند نبود، راه درآویختن به تبصره های ٥٠ و ٥١ قانون پناهندگان را بَرگزینن.
از آنجا که هیچ پدیده ای در ذات خود نه شرّ مطلق است و نه خیر مطلق، لذا ظهور نظام اسلامی در ایران نیز از این قاعده مُستثنا نبود و نیست.
با اسکان خیل دَم افزون مهاجران، و به ایّام، با آموختن زبان کشورهای میزبان، آنها توانستند به بسیاری از متون مَرجع به زبان مَبدأ دست یابند. و در کنکاشهای خویش دریافتند که اصالت ترجمه های گذشته، غالبا ً مَخدوش است.
دریافته ای که تا پیش از مهاجرت اخیر بر جامعه ی کتابخوان ایران پوشیده بود.
اکثر کتب ترجمه (بخصوص کتب سیاسی) ی موجود در ایران پیش از انقلاب اسلامی از مَنابع دست دو یا سه به فارسی بَرگردانیده شده بود، و از آنجا که واژه گان در فرهنگها و بالطبع در زبانهای مختلف دارای بار مفهومی ی متفاوت و گاها ً متضادی هستند، این پیچ و واپیچها در بهترین حالت، خواننده ی فارسی زبان را دچار بدفهمی هایی نمود که نتیجه، به حاصلخیزی ی زمین بومی ی ادبیّات ما نینجامید.
به ایّام، این ضرورت احساس گردید که در کار ترجمه، بازنگری لازم است. لیک از آنجا که شریعت پناهان حاکم را سودای قدرت کور نموده بود، لذا با بی فرهنگی ی هر چه تمامتر بَر نطع فرهنگ ایرانی تاختن گرفتند. و این بلییه تا بدانجا پیش بُرده و میبرند که مَجال هر گونه تعمیق و تصلیح را از دلسوخته گان ربوده اند، و تا کنون مَقدور نگردیده به این ضرور، پاسخی در خور داده شود.
امّا چه باک، "که گر مراد نیامد به قد وسع بکوشیم" سعدی

دوستداران فرهنگ وادب ایران در حیطه ی ترجمه، تاکنون علیرغم برخورداری از برگردانهای بسیار دقیق و ارزشمند، لیک در کل با یک بی اخلاقی ی مُزمن از جانب مُترجمین مواجه بوده و هستند، و جا دارد متخصصین امر، آنرا از زاویای روانشناسی، جامعه شناسی ، سیاست شناسی و سودپرستی مورد بررسی قرار دهند. چرا که ترجمه، این امکان را فراهم می سازد تا خواننده علیرغم عدم توانائی در خوانش متن به زبان اصلی، بتواند مَطلب را در زبان قابل فهم خویش، بازخواند، پس خواسته یا
ناخواسته مَسئولیّتی بزرگ بر دوش مترجم قرار خواهد گرفت.
گویند سه شرط لازمه ی مُترجم بودن است: آشنائی با زبان مَبدأ، زبان مَقصد و موضوع.
امّا اگر زبان را یکی از ارکان فرهنگ بدانیم، پس "ترجمه" پلی ست میان دو فرهنگ، و شروط فوق، برای مُترجم بودن، لازم ولی ناکافیست. چرا که، بدیهیست او برای انتقال اجزا، باید پایی در فرهنگ مَبدأ و پایی در فرهنگ مَقصد داشته باشد. و تازه با رسیدن به این مقام، درمییابیم، همچنان حلقه ای مَفقود مانده.
آن حلقه ی مَفقوده، سبک یست که هر نویسنده برای بیان اندیشه ی خویش از آن بهره می بَرَد.
در ادامه، به این پرسش بَر می خوریم که، آیا مَجموع نُکات بَرشِمرده ی فوق، برای اعتماد خواننده به مُترجم کافی خواهد بود؟
البته که، نمی توان انتظار پاسخ مثبت را داشت. چون بسیار اشخاص را می شناسیم که در مَقام دانای کل در پُشت میز ترجمه می نشینند و هر جمله یا پاراگراف را که به ظن خویش، ناشایست، بدآموز، غیراخلاقی و ... می آید با نیش قلم حَذف می نمایند. و تازه، وقتی که مَتن ترجمه شده به ناشر سپرده می شود و او برای دریافت مُجَوّز انتشار، آنرا به شعبه ی مربوط در وزارت ارشاد می فرستد، اینجاست که فرد یا افرادی با عنوان رسمی ی "مُمّیز" رسما ً دست بکار جراحی ی مَتن گشته و خواننده را از تَسرّی انواع ویروسها و باکتریها و بلایای دیگر مَحفوظ میدارند!
درگذریم، چرا که این مَقوله در حیطه ی کنکاش این نوشتار نیست.
امّا آنچه مورد توافق است اینکه، ترجمه در تکامل و تعالی ی فرهنگها نقش بَرجسته ای داشته و دارد. و بدون شک، آنکس که در مَقام مُترجم، مَتنی را بدست میگیرد، از دو سو، اگر نگوئیم حقوقا ً، چون جامعه ی ایران یک جامعه ی اندک حقوق است، اخلاقا ً متعهد است:
الف/ از سوی نویسنده ب/ از سوی خواننده
از سوی نویسنده، بدان سبب که، او کوشیده، اندیشه اش را در قالبی بیان دارد که با آمیز ه های فرهنگ بومیش همخوانی دارد. پس مَحفوظ ماندن اندیشه و قالب بیانی (سبک) از حقوق اوست.
از سوی خواننده، از آن جهت که، او با نویسنده و اندیشه ی او، از طریق این ترجمه، ارتباط برقرار مینماید. پس از حقوق بُنیانی اوست که بعنوان مَصرف کننده اطمینان یابد،این همان فرآورده ی فکری ی نویسنده ی مورد علاقه اش و در همان سبکی ست که او بیان داشته.

اینک این سوآل پیش می آید که، من (مترجم) چگونه میتوانم به این تعهّدم وفاکنم؟
برای پاسخ نیازمند آنیم تا به "ترجمه" نگاهی از نزدیک بیندازیم.
در تعریف از ترجمه به سه معنی بَر میخوریم که به نظر میآید توافقی ضمنی با آن موجود است.
"ترجمه" می تواند در سه شکل باشد: الف – لغت به لغت ب – تحت الفظی پ – آزاد
واضح است که این تقسیم بندی وَجه اجرائی را مَدّ نظر دارد و به وَجه حقوقی نمی پردازد. شاید دلیل، آن باشد که، تقسیم کنندگان برای نویسنده و خواننده، حقوقی قائل نبوده اند!
معروف است که »دیدرو« کتابی را برای ترجمه، چند بار می خوانده، سپس آنرا می بَسته و شروع به نِگارش میکرده، در ایران نیز گویا ذبیح الله منصوری اینگونه عمل می نموده. آنها در چگونگی ی توجیه این روش، بیان می داشته اند: به جانمایه ی کتاب (اندیشه ی مرکزی) مُتعهّد مانده ایم، و فقط آنرا در جامه ای بومی عَرضه داشته ایم.
حال اینکه با این روش، سَبک و سیاق نویسنده چه می شود؟ ارتباط گیری ی خواننده با فرهنگ مَبدأ چگونه برقرارمیگردد؟ و بسیار سوآلات دیگر، جوابی درخور نمی یابند.
در پرهیز از روش فوق، کسانی پیدا شدند که از آن سوی بام افتاده. مُتون ادبی را همچون اسناد، واژه به واژه از زبان مَبدأ به زبان مَقصد بَرگردانیدند. شاید با این توجیه ارتودکسی که، من (مترجم) وظیفه دارم اندیشه ی نویسنده را مو به مو، عینا ً به خواننده ی فارسی زبان برسانم.
امّا خواننده ی کتابی، که اینک جامه ی فارسی بر تن دارد، از لابلای این مَتن کج و ماوج، نه نویسنده را خواهد شناخت، نه به اندیشه ی او دست خواهد یافت، و نه آنکه این ترجمه! کمکی به ارتباط دو فرهنگ می نماید. چرا که این زبان، زبان قابل فهم او نیست.
درد را از زبان آقای فولادوند بخوانیم: " امروز با سیل ترجمه هایی – چه در ادبیّات و چه در علوم – مواجهیم که حتی با کمال حُسن نیّت و با فَراخ ترین حوصله و استوارترین اراده، نه می توانیم آنها را بخوانیم و نه اگر خواندیم، طرفی بَر می بندیم. واژه ها گنگ و نا مأنوس، عبارت ها درهم پیچیده، نَحو زبان تباه شده – و حاصل، مَعجونی که به بهای کاغذی که روی آن به چاپ رسیده نیز نمی ارزد." 1

در مقایسه ی دو گروه فوق، درمییابیم وَجه مُشترک هر دو گونه مُترجمین مُحترم، وَقع ننهادن به سَبک و سیاق نویسنده است. در حالیکه نویسنده برای بیان اندیشه ی خویش، قالبی را برگزیده که به ایّام و به مُمارست، سَبک و سیاقش گشته و در جامعه ی ادبی ی مبدأ (اگر نخواهیم بگوئیم جامعه ی ادبی ی جهان) او را به این سَبک و سیاق می شناسند، و این، همانا بخشی از هویّت ادبی ی نویسنده است، که متأسفانه این مُترجمین، آنرا از او می رُبایند.
درد را از زبان خانم طاهری بخوانیم: " در ادبیات، سَبک، گزینش نویسنده است از میان واژه‌ها و عباراتی که در اختیار دارد، و این‌که رمان‌نویس یا نویسنده ی داستان، این کلمه‌ها و عبارات را چگونه در جمله‌ها و بندها تنظیم می‌کند. سَبک، به نویسنده اجازه می‌دهد به تجربه ی خواننده از اثر شکل بدهد. مثلا ً یک نویسنده ممکن است کلمات ساده و جملات صریح به کار گیرد امّا نویسنده ی دیگر، واژگان دشوار به کار می‌گیرد، جمله‌هایش ساختمانی پرپیچ و خم دارند، ممکن است درونمایه ی هر دو یکی باشد و آن‌چنان که می‌گویند زیر این آسمان هیچ حرفی واقعا ً تازه نیست. امّا تفاوت سبک دو نویسنده است که تجربه ی خواندن این دو اثر را از هم متمایز می‌کند." 2

برای مَلموس تر گشتن ِ ماجرا، اجازه بدهید مقایسه ای کوتاه و حضوری داشته باشیم.

»نام کتاب: Beim Häuten der Zwiebel نویسنده: گونتر گراس«
نام کتاب: در حال کندن پوست پیاز
مترجم: جاهد جهانشاهی
ص ٣٦ آلمانی برابر با ص ٣٩ فارسی

»چه چیز خود را محاصره کرده است؟
کلمه، کلمه ی دیگر را صدا می زند. بدهی و تقصیر. دو کلمه و چنین نزدیک به هم و چنین استوار بر بستر زبان آلمانی ریشه دوانده اند. با وجود این، نام برده ی اولی را با پرداخت - و می تواند قسطی باشد، همان کاری که مشتریان دکان مادرم می کردند – از مقدارش می کاهند، بدهی های قابل اثبات و مانده یا احتمالی بر جای می ماند، دائم ضرب آهنگی دارد و خود در سفر به ناکجا است و همیشه جا خوش می کند. او تکیه کلامش را می گوید و نگران تکرار نیست و محترمانه زمان را به فراموشی می سپرد و زمستان سرد را در رویای فصل گرم سپری می کند، ته نشین می ماند و نمی شود آن را مثل لکه ای پاک کنی و مثل مخزن نشتی داشته باشد. از ابتدا آموخته، اقرار کند و در لاله ی گوش سرپناهی جست و جو کند، خود را به مرور زمان یا مدتها بیهوده کوچک تر از کوچگ کند و به هیچ مبدل سازد و بعد همین که پیاز ورق به ورق چروکیده شد، مدام پوست های تازه اش را ثبت کند: گاه با الفبای درشت، گاه با جمله ی مکمل یا پانویس، گاه واضح و خواندنی، باز دوباره با خط هیروگلیف که اگر لازم باشد تنها با زحمت قابل کشف است. کتیبه ی نایاب شامل ِ مطالعه ی من می شود: من خاموش ماندم. چون بسیارند ان هایی که خاموش می مانند، وسوسه هم بیش تر می شود، بطور کلی اگر از درمانده گی خود بگذریم به عنوان جای گزین، تقصیر عمومی را گناه کار جلوه می دهیم یا فقط به ناراستی از خود با سوم شخص حرف می زنیم: او بود، دید، داشت، گفت، خاموش ماند ... و در واقع درون خویش، فضای ِ بیشتری برای قایم با شک بازی وجود دارد.«

نام کتاب: موقع پوست کندن پیاز
مترجم: یک خواننده ی فارسی زبان ِ کمی آشنا به زبان آلمانی
ص ٣٦ آلمانی

»چه چیز خود را مخفی نموده است؟
هر لغت، لغت ِ دیگر را آواز می دهد. «بدهی و گناه»
دو لغت ِ اینچنین ریشه دار و محکم در خاک ِ حاصلخیز ِ زبان آلمانی و بدین حَد نزدیک به هم، که البته اوّلی با «پرداخت» به آرامی به پایان ِ خود نزدیک می شود، و می تواند قسطی نیز باشد، همانطور که مشتریّان ِ مادر من انجام می دادند.
امّا »گناه«، آگاهانه، ناآگاهانه و یا آنچه آدمی حَدسش را می زند، باقی می ماند.
»گناه« همیشه در سر تیک تاک می کند، و حتا در سفر به ناکجا آباد نیز، جای ویژه ی خود را دارد. همیشه حرف خودش را می زند، و هراسی هم از تکرار آن ندارد. با مهربانی اجازه میدهد در گذر ِ زمان از یاد برود، و سرمای زمستان را در رویاهایش سپری می کند.
»گناه«، لکه ای نیست که بتوان پاکش کرد و یا چون آب ِ ریخته، لیسیدش. او همچون رسوب باقی می ماند. او از کوچکی آموخته، اعتراف کنان در لاله ی گوش پناه گیرد، یادگرفته نشان دهد زمان ِ زیادی از رویش گذشته، یا خیلی وقت است که پذیرفته شده، و یا کوچکتر از کوچک است، به اندازه ی هیچ. ولی به مَحض ِ آنکه پیاز لایه به لایه، شروع به چروکیدن می کند، باز او آنجا ایستاده.
»گناه« مدام بر روی پوسته های جوان، کتابت می شود: گاه با حروف درشت، گاه با جُملات ِ کمکی یا زیرنویس، گاه واضح و خوانا، و باز دوباره به خط ِ هیروگلیف. که اصلا ً حتا اگر بتوان، صرفا ً به زحمت قابل ِ کشف است.
برای من، همان کتیبه ی کوتاه ِ خوانا مُعتبر است: »من سکوت کردم«.
امّا از آنجا که تعداد ِ زیادی سکوت کرده اند، وسوسه ی شدیدی پای می فشرد که، از گناه ِ خود بُگذر، و در مَقام ِ جایگزین بگو؛ همه گناهکارند. و یا صرفا ً نامُرتبط، بعنوان ِ سوّم شخص ِ مُفرد درباره ی خودت حرف بزن: او بود، دید، دارد، گفت، سکوت کرد ... حتا در ضمیر ِ خودت، آنجا که برای قایم باشک جا بسیار است.«

بی شک شما نیز در مَقام مُقایسه ی این دو مختصر، در شگفت آمده اید! همانطور که آقای ناصر غیاثی. 3
باید امیدوار بود، ایرانیان با این ترجمه؟! آغاز به شناختِ گونتر گراس ننموده باشند.

در پایان؛ از آنجا که تعریف مُشخّصی برای "ترجمه" موجود نیست، یا بهتر بگویم؛ مورد توافق نیست، هر کس آنرا به سلیقه ی خویش بازمیتاباند. و همین جاست که ضرورت نهادی که بتواند مُتِولّی ی جامع الشرایط برای این هنر (فن) باشد کاملا ً مَحسوس میگردد، تا بتواند از طرفی برای شکوفائی ی این هنر (فن)، فرهنگ سازی نماید و از طرف دیگر، احترام به حقوق طرفین "ترجمه" را نهادینه سازد. و بدین طریق، شاید آنزمان بتوان آنگونه که خانم طاهری بیان می دارد:
"ترجمه‌ای موفق است که، بتواند به بهترین وَجه ممکن، سَبک نویسنده در زبان مَبدأ را در زبان مقصد باز بیافریند. غایت مَطلوبش این است که، خواننده ی فارسی زبان از خواندن اثری که مثلا ً از جویس ترجمه شده همان تجربه‌ای را از سر بگذراند که خوانند ی انگلیسی زبان از خواندن جویس ...؟!" 2
شاهد نزدیکی ی فرهنگها بود. و از این راه کمکی کرد تا انسانها، هم را و اندیشه ی هم را بهتر بفهمند و نیک بشناسند.


مارال سعید



1 - www.jadidonline.com
2 - www.mandegar.info
3 - zamaaneh.com


پی نوشت:
جای ذکر است، در تاریخ ٨٩/٧/٧ و به همّت موسسه ی "سپهر ترجمان اندیشه" در تهران گردهمآیی با عنوان "آسیب شناسی ی ترجمه و فعالیّتهای پیرامون آن در ایران" به بهانه ی روز جهانی ترجمه برگزار گردید، که علیرغم عدم استقبال از سوی اساتید فن ترجمه، جای قدردانیست که کس و کسانی به ضرورتهای تشکل یابی ی صنف مترجم، انگشت نهاده اند و سعی می نمایند دیگران را نیز به این ضرور آگاهی دهند. 4،5،6

4 - tarjomeh.blogfa.com
5 - www.farsnews.com
6 - www.aryanews.com

برای علاقمندان به هنر (فن) ترجمه، مراجعه به آدرسهای 7،8،9 خالی از لطف نخواهد بود.

7 - www.khabaronline.ir
8 - www.dolat.ir
9 - www.bashgah.net