از سیاست نمایشی تا دموکراسی نمایشی
ایران در یک سال گذشته


محمدرفیع محمودیان


• سیاست نمایشی طبقه‍ی متوسط از همان آغاز ناقص و محدود بود. این نیرو بمیدان نیامده بود تا خود را آنگونه که هست با تمام وجود و قدرت بنمایش بگذارد و مبارزه‌ای بی امان را پیش برد. او آمده تا نمایشی مدنی و مودبانه را به صحنه برد. چنین نمایشی برای همه و حتی همان هنرپیشه‌های اصلی نمایش خسته کننده بوده و خواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ مرداد ۱٣٨۹ -  ۵ اوت ۲۰۱۰


 حوادث یکسال اخیر ایران و شکل‌گیری جنبش سبز به مطرح شدن هر چه بیشتر سیاستی جدید انجامیده است، سیاستی که باید بر آن نام سیاست نمایشی نهاد. اهمیت یافتن این سیاست دستاورد جنبش سبز بتنهایی نیست. تمامی نیروهای درگیر در مبارزه از جنبش سبز و اصلاح طلبان گرفته تا دولت و در رأس آن خامنه‌ای و احمدی نژاد در مطرح شدن آن نقش ایفا کرده‌‌اند. سیاست برای همه‍ی این نیروها بشدت نمایشی است و در خدمت اِبراز وجود است. پیش از این در عرصه‍ی سیاست اهدافی مهم بودند که می‌بایست در فرایند فعالیت و مبارزه متحقق می‌شدند. هدف غایی نیز هدفی اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی بود و مبارزه وسیله‌ای برای رسیدن به این هدف. در ایران امروز اما ما با کنشگرانی روبرو هستیم که به جنبه‍ی نمایشی فعالیت و مبارزه‍ی خود همچون امری مهم می‌نگرند. مهم برای آنها حضور در عرصه‍ی فعالیت سیاسی و مبارزه و قرار گرفتن در کانون توجه است. در دیدگاه آنها پیامدهای فعالیت و مبارزه مهم هستند ولی این چیزی از اهمیت حضور نمایشی در عرصه‍ی مبارزه و فعالیت نمی‌کاهد. آنها بر آن باورند که این حضور در نهایت بگونه‌ای خودبخودی آنها را به اهدافشان خواهد رساند.
سیاست نمایشی در تداوم و در تمایز با سیاست بازشناسی موضوعیت یافته است. سیاست بازشناسی در دهه‌‌های هشتاد و نود یکباره اهمیت خاصی یافت و به برنامه و آرمان بسیاری از جنبشهای اجتماعی و سیاسی تبدیل شد. این سیاست توجه برخی از مهمترین اندیشمندان دهه‌های آخر قرن بیستم، از چارلز تیلور و آکسل هونز گرفته تا هابرماس را بخود جلب کرد. بنیادهای فلسفی این سیاست، همانگونه که همواره بر آن تأکید نهاده شده در آثار اولیه‍ی هگل تبیین شده اما در آثار تیلور و هونز جزئیات آن مورد تحلیل قرار گرفته است. سیاست بازشناسی بمعنای تلاش در جهت باز شناخته‌شدن یا برسمیت شناخته شدن از سوی دیگران در هویت مورد نظر خود است. این هویت ممکن است اجتماعی یا فرهنگی باشد ولی همچنین ممکن است دینی، فردی یا جنسی باشد. همجنس گرایانی که برای حضور فعال در تمامی عرصه‌های زندگی اجتماعی بسان همجنس‌گرا (بدون کتمان آن) تلاش و مبارزه می‌کنند فعال عرصه‍ی سیاست بازشناسی هستند، بهمانگونه که اعضای اقلیتهای دینی و مذهبی آنگاه که برای بازشناخته شدن باور دینی یا هویت قومی خود بسان دین یا هویتی همسان و هم ارزش دیگر ادیان و اقوام فعالیت می‌کنند. مسئله‍ی مهم اینجا نه باز شناخته شدن بطور کلی بلکه بازشناخته شدن در هویتی است که فرد یا گروه خود را برخوردار از آن می‌داند. در مقایسه، در سیاست نمایشی مهم باز شناخته شدن بعنوان کنشگر است، بعنوان کسی که در صحنه حضور دارد و نقشی بازی می‌کند. اینجا هویت داده شده و پیشاپیش شکل گرفته‍ی انسان از اهمیت خاصی برخوردار نیست. غایت ایفای نقشی فعال در عرصه‍ی عمومی و قرار گرفتن در کانون توجه است. هویت و نقش را اینجا انسان (یا گروه) در فرایند اجرای نمایش و جلب توجه دیگران بدست می‌آورد یا مورد تکوین قرار می‌دهد. اگر در سیاست بازشناسی دیگری دارای نقشی محوری است، در سیاست نمایشی "خود" و نمایشی که "خود" اجرا می‌کند دارای نقش محوری است.
سیاست نمایشی در تداوم دموکراسی مشارکتی و در تمایز با دموکراسی نمایندگی اهمیت پیدا کرده است. در سیاست نمایشی، مسئله‍ی اصلی حضور در عرصه‌های فعالیتهای عمومی و قرار گرفتن در کانون توجه است. عنصر دمکراتیک اینجا حضور و ایفای نقش است، هر چند که ممکن است این کار فقط و فقط برای جلب توجه و نه برای یاری رسانی به همدیگر برای رسیدن به هدفی و انجام امری باشد. این تا حدی محدودیت سیاست نمایشی را نیز می‌رساند. مسئله‍ی اصلی اینجا نه مشارکت در فرایند تصمیم‌گیریها و انجام امور که حضور در صحنه و جلب توجه است. این امر چه بسا که در تلاقی با تلاش جمعی و هدفمند دیگران قرار گیرد. تمایز سیاست نمایشی با دموکراسی مطرح عصر، دموکراسی نمایندگی، اینجا مشخص می‌شود. کنشگرانِ عرصه‍ی سیاست نمایشی هیچ تمایل و علاقه‌ای به بازنمایی (یا بازنمایندگی) شدن ندارد. آنها اصلاً برای گریز یا احتراز از آن به ابراز وجود، به نمایشِ خود روی می‌آورند. آنها می‌خواهند خود در کانون توجه قرار گیرند، نه آنکه کسی دیگر آنها را نمایندگی کند و بدینسان در کانون توجه قرار گیرد. با اینحال سیاست نمایشی در تضاد و ستیز با دموکراسی نمایندگی قرار ندارد. دموکراسی نمایندگی آکنده از مراسم آئینی سیاسی، مراسمی همچون انتخابات ادواری، بسیج افکار عمومی بوسیله‍ی بحث و گردهمایی و جلسات تصمیم‌گیری پارلمان و شورای محلی است. کلیه‍ی این مراسم فرصت خوبی را برای ابراز وجود کنشگران بوجود می‌آورد. بخشی از مردم نیز بدین خاطر در فرایند انتخابات شرکت می‌جویند. ولی باید بخاطر داشت که چنین مشارکتی نه از سر باور به دموکراسی یا گزینش نماینده‌ای خاص جهت پیشبرد سیاستهایی معین که بخاطر استفاده از فرصت و قرار گرفتن در کانون توجه جمعی رخ می‌دهد.
به هر رو، سیاست نمایشی با نوعی از دموکراسی که آنرا می‌توان دموکراسی نمایشی خواند، در ارتباط است. نمایشِ خود اگر توأم با مشارکت سرزنده و پویای همگانی در پیشبرد نمایش باشد به دموکراسی نمایشی می‌انجامد. دموکراسی امری مربوط به تصمیم‌گیری و اجرای تصمیمهای اتخاذ شده در مورد امور جمعی است. هر گاه که تصمیمها در فرایند مشارکت عملی اعضاء جمع اتخاذ شوند و اجرای تصمیمها نیز به اتکاء مشارکت عمومی صورت گیرد آنگاه ما با دموکراسی مواجه هستیم. ابراز وجود نمی‌تواند بگونه‌ای خود انگیخته و خود-محور انجام گیرد. کنشگر باید در نوعی هماهنگی با دیگران و بر مبنای قواعد و هنجارهای حاکم بر مراسم خود را بنمایش بگذارد. کنشگر نه فقط باید خود را بنمایش بگذارد بلکه زمینه و فرصت لازم را برای نمایشِ خودِ دیگران فراهم آورد. در بسیاری مراسم آئینی، از مناسک دینی و نمایشهای عمومی گرفته تا گفتگو در جمعهای همکاران و همیاران، راه بر مشارکت عمومی یا ایفای نقشی فعال از سوی افراد معمولی بسته است. حتی در گردهمایی‌های سیاسی عمومی و بگاه تصمیم‌گیری در جلسات اتحادیه‌های صنفی، فقط رهبران و فعالین حرفه‌ای از فرصت و امکان ابراز وجود و تأثیرگزاری بر آراء دیگران برخوردارند و بقیه مجبورند همانند سیاهی لشکر رفتار کنند. در این شرایط در صورتی دموکراسی برقرار می‌شود که همه بتوانند آنگونه که می‌خواهند، البته در چارچوب تفسیر باز از قواعد و هنجارهای حاکم بر مراسم (که البته باید بتوان در نهایت آنها را نقد کرد و تغییر داد)، خود را بنمایش بگذارند. در بستر نمایشِ خود، افراد سلیقه، افکار و آراء خود را ابراز خواهند کرد و در وفاداری به روالِ مراسم آئینی زمینه را برای شکل گیری توافق و رسیدن به تصمیمی معین یا انجام کاری معین فراهم می‌آورند.
به هر رو، سیاست نمایشی سیاستی نیست که بخودی خود به دموکراسی نمایشی بینجامد یا بطور مستقیم زمینه را برای شکل‌گیری آن آماده کند. مهم در این مورد رویکرد و خواست نیروهای سیاسی و اجتماعی درگیر در سیاست نمایشی است. در شرایط کنونی جامعه‍ی ایران بنظر نمی‌رسد نیرویی با خواست و هدف رسیدن به دموکراسی یا ارتقاء سیاست نمایشی به دموکراسی نمایشی در فرایند مبارزه و تحولات حضور دارد. اینرا می‌توان با نگاهی به وضعیت نیروها مشخص ساخت. در شرایط کنونی سه نیروی اصلی کشاکش سیاسی عبارتند از ١- جنبش سبز، ٢- اصلاح‌طلبان به رهبری موسوی و کروبی، ٣- دولت به رهبری خامنه‌ای و احمدی نژاد.
١- جنبش سبز: این جنبش در فرایند انتخابات زاده شد و سپس در واکنش به تقلب در انتخابات و سرکوب رژیم - در بستر اعتراضات خیابانی - شکل یک جنبش را یافت. پس از گذشت چند ماه بدلایل گوناگونی از جمله سردرگمی در مورد هدف غایی جنبش، سرکوب وحشیانه‍ی حاکمیت و عدم برخورداری از یک رهبری منسجم دچار افت شد. اینک این جنبش در فضای سایبری، اعتراضات دانشجویی، ایستادگی زندانیان سیاسی و بیانیه‌های فعالین سرشناس آن از سرزندگی نسبی‌ای برخوردار است ولی دیگر در سطح خیابان از خود جنب و جوشی نشان نمی‌دهد. جنبه‍ی نمایشی این جنبش از اولین حرکت توده‌های شرکت کننده در آن محسوس بود. اعضای این جنبش علاقه‍ی خاصی به نمایش گذاشتن خود بوسیله‍ی نصب فیلم و تصویر تظاهرات و دیگر حرکتهای خود در سایتهای اینترتنی داشتند. برای آنها بگاه مبارزه در کوچه و خیابان، دوربین موبایل یا نمایش مستقیمِ خود اهمیتی بیشتر از صندوق رأی یا انتخاب نماینده و چگونگی تنظیم رابطه با او داشت.
جنبش سبز بطور عمده خیزش طبقه‍ی متوسط ایران بر علیه ساختار سیاسی و اجتماعی‌ای است که این طبقه را از تثبیت موقعیتش باز می‌دارد. طبقه‍ی متوسط نه خود بطور مستقیم که بوسیله‍ی نیروی پیشقراول خود، جوانان شهرهای بزرگ، جنبش را بر پای داشته است. جوانان طبقه‍ی متوسط شهرهای بزرگ ایران در دوران پس از انقلاب به موفقیتهای بس بزرگی دست یافته‌اند. مهمترین موفقیت آنها انباشت سرمایه‍ی هنگفت فرهنگی است. بوسیله‍ی آن، آنها به موقعیتی حساس در جامعه دست یافته‌اند. به اتکاء مدرک علمی، دانش تکنیکی و تسلط بر فرهنگ جهانی، آنها توانسته‌اند جایگاه خوبی درساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه بدست آورند. آنها اما موقعیت خود را شکننده و همچنین کهتر از توان و اقتدار فرهنگی خود احساس می‌کنند. بعلاوه جمهوری اسلامی هیچگاه قدرت، باورها و شیوه‍ی زندگی آنها بر نتافته است و به مقام، شیوه‍ی زندگی و تفکر و آراء آنها معترض بوده است. جمهوری اسلامی همیشه بدنبال محدود ساختن پویایی و سرزندگی آنها بوده است و حتی کوشیده بنیاد قدرت آنها یعنی کسب مدرک علمی و حضور فعال در حوزه‌ عمومی را محدود و مشروط به پذیرش ارزشهای دینی سازد. جوانان طبقه‍ی متوسط توانسته‌اند تا حد زیادی بر این موانع فائق آیند و حتی در سطحی جهانی موقعیتی والا برای خود بیافرینند. مشکل اصلی آنها همواره آن بوده که رژیم جمهوری اسلامی بر بنیاد باورها و ارزشهایی حکومت می‌کند که با موقعیت، تفکر و شیوه‍ی زندگی آنها سر تضاد دارد.
طبقه‍ی متوسط در هیأت جوانان موفق شهرهای بزرگ خود را پیروز میدانهای اصلی فعالیت فرهنگی و اجتماعی احساس می‌کند. در فرایند مبارزات پیش از انتخابات نیز نشان داد که از اعتماد بنفس کافی برخوردار است. با اینحال برای این نیرو کسب قدرت سیاسی مسئله‌ای مهم و عاجل نیست. این نیرو بیشتر بدنبال تحکیم و تثبیت موقعیت فرهنگی و اجتماعی خود در جامعه است و چون دارای وضعیتی خوب در جامعه است حاضر نیست موقعیت خود را برای موفقیتها و پیروزی‌‌های احتمالی بخطر اندازد. او همچنین از تجربه‍ی و مهارت لازم سیاسی برای مشارکت در منازعات و زد و بندهای سیاسی برخوردار نیست. از این رو چشمش بدنبال نیرویی است که منافع او را در ساختار سیاسی دنبال کند. استقبال چشمگیر دانشجویان و دیگر جوانان طبقه‍ی متوسط از موسوی، که برای برخی با توجه به سابقه‍ی موسوی و تفکر دانشجویان عجیب می‌نمود، درست بهمین دلیل بود. جوانان طبقه‍ی متوسط در موسوی نیروی می‌دیدند که می‌توانست با حداقل هزینه بخش مهمی از خواستهای آنها را متحقق سازد.
مشکل بزرگ و اصلی نیروی طبقه‍ی متوسط عدم سازمانیافتگی است. این نیرو به استقبال حوادثِ پس از انتخابات شتافت تا در فرایند مبارزه‍ی خیابانی خود را سازماندهی کند. خیابان برای او عرصه‍ی ابراز وجود بود تا در بستر آن اعضایش بتوانند یکدیگر را بیابند، با خواست و درکهای یکدیگر آشنا شوند و پیرامون حلقه‌ها و شبکه‌های گوناگون متحد شوند. مبارزه‍ی او مبارزه‌ای فرهنگی و مدنی بود و بر آن باور بود که کافی است توان فرهنگی خود را نشان دهد تا دیگران پی به نیرو و عظمت او برند و خواستهایش را بپذیرند. او مدام تأکید داشت که از خشونت بیزار است، خواستهایی واهی و رادیکال ندارد و بدنبال پیشبرد مبارزه‌ای مدنی است. او حتی حاضر بود در سکوت تظاهرات کند. ولی برای باز یافتن یکدیگر و رساندن صدای خود به جهانیان از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد. با استفاده از دانش فنی خود از راه اینترنت تصاویر حرکت اعتراضی خود را بسرعت در دسترس همگان قرار می‌داد. مبارزه‍ی خیابانی برای او یک جشن بزرگ رسانه‌ای بود. در این جشن از خودِ سیاست خبری نبود. ولی ما می‌دانیم مدنیت و نمایش اقتدار فرهنگی جای سیاست را نمی‌گیرد. خیابان جای مدنیت و نمایش سرمایه‍ی فرهنگی نیست، بلکه جای طرح خواست و برنامه‍ی سیاسی، جای نمایش قدرت است. در مواجهه با رژیمی متمرکز بر کاربرد همه جانبه زور باید تمامی نیروی جامعه را پیرامون خواستهایی معین بسیج کرد و نیروی طبقه‍ی متوسط عاجز از آن بود.
سیاست نمایشی طبقه‍ی متوسط از همان آغاز ناقص و محدود بود. این نیرو بمیدان نیامده بود تا خود را آنگونه که هست با تمام وجود و قدرت بنمایش بگذارد و مبارزه‌ای بی امان را پیش برد. او آمده تا نمایشی مدنی و مودبانه را به صحنه برد. چنین نمایشی برای همه و حتی همان هنرپیشه‌های اصلی نمایش خسته کننده بوده و خواهد بود. نمایشی چنین محدود نزد کسی شور عاطفی برای پیشبرد نمایش، بخصوص در شرایطی که نیرویی بدنبال سرکوب کل نمایش است، ایجاد نمی‌کند. سیاست ابراز وجود جوانان طبقه متوسط در نهایت تبدیل به سیاست ابراز وجود فرهنگی یا نمایش مدنیت یک گروه خاص شد و از پیشروی در زمینه‍ی ایجاد دموکراسی نمایشی باز ماند. این جوانان به دو شکل نمایش خود کنشگران را محدود ساختند. از یکسو ابراز وجود خود را مقید به ابراز وجودی مدنی و فرهنگی ساخته و از سوی دیگر بوسیله‍ی تأکید بر خواستهای مدنی و مبارزه‌ای فرهنگی دیگر اقشار و گروه‌های اجتماعی را از حضور فعال در صحنه و ابراز وجود خویش باز داشتند.

٢- اصلاح‌طلبان بمنطور و با امید پیروزی در انتخابات شرکت کردند. در دوران انتخابات نیز توانستند قدرت و محبوبیت خود را بنمایش بگذارند و بنطر می رسد که فکر نمی‌کردند پیروزی در انتخابات از آنها دریغ شود. اعتماد بنفسی که آنها بطور کلی و موسوی بصورت خاص نشان می‌دادند توجه و آراء هر چه بیشتری را بسمت آنها جلب می‌کرد. پیام موسوی مبتنی بر تأکید بر ارزشهای اخلاقی، ارزشهای همانند راستی، درستی، کارآیی و عقلانیت جذابیت خاصی بین بخشهای مهمی از جامعه بخصوص جوانان داشت. استقبال همگانی از وی در گردهمایی‌هائی که بشکل مراسم نمایشی نیز اداره می‌شد بیش از پیش بر اعتبار و محبوبیت عمومی او می‌افزود. در این روند با آنکه کروبی خواستهایی نزدیکتر و سازگارتر با برداشتهای توده‌های جوان شهری طرح می‌کرد ولی موسوی برنده رقابت جلوه می‌کرد. این شاید تا حد زیادی بخاطر شهرت موسوی بعنوان مرد سیاست، مرد ایستادگی بر اصول و خواستهای سیاسی بود. توده‌ها کروبی را در حد و ابعاد موسوی فردی قابل اعتماد برای شرکت در فرایند بازی و مبارزه سیاسی در بالا نمی‌دیدند. موسوی نیز با تأکید خود بر وفاداری به اصول این ظن را تقویت می‌کرد.
مسئله‍ی اصلی اصلاح‌طلبان بنمایش گذاشتن هویت و گرایشی است که بنظر نمی‌آید پیش از این بدان اعتقاد داشته‌اند. آنها در دوره‍ی یکساله‍ی پس از آغاز جنبش متمایل بدان یا شاید مجبور شده‌اند تا تکثر جنبش، قانون‌گرایی، انتخابات آزاد و حقوق بشر را اصول جنبش سبز و آمال خود معرفی کنند. ولی سابقه‍ی تاریخی و برنامه‍ی آنها در دوره‍ی انتخابات چیز دیگری می‌گوید. آنها وفادارترین افراد به نیرویی بودند که در اوان انقلاب به اتکای سرکوب و خفقان حاکمیت جمهوری اسلامی را تثبیت بخشید، اما امروز باید از باور به اصول و ارزشهایی سخن گویند که با آن رویکرد در تضاد مستقیم قرار دارد. آنها باید در بازی‌ای شرکت جویند که بر اساس مقرراتی دیگر اداره و تنظیم می‌شود. سعی آنها بر آن است که وانمود کنند با شور و شوق این بازی را پیش می برند. به این خاطر باید مدام به ابراز وجود سیاسی بپردازند. اعلامیه و بیانیه صادر کنند، به ملاقات فعالین سیاسی بشتابند یا آنها را بحضور بپذیرند و مدام از باورها و ارزشهایی نو سخن بگویند. ولی آنها همزمان باید از وفاداری به اصول، از سابقه‍ی خود، از ایستادگی بر اعتقادات اولیه‍ی خود سخن بگویند. آنها اصلاً به این خاطر مردان سیاست شده‌اند و در کانون توجه قرار گرفته‌اند. آنها باید نمایشی معین را با بازیگری محض روی صحنه برند ولی همزمان آنرا تکذیب کنند و بر وفاداری به اصول تأکید گذارند. در میانه‍ی نمایش، آنها باید مواظب باشند که زیاد جذب نقش خود نشوند.
سیاست ابراز وجود و نمایشی اصلاح‌طلبان سیاستی عقیم نیست. این سیاست آنها را در کانون توجه قرار داده است. موسوی و کروبی و حتی خاتمی این سیاست را به مهارت پیش برده‌اند. آنها از هر فرصت و بهانه‌ای بهره جسته‌اند تا خود را به توده‌ها بنمایانند. حتی آنها در مدت یکسال پس از شکل‌گیری جنبش سبز سعی کرده‌اند در سازگاری با روح حاکم بر آن خود را بنمایش بگذارند. ولی آنها خود همواره این نمایش را محدود ساخته‌اند. آنها خود پی در پی فتیله‍ی نمایش را پائین ‌کشیده‌اند. این تا حدی به آن خاطر است که درست زمانی که نمایش اعتقاد به ارزشهای جدید توجه همگانی را حلب می‌کند آنها باید بر اصولگرائی خود و وفاداری به ساختاری تاریخی تأکید نهند. توده‍ی مخاطب آنها نیز چنین تفکیک و افتراقی را تجربه می کند. بخشی که در حنبش خیابانی نیروی اندکی است اما بدنه‍ی سازمانی حرکت اصلاح‌طلبان را تشکیل می‌دهد هنوز نمایش اعتدال، اصولگرایی و حرکت در چارچوب نظام را مهم می‌شمارد. آنها چه بسا اعتقاد به چنین باورهای نداشته باشند ولی تداوم حرکت و رسیدن به پیروزی را بر مبنای نمایش آن ممکن می‌دانند. به هر رو این نمایش در تضاد با روحیه‍ی توده‌های جوان شرکت کننده در جنبش سبز قرار دارد و بنا بر این باید با نوعی دقت به صحنه برده شود. برخی اصلاح‌طلبان گاه این بازی نمایشی را نمی‌توانند بخوبی اجرا کنند و خشم توده‌های جوان را برمی‌انگیزند. از سوی دیگر، توده‌های جوانِ جنبش سبز خواهان نمایش باورها و ارزشهای جدید، احترام به تکثر آراء، دموکراسی و انتخابات آزاد هستند. آنها خود بدون شک دارای باورهایی دیگر هستند. به اصلاح‌طلبان بطور کلی و موسوی و کروبی نیز مظنون هستند، ولی چون خود نمی‌توانند و حتی نمی‌خواهند قدرت سیاسی را در دست گیرند به نمایش آنها با امیدواری می‌نگرند. آنها امیدوارند که اصلاح‌طلبان همواره نمایش خود را با توجه به مخاطبین پیش ببرند.
محدودیت سیاست نمایشی اصلاح‌طلبان محدودیت تاریخی گرایشها و نیروهای سیاسی جامعه‍ی معاصر ایران است. در غیاب وجود تشکیلات و برنامه‍ی سیاسی مدون، گرایشها و نیروها نمی‌توانند رابطه‍ی با ثبات دوجانبه‌ای با توده‌ها بر قرار کنند. بطور کلی، نمایش سیاسی فقط برای سرگرمی تماشاچیان و جلب توجه آنها اجرا نمی‌شود. تماشاچی قرار است جذب نمایش شود و در نهایت به بازیگر نمایش تبدیل شود. این تحول دموکراسی نمایشی را می‌آفریند. البته در بیشتر موقعیتها - در جهان معاصر - مواظبت بخرج داده می‌شود که تماشاچی‌ها کارگردان یا ایفاگر نقشهایی مهم نشوند. در ایران معاصر اما چون نیروها و گرایشهای سیاسی اتکاء به نیرو و برنامه‍ی خودی ندارند، اساساً فاقد جرأت و اعتماد بنفس لازم برای واگذاری نقش به توده‌های مخاطب هستند. آنها چون خود دارای نمایشنامه‌ای مدون و مجموعه‍ی بازیگرانی ماهر نیستند، از آن در هراسند که توده‌ها کل صحنه و نمایش را به تسخیر خود درآورند. به این خاطر تعداد تماشاچی‌هایی که اجازه پیدا می‌کنند نقش فعالی ایفا کنند همواره محدود می‌ماند. هیأت مشاورین موسوی بطور نمونه از آغاز تا اکنون محدود به چهره‌های کم و بیش گمنام سیاسی بوده است. او حاضر نبود در آغاز حتی برای جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نقشی فعالی در فرایند سازماندهی فعالیتهای انتخابات خود قائل شود. پس از انتخابات نیز او بیشتر بصورت فردی عمل کرده و موضع گرفته تا بصورت عضوی از یک مجموعه‍ی فعال و پویا.
سیاست در دست اصلاح‌طلبان در لفافه‍ی اخلاق پیچیده شده و بسان ارزش اخلاقی به جامعه ارائه می‌شود. مهم اینجا کتمان نمایش و شرکت در بازی قدرت است. اصلاح‌طلبان با سیاست ابراز وجود مشکلی ندارند. آنرا بکار می‌گیرند ولی چون نمی خواهند این سیاست به دموکراسی نمایشی ارتقاء یابد و زمینه مشارکت همگانی در صحنه‌های نمایشی را فراهم آورد، امر نمایشی بودن آن و اصلاً نمایشی بودن سیاست را تکذیب می‌کند. اخلاقی بودن سیاست برای اصلاح‌طلبان خود را نه فقط در تأکید بر راستگویی، درستکاری و اصولگرایی که بیش از همه در ارزشی ساختن سیاست خود را نشان می‌دهد. اصلاح‌طلبان بیش از دوازده سال است از ارائه‍ی برنامه‍ی مدون اقتصادی و سیاسی (بطور نمونه در مورد ساختار قدرت سیاسی) احتراز کرده‌اند. آنها گوئی آمده‌اند تا ارزشها را به سیاست بازگردانند. حضور خود را در سیاست نیز آنها بر مبنای انتخابی ارزشی و وفاداری به مسئولیتهائی ترافرازنده توضیح می‌دهند.
به هر رو اخلاق بمنزله‍ی سیاست نوعی سیاست نمایشی نیز هست. در فقدان توان و اقتدار کافی، اصلاح‌طلبان با نمایشی اخلاقی برای خود مشروعیت خریداری می‌کنند. ولی همزمان با این سیاست خود را از حرکت در زمینه‍ی بسیج نیرو و سازماندهی حرکت تهاجمی باز می‌دارند. به این صورت آنها به مخاطبین خود نشان می‌دهند که خواهان حمایت فعال و پویای آنها نیستند و بیشتر آنها را بصورت توده‍ی منفعل هوادار می‌خواند.   

٣- سیاست ابراز وجود بارزترین نمود خود را در سیاست حاکمیت و در رأس آن کنش سیاسی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد می‌یابد. بسیاری اوقات چنین بنظر می‌رسد که سیاست برای حکومت جمهوری اسلامی فقط در امر ابراز وجود، مطرح ساختن خود و نمایش اقتدار خلاصه می‌شود. در اوج جنبش توده‌ای، در ماه‌های خرداد و تیر، خامنه‌ای و احمدی‌نژاد برای مخاطبین خود آنگونه سخنرانی می‌کردند که گویی اقتدار آنها چه در عرصه‍ی داخلی و چه در عرصه‍ی جهانی کوچکترین آسیبی ندیده است. کلیه‍ی حرکات آنها نیز بشکلی نمایشی انجام شده و می‌شود. ادا و اطوار آنها، شیوه‍ی سخنرانی آنها و حتی شکل واکنش مخاطبین آنها که پیشاپیش بگونه‌ای هدفمند انتخاب و سازماندهی شده‌اند، نیز، همه نمایشی هستند. خامنه‌ای و احمدی‌نژاد همچون نمایشگرانی حرفه‌ای عمل می‌کنند. آنها نه فقط بسان بازیگر که حتی همچون کارگردان و نمایشنامه‌نویش نمایشهای خود در صحنه حضور می یابند.
البته اینجا نیز نمایش نیز توجیه می‌شود ولی نه با عنوان مدنیت یا اخلاق بلکه با عنوان اقتدار. مفهوم کلیدی گفتمان خامنه‌ای و احمدی‌نژاد اقتدار نیست، دشمن است، دشمنی شکست ناپذیر و همه جا حاضر. ولی این دشمن را فقط می‌توان با نمایش اقتدار ترساند و خنثی ساخت. او را نمی‌توان شکست داد. علت نه امکانات و قدرت بیش از حد آن که اهریمنی بودن آن است. آمریکا، استکبار، لیبرالیسم یا صهیونیسم همچون نیروهایی جادویی دارای حیاتی ابدی هستند. بر آنها می‌توان بطور موقت پیروزی بدست آورد ولی همواره همانند دیو در کالبد نیروهایی جدید باز می‌گردند. وظیفه‍ی دولت اسلامی همچون وطیفه‍ی فرد مومن در قبال شیطان مبارزه‌ای دائمی با او است و در این زمینه بهترین سلاح نمایش اقتدار است. این نمایش باید با شکوه و کر و فر تمام اجرا شود تا بیشترین اثر را بر جای نهد. دشمن باید از ترس فلج شود و قدرت سازماندهی و حرکت را از دست بدهد.   
بدین سان سیاست بشکل سیاست ناب در می‌آید. مرز بین حقیقت و دروغ، درستکاری و تقلب، و مدارا و اِعمال خشونت در نوردیده می‌شود. همه جا بطور معمول، چه در زندگی روزمره و چه در سیاست، ادعا می‌شود که سخن حقیت را بیان می‌‌کند، درستکاری بر زندگی و کنشها حاکم است و رفتارها نشان از مدارا دارد. مهم بطور معمول این است که مشخص شود دروغ، تقلب و خشونت جایگاهی (مهم) در گفتار و کنش ندارند. در جمهوری اسلامی اما نه فقط کسی دغدغه‍ی چنین تمایزاتی ندارد بلکه همه دغدغه‌ای متضاد آنرا دارند. نمایش اقتدار نه تنها باید به هر صورت ممکن انجام شود بلکه همه باید ببیند و بفهمند که هیچ هنجار و معیار ترافرازنده‌ای را در این زمینه برسمیت شناخته نمی‌شود. هدف آن است که برای دیگران مشخص شود که کنشگران (جمهوری اسلامی) از هیچ اقدامی در زمینه‍ی تحکیم حاکمیت خود ابا ندارند. در زندگی روزمره همه دروغ می‌گویند، تقلب می‌کنند و بر یکدیگر خشونت می‌ورزند. ولی ما همه یاد گرفته‌ایم دروغ را چنان ظریف و آرایش شده بگوئیم که حقیقت جلوه کند؛ آنگونه حسابشده تقلب کنیم که عین درستکاری بنظر آید؛ و اِعمال خشونت را چنان در لفافه‍ی کلام زیبا و کنش دوستانه بپیچیم که مدارا ارزیابی شود. در مقایسه، جمهوری اسلامی بر عکس عمل می‌کند. رهبران آن بی مهابا، بدون هیچگونه تلاشی در جهت کتمان آن دروغ می‌گویند، تقلب می‌کنند و خشونت می‌ورزند. آنها نمی‌خواهند کسی بمیل و اراده کلام آنها را حقیقت، کنش آنها را درست و رفتار آنها مدارا بداند. آنها می‌خواهند مخاطبین از سر سردرگمی و ترس کلام، کنش و رفتار آنها را راهنمای عمل خود سازند. آنها رادیکالتر از هر لیبرالی خواهان آن نیستند که مخاطبین به کلام و کنش آنها باور داشته باشند. آنها فقط می‌خواهند که کسی تردید خود را در مورد صحت، درستی و صمیمت کلام و کنش آنها نشان ندهد و بزبان نیاورد.
رهبران جمهوری اسلامی نمایش را بدون هیچگونه کتمانی اجرا می‌کنند. نمایش برای آنها همواره نمایش است. شاید اینرا آنها از مناسک دینی آموخته‌اند. مناسک دینی در خود بسان نمایش دارای اهمیت هستند. مهم آن نیست که مخاطب باور کند که امام حسین ظهر روز عاشورا در تاریخی معین کشته شده است، مهم آن است که او متآثر از شرایط (از نوحه و تعزیه‌خوانی گرفته تا گرما و ازدحام) در همراهی با دیگران رفتار کرده و گریه سر دهد. ولی این نمایش که اینگونه ناب اجرا می‌شود بهیچوجه راهی به دموکراسی نمایشی نمی‌گشاید. به هیچکس جز خود رهبران اجازه داده نمی‌شود در فرایند نمایش نقش ایفا کند. اگر کسانی نیز فرصت می‌یابند در اجرای نمایش سهمی بعهده بگیرند بخاطر عدم سازماندهی درست و دقیق نمایش است. در جمهوری اسلامی نمایش، بدون اتکاء به یک نمایشنامه‍ی دقیقاً پرداخت شده، کادر مشخص بازیکنانی حرفه‌ای یا حتی گاه بدون سِنی پیشاپیش آماده شده به روی صحنه می رود و به این خاطر بازیکنان و حتی گاه تماشاچیانِ زرنگِ فرصت طلب امکان اجرای نقش بدست می‌آورند. تفاوت نمایش جمهوری اسلامی و حتی ساختار حکومتی آن با نمایش و ساختار حکومتی رژیمهای فاشیستی نیز در همین امر نهفته است. از یکسو نمایشهای جمهوری اسلامی بی نظم‌تر، نا هدفمندتر و شلوغتر از آن هستند که ساختاری یکسره بسته را بر جامعه حاکم سازند و از سوی دیگر نمایش در خود گاه چنان اهمیتی می‌یابد که بازیگران هدف از اجرای آنرا بفراموشی سپرده شیفته‍ی نمایش و بازی خود می‌شوند.
در جمهوری اسلامی، سیاست بیش از پیش به سیاست نمایشی تبدیل شده است. گاه حتی بنظر می‌رسد تمامی سیاست به این سیاست فرو کاسته شده است. رهبران جمهوری اسلامی متخصص برگزاری یا اجرای مناسک دینی-سیاسی، سخنرانی، افتتاح طرح، گردهمایی، تظاهرات، سفرهای استانی و گزارش آمار شده‌اند. آنها حتی به خشونت بُعدی نمایشی بخشیده‌اند و اجازه می‌دهند همه از جنبه‌های وحشتناک آن باخبر شوند. با اینحال آنها مواظب هستند که نمایش شور مشارکت و امکان مشارکت را نزد توده‌ها نیافریند. آنها مخاطبینی خاص برای آن آفریده‌‌اند تا امکان تداخل نقشها پیش نیاید. اصلاح‌طلبان برای مبارزه با این سیاست به سیاستی اخلاقی روی آورده‌اند. آنها از یکسو توان بسیج توده‌ها و فراهم آوردن زمینه‍ی مشارکت آنها در نمایش را ندارند و از سوی دیگر به سیاست و دموکراسی نمایشی اعتقاد ندارند. در نتیجه آنها راه چاره‌ای جز پیشبرد یک مبارزه‍ی اخلاقی با قدرت حاکم ندارند. اما به این وسیله آنها آب به آسیاب دولت می‌ریزند. درست آنگونه که دولت می‌خواهد، آنها نمایش به روی صحنه برده شده را نمایشی موفق و موثر در زمینه‍ی ایجاد (تصویر) اقتدار معرفی می‌کنند. در مقایسه نیروی طبقه‍ی متوسط مدنیت را بسان راهکار مبارزه برگزیده است. نیروی مفتدر و پیروز در عرصه‍ی فرهنگ می‌خواهد وجاهت فرهنگی خود را حفظ کند و همزمان از ورود نیروهای نابهنجار، توده‌های پر شر و شور در صحنه‌های مبارزه جلوگیری کند. این بمعنای تعطیلی صحنه‌های نمایشی متفاوت و بازگذاشتن دست رهبران جمهوری اسلامی در گستره‍ی سیاست نمایشی و استفاده‍ی تمام عیار از صحنه‌های نمایشی است.

هر سه کنشگر اصلی عرصه‍ی سیاست در حوادث پس از انتخابات توجهی جدی به سیاست نمایشی نشان داده‌اند. طبقه‍ی متوسط کوشیده است قدرت فرهنگی و اجتماعی و مدنیت خود را بنمایش بگذارد؛ اصلاح‌طلبان تلاش کرده‌اند تا خود را اصول‌گرا و معتقد به اصول اخلاقی نشان دهند؛ و رهبران دولت به اتکاء نمایش اقتدار حکومت کرده‌اند. هر سه کنشگر نیز مواظب بوده‌اند سیاست نمایشی زمینه را برای ایفای نقش از سوی توده‌ها و شکل‌گیری دموکراسی نمایشی فراهم نیاورد. طبقه‍ی متوسط کوشیده شور و سرزندگی توده‌ها را محدود سازد؛ اصلاح‌طلبان بیشتر از توده‌ها انتظار دارند که بسان مخاطب منفعل هوادار رفتار کنند؛ و رهبران حکومت چیزی بیش از توده‌های متأثر نمی‌خواهند.
ارتقاء سیاست نمایشی به دموکراسی نمایشی و دموکراسی بطور کلی، فقط با ورود توده‌ها به صحنه‌های نمایشی و ایفای نقشی فعال از سوی آنها ممکن است. این اما بیش و پیش از هر چیز منوط به ایجاد صحنه‌های نمایشی جذاب و پیدایش شور و شوق ایفای نقش نزد توده‌ها است. در ابتدای شکل‌گیری جنبش سبز تلاش شد تا صحنه‌های نمایشی خاص جنبش با بازیگری خیل میلیونی توده‌ها بر پای شود، ولی چنین صحنه‌هایی بسرعت ناپدید شدند و جنبش خود را جیره‌خوار صحنه‌های نمایشی حکومت ساخت. طبقه‍ی متوسط و اصلاح‌طلبان، هیچکدام شوق و ذوق برپایی صحنه‌های نمایشی جذاب و پر شر و شور نداشتند و بر آن گمان بودند که می‌توانند از صحنه‌های نمایشی خود حکومت در جهت اهداف خویش بهره بجویند. رهبران جمهوری اسلامی، استادان سیاست نمایشی، بسهولت توانستند این استراتژی را در هم شکنند. شکل‌گیری دموکراسی نمایشی منوط بدان است که توده‌ها سرزنده و پویا به نمایش خود در عرصه‌های فعالیت و مبارزه سیاسی بپردازند و در این زمینه صحنه‌های نمایشی جدید و ویژه‍ی خود بافرینند. شاید مهمتر از هر چیز بی اعتنایی به هنجارها و ارزشهایی است که نمایش را بایسته و شایسته‍ی حوزه‌هایی خاص از زندگی، افراد و مقاماتی خاص و صحنه‌هایی خاص می‌دانند. جمهوری اسلامی اگر چیزی بکسی نیاموخته باشد اینرا به همه آموخته که تمامی عرصه‌های زندگی اجتماعی و سیاست می‌توانند صحنه‌های نمایش باشند و در یک نمایش بسا کسان می‌توانند نقش ایفا کنند و در کانون توجه قرار گیرند.