بیا پرپر کن این مرغِ گرفتاری که می خواهی


فتح اله شکیبایی


• بیا پرپر کن این مرغِ گرفتاری که می خواهی
گذر کن شادمان از طرفِ گلزاری که می خواهی

چو بیدم شرمسار از دردِ بی باری درین گلشن
ندارم جز برِ آزادگی، باری که می خواهی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۹ خرداد ۱٣٨۹ -  ٣۰ می ۲۰۱۰


 

بیا پرپر کن این مرغِ گرفتاری که می خواهی
گذر کن شادمان از طرفِ گلزاری که می خواهی

چو بیدم شرمسار از دردِ بی باری درین گلشن
ندارم جز برِ آزادگی، باری که می خواهی

حدیثِ عشقِ خود را می کنی پنهان، چرا ای دل
که اینسان بر سرِ دارست، سالاری که می خواهی

میانِ خون و آتش، نام جانان بر زبان دارم
نباشد بهتر از این باغِ دیداری که می خواهی

بلای هجرِ خوبان، تیرِ کاری می زند بر دل
بپرس این را، ز هر مرغِ گرفتاری که می خواهی

چراغِ سینه پت پت می کند، بیگانگی تا کی
فروزان کن به جامی، مستِ هشیاری که می خواهی

زمانه می زند با صد فلاخن هر زمان سنگ ام
قیامت می کند آلاله کیفاری که می خواهی

زمینِ شوره گویی، سنبلستان چون شود، بنگر
نمک زارِ وجودی شد گل انباری که می خواهی

به بوی وصلِ یاری، نوبهاری در من آمیزد
ز شعرم پی بری بر مشکِ تاتاری که می خواهی

چه می¬گردی شکیبایی به سروستانِ سرمستان
نمی بینی دگر آیینه رخساری که می خواهی.

کیفار به معنای فلاخن است