امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم
۲. اختلال دموکراتیک؟


محمد قراگوزلو


• سه دهه رواج و رونق دورانِ در حال انقراض مادران نئولیبرالیسم به رهبری نوزیک، فون هایک، پوپر، فون میسز و میلتون فریدمن در سطح جهانی و استمرار حضور امثال موسا غنی نژاد (در مُقام نماینده ی رسمیِ نئولیبرالیسم ایرانی) در کنار تبلیغ افکار ارتجاعی عبدالکریم سروش (پوپریسست ها) و ترویج ترجمه های سفارشی امثال خشایار دیهیمی فقط موید سلطه ی بورژوازی بر تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات است و به هیچ وجه نشان گر غیبت و خاموشی جنبش های سوسیالیستی و کارگری نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ بهمن ۱٣٨۹ -  ۲۵ ژانويه ۲۰۱۱


درآمد
سیر سریع تحولات تونس عجالتاً یکی از نشانی های مکان دفن نئولیبرالیسم را نشان داد و زمین را زیر پای دیکتاتورهای خوش نشین دولت های فرعی سرمایه داری آفریقا و خاورمیانه لرزاند. تونس که از قرار با رهنمودهای مشعشع صندوق بین المللی پول به بهشت امن سرمایه عروج کرده بود، در مدتی کوتاه تعفن بوی-ناک اقتصاد سیاسی نئولیبرال را به معرض نظاره ی جهانیان نهاد. مستقل از آن-چه که بر تارک آینده ی تونس شکل خواهد بست، این حوادث به وضوح ثابت کرد که چرا مفهوم و ترجمان دروغ های واقعی نهادهای برتون وودز همان دزدیدن نان، کار و آزادی فرودستان است. دست کم تا این برهه یک شکاف و فروپاشی عمیق در جبهه ی امن سرمایه شکل بسته است و امکان بالقو ه ی وقوع فروپاشی در کشورهایی همچون الجزایر، اردن، ، مصر، آلبانی و... بالفعل تر از همیشه شده است. در روز 14 آذر 1389 وقتی ما مقاله ی "روزی روزگاری دولت حامی ـ ترجمه ی دروغ های واقعی صندوق بین المللی پول" را منتشر کردیم و طی آن از امکان فوری فروپاشی دولت های نئولیبرال فرعی سخن گفتیم و دوران حاضر را "عصر فروپاشی سرمایه" خواندیم، جماعتی بی کار و خوش خیال به این تحلیل ساده ریشخند زدند. آن روز البته، در میان ده ها هزار خبر خروجی خبرگزاری ها یک کلمه از تونس و الجزایر و اردن یاد نشده بود، اما در عرض دو هفته از قرار زمین زیر پای دل باخته گان نئولیبرالیسم سرخ شده است. "سرخ و لوند / همچون خار بوته ی گل". وقتی که روز جمعه 1 بهمن 89 (21 ژانویه 2011) مردم خشمگین امان با پرچم های به یادمانده از بلشویک ها بر دولت اردن خروشیدند و از CNN تا BBC ناگزیر تصاویری را از تظاهرات توده یی زیر پرچم بلشویکی پخش کردند، همه گان دریافتند که آن ریشخندها به ما و آن توهم ها به بهشت موعود سرمایه-داری باد هواست.شک نکنید در یک آینده ی محتوم نوبت یونان و پرتغال و ایتالیا و ایسلند و ایرلند نیز فرا خواهد رسید. افق روشن تونس به طور قطع بسته گی به میزان انکشاف، ورود و پرچم داریِ هژمونیک طبقه ی کارگر دارد و مانند گمانه زنی پیشینی درباره ی حوادثدو هفته ی گذشته پیش بینی ناپذیر است. از شواهد، شعارها و عمل کرد معترضین پیداست که تقاضا برای نان، کار و عدالت اجتماعی تحت حاکمیت یک دولت لائیک و سکولار (بن علی) به همان اندازه برای فرودستان حیاتی است که در کشورها و دولت های مذهبی!! به واقع سمت گیری مردم به سوی لیبرال ها (جریان های مشابه نهضت آزادی) و طیف های مذهبی اگرچه سخت نامحتمل است اما چنین روی کردی با توجه به تجربه ی ایران، یعنی سی و دو سال بعد از یک انقلاب توده یی و درآمد نهصد میلیارد دلاری نفت:
شیوع شدید فعالیت مافیاهای رنگارنگ اقتصادی سیاسی، رانت خواری، فساد مالی در سطوح عالی. (به مناظرات انتخاباتی 88 گوش کنید. آن جا که احمدی نژاد پسران هاشمی و ناطق را هدف گرفت و حساب کروبی را به شهرام جزایری دوخت و موسوی از وزیر میلیاردر کشور دولت نهم گفت، تا اتهامات اخیر نادران و توکلی به معاون اول رئیس جمهور و وام های میلیاردی تادیه نشده و...)، چهار میلیون بی کار، 30 درصد جوانان صفر ریالی، تعویق چند ماهه ی پرداخت دستمزدهای بخور و نمیر کارگران، چهل میلیون نفر زیر خط فقر (به گفته ی عادل آذر رئیس مرکز آمار ایران)، آلوده گی هلاکت بار محیط زیست، رواج فحشا، مخدر! و از همه بدتر خصوصی سازی مدارس، بهداشت، درمان، حمل و نقل، سوخت و... همه آزاد و مطابق قیمت های بازار جهانی! قصرهای زعفرانیه و کارتون خواب های دروازه غار که حالا چشم مان روشن زنان را نیز به این خیل فلاکت زده گان افزوده است ! کاخ ها و کوخ ها...! انباشت کتاب های غیر مجاز اعلام شده و... نه. این ها با منطق عدالت اجتماعی سازگار و منطبق نیست. همه ی این ها بر خلاف مطالبات و شعارهای مردمی ست که برای نان ، کار و آزادی در مقابل رژیم بورژوایی پهلوی دوم ایستادند و فداکاری ها کردند. پرداخت شهریه ی پزشکی و کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد و مدارس خصوصی از توان طبقه ی متوسط ایران نیز خارج است، تا چه رسد به کارگرانی که دستمزدشان با رقم هوناک 303 هزار تومان آغاز می شود و همین محاسبه ی ساده یعنی "ایران بهشت سرمایه-داری"! این سخن می گذاریم تا وقت دگر و بار دیگر بر نظریه ی خود در خصوص "عصر فروپاشی سرمایه داری" تاکید می کنیم و امید داریم که پس از تالیف نهایی کتاب یاد شده امکان خیزش از هشت خوان بلند ممیزی ممکن شود. امیدی نزدیک به یاس. و بحث خود را دنبال می گیریم.

سال 1992 زمانی برای سرمستی شکوه مند نئولیبرالیسم بود. در پی 12 سال تلاش شبانه روزی سرمایه داری غرب به رهبری ریگان ـ تاچر جنگ سرد که با آغاز اصلاحات ضد انقلابی و ارتجاعی موسوم به گلاسنوست و پرسترویکا پایان یافته به نظر می رسید، حکم به فروپاشی دژ اصلی رویزیونیسمِ روسی (اتحادجماهیرشوروی) و پیروزی غرورآفرین نئولیبرالیسم داد. نئولیبرال ها به سرکرده گی اعضای مجمع "مونت پله رن" سوئیس1 شبه تئوریسین خوار و بی مقداری همچون فوکویاما را به سرکوچه ها و گذرگاه ها فرستادند و مانند دعواهای میادین تره بار، از بچه محل های شان امضاء گرفتند و برگه ی استشهادی دو قبضه یی را پر کردند که به موجب آن "پایان تاریخ و سلطه ی نهایی لیبرال دموکراسی" و ایضاً "مرگ سوسیالیسم" اعلام می شد! در چنان شرایطی هر انسان آزاده یی که از سرمایه داری انتقاد می کرد بلافاصله کلاه بوقی رسوا کننده ی سقوط اتحادجماهیرشوروی را بالای سر خود می دید. سران و سمپات های سرمایه داری به اعتبار غوغای غوکان دستگاه های تبلیغاتی برای هوکردن سوسیالیسم صف کشیده بودند و به همین دلیل نیز چپ های جهان حتا آنان که از سال 1960 و در جریان به قدرت رسیدن خروشچف فاتحه ی سوسیالیسم را خوانده بودند و ای بسا چپ های چینیِ سه جهانی، تروتسکیست ها و سرسخت ترین دشمنان رویزیونیسم روسی، از واقعه ی تلاشیِِ پیمان ورشو و فروپاشی دیوار برلین اظهار خوشنودی نکردند. هر چند مسکونشینان از چند دهه ی پیش درهای دوستی را به روی چپ ها بسته و کل احساسات و ارتباطات انترناسیونالیستی را به بایگانی زد و بند با امپریالیسم آمریکا و متحدان-اَش سپرده بودند، با این همه آن سقوط فرصتی طلایی به امپریالیسم و "انقلاب واشنگتنی" بخشید تا در میانه ی میدان بی رقیب گرد و خاک به راه اندازد و سپر موشکی ناتو را در مرزهای لهستانِ لخ والسا زده مستقر کند و ایست گاه رادیویی خود را به قلب پراگِ واسلاوهاول ببرد. تمام درهای کمونیسم روسی که از اواسط حاکمیت استالین عملاً به روی پاشنه ی سرمایه داری دولتی چرخیده بود، به سرعت دست آوردهای درخشان انقلاب اکتبر را به باد داد و انقلابی که به قول شاملو "اسم اَش را گذاشته بودیم انقلاب رهایی بخش و صد سالی دل خوش کُنَک اکثریت ناامیدان بود در آخرین لحظه ها مثل حباب صابون ترکید"
(محمد قراگوزلو، 1382، ص 48)
در چنان شرایطی ویلی کلاوس - دبیر کل اسبق ناتو - در پاسخ به منتقدان گسترش ناتو که در غیاب کمونیسم بورژوایی روسی دلیلی برای میلیتاریزه شدن اروپای شرقی نمی دیدند، خطر بنیادگرایی اسلامی را پیش کشیده بود. اما استقرار موشک های بالستیک در نقاط مختلف جهان برای مبارزه با بنیادگرایانی که به جز افغانستان - و بعدها در عراق - از توان جنگ جبهه یی بی بهره بودند، ایزگُم کردنی بیش نبود. حتا پس از 11 سپتامبر نیز اسلام سیاسی هرگز به طور مستقیم و چهره به چهره وارد جنگ با نئوکان ها نشد. حداکثر قدرت رزمی بنیادگرایان - در افغانستان و عراق - چند حرکت انتحاری نظیر انفجار بمب های کنار جاده یی و حمله ی پراکنده به دسته های کوچک نظامی بود. یک سال پس از فروپاشی تمام عیار اتحادجماهیرشوروی، نوام چامسکی در کتاب "سال 501" از منظری دیگر به نقد سیاست خارجی آمریکا پرداخت و با استناد به اسناد شورای امنیت ملی آمریکا به وضوح نشان داد که نظریه پردازان اصلی دولت (از جمله جورج کنان استراتژیست وزارت خارجه) منافع حیاتی اقتصاد سیاسی آمریکا را در تضاد کامل با منافع "ملی و رادیکال" کشورهایی ارزیابی و طراحی می-کنند که به مطالبات مردم پاسخ مثبت می دهند و برای بهبود شرایط زنده گی اکثریت می کوشند. در یکی از اسنادی که چامسکی آورده است (سند شماره ی 1/5432 شورای امنیت ملی آمریکا) جورج کنان می نویسد:
«خواست های "ملی و رادیکال" با شرایط سیاسی اقتصادی که سرمایه گذاری های خصوصی و بازگرداندن سود کافی [به آمریکا] را تسهیل و از منابع مواد خام ما محافظت می کند در تضاد قرار دارد.» (Chomsky, 1993, P.32)
جورج کنان در سند دیگری به سال 1948 جمع بندی راهبردی خود را در همین رابطه مطرح می کند و به کارگزاران سیاست خارجی ایالات متحده روش های تقابل جویانه با دولت های ملی و رادیکال را در حوزه ی "باید"ها آموزش می دهد:
«ما باید بحث درباره ی اهداف مبهم و غیرواقعی همچون حقوق بشر، ارتقای سطح زنده گی مردم و دموکراتیزه کردن جامعه را کنار بگذاریم و چنان چه بخواهیم موقعیت موجود - که ما را با ثروت عظیم خود از شرایط فقرزده ی دیگران جدا می کند - خود را حفظ کنیم باید با آن ها از طریق کاربرد عریان اهرم قدرت رفتار کنیم و با شعارهای ایده آلیستی مانند " نوع دوستی"، " نیکوکاری جهانی " و غیره دست و پای خود را نبندیم.»(Ibid, P.33)
از سوی دیگر نظریه های معطوف به هویت پردازی تمدنی ساموئل هانتینگتون به تدریج از دهه ی 1960 شکل گرفت و ضمن اظهارنگرانی از پی آمدهای سوسیالیستیِ "برابری خواهی جدید" نسبت به بحران ارزش هایی که به تعبیر نئوکان ها محصول کار فرهنگی دشمن بود، هشدار داد. این گونه دموکراسی هراسی که در گزارش سال 1974 "کمیسیون سه جانبه" آشکارا با اصطلاح "اختلال دموکراتیک" (The democratic distemper) بیان شده بود، به طور مشخص از نخستین تجربه های تلفیق دو روی کرد نئوکان، لیبرال برخاسته بود. برنامه یی مشارکت گریز که نظریه پردازان نئولیبرالی و لیبرالیسم کلاسیک به یک اندازه آن را طراحی کرده اند.
هانتینگتون در گزارش موردنظر با اشاره به گرایش روزافزون کارگران، اقلیت-ها و زنان به انتقاد از تمرکز قدرت و ثروت و تاکید بر خطر حس روزافزون مشارکت جویی اتحادیه های کارگری به منظور کنترل قدرت سیاسی؛ به هیأت حاکمه ی آمریکا هشدار می دهد که:
«این تمایلات، توازن دقیق و مطلوب میان دولت، آزادی، اقتدار و دموکراسی را به گونه یی غم انگیز برهم زده و آونگ را دچار انحرافی سخت به جانب دموکراسی و آزادی کرده است.» (هانتینگتون، 1363، ص162)
به عبارت دقیق تر گوهر تئوری نومحافظه کاری و نئولیبرالیسم در همین گزارش تحت عنوان "گسترش دموکراسی و نمودهای اختلال دموکراتیک" بیان شده است. (H.sklar, 1980, P. 55)
با تمام این اوصاف و به رغم این که از ابتدای آخرین دهه ی هزاره ی دوم همه ی قدرت اقتصادی جهان تحت سلطه ی سرمایه داری درآمده بود، اما به نظر می رسید نظریه پردازان نئولیبرال هنوز هم نگرانند. به راستی کدام آلترناتیو، نئولیبرال های شادمان پایان هزاره ی دوم را دل واپس کرده بود؟ این قدر هست که پس از اتمام دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری بیل کلینتون - و با وجودی که او نیز سیاست های نئولیبرالی نهادینه شده ی ریگان را در پیش گرفته بود - سرمایه داری آمریکا از چند سو به چالش کشیده شده بود:
1. اختلافات ایده ئولوژیکی که از درون مراکز استراتژیک امپریالیستی - هم از راست و هم از چپ میانه - شکل گرفت، فراتر از یک سری فضولی سیاسی بود. ابتدا چالش های راست با تکیه بر همه ی جنبه های نئولیبرالیسم از سوی محافل نومحافظه کار وابسته به جورج دبلیو بوش (بوش دوم) طراحی شد. نئوکان ها سیاستی را به وسط معرکه نهادند که به طور عریان از یک جانبه گراییِ مطلق، جاه-طلبیِِ امپراتورمآبانه و حس شدید میلیتاریستی نظام سرمایه داری حمایت می-کرد. بدین سان و پس از قدرت گیری نئوکان ها، ادعاهای عالم گیر کلاسیک تر نئولیبرالیسم مبنی بر این که دنیا بدون مشکل و بی مقاومت با جاری شدن سرمایه به دور دست ترین نقاط توافق نظری و عملی داشته است، تحت پوشش ژانرهای جدیدی از مقاومت در برابر سرمایه داری درآمد. در اواخر ریاست جمهوری بوش دوم جهان با تقابل دو نحله ی فکری مواجه بود، که همه ی سرنخ های آن به جریان های بنیادگرای اسلامی منتهی نمی شد. ائتلاف نیکان علیه محور شرارت. نومحافظه کاران تناقض رشد یابنده ی قدرت برتر آمریکا را بازتاب می-دادند که به طور مشخص هژمونی خود را در نبردهای نظامی یافته بود و کم تر به سراغ رقابت های تولیدی می رفت.
2. در همین حیص و بیص لیبرالیسم سنتی نیز وارد میدان شده بود. طیفی از انتقادات ایده ئولوژیک از طرف مرکز، چپ بورژوایی و بیش تر لیبرال های سنتی مانند جفری ساچز، ژوزف استیگلیتز و پل کروگمن مطرح می شد. اینان از تئوریسین های کلیدی مراکز امپریالیستی به شمار می رفتند. این طیف فکری توانسته بود سیاست های رادیکال و خشن افراطیون نئولیبرال در مراکزی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را تا حدود کمی تعدیل کند. این جریان آلترناتیوگونه در واقع نوعی تجدیدنظرطلبی لیبرال را با علایمی مبتنی بر گسیخته گی از بازار آزاد حمل می کرد. تجدیدنظرطلبی لیبرال به وضوح از پذیرش شکست سیاست های خصوصی سازی و مقررات زدایی و امکان سقوط اقتصاد کازینویی و فروپاشی بانک های رهنی سخن می گفت و مانیفست نئولیبرالیسم را در ماجرای حل و فصل دشواری های سیاسی اقتصادی کشورهای "جهان سوم" به چالش می-کشید.
3. در اواخر نخستین دهه ی هزاره ی سوم راست محافظه کار شرقی (بنیادگرایی اسلامی) نیز به خاری در پای لنگ نئولیبرالیسم تبدیل شده بود. در جبهه های جنگ ارتجاعی آغاز هزاره اسامه بن لادن و یاران اش در یک طرف و جورج بوش و هم-کاران اش در طرف دیگر سنگر گرفته و مشغول کُشت وکشتار بودند. جنگی تا این حد ضد انسانی که هر دو سوی جبهه به شدت مرتجع و در نهایت از یک جنس بودند، در تاریخ معاصر کم تر سابقه داشته است. اسلام گرایان مشت های سیاسی خود را در تقابل با امواج فزاینده ی جهانی سازی ها گره کرده و در افغانستان، عراق، لبنان، مصر، اردن، تونس، مراکش، الجزایر و ایران به چهره ی آمریکا چنگ می-کشیدند. برای نخستین بار پس از تئوری پردازی های لوکزامبورگ، هیلفردینگ، بوخارین و لنین؛ امپریالیسم آمریکا و اتحادیه ی اروپا از سوی راست ترین طیف-ها و گروه های ضد انقلابی و ارتجاعی تهدید شده بود.
4. به جز این سه جریان که هیچ کدام از صبغه و ماهیت انقلابی و دموکراتیک برخوردار نبودند، در حال حاضر نئولیبرالیسم از سوی آلترناتیو دیگری هدف قرار گرفته است که از آن به چپ جدید یاد می شود. بی تردید کامل ترین صورت-مندی چپ در طیف موسوم به سوسیالیسم متکی به جنبش کارگری مستقل از نهادهای امپریالیستی و دولتی مشاهده پذیر است. در این که چپ جدید و چپ کارگری در سراسر جهان به شدت متنوع شده و فاقد سیاست هم گرایی عملی و مشی هم سازی نظری است شکی نیست. این ضعف ظاهری زمانی نگران کننده تر می شود که به خاطر داشته باشیم پراکنش تفکر چپ با پاسخ هژمونی طلبی و قدرت مداری نئولیبرالیسم مواجه شده است. چنین صحنه یی برای برخی تحلیل گران ترقی خواه، این نومیدی را دامن زده است که یحتمل در شرایط حاکمیت بلامنازع نئولیبرالیسم جبهه ی چپ به محاق فراموشی رفته است. بذر این تردید را نئولیبرال های ایرانی مانند احسان نراقی و عباس میلانی و حمید شوکت و غیره - در رسانه های وابسته به اصلاح طلبان و به ویژه حزب کارگزاران - به شیوه ی سخن پراکنی مبنی بر عروج راست و خاموشی همیشه گی چپ رادیکال، در دل جنبش های اجتماعی می کارند. اما مسلماً چنین نیست. تفکر و تقابل چپ با نظام سرمایه-داری وجود دارد و بیش از همیشه روبه اعتلاست. چنان که باید شرایط سیاه حاکم بر جهان معاصر را در این اندیشه ی کارل مارکس و فردریک انگلس (= خانواده ی مقدس) تصویر کنیم که صد و پنجاه سال پیش گفته بودند: "نظرات حاکم در هر دوران، نظرات طبقه ی حاکم است."
سه دهه رواج و رونق دورانِ در حال انقراض مادران نئولیبرالیسم به رهبری نوزیک، فون هایک، پوپر، فون میسز و میلتون فریدمن در سطح جهانی و استمرار حضور امثال موسا غنی نژاد (در مُقام نماینده ی رسمیِ نئولیبرالیسم ایرانی) در کنار تبلیغ افکار ارتجاعی عبدالکریم سروش (پوپریسست ها) و ترویج ترجمه های سفارشی امثال خشایار دیهیمی در رسانه های رفرمیست و نئو لیبرال وطنی (شهروند امروز، هم میهن، کارگزاران) فقط موید سلطه ی بورژوازی بر تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات است و به هیچ وجه نشان گر غیبت و خاموشی جنبش های سوسیالیستی و کارگری نیست. کما این که عدم حضور دیوید هاروی، تری ایگلتون، دیوید مک نالی، سوزان جرج، میشل لووی، الکس کالی نیکوس و... در صدای آمریکا (VOA) و BBCو CNN و فاکس نیوز و سایر رسانه های سرمایه داری نیز به مثابه ی افول اندیشه ی معترض به سرمایه داری نئولیبرال نیست.

در ادامه از عروج چپ بورژوایی و سوسیال دموکراسی سخن خواهیم گفت...

محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com

پی نوشت:
1. در سال 1947 وینستون چرچیل اساس این مجمع را پی ریخت. اعضای اصلی مجمع 37 تن از راست ترین تئوریسین های نئولیبرالیسم بودند. کسانی همچون نوزیک، هایک، پوپر، میلتون فریدمن، فون میسز، مایکل پولانی و...! این جماعت علیه دولت رفاه - و به زعم خود سوسیالیسم خزنده - قیام کرده بودند. (www.sourcewatch.org) نیز:Monbiot George (2008) How did we Get into the mess? Guardian, 28 August.

گزیده ی منابع:
قراگوزلو. محمد (1382) چنین گفت بامداد خسته، تهران: آزاد مهر.
هانتینگتون. ساموئل (1363) موج سوم دموکراسی در پایان سده ی بیستم، ترجمه ی احمد شهسا، تهران: روزنه.
- Chomsky Noam (1993) Year 501, Boston, South end Press
- Sklar Holly (1980) Trilatarism: The Trilateral commission And Elit Planing for world Management, Boston, South end Press.