نگاهی به کتاب شعر متعهد ایران
خاکسترزدایی از شراره‌ها
چهره‌های شعر سلاح، (جلداول) جعفر کوش‌آبادی، نوشته‌ی: مهدی خطیبی


سعید سلطانی طارمی


• کتاب شعر متعهد ایران (چهره‌های شعر سلاح) اخیراً به بازار نشر عرضه شده است. نویسنده‌ی جوان آن مهدی خطیبی است. کتاب در چهارصد و سیزده صفحه فراهم آمده است که هفتاد و نه صفحه‌ی آن به شعر متعهد و تاریخچه‌ی آن پرداخته است، بقیه‌ی کتاب به بررسی آثار و ثبت خاطرات جعفر کوش‌آبادی از پیشگامان این نحله‌ی شعری اختصاص دارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣ خرداد ۱٣٨۵ -  ۲۴ می ۲۰۰۶


چهره‌های شعر سلاح
جلد اول
جعفرکوش‌آبادی
نوشته‌ی: مهدی خطیبی
ناشر: انتشارات آفرینش
فروردین ۱٣٨٣


باید به سلاح شعر دست یافت، آن را به کار گرفت و از تأثیر مثبت آن در خلوت خود و جامعه‌های توفنده‌ی امروز و فردا غافل نماند.
«پابلو نرودا، یادها و یادبودها، ص۲۷٨»


مطلب را با این آرزو آغاز می‌کنم که دوران پرشور و طلایی نشر کتاب و مطبوعات با تمام دشواری‌هایی که برای عده‌ای پیش می‌آورد، هم‌چنان ادامه یابد و این شور نوشتن و کاویدن در جان‌های مشتاق نیفسرد.
کتاب شعر متعهد ایران (چهره‌های شعر سلاح) اخیراً به بازار نشرعرضه شده است. نویسنده‌ی جوان آن مهدی خطیبی است که بر جوانی خود تأکید می‌کند و با این تأکید شهامت خود را جهت پذیرش کاستی‌های کارش اعلام می‌دارد. همتش والاتر باد.
کتاب در چهارصد و سیزده صفحه فراهم آمده است که هفتاد و نه صفحه‌ی آن به شعر متعهد و تاریخچه‌ی آن پرداخته است، بقیه‌ی کتاب به بررسی آثار و ثبت خاطرات جعفر کوش‌آبادی از پیشگامان این نحله‌ی شعری اختصاص دارد.
بزرگ‌ترین امتیاز کتاب علاوه بر مطالب خواندنی آن شهامت نویسنده است. او در دورانی که همه بر طبل شعر غیرمتعهد، مدرن، پست‌مدرن و غیره می‌کوبند، هوشمندانه به سوی آن نقطه‌ای از تاریخ ادبیات ما می‌رود که گویی، هرگز نبوده است.
اما او با جسارت تمام بر این واقعیت پای می‌فشرد که «راقم این سطور می‌کوشد، نمای یک دهه حضور این شعر را در تاریخ ادبی ما نمایان کند، در این مسیر به بازگویی مشترک آن دوره و ویژگی‌های شخصی سبک آن شاعران نیز اشاراتی می‌کند» و نیت اساسی خود را (بازنمایی اصل «کُنش و واکنش» در تاریخ ادبی ایران) اعلام می‌کند و به درستی آن را «محصول دوره‌ای خاص از حیات اجتماعی – سیاسی ایران» می‌داند.
این نکته امری روشن است که مطالب و سبک‌های هنری، فرزندان بلافصل زمان خویش‌اند. اگر به دورانی که نویسنده‌ روی آن متمرکز شده است، توجه کنیم، خواهیم دید که جامعه‌ی ایران در آن روزگار اسیر تمایلات متناقض نیروهایی است که در روند امور تأثیر می‌گذارند.
از یک طرف رژیم مستبد اراده کرده است که جامعه‌ای سنتی را که به طور طبیعی آمادگی تحولات آن‌چنانی، به‌خصوص در عرصه‌ی اخلاق را ندارد، با فرمان‌هایی از بالا چهار نعل از «دروازه‌ی تمدن بزرگ» عبور دهد. از طرف دیگر،‌نیروهایی در خارج از چارچوب حکومت، همه‌ی مظاهر تمدن ایده‌آل رژیم را انکار می‌کنند و آن را استعمار نو و کمپرادریسم می‌نامند و هر دو طرف هم افراط می‌کنند. رژیم با تکیه بر نیروهای نظامی و امنیتی، هرگونه مخالفتی را در هم می‌کوبد و با سیاست فرهنگی خاصی نهادهای پایدار فرهنگی و اخلاقی جامعه را مورد تهاجم قرار می‌دهد و جبهه‌ی جنگ را از محیط کار و جامعه به درون نهاد خانواده و مفهوم فرهنگی زندگی و تشخص اجتماعی این نهادها می‌کشاند و به تنهایی رودرروی وسیع‌ترین اقشار جامعه می‌ایستد و برای این که امنیت کاملی داشته باشد، همه‌ی سیاست‌های خود را بر پایه‌ی نیرنگ و سرکوب استوار می‌کند.
در چنین شرایطی جامعه به دو پاره‌ی متناقض تقسیم می‌شود. پاره‌ای که با سیاست‌های رژیم سازگاری نشان می‌دهد و با شیفتگی به حرکات پرزرق و برق سطحی سیاستمداران غرب‌زده اعتماد می‌کنند و گروهی که به نمایندگی از لایه‌های پایینی طبقه‌ی متوسط از در انکار برمی‌آید و در بن‌بستی که برایش تدارک شده است، آرام آرام، تحت تأثیراوضاع جهانی به سوی مبارزه‌ی نظامی کشیده می‌شود.
هنرمندان نیز مانند افراد دیگر جامعه از جایگاه اجتماعی خود فارغ نبودند. گروهی به سوی اندیشه‌های غربی جذب شده، با انکار همه‌ی اصالت‌های فرهنگی – بومی، به ظاهر فارغ از درگیری‌های رژیم به سوی هنر غیرمتعهد و مدرن جلب شدند و اراده کردند، با تکیه بر دست‌آوردهای اجتماعی و صنعتی، هویتی نو خلق کنند. آنان کوشیدند در یک عمل به ظاهر غیرسیاسی، سخن‌گویان جامعه‌ی جدیدی باشند که فکر می‌کردند، در حال سربرآوردن است و آن را نوعی آوانگاردیسم هنری تلقی کردند.
گروهی دیگر با گرایش به اندیشه‌های انقلابی به خصوص به آنجا که ریشه‌های پرخاش‌گرانه‌ی بارزی داشت به سخن‌گوی مخالفان رژیم تبدیل شدند و ناگزیر هنر خود را در خدمت توده‌های وسیعی قراردادند که در جبهه‌ی مقابل رژیم در حال صف‌آرایی بودند. اینان ابتدا با نمادهای نیش‌دار به کیان حکومت موجود حمله کردند. اما به تدریج که فشارهای رژیم افزون‌تر شد، اینان نیز نمادها را ترک کردند و به زبانی صریح و آتشین گراییدند.
واقعیت آن است که این گروه هنرمندان به خصوص شاعران، زودتر از دیگران حرکات جنینی توفانی را حس کردند که در اعماق زهدان جامعه شکل می‌گرفت. اینان با شعر خود به استقبال آن رفتند و باید اذعان کرد که نقش خوبی در تسریع رشد توفان بازی کردند. آنان با صورتی غریزی دریافتند، زبان نمادین، زبان دوران‌های آرامش و تأنی و تفکر است نه دوران انقلاب‌ها. انقلاب زبانی صریح و بی‌غمزه می‌خواهد. چرا که دوران دست و عمل است نه روزگار ذهن و تئوری. دوران انقلاب‌ها دورانی است که زندگی اجتماعی، عشوه‌فروشی‌ها را ترک می‌کند و بر قامت صداقت خود می‌ایستد و آن چه را می‌خواهد یا نمی‌خواهد، فریاد می‌زند.
توجه دوستانی را که به ضعف‌های زبانی این نحله‌ی شعری انگشت می‌گذارند، به زبان شعری دوران‌های انقلابی در همه‌ی کشورها از فرانسه تا روسیه جلب می‌کنم. توجه کنند که «الکساندر بلوک» چگونه در شرایطی انقلابی، محافل سمبولیستی را ترک کرده، به انقلاب و زبانی متناسب با شتاب آن می‌گراید. به ادبیات دوران انقلاب مشروطه توجه کنند. من با ادعای «بهار» که «عارف» و «عشقی» را عامی می‌نامد، موافق نیستم. ادبیات انقلابی، در شرایط غیرانقلابی، می‌تواند زبان فاخر داشته باشد. اما در شرایط انقلابی، شاعران فرصت سنجش و گزینش ندارند. آنان باید کلماتشان را بی‌تعارف برگزینند، طوری که با وسیع‌ترین توده‌های اجتماعی ارتباط برقرار کند. شاعران انقلابی، نخستین کسانی هستند که خود و والایی هنر خود را در پای انقلاب قربانی می‌کنند.
اینک ما با مهدی خطیبی که در جریان انقلاب ایران تنها دو سال داشته است، تاریخ این شعر را می‌خوانیم. ای کاش مهدی خطیبی به موضوع تحقیق و تحلیل خود از این زاویه پرداخته بود که اینان چرا زبان صریح را برگزیدند و به این نکته توجه می‌کرد که شعر نیمه‌ی دوم دهه‌ی چهل و نیمه‌ی دوم دهه‌ی بیست مشترکات زیادی دارند. چرا که شرایط کلی در این دو برهه‌ی تاریخی شباهت‌های زیادی با هم دارند. شعر شاعرانی چون سایه، کسرایی، زهری، شاملو، شاهرودی و نوح در آن سال‌ها همین رنگ و بو را دارد که شعر این دوره دارد و همان صراحت را. به همین دلیل است که نویسنده‌ی تاریخ تحلیلی شعر نو آن‌ها را «مقاله‌های سیاسی موزون» می‌بیند و همین نگاه غیرتحلیلی و غیرعلمی را درباره‌ی شعر شاعران این نحله‌ی شعری عرضه کرده و بر آنان می‌تازد، بی‌‌آنکه که توجه کند، شعری که در شرایط انقلابی وظیفه‌ای اجتماعی ایفا می‌کند، جز این نمی‌تواند باشد. باید شاعری را که چنین خطری – خطر دور شدن از چارچوب‌های هنری مرسوم – را می‌پذیرد، ستود، نه این که شمشیر به رویش کشید.
مهدی خطیبی به درستی می‌نویسد «هنگامی می‌توان یک اثر هنری را انقلابی خواند که با یاری تغییر شکل زیباشناختی، نیروهای سرکش موجود در سرشت خاص افراد را نشان داده،‌واقعیت اجتماعی گنگ و متحجر را شکافته، افق تغییر (آزادی) را باز گشوده باشد.۱»
هم‌چنین او از قول مایاکوفسکی نقل می‌کند: «بیهوده است اگر بکوشیم تا با فلان بحر شعری، که مخصوص حرف‌های درگوشی است، هیاهوی کرکننده‌ی انقلاب را منعکس کنیم. نه، باید با یک ضربه، همه‌ی حقوق اجتماعی را در زمانی وارد کنیم. به جای نغمه‌سرایی فریاد بکشیم، به جای خواندن لالایی، طبل بزنیم.»
آری، او حقیقت را می‌گوید. وقتی انقلاب‌ها فرو خوابند، آن‌گاه شعر به سوی نمادها، فرم‌ها و نغمه‌های والای خود بازمی‌گردد. ما نمی‌توانیم به شاعری ایراد بگیریم که چرا شعر او یأس‌آلود یا عاشقانه و... است، باید ببینیم، محیط زیستی او کجاست و جامعه چه تأثیری روی او نهاده است و او در چه دورانی زندگی می‌کند؛ همه‌ی این سبک‌ها و مکاتب هنری تحت تأثیر شرایط اجتماعی شاعر پدید می‌آیند. اراده‌ی شاعر اگر با این عوامل متناسب نباشد، این شاعر است که زیان خواهد کرد.
در هر حال این کتاب در زمینه‌ی تحلیل منشأ فکری این نوع شعر و زمینه‌های تأثیرپذیری و تأثیرگذاری آن، اثری ارجمند است. هم‌چنین مولف در تحلیل شعر کوش‌آبادی که موضوع اصلی کتاب است، کار ارجمندی صورت داده و با لحظه‌های شیرین و تلخ شعر او زندگی کرده است و در آن حوزه‌ای که به تحلیل آن پرداخته، در حد امکان سنگ تمام گذاشته است و به برخی منتقدان شعر کوش‌آبادی، پاسخ‌های درخور داده است. اگر بنا باشد به این قسمت کتاب ایرادی وارد کنیم، نبود بخشی به نام نقد زیباشناختی شعر کوش‌آبادی است که ضروری به نظر می‌رسد. چرا که شعر کوش‌آبادی سرشار از لحظه‌های ناب زیباشناختی است. تحلیل این وجه شعر او می‌تواند بسیار آموزنده باشد. در عین حال لازم بود که کاستی این شعر به‌خصوص در عرصه‌ی زبان ‌آن، که گاهی از حوزه‌ی سادگی پرنشاط به حوزه‌های خشک و ناساز با مجموعه‌ی کار شاعر می‌غلتد، اشاره می‌شد.
بخش سوم کتاب به خاطرات کوش‌آبادی اختصاص دارد. او در پاسخ پرسش‌های خطیبی، متن نسبتاً مفصلی را به نگارش درمی‌آورد که در آن با قلمی موجز تحولات زندگی خود و رویدادهایی را – که روی او تأثیر گذاشته‌اند – می‌نویسد. متنی که کوش‌آبادی نوشته است از چند جهت در خور اهمیت است.
الف) او از جمله کسانی است که از نزدیک در جریان شکل‌گیری و رشد گروهی از مبارزان انقلابی در آن دوره بوده است. آشنایی او با بسیاری از چهره‌های مشهور آن جنبش و روایت صادقانه‌اش از مسایل، در آن حدی که خود در جریانش بوده است، فرصتی مغتنم است و ما را با برخی ویژگی‌های ناگفته‌ی آن شخصیت‌ها به‌خصوص خاستگاه اجتماعی آنان، بیشتر آشنا می‌کند و فرصت تاریخ‌نویس‌ها را برای قضاوت روی شخصیت آنان فراخ‌تر می‌کند.
ب) درباره‌ی گروه‌بندی‌های مخالفان غیرمذهبی رژیم شاه و افراد، موثر در ذهنیت آنان و روابط رهبران فکری آن دوره اطلاعات ارجمندی ارایه می‌کند.
ج) شاعری خلوت‌گزیده را با تمام قامتش به عرصه‌ی جامعه پرتاب می‌کند. در طول این دوران بیست ساله‌ی عزلت که از سال ۱٣۶۰ تا سال ۱٣٨۲ طول کشید، چه بسا که شعر کوش‌آبادی تحولاتی از سر گذرانده است. باید دید که او در این مدت چه مرواریدهایی در صدف عزلت خود پرورانده است. امید که شعر کوش‌آبادی از این پس با قامتی عضلانی و سینه‌ای فراخ‌تر در دسترس شعرخوان‌های ایرانی قرار گیرد.
د) فرصتی استثنایی است برای آشنایی با نثر یکی از کم‌نویس‌ترین شاعران؛ نگارنده اذعان دارد که پیش از این کتاب هرگز نثر کوش‌آبادی را ندیده بود. اما نثر کوش‌آبادی مرا به یاد سعدی انداخت. سعدی در کنار شعر سهل و ممتنع که همه‌ی پیچیدگی‌ها و فوق‌العاده بودنش در سادگی آن نهفته است، استاد مسلّم نثر فنی و مسجع است. نثری که همه‌ی زیبایی‌هایش را در کنار نبوغ نویسنده‌اش، مرهون آراستگی‌های شعری است. رابطه‌ی شعر و نثر کوش‌آبادی هم‌ تا حدودی چنین است (بی‌آن‌که قصد مقایسه‌ی این دو شاعر را داشته باشیم) شعر کوش‌آبادی با زبانی سهل که به مرزهای ممتنع نزدیک می‌شود، با توانایی طرفه همه‌ی خشونت دوران خود را به تصویر می‌کشد. در شعر او جز منظومه‌ی «کوچک‌خان» کم‌تر از دیگر شاعران با ابزارهای شعر – به قول مولف کتاب، «سلاح» - مواجه می‌شویم. شعر کوش‌آبادی از خواب‌گونه‌های کودکانه آغاز می‌کند و با بریدن تصاویر بدوی به بیان خشونت‌های روزگارش می‌پردازد.
این ترازنامه تلاش سالیانه‌ی طبیعت است
جوجه‌ی بهار،
چشم بر جهان گشود
اطلسی میان گاهواره‌ی سحر دهان به خنده باز کرد
چشمه از کنار سنگ جوش زد
میوه بر لبان شاخه‌های سرخ نطفه بست
خانه‌های خشتی غریب خواب،
زیر آفتاب زردچوبه‌ای
دارکوب را و برگ سبز را صدا زدند
شاعر ناگهان از این نقطه‌ی توصیفی خیز بر‌‌می‌دارد و به وقایعی اشاره می‌کند که ذات آنها سرشار از خشونت است.
سال پیش،
سال میهمانی مترسکان شهر بود
گرچه تیرکمان کودکی،
یک تن از کلاغ‌های ذوق کرده را
آن طرف‌تر از محل ما شکار کرد،
باز هم‌چنان
برفراز کاج‌های سبز،
قارقار بود و وعده‌های رنگ‌رنگ
های و هوی باد بود و اضطراب ریشه‌های سست.
شعر با طنزی گزنده ادامه می‌یابد و تمام سیاست‌های رژیم را با لطافت به ریش‌خند می‌گیرد.
اما در کنار این زبان شعری، نثر او، نثری دیگر گونه است، نثری محکم و فصیح که یادآور نثر ابوالفضل بیهقی و رشید‌الدین میبیدی است. حتی جمله‌های گاه بیش از اندازه درازشده‌اش نیز از فرط رسایی و سلاست احساس نمی‌شود.
«پدر مار گزیده و بدبین در چنبره‌ی زندگی، ناخدای کشتی شکسته و در گل نشسته‌ای است که برای حفظ ما کشتی‌نشستگان،‌یک دنده و لجوج سکان از دست نمی‌گذارد و بر سر آن است که با باد شرطه‌ی درایتی که شکست‌های روزگار به او آموخته است، ما را به ساحل امنی برساند.»
و آن‌گاه که جمله های کوتاه پی در پی می‌آیند، سالم و برومند. استوار و به جا، حتی به‌جاتر از شعر شاعر، غوغا می‌کنند. با اندام کوتاه خود جهانی به بلندای یک زندگی اجتماعی را به تصویر می‌کشند.
«ظهر تابستان است، پدر از سر کار بازگشته است، مادر سفره را پهن می‌کند، کاسه‌ی مسین آب‌گوشت را سر سفره می نشاند و نا سنگک را در آن ترید می‌کند. پدر هم‌چنان که گوشت را می‌کوبد، می‌گوید: «جعفرخان کم‌پیدایی!»
«دهه‌ی میهمانی مترسکان شهرست. می‌آیند و می‌روند و به سلیقه‌ی خود می‌بُرند و می‌دوزند. برای آنان که به رستگاری می‌اندیشند آسمان تاریک است و افقِ عافیت پنهان.»
در این متن است که شاعر با صداقتی کم‌نظیر از کسانی که با او دوستی ورزیده‌اند یا در شکل‌گیری اندیشه‌اش دست‌گیری کرده‌اند، با قدرشناسی شایسته‌ای سخن می‌گوید. از دوستی‌ها تقدیر می‌کند، نادوستی‌ها را به سکوت‌ برگزار می‌کند. در سراسر این متن گویی هرگز هیچ کس با او خصومت نورزیده است و اگر زبان قلم بی‌اراده اشاره می‌کند، اراده‌ی او دخالت کرده دهان آن فرو می‌بندد، تنها دشمن شاعر در طول زندگی رژیمی است اجنبی کام که سرانجام زهر خود را بر قامت روان شاعر فرو می‌ریزد و او باز هم با بزرگواری درباره‌ی آن‌چه که بر سر او آمده است، سکوت می‌کند.
توصیف واقعه عبرت‌آموز است.
«اگر چه در آتش کاستی‌های دیگران و خودم سوختم و خاکستر شدم... بر دریای متلاطم سیاست، زورق شکسته‌ام، توفان اتهامات امانم را بریده است. نه راه رفتن دارم و نه جای نشستن. دزدان دریایی، غارت زده بر امواج بی‌رحم زندگی، به عمد رهایم کرده‌اند... انگاری خونابه‌ی بختم سر بند آمدن ندارد. اینک زندانی دارم به وسعت وطنم...»
اما در این متن نثری که دل‌فریبی‌های آن از این فرصت فراتر است، می‌توان بر نقطه‌ضعف‌هایی هم انگشت گذاشت. نقطه‌ضعف‌هایی که بر عکس امتیاز‌های اصولی‌اش بیشتر سلیقه‌ای خواهد بود.
مثلاً می‌توان گفت، زبان و ساختار گزاره‌های آن، گاهی چنان کهنه و کلاسیک است که در نظام کلی آن طبع خواننده را می‌آزارد.
«ور نه نگارندگان تاریخ و تحلیل‌گران اهل فن، دهه‌‌های مورد نظر را بسا بهتر از من نوشته‌اند و خواهند نوشت.» (اول و آخر این متن کاملاً ناساز است و عبارت کج ایستاده است.)
«لاله‌ی گلگون زمین در آتش تضاد و تخاصم جنگ دوم جهانی می‌سوخت.» (ترکیب لاله‌ی گلگون زمین در این عبارت ناساز است.)
هم‌چنین می‌توان گفت که نثر گاهی هیمنه‌ی عمومی خود را ترک کرده و به حد یک نثر معمولی سقوط می‌کند و یا گاهی با رها کردن فضای عمومی به سوی یک رمانتیسیسم غلیظ سیر می‌نماید.
«ضمن تماس با سایه درمی‌یابم موضوع، آمدن سیاوش کسرایی از سفر و پیداشدن کاری است که او برایم دست و پا کرده است...»
«می‌اندیشیدم آیا در یکی از شب‌ها می‌توانم از آشیانه‌ی بالابلندم یاس ستاره‌ای را از سردر لاجوردی آسمان بچینم و بر سینه‌ی پیراهن رنگ‌باخته‌ام بنشانم تا آن کوشک‌نشینان دیگر نتوانند به من فخر بفروشند.»
با این اوصاف جلد اول کتاب شعر متعهد ایران، کتابی خواندنی، است. کتابی است که اوج و حضیض یک شخصیت شعری را از دو زبان مهدی خطیبی و جعفر کوش‌آبادی، پیش روی ما می‌گشاید و از لحظه‌هایی حقیقی در تاریخ سخن می‌گوید که جایی در تاریخ‌های معمول ندارند.
در نهایت با این که به دلایلی تردید دارم ولی امیدوارم همت والای مولف، او را در فراهم آوردن جلدهای بعدی کتاب، یار و یاور باشد.
پانوشت:
۱- ] ص٣۱ [
(این نوشته ابتدا در فصل نامه تخصصی شعر،گوهران،ویژه نامه ی م. آزاد چاپ شده بود.بنگرید:صص۱۲۱تا۱۲۶)