به آقای تاج زاده
آغاز به نقد تان ستودنی است
اصل مساله اما، ولایت فقیه است!


بهزاد کریمی


• انتظار آنست که شما و هم اندیشان شما با همه وجود نیاز به گسترش، ژرفش و فراروی های بسا بیشتر از این را احساس کنید.
هم از اینرو و نیز در واکنش به درخواست خودتان مبنی بر طرح سئوال و نظر نسبت به اندیشیده هایتان است که سخن کوتاه حاضر را با شما در میان می گذارم به امید اینکه گامی باشد در تفاهم متقابل بین همه آنانی که در مسیر گذر ایران از استبداد به دمکراسی گام بر می دارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٨ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۱۰


آقای تاج زاده!
من نیز مانند پرشمار شهروندان ایرانی از اینکه شما را در پی ماه ها اسارت، ولو به عنوان مرخصی و هر چند بطور موقت، رها از زندان استبداد می بینم، عمیقاً دل شادم. خوشحالی من - همچون بسیاری چون من- اما بیشتر از این واقعیت است که تاج زاده را نه فقط آزاد از زندان ولایت فقیه که در حال رهایی از محبس برخی پندارهای مطلوب ولایت فقیه می یابم؛ پندارهایی که درچند دهه گذشته راهنمای رفتارهای شما و مشابه هایتان بوده است. آزاد اندیشی، مادر آزادی است و ما در وجود شما، شاهد زایش دور نوینی از آزاداندیشی در کشور هستیم.
رویکرد گزینشی شما در نوشته اخیرتان با عنوان "پدر، مادر، ما باز هم متهمیم!" که جا دارد آنرا منشور تجربه ای سنگین نامید، نشان می دهد که "تجربه زندان به رغم همه تلخی های خود" نه تنها نتوانسته شما را در برابر دستگاه دروغ و بارگاه قدرت به زانو افکنده یا به زانو در آورد، بلکه سبب ساز تحولاتی شده در راستای عبور شما و کسانی چون شما از برخی خطوط ممنوعه سی ساله. این عبور از خط قرمزهای حاکمیت فقاهتی، تحولی است به جای خود مهم، و نیز نشانه ای از تداوم سبزینه گی جنبش سبز مردم ایران و بیانگر تکامل و تعمیق اندیشه در این جنبش. اما آرزوی من بمثابه دمکراتی سکولار به هیچ رو نمی تواند و نمی خواهد محدود به پیدایی سطحی از تحولات فکری در دمکرات های غیر سکولاری چون شما بماند؛ زیرا که جامعه ما فراتر از آن را انتظار دارد. انتظار آنست که شما و هم اندیشان شما با همه وجود نیاز به گسترش، ژرفش و فراروی های بسا بیشتر از این را احساس کنید.
هم از اینرو و نیز در واکنش به درخواست خودتان در "پایگاه اطلاع رسانی نوروز" مبنی بر طرح سئوال و نظر نسبت به اندیشیده هایتان است که سخن کوتاه حاضر را با شما در میان می گذارم به امید اینکه گامی باشد در تفاهم متقابل بین همه آنانی که در مسیر گذر ایران از استبداد به دمکراسی گام بر می دارند. البته تصدیق می فرمایید که مقاله جنابعالی تفصیلی تر از آنست که پرداختن به مطروحه های بسیار متنوع در آن بتواند جوف یک نقد کوتاه جا بگیرد؛ بعلاوه من نکات نه چندان اندکی از آنها را حقایقی می دانم که شما با صداقت و شجاعتی تحسین برانگیز در همین منشور به بیان آنها برخاسته اید و لذا دیگر ضرورتی ندارد تا که بخواهیم بر آنها درنگ داشته باشیم. حرف من در اینجا، فعلاً و عمدتاً بر سر یک موضوع کلیدی است که اگر نتوان گفت که شما در نوشته تان آن را دور زده اید ولی می توان نشان داد که فقط در پانوشت است که به آن اشاره می دارید و اشاره ای مبهم: موضوع ولایت فقیه!
شما نوشته تان را با مقایسه دو نظام آغاز می کنید که یکی واقعیت مدهش ایران کنونی است و دیگری فقط تجسم فرضی آن آرزوهای نیک، دمکراتیک و انسانی که می گویید برای میهنتان داشته اید. ولی شما هنوز هم اصلی ترین پرسش را که چرا آرزوهای شما برآورده نشد و چرا حاصل روند ها سرانجام حاکمیت تام و تمام ارتجاع و استبداد گردید، دور می زنید. شما هنوز هم به رمزگشایی از این راز مرکزی که چرا جمهوری اسلامی به اینجا رسید نمی پردازید، به این دلیل که به گمان من هنوز نمی خواهید بپذیرید که نمی توانست به اینجا نرسد. زیرا شما نوشته اید که بر این تصور هستید "که من و دوستانم نه به علت مبارزه با نظام، که به دلیل فعالیت در جهت پویایی و شکوفایی آن به زندان افتاده بودیم"، به این خاطر که افتخار خود می دانید تا بگویید که "من هرگز نپذیرفتم ولایت فقیه قانون اساسی به ولایت فقیهی که آقای مصباح می‌گوید استحاله یابد و به وسیله طرد و سرکوب یا تحقیر شهروندان تبدیل شود. ولایت فقیهی که امام می‌گفت تصورش موجب تصدیق آن است"، و به این علت که حقانیت ولایت فقیه را از نفی رژیم پهلوی نتیجه می گیرید و می نویسید "او در عین دفاع کلامی از ولایت فقیه، آن را از یک بحث حوزوی به حوزه عمومی زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو کشاند و در نفی عقلانی و قانونی رژیم پهلوی استدلال کرد و اصل تعیین مقدرات و تعیین سرنوشت یک نسل به دست همان نسل را یک اصل عقلانی و فطری خواند. به این ترتیب اصل «ولایت فقیه» با اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش که اساس «دولت- ملت»های مدرن محسوب می‌شود، همسو و هماهنگ شد"! اما استدلال هایی از ایندست، فقط حکایت از آن دارد که شما هنوز هم از رسوبات نگاه پیشین رنج می برید و نوع نگاهتان نگاه ایدیولوژیکی امام-محور سابق است. شما در نوشته تان بارها و بارها به آقای خمینی اپوزیسیون نظام شاهی پهلوی و نشسته زیر درخت سیب نوفل لوشاتو تمسک می جویید و وعده های ایشان و "کلام رهایی بخش" پاییز ۵۷ وی را یادآوری می کنید تا نتیجه بگیرید که جمهوری اسلامی واقعی همانی است که گفته شده بود و نه آنکه پیاده شد و اجرا گردید تا که به کهریزک ها برسد! شما به جای درنگ بر عمل و رفتار همین منجی برخاسته از زیر درخت سیب برای نشستن دهساله بر تخت قدرت سیب تلخ در دوره عمل و اقدام او، همه اش به حرفها و شعارهای "شیرین" آستانه تسخیر قدرت وی چسبیده اید و به "تفسیر دمکراتیک رهبر فقید انقلاب" از احکام و احادیث فقه! و این روش، مطلقاً ناخوانا و متناقض با آن متد شناخت متکی بر تجربه و واقعیت هاست که بخش بزرگ و درستی از نوشته تان با آن آرایش یافته است. حال آنکه شما ناگزیر از پذیرش این حقیقت هستید که هر قضاوت تاریخی نسبت به آقای خمینی، بیش و پیش از همه می باید که متوجه رویکرد وی در تحریر و تبلیغ نظریه ولایت فقیه در پیش از انقلاب و اجرای پیگیرانه این نظریه در بعد از انقلاب باشد. و یک چنین پذیرشی هرچه زودتر صورت گیرد بهتر و راهگشا تر است، هم برای شما و هم برای همگان.

آقای تاج زاده!
هیچ دهه ای در جمهوری اسلامی مدهش تر از دهه اول استقرار آن نیست و این دهه همان دهه ای است که در آن هر حرف آقای خمینی نه عین قانون که وحی منزل بود و هر چیز به تصمیم ایشان بستگی داشت. او تئوری نوشت و بدان عمل کرد تا پیروان جمهوری اسلامی بدانند که با عزیمت از نقطه "سیاست ما عین دیانت ماست" می باید بپذیرند که دین بدون روحانیت معنی ندارد و حاکمیت دینی بی حاکمیت روحانیت بی معنی است و درست برای تامین و تضمین چنین حاکمیتی به استقرار دستگاه فرمان و کنترل نیاز است. و این همانی است که در ایران ما دقیقاً در لباس ولایت فقیه ظهور یافته و مستقر شده است. خمینی ولی فقیه بطور منطقی از همان ابتدا در هر نهاد عرفی حکومتی از اصلی تا فرعی، فرد یا جمعی را از سوی خود گماشت تا که همه حکومت بر اساس منویات او ولی فقیه اداره شود و در همین راستا بود که مصالح حکومت فقهی را بالاترین مصلحت دانست و حتی به صراحت گفت که اراده خود را برتر از رای میلیون ها نفر می داند. اینکه در قانون اساسی مصوب، اسلامیت نظام حتی با تصمیم ملت در یک رفراندوم هم غیر قابل تغییر اعلام شده است، نه تصادفی که دقیقاً بازتاب اندیشه حاکمیت مطلقه ولایت فقیه بوده است و بس.
من البته در این باورمندی شما به مضمون این نقل قول درست از "آیت الله خمینی" که گفت "حق تعیین سرنوشت هر نسل به دست همان نسل" است کمترین شکی ندارم و بسیار هم خوشحالم از این باور دمکراتیک شما، اما حقیقتاً در شگفتم که چطور شما این نقل قول زیر درخت سیب را با عملکرد "امام" در مقام قدرت فائقه، با بنیاد قانون اساسی این نظام و اصل حاکمیت فقهی در عمل پیوند می زنید؟ و چطور نمی پذیرید که چنین ساختار مبتنی بر اراده یک فرد، نمی توانسته و نمی تواند جز استبداد و انسداد دم افزون حاصل دیگری داشته باشد؟ شما فکر می کنید که ریشه برخورد قاطع آقای خمینی در عزل آقای منتظری جز در این واقعیت بوده که او به برکت شامه خاص اش در امر قدرت، بموقع دریافت که این انسان دیندار صادق، "از روی ساده لوحی" اش نخواهد خواست که دین و ایمانش قربانی مصالح و الزامات استبداد ولایت فقیهی شود و در نتیجه ممکن است که خود اصل ولایت فقیه را بر باد دهد؟ آیا هیچ به این اندیشیده اید که چرا همین آقای منتظری به عنوان شارح اصلی نظریه ولایت فقیه، در اواخر زندگی شرافتمندانه اش به تجدیدنظرهای جدی در این نظریه عملاً محک خورده رسید و متاسفانه فرصت نیافت تا سر حد کنار گذاشتن آن پیش برود؟ نکند که شما هم مانند برخی دیگر بر این گمانید که آقای خامنه ای به دلیل "بیماری توطئه" است که به اینجا رسیده است و اگر بیاید و تغییر رفتار دهد و به یک ولی فقیه نرم و کم اختیار بدل شود، استبداد کنونی ایران چاره خواهد شد؟ فکر می کنم انصاف حکم کند تا به یاد بیاوریم که همین آقای خامنه ای، چهل سال پیش یکی از معدود روحانیون "روشنفکر" بود که با پیپ اش پایی در محفل شعر، ادب و نکته گویی روشنفکرانه داشت، و چون چنین است پس باید از خود پرسید که کدام روندهای الزامی در این ساختار عمل کرد و می کند که او را در مقام ولی فقیه به چنین حد از استبداد فردی و ارتجاع محض کشانده است؟ آنها که وضعیت شکل گرفته کنونی را اساساً با مساله توازن قوا در جمهوری اسلامی، تاثیرات عوامل محیطی بر آن و حتی با خلق و خوی فرد نشسته بر راس قدرت توضیح می دهند، فقط و فقط خود فریبی می کنند و خواسته یا ناخواسته، دگر فریبی. استبداد و انسداد، گرایش درونی و منطقی سیستم ولایت است. اول این باید فهمیده شود تا بتوان جایگاه عوامل دیگر را تعیین کرد که طبیعی است هیچ انسان عاقلی تاثیرات جنبی آنها را نه فقط نفی نمی کند که در نظر هم می گیرد.
اصل مساله اما، ولایت فقیه است و ساز و کارهای ذاتی آن. ولایت فقیه همین است که مصباح یزدی ها، حجتیه ایی ها و موتلفه ایی ها صاحب آن شده اند و جناب خامنه ای، نمایندگی اش می کند. پس اگر می بینید که "استثناهای دهه اول انقلاب به قاعده تبدیل شده اند،" اصلاً تعجب نکنید، زیرا هر چه که از انقلاب فاصله گرفتیم، مصالح استقرار قدرت جریان هژمون آن یعنی نیروی ولایت فقیه بیشتر حکم کرد که وجوه دمکراتیک آن تعطیل و سرکوب شوند. ولایت فقیه، نه استثناء که قاعده و اصلی ترین جهت در روندهای پس از انقلاب بود که تنها می باید رو می آمد و به تمامی نمود می یافت. جز این هم نمی توانست باشد. به همین اعتبار هم، هر جریان و هر فردی که این حقیقت را دیرتر فهمید در حد همان تاخیرش مسئولیت داشته است، یعنی هر کدام از ماها به گونه ای و در اندازه رفتارمان. مهم تر اما، فهم این حقیقت است که هیچ "استحاله ای" در عینیت صورت نگرفته است و این قاعده بود که جریان داشت و می بایست که زمان می گذشت تا به تمامی خود را تثبیت کند و عوارض خود را به تماشا بگذارد. استحاله ای اگر بوده متاسفانه در ذهن غیرآزاداندیش جامعه دیکتاتور زده و در همان حال تشنه آزادی بوده است که نمی خواسته واقعیت رژیم ولایت فقیه را در همان هیبت دهشتناک اش ببیند و بموقع آنرا جدی بگیرد. شما در این منشورتان، به شجاعت از استحاله پوزش خواسته اید ولی بدانید که مهم تبیین جنس این استحاله است و تنها در خانه تکانی قطعی از اندیشه ساختار ولایت فقیه است و نه صرفاً از تجلی آن در دیگرانی جز آقای خمینی که شاهد تکامل این استحاله ذهنی ضرور خواهیم شد! در عرصه تحلیل و شناخت از تکرار این نباید خسته شد که خامنه ای ولی فقیه، ادامه منطقی سلف خویش است تنها در زمان و زمانه ای دیگر.
ولایت فقیه، برای اعمال کنترل و ولایت درهمه شئون بود که برقرار شد نه از روی تفنن فقهی و یا بهر تماشا. لذا حتی طرح ایده مشروط کردن آن، از نظر ولایت فقیه و ذوب شدگان در آن، آستانه براندازی است! ولی فقیه بی اختیار که هیچ، حتی کم اختیارش نیز نفی و نقض صریح اصل ولایت فقیه است. شما و یارانتان به جای آنکه در این توهم باقی بمانید که اگر آن "امام راحل" امروز می بود و خیزش شهروندی ۲۵ خرداد را در برابر اراده ولایت فقیه خویش می یافت، می آمد و آنرا به سود روند "دولت- ملت مدرن"تعبیر می کرد؛ و نیز القاء وار "حساس بودن مردم در قبال رای شان را" به حساب "بنیانگذارش که جمهوری اسلامی را بر اساس رای مردم پایه گذاشت" واریز کنید؛بجا خواهد بود تا براین نکته کلیدی تکیه کنید که جنبش سبز کنونی حاصل گفتمان دمکراتیک حق شهر وندی در کشور بر زمینه تغییرات ساختاری بزرگ طی سه دهه گذشته در ایران است. و بر این واقعیت بیایستید که دستگاه ولایت فقیه، ناگزیر است که آنرا نفی وجودی خویش ببیند و علیه آن برخیزد. آری! "منافع هرگز دروغ نمی گویند" و شخص ولی فقیه پاسدار ولایت فقیه، هم بسیار خوب منافع خود را می فهمد و هم چهره نفی خود را خوب می شناسد و تشخیص اش می دهد. صحبت امروز جامعه ما نه از فکر خام مشروط کردن ولایت فقیه که از رودررویی قطعی امر آزادی شهروندی با ولایت فقیه است. و جان کلام هم همین است. آری! مضمون اصلی مبارزه سیاسی در ایران امروز، چیزی جز گذر از ولایت فقیه نیست.

آقای تاج زاده!
شما بسیار درست و سنجیده بر این نکته انگشت گذاشته اید که در ایران کنونی "آرایش نیروهایی سیاسی حول محور استبداد- دموکراسی شکل گرفته است، نه دینداری و بی دینی"، اما انتظار از شما و کسانی چون شما اینست که حداقل در ضمیرتان و دستکم در استراتژی تان روشن کنید که دژ اصلی استبداد در ایران فعلی، ساختار ولایت فقیه است و غیر. من اگرچه شما را که در معرض خنجر و آتش قرار دارید و ناگزیر از رعایت ها در نوع بیان سیاسی و یا هر ظرافت ضرور تاکتیکی دیگر هستید، می توانم درک کنم و حتی معتقدم که بیش از اینها هم می باید شماها را فهمید؛ اما فکر می کنم که در عین حال خطاب به شما می باید گفت که احتیاط تنها در آن حد مجاز است که شکل و شیوه بیان نخواهد و نتواند اصل حقیقت را بپوشاند. من شما را در این نوشته تان، مظهر جسارت سیاسی و مدنی والا یافته ام آنجایی که بی هیچ ملاحظه ای و با صراحت تمام از همه عناصر و مولفه های استبداد و سرکوب فعلی نام برده اید البته جز خود ولی فقیه، ولی در همانحال نگران شده ام و هستم که هنوز شما در پله وداع با اصل ولایت فقیه نیایستاده اید. رمز و راز انگیزه من برای نوشتن این نامه به جنابعالی را درهمین بدانید.

با احترام، بهزاد کریمی
بیست و هشتم خرداد ماه ۱٣٨۹