منظومه ویرانی


زیبا کرباسی


• و من تکه تکه تکه هایم را از زمین جمع میکنم!
یکسو سر شکسته ام را از لای آجرها بیرون میکشم و
سوی دیگر انگشتان پایم را که هنوز میجنبند روی دست غربال میکنم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ تير ۱٣٨۹ -  ۲۷ ژوئن ۲۰۱۰


 
 
می گذارم روز بر پلکهای باد بوزد---با پلکها باز و بسته شود شب

کتاب شعر «تا کمر در باد ریخته ام»۲۰۰۵


آن سوتر جوانی با چهره استخوانی و ته ریش با پیرهنی
جر خورده بر سه پایه ای کنار حوض شکسته سِنج میزند
سَنج


دمای پریده از شیشه لب پر
لب پریده   چشم و گوش پریده   
تکه تکه ضجه های پریده لب پر

و عطر   عطر پریده آن زن قهوه ای در فضای افیونی شمع و عود که پشت خط به پشت خوابیده بود و خواب عروسی میدید!

تور پریده   داماد پریده   رنگ و روی پریده و
گربه ای بی صاحب و گیج دنبال پشت بامی تا از این بام به آن بام ...
در خرابه ها میگردد و چشمی به جای ماهی میبلعد

موش دوانده اند زیر پوست زمین شاید زنی می موید و
انگشتان آتش گرفته اش را با مشت بر سر میکوبد
تن له شده   خودکار له شده   استخوان له شده   رویای له

در چشمان لهیده زنی رو به راه که قاب گرفته بود پنجره او را و پشت شعرهاش ابر کرده باران میبارید تا اسب سپیدی که سوارش را خورد و پس نداد جاده آن چه را که با خود برد

له . . . له   همه    همه    همه له

لاالله الال    لِه

پیرزن پستان چروکیده اش را بر خاک میمالد و کودکی چند ماهه در آغوش مادری مرده زنده میماند
تا زندگی او را درست و درسته گائیده باشد.

و من تکه تکه تکه هایم را از زمین جمع میکنم!

یکسو سر شکسته ام را از لای آجرها بیرون میکشم و

سوی دیگر انگشتان پایم را که هنوز میجنبند روی دست غربال میکنم

همینم   بی شک خود منم این غول بی شاخ و دم ترک که ترک باخته اینچنین

و نعره های بمی دارد نعره های بم و در هر دستی که بچرخد شمس تمام است و تمام دل دست دارد و
این همه در دفی در دست مثل آتش گردان میچرخاند!

و مرگ!

مرگ آدمها حرفها را ناگفته میگذارد   ناتمام میمانیم همه در شگرد‌ هوشمند رخشنده مرگ

و من دهان وقیح این همه خاک خورده میشوم

از خون این همه مرده میخورد شعرم

جاری میشود در رگهای درشت تنم
   
دهان باز کرده در خودم کله پا راه افتاده ام با موج موج سطرها در دریای خون می موجم و پشت پشت راه میبرم راه را از راه راه رگها و خطهای این کاغذ خط به خط شتلپ بیرون ریخته ام

شاید از این روست که من هم مثل شما گاهی به مرگ رای میدهم
با مرگ موافقم

با زلزله   ایدز   سیل   بمب اتم   گردباد هر چه طبیعی و
دست ساز!

اما به کتم نمی رود این   این یکی به کتم نمی رود       آیت العظمی!

حتی اگر این زمین جر خورده   بزرگترین شعر جهان شود   با هفتاد‌هزار صفحه سنگ!

به کتم نمیرود این بار!

چاله هایی که بر سر این زمین دهان باز کرده اند

مثل جیبهای شما ته ندارند

بیا   آقا   بفرما:

جیب هایت را پر کن از ته مانده ما

پرکن از خاک و چشم و دست و خرما!

شاید‌ دستی در گلویت گیر کند!

شاید‌ پایی از ماتحتت بیرون بزند!

لطفا کمکهای نقدی و غیرنقدی تان را به حساب باد واریز کنید

ما میخوریم تا زمین بالا بیاورد

هر چه باداباد

بادا بادا مبارک بادا   و هرچه بادا باد   

ان کهت باد

ان کهت و باز دهانی در باد لای لای میخواند

چشمی به خواب میرود در باد

سری دنبال تنش میگردد

تنی دنبال زیرپوش آبی نخ نما   آغشته به خون در باد


چند آیت العظمی مانده به بم از این همه پول و پتو و چای و چادر سیار!

چند‌ آخ و آه مانده به صبح با ساعت شما!

چند سینه صحرا باید لرزید تا ارگ بم!

روی سیمهای لخت برق خوابیده ام این شبها

و بارانی که از سقف ترک خورده اتاقم میچکد سیل نمیشود   
مرا نمیبرد خواب

خواب و چند بادکنک رنگی

خواب و یک جفت گوشوار خواب رفته

خواب و یک کلاه ذوذنقه کاغذی

برای جشن نو این همه خواب کافی است.

در استکانهایِ کمر باریکِ آقایِ چخ بختیارِ محترم   

چایِ نعنای محترمی می نوشیم با خرمای مضافتی بم

و رقصنده جوان و رعنا موهایش را به عشوه این و آن سو میکند

این مرده ها به همین چیزی که ندارم    فقط ارگ بمم

همین ارگ بمم !

و اتفاقی چه راست میگوید، چقدر محترمیم در سرزمین هفتاد‌ هزار کشته و هفتاد ملیون لال!


سروده ی بالا را با صدای شاعر در آدرس زیرین بشنوید:
www.akhbar-rooz.com