ابزارهای معاصر از خود بیگانگی کار


ژان پیر دوران - مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)


• برای ما پرسش این گونه مطرح می شود: آیا زمان توان بخشیدن مفهوم از خود بیگانگی در مدل تولیدی پسافوردیسم، آن گونه که ما امروز در آن به سر می بریم، فرا رسیده است؟ آیا مفهوم مشخص تری وجود ندارد که فراگیری ای را توضیح دهد که در آن اکثریت مزدبران در فعالیت کاری شان خود را احساس کنند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ آبان ۱٣٨۹ -  ۷ نوامبر ۲۰۱۰


مفهوم از خود بیگانگی آفریده مارکس در باره ی رابطه ای که کارگر با کارش حفظ می کند، به قدری از قرن ۱۹ ورز یافته که سرچشمه ی باز گشت به سرچشمه ها، از جمله در نزدیکی با دیگر فرمول بندی ها به گونه ای دیگردربردارنده ی معنایی چون فرموی بندی«بردگی ارادی» است. بااین همه، بحث باید استوار بر اکنونیت خود مفهوم ، صحت آن در سرمایه داری موجود مالی شده و جهانی شده باشد. در حقیقت، اگر چه کاربرد اصطلاح نه چندان رایج در دهه ی ۱۹۷۰-۱۹۶۰ در متن های نقدی رونما می شود. این به طور اساسی، از یک سو، به خاطر این است که تورم استفاده از آن، آن را بی اعتبار وگرنه بی کیفیت کرده، و از سوی دیگر، به خاطر این است که مفهوم سازی مارکسیستی یا نو مارکسیستی- خیلی ساده به خاطربیان نکردن نگرش مارکسیستی- ناگزیر با خیال بافی بخش بزرگی از روشنفکران کنونی روبرو می شود.
         برای ما پرسش این گونه مطرح می شود: آیا زمان توان بخشیدن مفهوم از خود بیگانگی در مدل تولیدی پسا فوردیسم، آن گونه که ما امروز در آن به سر می بریم، فرا رسیده است؟ آیا مفهوم مشخص تری وجود ندارد که فراگیری ای را توضیح دهد که در آن اکثریت مزدبران در فعالیت کاری شان خود را احساس کنند؟ آیا در پایه تضاد هایی وجود ندارندکه در آن ها شماری از کادرها جابه جا شوند؟ برای روشن بودن مسئله، در این متن، به طور اساسی از خود بیگانگی در روند کار را بررسی می کنیم که بنابر رابطه های تولید سرمایه داری آغاز قرن ۲۱ مشخص شده است . از این رو، روند مالی شدن اقتصاد جهانی شده ، نوسازی های موسسه ها، مسئله شغل (جز در تأثیر های «ارتش ذخیره» اش بر مزد بران شاغل) ، تم های زندگی خارج از کار، با این همه سودمند برای هر گسترش تئوریک در زمینه ی از خود بیگانگی را تحلیل نمی کنیم ...هدف متمرکز کردن تحلیل روی روند کار و روی آن چه که آن را آمیزه تولید، یعنی آمیزه خود روند کار بابافت بی میانجی آن مینامیم. از این قرار نو سازی موسسه بر پایه اصول یک پارچگی کار کردی و تشکیل شرکت وسیع (یا شبکه ای ) – به همان اندازه هم زمان به روند مالی شدن اقتصادیعنی نیاز های جدید سهام داران ، رقابت شدت یافته در کشور های «سازمان همکاری و توسعه اقتصادی » (ocde) که در آن نا چیز باقی می ماند و نیز به توسعه تکنولوژی های انفور ماسیون و ارتباط ها (tic) مربوط است.
          پس از بازگشت کوتاه به منبع های مفهوم از خود بیگانگی در نزد مارکس چند توضیح در باره طرز کار مفهوم در وضعیت های کنونی را پیشنهاد می کنیم . پس این جنبه درک کردن مطرح خواهد بود که بدانیم ابزار اساسی توضیح دادن نظام های بسیج کار در مدل پسا فوردی در چه چیز است و به ویژه چرا این نظام ها با همه ی مقاومت ها به کامیابی های معین نایل می آیند؟

          بازگشت به مارکس
          برای ترکیب کردن سهم های مارکس در باره مزد بری سرمایه داری می توان برابری حقوقی موقعیت ها ی مبادله کنندگان (یکی کالای نیروی کارش را عرضه می کند و دیگری آن را می خرد) را در برابر نابرابری مبادله ی اقتصادی قرار داد: فراسوی تنها روند تولید اضافه ارزش، نابرابری استوار بر این واقعیت است که عرضه کننده باید هر روز به فروش نیروی کارش باز گردد، چون وسیله های تولید و وسیله های گذران زندگی را در اختیار ندارد. همان طور که مارکس در این باره نوشت، این همان پایه باز تولید رابطه تولید سرمایه داری است که نتیجه ای مهم تر از تولید مادی کالاها است، و در این رابطه تولید سرمایه داری، کارگر تنها کارش را وا می گذارد: «در مقیاسی که روند تولید فقط روند کار است. کارگر آن جا وسیله های تولید را به عنوان غذاهای ساده ی کار مصرف می کند: در عوض، در مقیاسی که کار هم چنین روند ارزش افزایی است ، سرمایه دار آن جا نیروی کار کارگر را ضمن تصاحب کار زنده چونان خون حیاتی سرمایه مصرف می کند. ماده اولیه و موضوع کار، به طور کلی، تنها برای جذب کردن کار دیگری به کار می رود، ابزار کار نقش راهنما و ناقل را در روند جذب بازی می کند. سرمایه با آمیختن نیروی کار زنده با عنصر های مادی اش به هیولای جاندار تبدیل می شود و شروع به فعالیت می کند، (انگار که او به موهبت عشق مالک شده است)». (۱)
               از این رو ، با این که ارزش کار برد نیروی کار مربوط به تولید ارزش - ، بیش از ارزشی است که خود آن را در بر ندارد- . این ارزش تولید شده از سوی فروشنده به سود عظیم خریدار منتقل می شود. زیرا این ارزش به منزله ی کار تبلور یافته در شئی ای که به او تعلق ندارد، طی مدت کاری که او آن را به سرمایه دار واگذاشته، از او رها می شود. «در واقعیت، خریدار توانایی کار تنها نمودگار عینیتی است که بخشی از آن به کارگر به شکل وسیله های معیشت واگذار می شود تا نیروی زنده ی کار با بخش دیگر در آمیزد و با این در آمیختن سرمایه تمام و کمال خود را حفظ کند و حتا فراسوی حجم آغازین اش فزونی یابد. این کارگر نیست که وسیله های گذران زندگی و تولید را به دست می آورد، این وسیله های معیشت اند که کارگر را می خرند تا نیروی کارش را با وسیله های تولید در آمیزند». (۲) این واپسین فرمولبندی است که می تواند نا ساز نما (paradoxale) جلوه کند که یکی از وارونگی های ناساز نمایی است که مارکس مارا به آن ها عادت داده است. هم چنین اگر چه فرآورده کار، از خود بیگانه شده، خود تولید هم در عمل از خود بیگانه می شود، به بیان دیگر ، ایدئولوژی نتیجه ی فرمانروایی نیست، بلکه از آن جدا نشدنی است. از خود بیگانگی تنها فرآورده کار نیست. ذاتی روند تولید، یعنی ذاتی خود عمل کارمزد بری در سرمایه داری است، پس می توان تأیید کرد که عمل کار «خارج از کارگر [است] ، کاری که در آن انسان از خود بیگانه می شود، کار به مثابه ی قربانی کردن خویش و ریاضت است. سر انجام این که خصلت بیرونی کار کارگر در این واقعیت رونما می شود که ثروت از او نیست ، بلکه ثروت دیگری است. زیرا این ثروت به او تعلق ندارد. کارگر در کار به خودش تعلق ندارد، بلکه به دیگری تعلق دارد». (٣)
          این گفته که «کارگر به دیگری تعلق دارد، وصف کردن زمین بستگی (سرواژ)یا بردگی است . نه سرمایه داری. مارکس هنوز نیروی کار کارگر را متمایز نکرده بود: سرمایه دار ی کارگر را نمی خرد، بلکه کاربرد نیروی کار کارگررا طی زمان معین می خرد. این کارگر نمی تواند کارش را آزادانه سامان دهد. زیرا فاقد وسیله های کار است : «کارگر زندگی اش را در شئی صرف می کند. پس این فعالیت هرچه بیشتر باشد، کارگر بیشتر بدون شئی است. او آن چه را که فرآورده کارش است، نیست، پس فرآورده کارش هر قدر زیاد باشد، کم تر خود اوست. از خود بیگانگی کارگر در فرآورده اش نه فقط به این معناست که کارش شئی، وجود خارجی می شود، بلکه به این معناست که کارش در خارج از او وجود دارد (۴) و در برابر او قدرتی مستقل می شود. زندگی که او به شئی می بخشد[به عنوان]مخالف و بیگانه در برابر او قرار می گیرد». هنوز بیشتر ، ما می توانیم[از وضعیت] از خود بیگانگی شئی به از خود بیگانگی خویش منتقل شویم. (۵) در واقع، اگر روند تولید یا عمل کار در سرمایه داری، شئی (نتیجه کار) را از خود بیگانه می کند، بدین ترتیب ، پایه ی نیروی کار (کارگر) را از خود بیگانه می کند.
          اگر ، مارکس روی مبادله ی تجاری بین کارگر و سرمایه دار کار کرده ، البته این رابطه ی مزدبری سرمایه دارانه است که او این رابطه را بین کسی که فقط مالک نیروی کار جسمانی، فیزیکی و فکری اش است و سرمایه دار دارنده ی وسیله های تولید و وسیله های معیشت در گوهر آن تحلیل کرده است . از دیدگاهی که مورد توجه ما است، یعنی توضیح طبیعت وروند بروز و کارکرد از خود بیگانگی، تحلیل های مارکس در باره ی از خود بیگانگی کار کارگر، سپس خود کارگر به مجموع مزدبران در رابطه های تولید سرمایه دار مربوط اند :زیرا این البته، گوهر رابطه مزدبری سرما یه داری است که مارکس با مطرح کردن کارگر به عنوان فرد بی بهره از وسیله های تولید و وسیله های گذران زندگی اش، درست آن گونه که هر مزدبر در سرمایه داری معاصر است، در باره ی آن صحبت می کند. این همان چیزی است که مارا به تفسیر کردن از خود بیگانگی در کار مزدبر امروز هدایت می کند.

             از- از خود بیگانگی تا انکار آن
          یکی از مشخصه های اساسی از خود بیگانگی انکار آن است. یعنی نفی درک کردن شرایط قربانی توسط او، آن چنان که هست. آلن تورن در عین لغزیدن از رابطه های استثمار به رابطه های فرمانروایی در دهه ی ۱۹۷۰ ،برای فرمانبران، ضرورت برای زیستن و پذیرفتن شرایط شان بنابر نفی کردن این فرمانروایی و این از خود بیگانگی، کم تر از آن را نشان نمی دهد: «از خود بیگانگی مستلزم پذیرفتن سمت گیری ها و پراتیک های اجتماعی و فرهنگی توسط طبقه فرمانبر است که بنابر منافع طبقه برتر تعین یافته ورابطه های طبقاتی را ضمن مطرح کردن وجود وضعیت اجتماعی و فرهنگی مسلم به عنوان عرصه ی مشترک برای همه بازیگران و تعریف پذیر بدون توسل به رابطه های فرمانروایی پنهان می کنند. نفی از خود بیگانگی نخست نفی فرمانروایی است». (۶)
          نفی از خود بیگانگی و فرمانروایی می تواند از راه دو روند در هم تنیده صورت پذیرد. از یک سو، از راه ناممکن بودن درک کردن این از خود بیگانگی و از سوی دیگر، از راه نفی به تقریب آگاهانه این از خود بیگانگی برای برآوردن نیاز های بی میانجی.
         شماری از مزدبران فرمانروایی و از خود بیگانگی را درک نمی کنند. به خاطر این که نمایندگان فرمانروا- نمایندگان طبقه فرمانروا- آن ها را زیر پوشش گفتمان های برابری فرصت ها، عدالت، یا فرداهای همواره بهتر بر پایه ی طرح اجتماعی که هر کس «به طور طبیعی»از آن سهم می برد، پنهان نگاه می دارند: مقبولیت این تز آلن تورنی مدل فرهنگی- مدل «توسعه» در جامعه های ما- که فرمان بران آن را به نفع خود تعبیر می کنند، برای این است که حامل امید به روز های بهتر برای آن ها و برای نسل های آینده شان است. به عقیده آلن تورن، برای این که مدل فرهنگی در آگاهی ها باقی بماند، این آگاهی ها باید در آینده بررسی شوندو بی درنگ به نفی شرایط مزدبران شان، یعنی به نفی تصاحب ثمره ی کارشان توسط سرمایه، به ویژه فراسوی خود ارزش نیروی کار پردازند.رویکرد دیگر ، رویکرد س کاستوریا دیس می خواهد که «سوژه، بنابر تخیلی واقعی، به گونه ای واقعی تر از واقعی فرمانروا باشد. هر چند به این عنوان دانسته نشد، به دقت به خاطر این که با این کیفیت دانسته شده است. پس، نکته اساسی دگر سالاری – یا از خود بیگانگی در مفهوم عام اصطلاح- در سطح فردی،این فرمانروایی بنابر تخیلی مستقل شده است که مدعی کارکرد مشخص کردن سوژه و واقعیت و تمایل اوست». (۷) از این رو، اگر سوژه توسط گفتمان دیگر فرمانروا شود که در این کیفیت گفته نشده، پایان از خود بیگانگی از مسیر نفی گفتمان دیگر عبور می کند که آن ناممکن است، چون به درستی سوژه برای وجود داشتن گفتمان دیگر کسب می کند، آن را در اغلب تحمیل ها در یافته ایم . نفی از خود بیگانگی به روند ساخت اش بستگی دارد. از آن جا است که در انکار آن اغلب بازیگران سهیم اند، هرچند که تخریب آهسته رهگشا (هوریستیک) آغاز نشده و به ویژه پایان نیافته است.
          به علاوه مزدبرانی که از روند از خود بیگانه کننده نتیجه کارشان، ذاتی رابطه های تولید سرمایه داری آگاهی می یابند، می توانند آن را نفی کنند، چون تخریب آن یا فرارفت از آن برای آن ها وظیفه هاای خطیر به نظر می رسند. آن ها با پذیرفتن آن و منظم کردن «کم یا بیش» آگاهانه ی آن، برای انطباق دادن پراتیک های شان با موضع ها یا اعلام شفاهی شان به روشنی آن را نفی می کنند. به نظر می رسد که این وضعیت به رشد یافتن در مزدبری معاصر، به ویژه در سازماندهی، (٨) امُا نه فقط آن، گرایش دارد. زیرا با آن به قدر کافی میان کارکنان و کارگران از راه درک اختلاف فزاینده برخورد می کنیم که آن ها ( ضمن راضی شدن از آن) در بین اعلام های مدیریت ها، عمل های مشخص روند کار احساس می کنند . پس ما تا اندازه ای دور از آگاهی از خود بیگانگی کار و کارگر، آن چنان که نزد مارکس آشکار گردید، هستیم، به ویژه به خاطر این که اصطلاح از خود بیگانگی – هنوز- برای نامیدن این اختلاف مورد استفاده قرار می گیرد. نمی توان شکل مدرن از خود بیگانگی را انکار کرد.

            مدل جدید تولیدی و پیامد الزامی
          نامگذاری مدل جدید تولیدی (یا پسا فوردی) از حیث مفهومی بسی نارضایتمندانه به سادگی به این معنا است که دگرگونی های ژرفی در سازماندهی تولید ثروت ها و خدمات و سازماندهی کار از پایان دهه ی ٨۰ صورت گرفته، در صورتی که تولید انبوه فرمانروا باقی مانده، اما فقط تمایز نسبی فرآورده ها و خدمات (مفهوم تولید انبوه انعطاف پذیر) اصلاح شده است. این انتخاب مدل جدید تولیدی مدیون زمان بود که برای آن فرمول بندی مناسب و ترکیبی پیدا کند، همان طور که آن به ترتیب معینی فرمول بندی فوردیسم بود که تنظیم ماکرو اجتماعی (نقش سندیکاها و دولت) را با سازماندهی ویژه کار (تقسیم کار و قطعه قطعه کردن وظیفه ها) و شیوه ی ویژه بسیج کارگران با افزایش های مزدبری پیوند داد. هنگامی که مدل فوردی انسجام خود و تنظیم های اش کارایی خود را از دست داد، ملت های غربی وارد یک دوره ی بحران (۱۹٨۵- ۱۹۷۵) شدند که بنابر رکود اقتصادی و به ویژه بنابر کاهش باروری سرمایه توصیف شده است . از آن زمان سرمایه داری در سطح ماکرو اقتصادی دگر گون شد، اما به ویژه اندکی به اعتبار تکنولوژی انفور ماسیون و به ویژه بنابر نو سازماندهی های تولید و کار موفق به افزایش دادن چشمگیر بهره وری کار شده است. این نو سازماندهی ها است که اکنون در باره آن ها صحبت خواهیم کرد.
          در واقع، مدیریت های موسسه توانسته اند انسجام های نو، مشابه با انسجام های مدل فوردی در شرایط بسیار ضعیف رشد اقتصادی (به ویژه در اروپا یا ژاپن )همراه با رکود و حتا کاهش مزد ها به منظور از سر گرفتن بهره وری های قوی برای سرمایه های به جریان افتاده بیافرینند. برای برقرار کردن مدل تولیدی نو پدیدار، لازم بود کاهش شمار شغل ها در کشور های «سازمان همکاری و توسعه ی اقتصادی » (ocde) و نا منطقه ای شدن های فعالیت ها به سوی کشور های با ارزش ناچیز نیروی کار در نظر گرفته شود. اما در چارچوب این مقاله ما روی روند کار برای درک کردن راه های نوین از خود بیگانگی مزدبران درنگ می کنیم.
          انسجان نوین تولیدی استوار بر کار آمد شدن سه جزء تشکیل دهنده ی روند کار است: سازماندهی تولید به طور کلی، سازماندهی کار به مفهوم حقیقی و نظام بسیج کردن مزدبران. (۹) برای آن چه که مربوط به نو سازماندهی تولید است، تعمیم تغییردایمی گسترده به این معنا است که هر بخش از تولید ثروت ها و خدمات در وابستگی مستقیم بخش Amont (روند آغازین) و بخش Aval (روند پایانی) قرار گرفته که ذخیره های حفاظی بین بخش ها را نابود می کند. دیروز در وضعیتی که ارزش ها کم تر از امروزاهمیت داشت، این ارزش ها فرمانروایی معین بر زمان ها و سازماندهی شان را به مزدبران وا گذاشته بودند: امروز باید پایان ذخیره های حفاظی را به عنوان اراده مدیریتی به حرکت در آوردن دایمی ماده یا انفور ماسیون برای افزایش مطمئن سرمایه و هم چنین فعال کردن انسان ها به منظور افزودن بهره وری کار درک کرد. تغییر دایمی گسترده ، اصلی که بنابر آن اگر یک بخش متوقف شود، همه چیز متوقف می شود، شکننده شدن تولید ثروت ها و خدمات را در پی دارد که بر اثر آن انسان ها خود را در بسیج دایمی و فعال شدن دایمی – در وضعیت کاهش ارزش های نیروی کار، بنابر این کاهش شمار مزدبران برای قطع رابطه نکردن با تغییر دایمی گسترده احساس می کنند. خواننده می تواند برای قانع شدن خود از این بابت ، احیا شتابان بانک ها، فرابازار ها، بیمارستان ها ، حمل و نقل هوایی، کارپایه های لژیستکی توزیع وسیع مرکز های ارتباط های تلفنی وغیره را مد نظر قرار دهد.
               این مدل واره های تغییر دایمی گسترده در نفس خود اصول بسیج مزدبران را در بر می گیرد. این مزدبران باید فعالیت کاری شان را با نیاز های سیستم کلی تولید مطابقت دهند: یعنی به وظیفه ها عمل کنند یا تعهد های شان را به منظور متوقف نشدن تغییر دایمی تولید ایفا کنند. نخستین بعُد آن چه که آن را پی آمد الزامی مزدبران از لحظه ای که اصل تغییر دایمی گسترده را پذیرفته اند، نامیده ایم، از آن جا است- امّا آیا آن ها می توانند از آن رهایی یابند؟ - در حالی که آن ها ناچارند برای حفظ کردن تغییر دایمی گسترده خود را به نحوی سازگار کنند. این جا، این دراصل تولیدی است که پی آمد الزامی در آن ثبت شده است. تنوع سلسله مرتبه ها در آن جایی ندارد، زیرا «به طور طبیعی»، مزدبران پاسخگوی نیاز های فنی فکری وغیره...دستگاه تولیدی اند.
         
            کار در گروه و ارزش یابی رفتار ها
             در ارتباط با پیچیدگی سیستم های تولید و به ویژه یکپارچگی آن ها، مراقبت از بخش های تولیدی یا کار درون این بخش ها جمعی شده است. دیگر، مثل دوره ی فوردی این نه یک فرد با دستگاه ، بلکه جمع مزدبران در برابر یک بخش تولیدی است. اصل کار در گروه پیرامون یک محرک یا یک ناظر از آن جا است که در یک گروه فوردی با رئیسش تشکیل می شود. یک محرک- هر نامی که داشته باشد- قدرت سلسله مراتبی برگروه خود ندارد و گروه را سازمان می دهد. (مانند مدیریت غیبت ها، گردش پست ها، برنامه نظم و ترتیب و غیره) . چند ارزشی یکی از پشتوانه های کار در گروه است؛ زیرا این چند ارزشی درون تغییر پذیری مزدبران را در حالت غیبت یا در حالت نیاز فوری ممکن می سازد. به ترتیب معین، گروه می تواند مستقل جلوه کند، اما آن در آزادی عمل هایی است که با ابزار های اجتماعی و فنی مدیریت کیفیت، بهبود پیوسته (kaizen) ، نگاهداری احتیاطی (TPM) و غیره واگذاشته شده؛ بنابر این، همه این ابزار ها روند کار جدیدی را تشکیل می دهند که مزدبران را در یک فضای بدیع در گستره همواره تنگ تر که به طور چشمگیر استقلال واقعی شان را محدود می کند، در منگنه قرا می دهد. در گروه کار، نیروی کار که در ارتباط با وظیفه ها برای انجام آن به حد اقل کاهش می یابد، مزبران زیر فشار معین دستگاه تولیدی که باید بی درنگ برای باز نایستادن تغییر دایمی پاسخگوی آن باشند ، زندگی می کنند:فشار از همان سنخ ها روی هر فرد چشمگیر است. گونه هایی از هنجار های متوسط کار (در کمیت و کیفیت) درخود گروه و بنابر آن برقرار شده است. کسی که خیلی در این سو و آن سودر این استرتژی فرد گرایانه شغل قرار گرفته- توسط خود گروه مجازات می شود. ما می توانیم ده ها مورد را گزارش کنیم که در آن خود گروه،نه سلسله مراتب، طرد یکی از عضو ها را درخواست می کند. پس، این هیجان اخلاقی نیست که این جا باید از آن سخن گفت، زیرا- یا خیلی کم- افراد فاسد در گروه وجود ندارد، بلکه حراست سنجیده فشار روانی برای دوام بخشیدن گروه به بهای بسیار نازل، یعنی با حد اقل افراد وجود دارد. پی آمدالزامی که ما پیش از این از آن سخن گفتیم به روشنی مفهومی است که زندگی در شرایط گروه های کار را بهتر توصیف می کند.
             سرانجام، شکنندگی سیستم- به همان اندازه فنی و انسانی آن گونه که آن را تازه دیده ایم، کنترل دایمی کارگران را ایجاب می کند.اما، این جا با این که کنترل مستقیم کار می تواندبی اندازه کاسته شود (زیرا توسط خود دستگاه تولیدی یا توسط گروه هم ردیف ها صورت می گیرد). اطمینان یافتن از درستی مزدبران ضروری است تا آن ها اصل تغییر دایمی گسترده را به پرسش نکشند. به کار انداختن تعمیم یافته ارزش یابی فردی، البته در لحظه استخدام، اما در طول شغل حرفه ای، ضروری است. مدیریت، دیگر نیاز به ارزش یابی نتیجه ی کار(به ویژه کمی) ندارد، زیرا دستگاه های تولیدی، آهنگ های کار انسان ها (از راه انداختن یک تأسیسات تا تهیه یک نرم افزار در لحظه معین در کارگاه نرم افزار ها یا بخشی از پروژه را با مدیریت توسط پروژه) دیکته می کنند: مسئله عبارت از ارزش یابی کردن رفتار ها، استعداد فردی در کار کردن در گروه و البته وفاداری به اصل تغییر دایمی گسترده و عام تر موسسه یا سازمان (مثل مورد اداره ی عمومی، بیمارستان ها و غیره)است. تحلیل دقیق جدول های ارزش یابی یا راهنماهای حفاظت فردی به روشنی نشان می دهد که چگونه بررس های جدول ها نشانه های رفتار های فردی را به زیان نتیجه های کار برتر می دانند. در این مفهوم، تعریف توانایی ها توسط مدل (Medel) که جانشین شایستگی ها در واژگان مدیریتی می شود- گسست با دوره ی فوردی را خوب تصویر می کند: «توانایی فردی ترکیبی از شناخت ها، مهارت، تجربه ها و رفتار ها است که در یک زمینه ی مشخص در وضعیت حرفه ای که بر این اساس معتبر است، آزمون می شود. پس، این در موسسه است که تکرار کردن آن، ارزش یابی کردن آن، معتبر کردن آن و دگرگون کردن آن به آن تعلق دارد».(۱۰)گذار از واژه شایستگی ها به واژه توانایی، که فراسوی شناخت ها رواج یافت و مهارت ها و اعتبار رفتار ها، گسست با دوره ی فوردی را نشان می دهد.
          نهادی شدن ارزش یابی رفتار های مزدبران بسیار متفاوت از تبلیغ «برای شخص مشتری» است که دوره ی پیشین را توصیف می کند. این چندان بهره گیری از نتیجه های ارزش یابی ها (برای تبلیغ یا استفاده از جایزه های فردی ) نیست که این جا اهمیت دارد که ساخت یک هنجار رفتاری توسط مدیریت ساخته و پرداخته شود و مزد بران برای حفظ کردن شغل شان در شرایط بیکاری شدید خود را با آن تطبیق دهند. هنوز بیشتر ، در موسسه ها و سازمان های معین ، رقابت و حتا مبارزه بین مزد بران برای پاسخ هنوز بهتر به توقع های مدیریت در زمینه ی رفتار برپا می گردد. (۱۱) دوباره مفهوم پی آمد الزامی وضعیت مزد بر مجبور را در نشان دادن تعهد ش نسبت به هدف های موسسه ای که او را استخدام کرده یا استخدام خواهد کرد، خوب توصیف می کند.

            پی آمد الزامی و ازخود بیگانگی ذهنی
             ظهور این مدل تولیدی پسافوردی باید بنابر انسجام باز یافته از آن جهت مورد استقبال قرار گیرد که در سه عرصه ی فرعی که تازه معرفی کردیم، آن را سازمان می دهد؛ از یک سو به خاطر این که بعد جمعی کار را سازمان می دهد؛ از سوی دیگر، به خاطر این که هم ردیف ها به طور ارادی (یا «به طور طبیعی»در مفهومی که هنجار است و برای عمل کردن به نحو دیگر به آن نمی اندیشند) به هر فرد احترام به حجم کار را تحمیل می کند؛ کار در گروه به طور کلی به هم پیوسته با نیاز های فنی و اقتصادی اصل تغییر دایمی گسترده است. سرانجام مدل توانایی که ارزش یابی فردی رفتارها نسبت به هر سنجه ی دیگر ارزش یابی کار را برتر می داند ، این واقعیت راکه بازیگران تغییر دایمی گسترده به کلی با نیاز های اش (جنبه آنی واکنش های مزدبران یا کارآیی تعهد های شان ) مطابقت دارند، تأیید یا گمانه زنی می کند. با عنایت به مفهوم پی آمد ضمنی الزامی که جانشین مفهوم پی آمد ضمنی مزدبری می شود که دوره ی فوردی را توصیف می کند، تصریح می کنیم که در اختلاف با دهه های پیشین ، پی آمد ضمنی، به جز پی آمد ضمنی حفظ کردن شغل خود – به علاوه نه همواره پایدار- بدون نظر مخالف صورت می پذیرد. در این مفهوم است که این پی آمد ضمنی الزامی است. این نقیض گویی برای توضیح دادن مفهوم در واژه کنونی، به نظر ما بسیار رهگشا جلوه می کند؛ زیرا به طور نوپدید رابطه ی مزدبری سرمایه داری را ضمن نشان دادن این که چگونه قرار داد کار به طور ناقص تغییر داده شده، به پرسش می کشد. اگر دیروز کارفرما نیروی کار را طی زمان معین می خرید، هیچ تضمینی نسبت به کیفیت کار بردش نداشت: با ساخت پی آمد ضمنی الزامی که ذهنیت مزدبر را برمی انگیزد، کارفرما ضمانت هایی را در اختیار دارد که پیش ازاین نداشت.
          از دیدگاه دیگر، دیدگاه مزدبر، این مزدبر ناچار است، شرایط اش را بپذیرد، وابستگی یا فرمانروایی اش را در رابطه ی نابرابری که با کارفرمای اش حفظ می کند، نفی کند و هنوز بیشتر تعهد بدون نقص نسبت به هدف های این کارفرمارا ثابت کند. بنابر این، از خود بیگانگی در دو سطح تکمیلی عمل می کند. می توان گفت: از یک سو، در خلال از خود بیگانگی عینی مزدبر در رابطه با سرمایه که او را به خاطر این استخدام می کند که در مدت کارش یک ارزش – و یک اضافه ارزش - نسبت به موضوع کار را که به او تعلق ندارد، متبلور سازد، از سوی دیگر، در خلال از خود بیگانگی ذهنی ، او باید تعهد و بسیج وجود خود را مانند مهارت نسبت به هدف های کارفرمای اش ثابت کند، یعنی این که او باید برای متبلور شدن در طی مدت کار مزدبری، همواره نسبت به همان موضوع کار که به او تعلق ندارد، یک ارزش بی وقفه برتر را که افزایش آن به بسیج ارادی ، اما مجبور یا ناچار، همه توانایی های جسمانی و امروز به ویژه فکری اش مربوط است، متعهد شود. امکان توسل به مفهوم بردگی ارادی برای بیان کردن این فرمانبرداری و این انقیاد به جز ارادی که دست کم توسط مزدبر پذیرفته و گاهی با خود نمایی نشان داده شده از آن جا است. بدین ترتیب مزدبر آرزومند است شغل اش را که شرط پابرجایی شایستگی اش در جامعه سرمایه داری است، حفظ کند .
            ثابت کردن این نکته که یک بعد ذهنی در از خود بیگانگی مزدبر در رابطه با مزدبری سرمایه داری معاصر وجود دارد، بعدی که می توانست وجود داشته باشد، امابرای اکثریت مزدبران در مرحله ی پیشین رشد سرمایه داری ناگزیرنبود، به طور مسلم نشان می دهد که ما یک دگر گونی( نه یک گسست و یک دگرسانی طبیعت!) در استثمار سرمایه دار ی را از سر می گذرانیم. برخی ها می توانند رشته ای بین این بسیج ذهنیت و گسترش بعد فکری کار از زمان سه دهه در خلال آن چه که آن ها آن را «انقلاب انفورماسیونی » (۱۲) می نامند، بتنند. برای ما، این ذهنی سازی از خود بیگانگی نخست به پایدار ماندن بحران انباشت سرمایه مربوط است که به طور موقت از راه افزایش بی سابقه ی بهره وری کار که به ویژه بنابر بسیج بسیار زیاد ذهنیت مزدبران رخ داده، بدست آمده است.
          پس، اکنون وقت پرسش در باره ی مفهوم این بسیج فزاینده ذهنیت مزدبران، پی آمد ضمنی الزامی شان و هم چنین شکل های جدید از خود بیگانگی کار است که آن ها به سر میبرند. آیا با یک جدایی فزاینده بین مفهوم بی میانجی که می توان در فعالیت خود به شکل مزدبری- از جمله بر پایه میل ایجاد کردن (۱٣) هم بودمندی در فعالیت کار، حتا مزدبری به دست آورد و کار واقعی که باید آن را انجام داد، روبرو نیستیم؟ آیااین جدایی نمود شکل های کنونی از خود بیگانگی کار در سرمایه داری معاصر نخواهد بود؟ می توان رفتار های از خود بیگانه شده کنونی را پیرامون دو مجموعه ی بزرگ گرد آورد: از یک سو، خود سازندگی جداساز توجیه ها برای بهتر دوام یافتن از خود بیگانگی اش ، از سوی دیگر ، مقاومت کم یا بیش آگاهانه در برابر حکم های مدیریتی .
   
                              حفره های مقاومت در برابر از خود بیگانگی
               مقاومت های فردی به تقریب همواره به ناکامی می انجامد؛ زیرا آن ها بنابر قدرت سیستمی رفتار های دیگر بازیگران که به قاعده های فرمانروا سر فرود می آورند، با مخالفت روبرو می شوند. هنوز بیشتر، اغلب این مقاومت ها عمل افرادی است که پس از پذیرفته شدن و گرنه به اجرا در آمدن قاعده های جدید فرمانروایی، نخستین قربانیان آن (به دستاویز بیماری یا سن)هستند. نه فقط مهار کردن آن ها برای دیگر مزدبران ناشناخته می ماند، بلکه این مهار کردن به افزایش جدایی شان حتا از دست رفتن شغل شان کمک میکند. آگاهی یافتن از این نوع از خود بیگانگی (نا فرمانروای خط سیر حرفه ای اش)، چون دیررس است، می تواند به دو شکل کیفر پذیر باشد.
            کنش سندیکایی به ایستادگی کردن در دفاع از دستاورد های اجتماعی دوره ی فوردی گرایش دارد، بی آن که طبیعت دگر گونی ها در ترکیب تولیدی، چنان که پیشتر شرح دادیم، در نظر گرفته شود؛ این چیزی است که مانع از یافتن تکیه گاه های جدید برای بهره بردن از منافع مزدبری و این جا محدود کردن نتیجه های از خود بیگانگی شان است. اوج گیری بالقوه اعتراض سندیکایی به منطق های مالی و مدیریتی موسسه یا دستگاه اداری عمومی به آن چه که دفاع از ارزش های فرمانرواست، می انجامد، دیگر از مشروعیت آسان که امروز در اختیار دارند و از این راه به از خود بیگانگی زدایی مزدبران کمک می کنند، برخوردار نیستند. اما این اعتراض سندیکایی استراتژی های اقتصادی- مالی موسسه ها، دیگراز جانب اغلب مزدبران خو گرفته به مبارزه دفاعی در زمینه ی هدف های ملموس، نمود دیگر از خود بیگانگی شان پشتیبانی نمی شود. پاره ای کامیابی های بدست آمده در نزد کادرها به درستی به دلیل جان سختی ایده هایی که بین این گروه از مزدبران پذیرفته شده، فرعی باقی مانده است.
          شکل دیگر مقاومت در شرایط کنونی از خود بیگانگی – که به ویژه بنابر بسیج ذهنی مشخص شده – تقلید است. از یک سو، بیش از پیش مزدبران وانمود می کنند، رفتار های مورد انتظار را پذیرفته اند: پس از تردید کردن نسبت به درک کردن آن چه که خواستنی است ، آن ها چه از حیث بیانی و چه از حیث کردار های گزاره ای خود را با هنجار های رفتاری تطبیق می دهند؛ اما این فقط نما است؛ وانگهی، این رفتار های راهبانه ضمن تدارک دیدن بخش Aval (روند پایانی) اربابان شان «صرفه جویی کردن» را ممکن سازند...به عقیده ی ما بزرگترین ضعف مدل تولیدی نو پدید: این جا است که به طور وسیع بر ارز شیابی رفتار ها تکیه دارد. مزدبران اجرا به تظاهرکردن آن چه که از آن ها انتظار دارند، البته به همان اندازه در رفتار ها و در اجرای روند های کار ، هنگامی که این روندهای کار بسیار عادی شده اند، گرایش دارند. به همین ترتیب برتر یهای بی میانجی شان را تا اندازه ای شتاب زده، تظاهر های مورد بحث درک می کنند، بی آن که وسیله های لازم برای آشکار گردانیدن یا مقابله کردن با آن ها در اختیار شان باشد. با واگذاشتن آن ها به بازتولید خود، اینان با آن ها همراه می شوند وبه نوبه ی خود رفتار های مورد توقع در برابر سلسله مراتب خاص شان را به نمایش می گذارند. بدین ترتیب، موسسه به صحنه ی بزرگ سایه هایی تبدیل می شود که در آن هدف ها کم یا بیش کامیاب اند. البته به ویژه که در آن فضاهای مستقل به یاری این مهارت هر دو برای نگهداشت ظاهر های رعایت هنجار های رفتار ی وقاعده های تولیدی و ارزش یابی های متقابل و غیره حفظ شده اند (به ویژه این درست در زمینه ی کیفیت است که در آن قاعده های دریافت گواهینامه را دور زده اند). البته، همه کسانی که به طور پایدار منبع هایی برای شرکت کردن در این بازی بزرگ تظاهر در اختیار ندارند، از گروه های هم ردیف ها و به زودی شغل طرد شده اند. این تظاهر در افزایش آن چه که جامعه شناسان استقلال در کار می نامند، به هیچ وجه از خود بیگانگی مزدبر را، از جمله در نظام جدید تولیدی که از راه پی آمد ضمنی الزامی به نمایش در می آید، کاهش نمی دهد. تظاهر از پراتیک های «کار کرد های اجتماعی»که کار را پذیرفتنی تر می کند، ناشی می شود، با این همه بی آن که از خود بیگانگی خاص ارتباط های تولید سرمایه داری را به پرسش بکشد.
          بدین ترتیب، از خود بیگانگی چونان تبلور چارچوب کنش جمعی یا پراتیک های اجتماعی در فرد نمودار می گردد. اگر آن را برتر می دانیم به هیچ وجه نمی توان از آن رهایی یافت: این ضرورت تسلیم شدن در برابر آن و هنوز بیشتر ضرورت نفی کردن این چار چوب به روند از خود بیگانگی تعلق دارد. ضمن رد کردن لغزیدن به سوی نوعی دتر مینیسم کارکردگرایانه ، ماباید همراه با مارکس این راخوب درک کنیم که در عین دارا بودن پایه های انکار آن، از خود بیگانگی زحمتکش مزدبر یکی از پایه های نظام اجتماعی را تشکیل می دهد: کیفیت های موجود بسیج ذهنیت در فعالیت کار، برخلاف چشم داشت های معین فقط عنصر های تشکیل دهنده نفی آن را تقویت می کنند.

                     تاریخ ترجمه : آبان ماه ۱٣٨۹

            پی نوشت ها:
            ۱- فصل چاپ نشده کاپیتال، پاریس،u g E   ۱٨/ ۱۰ ،۱۹۷۱، صص ، ۱۷۲- ۱۷۱      
            ۲- همان جا، ص، ۱۶۵ (تصریح از ماست)
            ٣- ک . مارکس، دست نوشته های ۱٨۴۴، پاریس، انتشارات سوسیال، ص، ۶۵ .
            ۴- همان جا،ص . ۵٨   
            ۵- همان جا ، ص ۶۱   
            ۶- آ . تورن، تولید جامعه، پاریس. le seuil ، ۱۹۷٣،ص ۱۹۹
            ۷- س . کاستوریادیس. نهاد تخیلی جامعه، پاریس، le seuil ، ۱۹۷۵، صص ، ۱۴۱- ۱۴۰   
            ٨- بنگرید به اثرهای بوفاردیگ (مثل کادرها، پاریس. دیسپوت ۲۰۰۱ )   
            ۹- برای شرح برهانمند این تز ها بنگرید به واپسین اثر ما ژ . پ دوران زنجیره نا مریی کار کردن امروز: تغییر دایمی بحرانی و بردگی ارادی، پاریس، le seuil ، ۲۰۰۴      
            ۱۰- cnpf ، کار روزانه بین المللی شکل بندی، هدف شایستگی ها ۱۹۹٨، ج ۱ ، پ . ۵   
            ۱۱- بنگرید به ژ . پ . دوران و پ . استوارت «شفافیت اجتماعی در یک کارخانه فرانسه با سرمایه های ژاپنی»، جامعه شناسی کار، شماره ۴، ۱۹۹٨ .   
          ۱۲- بنگریدبه ژ. لوژکین . انقلاب انفورماسیونی ، پاریس، puf . ۱۹۹۲ .      
          ۱٣- بنگرید به ، پ . اوگتو، « عقلانی شدن از دید فعالیت کار، گوناگون شدن رفتار جامعه شناسانه استقلال و اجبار» . مجله IRES ، شماره ۴۴، ۱/۲۰۰۴