اخلاق، بر بنیادِ «شاد کردن حواس»


منوچهر جمالی


• در فرهنگ ایران، با شاد کردن حواس هست که میتوان «زیبائی و نیکی و رادی و سرفرازی و راستی» را از درون جان انسان، شکوفا و آشکار کرد. آفرینشِ ارزشهای بزرگ اخلاقی، پیآیند انباز و جفت شدن شادی و خرّمی، با جان انسان، از راه حواس است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ بهمن ۱٣٨۹ -  ۲٨ ژانويه ۲۰۱۱


 اخلاق، بر بنیادِ «شاد کردن حواس»
آزادی برای جلوهِ زیبائی ها در اجتماع


درفرهنگ ایران ، با شاد کردن حواس هست که میتوان « زیبائی ونیکی ورادی وسرفرازی و راستی » را ازدرون جان انسان ، شکوفا وآشکارکرد . آفرینشِ ارزشهای بزرگ اخلاقی ، پیآیند انبازوجفت شدن شادی وخرّمی ، با جان انسان ، ازراه حواس است ، نه پیایند امر ونهی بینشی که از مردمان ، با تهدید ویا نوید ، اطاعت وتابعیت میطلبد . جان انسان، تخم یا آتش ِ خود خدا ( ارتا= اخو ) زیرخاکسترنهفته یا تن هست . انسان، عبدِ الله نیست ، بلکه همبغ و همآفرین خدا ( ارتا ) هست ، وباهمدیگر ، نه تنها روشنی وبینش ، بلکه « نیکی وزیبائی وراستی ورادی وسرفرازی وشکوه » را میافرینند .   دیدن زیبائی و رنگها ونقشها و چهره ها ، وشنیدن نواهای خوش وخوشنوازیها ، و بوئیدن بوی خوش گیاهان وگلها و دسته های گل وگیاه ، و مزیدن نوشابه های خوش وافشره های شیرین وباده سرخ گوارا ، حواس انسان را شاد وخرّم میکنند ، و این شادی وخرّمی حواس ، آتش زنه و آتش افروز جان درانسانند، و این شادی وخرمیهای حواس هستند که جان انسان را تحول به نیکی وزیبائی ورادی وراستی وسرفرازی میدهند ، که درتخم ( اخو= ارتا ) نهفته است . نیکی واحسان وزیبائی وراستی، پیایند شادی همه حواس هست . شعرمولوی ، رد پائیست که ازاین اندیشه بنیادی فرهنگ ایران به جای مانده است :
ز اقتران خرّمی با جان ما    می بزاید « خوبی واحسان ما »
برغم پیدایش ادیان نوری که الاه واحد شان ، که به ماوراء طبیعت میرود ، و مانند ارتا خوشت ، دیگر زهشی ( immanent) وگنج نهفته درتن (=jibun=ji bun ) نیست ، هنوز شعرای ایران ، طالب آنند که با خدایشان که محبوبه اشان میشود ( زُوش، فرید= فریت=پری = رند افریت ) از راه حواسشان وبیواسطه بیامیزند وانبازشوند .
برمثل زاهدان، جمله چمن ، خشک بود
مستک وسرسبزشد ، از لب خمـّار تو
بت پرستان، رخ خورشید ترا گر بینند
برقد وقامت زیبای تو ، ایمان آرند
چه سماعست که جان ، رقص کنان میگردد
چه صفیرست که دل ، بال زنان میگردد
فرق کلی « اخلاق ودین وهنر» در فرهنگ ایران ، با ادیان نوری ( ابراهیمی + زرتشتی ) آنست که اخلاق ودین وهنر، در فرهنگ ایران ، از« تخم ِ خدا که خوشه ازتخمهاست » وآتش جان یا « فرن = اخو » هرفرد انسانیست ، می « وَخـشـَد= میروید ومی بالد + شعله ورمیشود و زبانه میکشد ومیافروزد » . خدا ، واعظ ومعلم وآموزگار ومـُرشد و آمـردرفراسوی انسان نیست که با واسطه پیامبری ، مظهری ، فرستاده ای ، به انسان نشان بدهد که خوب وبد چیست ، وازآنها اطاعت وتابعیت از اوامرخود بخواهد ، تا با رحمت او ، به شادی وسعادت برسند . بلکه خدا ، خودش تخم خوبی وزیبائی وسرفرازی وراستی وشکوه وپیروزی درهرفرد انسانی هست . ازاین رو آن را گنج مینامیدند که درهزوارش به معنای   jibun = ji+bun» است. « جی = ژی » ، هم نام زندگی، وهم شاهین ترازو هم وتوافق وهمآهنگی و مهراست ، و هم نام رام ، مادر زندگی و رامش وخوشنوازی ورقص وشناخت است . رام ، دخترسیمرغ ( نخستین پیدایش سیمرغ ) است . پس « جی بون = گنج » ، به معنای ِ زهدان وسرچشمه زندگی ومهرو ترازوو شادی هست . هنرو اخلاق وزیبائی وساماندهی ( نظم ) وشادی وسرفرازی ، آشکارشدن ِ خود ِ خدا از تن انسان هستند . «خدا» ، جزء جدا ناپذیرازهستی انسانست . این پدیده را که انبازبودن خدا با انسان ، درتن او باشد ، « مهـر » میگفتند . اخلاق وزیبائی وشکوه ورادی وراستی وسرفرازی ، بالقوه درجان انسان هست ، و فقط با شادی حواس ونیروهای ضمیرند که اینها ( یا خدا از بالقوه گی ) ، آشکارمیشوند ( ارتا ، اشه و اشی میشود ) .

خدای ایران، با هیچکس، محاربه نمیکند
و مهرخود رانیز ازآنها که محارب با اوهستند، نمیگسلد

درفرهنگ ایران، انسان ، میتواند خدا وموجودیتش را انکارونفی کند و پشت به خدا کند، با وجود این خدا، ازاو نمیگسلد، چون خدا ، آتش جان ( فرن = ارتا= اخو) درهرانسانی هست . این دوبیت شعردرشاهنامه در داستان سام وزال ، درست بیان این مطلبست
فرامش مکن ( به زال میگوید ) مهر دایه ( سیمرغ ) زدل
که دردل مرا (سیمرغ = ارتا ) ، مهر تو، دلگسل
که تو خود مرا دیده وهم دلی    دلم بگسلد ، گر زمن بگسلی
اگر تو از من بریده شوی ، من سرچشمه زندگیم را که دلست، ازدست میدهم . این مفهوم « مهـر» در فرهنگ ایران بود . گسستن، گسلیدن ، گسیختن ، همه به واژه پهلوی vis-astan بازمیگردند که ازریشه « vis=vi » میباشند . این واژه ، همان واژه « وای = دوای » است که به معنای « جفت به هم چسبیده » است . « وای » ، اصل پیوند میان انگره مینو وسپنتا مینوست . ازآنجا که زرتشت برضد مفهوم « جفت = جوت = یوغ = یوج » برخاست ، ازاین رو دریزدانشناسی زرتشتی ، به خود همین واژه « جُوت = جفت » ، معنای « جـُدا » ، « ازهم بیگانه ، یا متضادباهم » داده شد . درست اصطلاح « جفت= جوت » ، معنای متضادش را پیدا کرد که « جدا وپاره ازهم ، بیگانه باهم » باشد . ازاین ریشه( vis=vi = vaay) است که فعل گسستن= گسیختن= گسلیدن ساخته شده است . که درپهلوی، دارای معانی پاره کردن ، جدا کردن ، قطع شدن، شکافتن ، شکسته شدن ، رها شدن میباشند . سخنی که سیمرغ به زال میگوید ، بیان پیوند او با هرانسانی وجانی میباشد . او « وای = اصل پیوند همه جانها باهمست » ( وای = واز= باز، به پرنده هم میگویند ) . « باهم جفت بودن = مهر» ، برای او ، اینهمانی با « همآفرین بودن » دارد . او « هست » ، تا « درهمه وباهمه میآفریند » . او خودش به تنهائی نمیآفریند، بلکه «اصل باهم آفرینی» است. اینکه در یزدانشناسی زرتشتی ، اهریمن و«سپنتا مینو یا اهورامزدا»، جدا ازهم آفریدگان خود را میتوانند بیافرینند، اندیشه ای برضد فرهنگ اصیل ایرانست . اگر او، اصل پیوند یا باهم آفرینی نباشد، او، به کلی « نیست » . او هست ، چون باهمه هست ، چون همه باهم هستند . او هیچ جانی وانسانی را ترک نمیکند ، چون اصل پیوند وجفتی وانبازی با هرجانی وهرانسانی هست .
او «هست » ، دراینکه با هرجانی و درهرجانی هست . با چنین مفهومی از«مهر» ، انسان وخدا ، نمیتوانند همدیگر را ترک و رها کنند و یا از همدیگر ببرند ، چون موجودیت هردوشان درهمین مهرباهم است. درمهر، با هم موجودند ، وبی مهر، هردو ناموجود ند . درمهر، همزیستی وهمآفرینی ، « بدیهی » است .
با پیدایش « میترائیسم » و « آموزه زرتشت » ، بجای « یقین به اینکه انسان ، خودش سرچشمه هنروزیبائی و خوبی وسرافرازی وسامان یابی هست » ، شک وبد بینی به گوهرانسان می نشیند (تخم خدا، گوهرانسان،نیست ) . هردو براین پایه استوارند که ازانسان، هنر وزیبائی وخوبی ساماندهی ( نظم ) ، پیدایش نمی یابد . اینست که دربندهش ( بخش نهم ) ، مشی ومشیانه ، با خردشان نخستین چیزی را که میاندیشند ، اینست که خردشان ، توانا به آفریدن مدنیت وساماندهی جهان نیست . نخستین اندیشه اشان اینست که اهورامزدا، آباد کننده جهانست ، یا به عبارت دیگر، خالق مدنیت وفرهنگست . این اندیشه ، بیان ناتوانی خرد انسان در ایجاد مدنیت وفرهنگ واخلاق ونظام وحکومتست . از جان انسان، خردی نمیجوشد که نگهبان زندگیست ، ودرست این سخنیست برضد فرهنگ ایران .
درتورات ، آدم وحوا ، اساسا نمیدانند معرفت چیست ، و فقط با اغوای شیطان( مار) نخستین بار، آن را میخورند . آنها به معرفت ، فقط با فریب وخدعه ِشیطان میرسند . روشنی وبینش، ازجانشان نمیروید . رسیدن به معرفت با خدعه شیطان ، پذیرفته میشود که درمعرفت انسان ، عنصر فریب وخدعه هست ، و تازه برای همین معرفت نیز از بهشت ( جهان شادی ) طرد میشوند . ادیان نوری همه بر« شک به توانائی انسان در پدیدارساختن اخلاق وهنرونظم ازگوهرش » ، بنا نهاده شده اند .
درحالیکه در فرهنگ ایران، درست چنین بینش وروشنی وهنرو زیبائی ونظمی ، از مهرناگسستنی انسان با خدا درگوهر خود انسان ، میروید و پدیدارمیشود . میترائیسم ، درست ازاین واژه « مهـر » ، سوء استفاده میکند ، و معنائی دیگر بدان میدهد که به کلی برضد گوهر« مهر» میباشد . همین واژه « مهر» را بکارمیبرد، ولی به آن معنای « قرارداد وعهد ومیثاق » میدهد . مهر، دیگر معنای اصیلش را ندارد ، بلکه معنائی دیگر می یابد . این مهر، قرار داد وعهد ومیثاق میان « دووجود بریده ازهم هست » . خدا باانسان ، رابطه « قراردادی وعهدی و میثاقی » دارند ، نه رابطه « انبازی وهمزیستی وهمآفرینی ودووجود جدا ازهم و ناهمگوهر باهمند .

داستان موسی و زاهد وعاشق ودیوانه
درمصیبت نامه عطار

این مفهوم « مهر» که گرانیگاه فرهنگ ایران بوده است ، باز درعرفان ، رستاخیز خود را می یابد که طبعا ناسازگاربا تصویر « الله » در شریعت اسلامست . و عطار، با نهایت تردستی ولطافت ، این تضاد را در داستانی عبارت بندی میکند که ، موسی در راه دیدار خدا ، به سه کس ، برمیخورد ، که هرکدام ازآنان ، بوسیله او پرسشی ازخدا میکنند . نخست زاهد ازاو میخواهد که به خدا بگوید که من هرچه تو گفتی، اطاعت کردم ، واکنون منتظر رحمت تو هستم ، چون نمیدانم که رحمتت ، نصیبم خواهد شد یا نه – کانچه گفتی ، کرده شد، رحمت بیار . سپس عاشقی اورا می بیند و عاشق ازموسی میخواهد که ازخدا بپرسد آیا مرا که دوستدارتو هستم ، دوست میداری ؟ - دوستدارتست ، تو داریش دوست ؟ و درپایان دیوانه ای از او میخواهد که به خدا بگوید « من به ترک تو بگفتم ، ای عزیر --- تو به ترک من ، توانی گفت نیز؟ .
البته موسی ، پرسش دیوانه را گستاخی وبی ادبی وتوهین میداند به مقام الوهیت میداند ، و هنگامی با خدا روبرو میشود ، خدا میگوید هم زاهد وهم عاشق ومحب را مطمئن ساز که هم رحمتم را شامل حال زاهد میکنم وهم عاشق را دوست میدارم . موسی ، سئوال توهین آمیز دیوانه را طرح نمیکند و میخواهد باز گردد که خدا ، اورا یاد آوری میکند که چرا پیام دیوانه را به من نرساندی و
گو، خدا میگویدت ای بیقرار    گربگوئی تو، به ترک کردگار
من ، به ترک تو نخواهم گفت هیچ
خواه سرپیچ از من و ، خواهی مپیچ
چه تو ازمن سربپیچی وطغیان کنی و به حرب با من برخیزی ، چه تو این کارهارا نکنی ، من هیچگاه تورا ترک نخواهم کرد، و هرگز ازتو نخواهم گسلید و گسیخت . البته عطار، میکوشد دوتصویرازخدا را دراینجا باهم بیامیزد، که باهم نا آمیختنی هستند . زاهد وعاشق ، هیچ کدام اطمینانی به رحمت یا محبت خدا ندارند و ازاین رو میخواهند ازاین « نا اطمینانی » برهند . واین تصویر خدا که الله است، با تصویر« خدای مهر» ،سازگارنیست .   همچنین این عبارت که « من به ترک تو نخواهم گفت هیچ » ، استوار بر پیش فرض « اختیار واراده ایست که میتواند ترک کنند وببر د» . قدرت ، همین « توانائی بریدن و پاره کردن وازهم جدا کردن » است . قدرت ، یعنی انسان را به « اندازه مطلوب خود » درآوردن وبریدن و تراشیدن . الله قدرتمند است ، چون به انسان، صورت میدهد . چنین اندیشه ای با گوهر خدای مهر، سازگارنیست . مهر، درست « بریدن وپاره کردن وازهم جداساختن » راتوانائی خود نمیداند ، بلکه توانائی خود را در « همآفرینی » در می یابد . او توانائی را درآشکار شدن از راه آمیزش وپیوستن با هرجانی میداند. او با آنچه درگیتی هست، میآمیزد ، تا درهمآفرینی ، آشکارشود . الله هست که با قدرت واراده اش ، همه چیزها را ازهم قطع میکند ومیگسلد، تا همه تابع حکم واراده بشوند . هیچ چیزی نباید باچیزدیگری، بطور خود جوش بپیوندد ، تا ضعیف وناتوان مطلق باشد و بدینسان ، الله براو حاکم مطلق میگردد . درقدرت ، هرچیزی باید به اندازه ای که او میخواهد، درآید . بنا براین هرانسانی ، باید همه چیزهارا برای تابعیت از الله ، ترک کند .
ترک شهوتها ولدتها سخاست    هرکه درشهوت فروشد، برنخاست
مکرها درکسب دنیا، بارد است    مکرها درترک دنیا، وارد است
عروه الوثقاست این ترکِ « هوا»   برکشداین، شاخ جان را برسما
« هوا = hva» دراصل به معنای « ازخود بودن = قائم به ذات خود بودن » است . « وای که همان – هوا=hva - وهمان ارتا هست » ، گوهرجان هرانسانیست ، ولی انسان ، درست برای الله بایستی همین « فطرت نخستین خود را که ازخود بودنست » ترک کرد . « ازخود بودن که اصل آزادی است » ، برضد « ازالله بودن و ازحکم وخواست الله بودن » است .
سربریدن چیست ؟ کشتن نفس را   درجهاد و، ترک کردن نفس را
ولی مولوی ، برغم این کوششهای شریعتی برای ترک همه علائق به دنیا برای عبد مطیع الله شدن ، میداند که :
ترک دنیا هرکه کرد از زهد خویش
پیش آید ، پیش او ، دنیا و بیش
او میداند که طبیعت دربهار، برای آمیزش با انسان آغوش خودرا میگشایند :
اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سرو، دست ، که وقت کنار شد
البته هیچ انسان زنده ای ، دست ازچنین همآغوشی نمیکشد ، ولی حافظ شیرازی، با نهایت گستاخی ازبهره مندی وکامخواهی حواس دربرابر زهد مذهبی،دفاع میکند و تن به ترک شادی حواس انسانی نمیدهد
من نخواهم کرد ترک لعل یاروجام می
زاهدان ، معذور داریدم که « اینم مذهب است »
حاشا که من به موسم گل ، ترک می کنم
من لاف عقل میزنم ، این کار کی کنم
من ترک عشق شاهد وساغر نمیکنم
صد بارتوبه کردم و دیگر نمیکنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر، نمیکنم
وحتا میداند که واعظ وزاهد هم اگرفرصتی بیابند،همکام خواهندشد
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و، ترک سر منبرکن
من نه آن رندم که ترک شاهد وساغرکنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
حافظ به هیچ روی حاضرنیست که این اکراه را بپذیرد و تحمل کند که برضد شادی حواسش که شاخه های روئیده از جانش هستند برخیزد . همه اینگونه ترک کردنها، همه با اکراه جان همراهند . او میداند که عملی وفکری را که انسان با اکراه میکند ، راستی را دروجود او از بین میبرد که درفرهنگ ایران، برترین ارزش است.
جان وخرد انسان ازچه اکراه دارد ؟ ازآنچه پیایند قهروجبرو زور است . اینها را فرهنگ ایران ، خشم (=اخشم ) می نامید. زور و قهرو تهدید که همان خشم باشند ، درتضاد با راستی هستند ، و راستی ، روند آفرینش درفرهنگ ایرانست . خدا ، راست است ، چون خودش ، درگیتی ، آشکار میشود . واین خشمست که روند آشکارشدن گنج نهفته در گوهرانسان را بازمیدارد .
پس همه اعمال واقوال وافکار اکراه آمیز، پیدایش اخلاق وهنر وخوبی وزیبائی وسرفرازی را از گوهرنهفته درخود انسان ،بازمیدارند ، وبزرگترین دشمن راستی هستند . این قهرو جبروتهدید از کجا سرچشمه میگیرد ؟ از همان « عهد ومیثاقی » که جانشین « مهر» شده است . عهد ومیثاق ، قرارداد دو برابربا هم نیست ، بلکه قبول تابعیت از حاکمیتی هست که این عهد را لغو ناپذیر ساخته است .همه جهان ، چه بخواهند وچه نخواهند وامتناع کنند ، بایستی تسلیم الله بشوند و به او سجده کنند ( وله اسلم من فی السموات والارض طوها وکُـرها– آل عمران . وله سجد من فی السموات والارض طوعا وکُرها – الرعد ) . و موءمنان مکلف هستند برای الله خون بریزند و عذاب بدهند وبکشند وتهدید کنند ، ولو ازآن نیزاکراه داشته باشند ( کتب علیکم القتال وهو کره لکم = البقره ) . دراین جهانی که سراسرش اکراه است ، چه طمعی میتوان از نیکی وزیبائی وراستی ازمردمان داشت ؟ به قول صائب :
داریم با کجی، طمع راستی زخلق
گوهر ، برون زبحر، به قلاب میکشیم
میوه وجودانسان ، ازخورشید سهمناک قیامت، خام ترهم میشود و او نیازبه آفتاب مهر دارد
شد زخورشید قیامت ، میوه ما خامتر
آفتابی از دل خود گرمتر میخواستیم
انسان نیاز به اصل مهر دارد،تا با شادی حواسش ، نیکی وزیبائی وسرفرازی ورادی و بزرگواری و راستی از جانش ، بجوشد . بجای تاءمین شادی حواس وشکوفائی خوبی ورادی و زیبائی رفتار وگفتارازانسان ، اطاعت وتابعیت با اکراه می نشیند که از« خشم » سرچشمه میگیرد و متضاد با گوهر جان ( جی + یان ) انسانست . چنین خدائی باید .

« با حس کردن ، شناختن »، « خرّمی » است

اساسا درفرهنگ ایران ، روشن شدن (= بینش یافتن ) با سبزشدن و روئیدن یا « وَخشیدن » ، پیوند جداناپذیر دارند . سبزشدن وروئیدن و وخشیدن ، روشن شدنست( به بینش رسیدنست ) . روشن شدن ، متقارن وجفت « بینش یافتن » دانسته میشد . وقتی چیزی ازگوهرخودش ، روشن شود، حقیقتش شناخته میشود . وقتی ، چیزی ، ازنور دیگری روشن شد، تاریک و ناشناخته ومجهولست . وقتی انسان، از اهورامزدا یا ازالله یا از روشنگری دیگر ، روشن شد ، تاریکست ، چون امکان روشن شدن وسبزشدن ازخودش را نداشته است . انسان (= مردم = مر+ تخم) دانه یا خوشه ایست که با هنجیدن ( کشیدن= سنگیدن= جفت شدن و آمیختن ) آب ( شیرابه جهان هستی ) ، روشن میشود ومیشناسد . درآمیختن آب با دانه ، نه تنها دانه می وَخشد و سبزو روشن میشود ، بلکه « شاد و سعادتمند و خوش » نیز میشود . این را « خرّمی » میگفتند .
شناخت و اندیشه با حواس( با تن ) ، با شادی وسعادت، همراهست . در همان واژه «vaaxman + ur» که از ریشه « وخشیدن = روئیدن و زبانه کشیدن ودرخشیدن » ساخته شده ، دیده میشود که هم به معنای « دارای اندیشه شاد » وهم به معنای « شادی وخوشبختی وسعادت » است . سپس این پیوند گوهری شناخت وبینش ، با شادی وسعادت ، نادیده گرفته میشود ، یا به عمد فراموش ساخته میشود . و urvaahman یاurvaaxt فقط معنای خوش وسعادتمند وشاد را میدهند . این پیوند آب( شیرابه ها ) با تخم ( جانها ) که هنجیدن ( هنج = سنگ) یا به هم کشیده شدن وبا هم آمیخته شدن باشد ، پیکریابی«اصل مهر» میباشد . هرحسی با محسوسش ، مهرمیورزد و با آن میآمیزد . این مهرورزی آب با تخم یا با خوشه است که روشنی وشناخت ، با شادی ، باهم پیدایش می یابند . درست مفهوم « خرّمی » ، پیکریابی ِ این مهر، یعنی هنجیدن شیرابه ها ازتخمها ست . تن انسان ، خوشه ایست که حواسش با شیرابه ، انباز میشود وبا آن میآمیزد، و ازاین مهر، شناخت وشادی باهم پیدایش می یابند .
واژه « خرّم » ، میتواند دوگونه پیشوند داشته باشد و این هردوپیشوند، دو برآیند گوناگون خرّ می هستند . یکی : «هو + رمه »، و دیگری « هور+ رمه » . « رمه » دراصل ، به « خوشه پروین » گفته میشده که تخمهای کل جهان هستی شمرده میشدند ، و ازاین رو ، معنای « کل وهمه و مجموعه » را به طورکلی دارد . معنای « رمه گوسفندان به معنای مجموعه گوسفندان » است ، نه اینکه خود « رمه » ، معنای گله گوسفندان را داشته باشد . به ملت وجامعه نیز، « پات رم » میگفتند که به معنای « کل به هم پیوسته » میباشد . «هور+ رمه » که « خرّم » شده است ، به معنای « باده + خوشه هستی » است . هور یا باده ، بیان همان مفهوم « آبکی ها » به معنای عام هست. ازپیوند وآمیزش ، باده با خوشه یا با تخم ها ، شادی وروشنی باهم پدیدارمیشوند . باده یا هور درنوشیدن ، مانند باد دروزیدن، گوهرچیزها را آشکارمیسازد. شنا کردن درآب ، یا شستشو با آب ، همان معنای « نوشیدن آب یا باده » را داشته است . ازاین رو نوشیدن از« جام جم » ، بیان آرمان بینش درفرهنگ ایران بوده است . عبور از رودخانه یا شستشوی خود درچشمه یا شنا در دریا ( مانند شنای رستم دردریا ، در داستان اکوان دیو ) ، همان معنای « نوشیدن باده» ازجام جم را داشته اند . آفرینش ، همین روند آشکارشدن نهان درتخم ( ارتا = اخو) بود ، و« راستی » نامیده میشد . نیکی وزیبائی وهنر ورادی و سرافرازی ، ازنهان انسان یا ازگوهر انسان ، آشکارمیشوند . مخصوصا ، « هور» بکار برده شده است ، چون آنها درروند « حس کردن » ، گونه ای شادی و مستی (= لبریز از شادی ) و جوشش درمی یافتند . حس کردن ، تنها روند انتزاعی ِ شناختن نبود ، بلکه روند « مست شدن = شاد شدن » در آمیزش با محسوسات نیزبود . شناختن با شادی ، باهم پیدایش می یابند . انسان درروند شناختن ، مست ازشادی میشود .
« خرّمی» چیست ؟ خرّمی ، آمیختن شیرابه شادی زا جوهرجهان هستی ، با خوشه تن هست . یک ستاره ناپیدا دردرون خوشه پروین ، بهمن بود ، که « اصل بزم و اصل خرد ، هردو باهمست» ، وازاین اصل ، شش تخم که ارتای خوشه ( اردیبهشت ) باشد پدیدارمیشود . واین ارتا ها یا تخمها ، همان « اخو» یا « آتش جان » هرانسانی هستند ، که درحواس ونیروهای ضمیر، باید افروخته شوند ، و یا به « وخشند = برویند، زبانه بکشند ، بدرخشند » . دراین جفت شدن اخو یا تخم ، با شیرابه یا باده هستی هست که ازاصل بزم وخرد ( وهومن ) درارتا ( خوشه تن ) ، نیکی ورادی و زیبائی وهنروسرفرازی پیدایش می یابند . این بود که « باده » درنوشیدن یا « بادنیکو= نسیم بهار» در وزیدن به انسان ، هم شاد و هم شناسای نیکی وزیبائی وسرفرازی ورادی میکرد .
صوفی، گلی بچین ومرّقع به خاربخش
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات وشطح ، درره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان ، به نسیم بهار بخش
زهد گران ، که شاهد وساقی نمیخرند
درحلقه چمن ، به نسیم بهاربخش - حافظ
ازجفت شدن حواس با محسوسات ( نوشیدن شیرابه ها ، دیدن رویهای خوب ، شنیدن نواهای خوش ، ... ) که همان « مهر» میباشد ، شناخت وشادی باهم پیدایش می یابند .« مهر» ، از ریشه « مئته = maetha » ساخته شده ، وبه معنای «۱- جفت +۲- یگانه شدن » میباشد ، و واژه های « آمیختن » و « میزیدن » و « میزاک » که به معنای « مزه » است ، از همان ریشه « مئته در مهر» ساخته شده اند . و معرب واژه « میزاک = میزاگ= مزه » درزبان پهلوی ، واژه « مذاق » درعربی است ، که ازآن سپس ریشه « ذوق » را ساخته اند، و ایرانیان ، واژه « مزه » خود را کنار نهاده اند ، و اصطلاح « ذوق » را بجای آن بکاربرده اند ، و معنای اصلی « ذوق » را که آمیختن وجفت وانبازشدن ومهرورزیدن حواس با محسوسات باشد ، به کلی فراموش کرده اند . انسان خوشذوق وبا ذوق ، دیگر اثری ازاین محتوا ندارد . و این مولوی بلخیست که هنوزاین معنای « ذوق » را در ژرفایش دریافته است و « دروازه کل هستی » را همانند فرهنگ کهن ایران ، همین « ذوق = آمیختن وانبازشدن و همبغ شدن ومهرورزیدن » میداند .
دروازه هستی را ، جز « ذوق » مدان ، ای جان
این نکته شیرین را ، درجان بنشان ، ای جان
زیرا ، «عرض وجوهر» ، از« ذوق» ، بر آرد سر
ذوق پدرو مادر ، کردت مهمان ، ای جان
هرجا که بود ذوقی ، ز« آسیب دوجفت » آید
زان یک شدن دوتن ، ذوقست نشان ، ای جان
آسیب وسیب، دراصل، معنای مهرورزی داشته اند. آسیب ، سپس معنای « گزند » پیدا کرده است . درتبری هنوز به تهیگاه، سیب میگویند. تفاح درعربی که معرب « توی+ پا » هست ، به معنای عشق است .
هرحس به محسوسی، جفتست یکی گشته
هرعقل به معقولی ، جفت ونگران ای جان
گرجفت شوی ای حس ، « با آنکه حست کرد او»
وزغیر بپرهیزی ، باشی سلطان ای جان
آنکه حس ازآن حس شده است ، جان ( ارتا= اخو= فرن ) میباشد و درست تحول جان به حواس ، همان جفتی ومهراست . آنکه حس را حس کرده است ، خالقی درفراسوی انسان نیست .
گوهرجفتی ِجان ( =اخو) ، به همه حواس انتقال می یابد . همه حواس ، اصل جفت شدن وانبازشدن ومهرورزیدن هستند . حس بینائی درجفت شدن وآمیختن با « روی نیکو یا چهره یا سیما » ، یا حس چشائی، درمزیدن وچشیدن شیرابه ها ونوشیدنیها ( آبکی ها ، رس ، باده ، .. ) ویا حس بسائی در شنا کردن درآب وشستشوی خود با آب ، وحش شنوائی در شنیدن نواهای خوش ، شاد وخرّم میشوند ، و این شادی وخرّمیست که جان را میافروزد و شکوفا میکند . اساسا واژه های « حس » درفرهنگ ایران ، همین معنای « جفت واتصال وکشش وپیوند ومهر » را دارند . به حس ، یا ۱- بوی=boy ، و با ۲- snah ،ویا شناسگ= shnaasagگفته میشود . حس بویائی ، « همبوئی » نیز نامیده میشود که به معنای « جان دریک کالبد شدن » با چیزها درگیتی است. بودادن وبوکردن ، معنای آبستن شدن وآبستن کردن دارد . و واژه « شناختن =shnaaxtan » ازهمان ریشه « sna» ساخته شده که به « اسن =اسنگ = اتصال وامتزاج دوچیزباهم » بازمیگردد . واژه «sna= شنا » شناکردن درآب ، یا شستشوی درآب ، که بیان امتزاج واتصال با آبست ، درست بیانگر، روشن شدن وسبزشدن تخم وجود انسانست . با گذر زرتشت از آب رود وه دائیتی ، بهمن ، اصل خرد وبزم ، پیدایش می یابد . با نوشیدن دانش اهورامزدا که به شکل آب در دست زرتشت میرسد، زرتشت بینش به آینده می یابد . «آشنا» ، همه به شناختن وهم به شنا کردن میگویند . به پی = عصب=sna ، گفته میشود که اینهمانی با بهرام دارد و ازآنجا که بهرام وارتا ، جفت جدا ناشونده ازهمند ، پیه ، معنای رگ را هم دارد . ارتا هم مانند بهرام ، رگ وپی میباشد ، باهم سنگند . رگ وپی ، باهم جفتند . ازاین رو درسغدی به پی ، « سنگ » گفته میشود . خوب دیده میشود که هرحسی که به خودی خودش ، آمیزه ای از رگ وپی باهمست ، همآغوشی دو خدای « بهرام وارتا ، یا بهرام ورام » میباشد که بُن جفتِ هستی میباشند. درحواس انسان ، دوجفت که بن انسانند ، واصل مهرند ( مهرگیاه ) ، حضور دارند و کشش به انبازشدن وجفت شدن با پدیده های گیتی دارند .
و درست ازهمان ریشه شناختن( shnaa-xtan )، که «sna » باشد، واژه« شنایش = shnaa-yishn» نیز پدید آمده است که به معنای « شادی وخرّمی و مطبوع » میباشد . روند شنا کردن یا پیوند صمیمی با گوهر چیز ها یافتن درانبازشدن با آنها باشد ، هم شناختن وهم شاد وخرّم شدنست .
حواس گوناگون انسان ، درگوهرشان ، کشش به انبازشدن با پدیده های گوناگون ومتنوع دارند . از همانندی واژه حواس ( snas) با واژه کشش (= snaa ، کشیدن =هنجیدن= سنگیدن) میتوان گوهرحواس را بخوبی شناخت . این جاذبه ، به غایت آنست که درپیوندها، خرّم بشوند ، و این شادی فراوان ولبریزنده که « مستی » نامیده میشد، جان را ، جوشان وفروزان میکند . اینستکه شادی وخرّمی هرحسی، جانی را که ازآن برخاسته ، تحول میدهد ، و دراین تحول ، نیکی وزیبائی و سرفرازی ورادی وآراستگی، می وخشد ، میروید . محسوسات شادی آور، گوهرخدائی جان انسان را آشکارمیسازند . برپایه این باوراست که ایرانیان، بنا برعمرخیام، درپی « دیدارنیکو» بودند ، چون دیدن روی نیکو، باعث آشکارشدن ارزشهای اخلاقی وزیبائی ورادی وسرفرازی وسعادت ازانسان میشد . عمرخیام درنوروزنامه میگوید « مر دیدارنیکو را چهارخاصیت است ۱- یکی آنکه روز، خجسته کند بربیننده و۲- دیگرآنکه عیش ، خوش گرداند و ٣- سدیگر آنکه به جوانمردی ومرّوت راه دهد و ۴- چهارم آنکه به مال وجاه ، زیادت کند ، زیرا که مردم ، چون به اول روز، از روی نیکو شادی یافت ، دلیل بهره ای بود از بهره های خجستگی که آن روز جز شادی نبیند . روی نیکو، پیر را جوان کند ، وجوان را کودک ، و کودک را ، بهشتی ». دیدن زیبائی ها ، پیررا جوان میکند ، و سرانجام ، انسان را « بهشتی » میکند.
این باور که از اصل انبازوهمآفرین شدن حواس با محسوسات ( ذوق ) درفرهنگ ایران برخاسته بود ، و اخلاق وهنرو بزرگی ورادی وزیبائی را پیآیند ِ « دیدار زیبائیها » و « شنیدار نواها وآهنگها » و«چشیتار شیرابه های خوشگوار» و « بویائی عطرها » میدانست ، جهانی آزاد نیز برای جلوه گری همه این زیبائیها میگشود .

بررسی ادامه دارد