چند شعر کوتاه از فتح اله شکیبایی


فتح اله شکیبایی


• این جا
همه پیش از مقصد
پیاده می شوند
پیاده روی هم نعمتی ست
تنها اتوبوسی که بلیت نمی گیرد
تو را به مقصد می رساند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ تير ۱٣٨۹ -  ۲۷ ژوئن ۲۰۱۰


 
سرخ و سپید
لاله ای بر پشت و
ژاله ای بر گونه
یادگارِ تو است
دردت را
به عالمی نمی فروشم
                            ای عشق.





در عصرهای تب آلود جمعه
جمجمه ام را پُر می کنم
از بوی پیازداغ اندوه
چرا نباشم این چنین؟
که سگ
صاحب اش را نمی شناسد
در غروبِ غربتِ تنهایی.





اتوبوس که سوار می شوی
کتاب ات را باز کن و
زیر چشمی
مرا دید بزن
جیب های ام
پُر از خاطراتِ نانوشته است
در دستم
روزنامه ای ست
بلیت که داده ای؟
خب
خیال ات راحت باشد.


این جا
مفت و مجانی
به تئاتر می روی و سینما
حرف دل ات را می زنی
سیاسی هم می شوی
دستمال به سر نبسته
سرت سبزست و زبان ات سرخ
بلیت که داده ای؟
خیال ات راحت باشد.


این جا
همه پیش از مقصد
پیاده می شوند
پیاده روی هم نعمتی ست
تنها اتوبوسی که بلیت نمی گیرد
تو را به مقصد می رساند
بلیت که داده ای؟
خیال ات راحت باشد.





                برای مادرم که در شبان تیره زیست
بی هیچ دغدغه ای

بی هیچ دغدغه
بر بسترِ درد می نشینی و
بهار را زمزمه می کنی
یادت
یاسی است در شوره زار اندوه
                                     و
عشق
یادواره ای ست
در آبی ی نگاه ات.