یافتم؛ یافتم!


ک. معمار


• خدا بما دو نعمت داده است. عادت و فراموشی, عادت به کشتن را که جمهوری اسلامی خوب بلد است. هنوز فراموشی را یادتان نداده است؟ کار اینجایش ایراد دارد. یاد بگیرید فراموش کنید. مرا هم فراموش کنید. همه چیز را فراموش کنید. عادت کنید فراموش کنید. اینطوری بهتر است. هم مملکت می ماند هم شما. حالا ما نبودیم مهم نیست, بفکر آخرت باشید. بس است. حالا بیست سال قبل ما یک کاری کردیم. نبش قبـر نکنید. مرده آزاری نکنید. چه کار دارید؟ نهضت را ادامه بدهید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۶ خرداد ۱٣٨۹ -  ۲۷ می ۲۰۱۰


بابا, ارشمیدس توی خزینه فرو رفت, گفت یافتم, یافتم, پشت کامپیوتر چه را یافتی ما را وحشت زده کردی؟...
پسر, یافتم. وزن مخصوص خودم, ترانه موسوی, ندا آقاسلطان, فرزاد کمانگر, سهراب اعرابی و هزاران آزاده دیگر را.
یافتم فاصله مسافت از خاوران تا مرقد آیت خمینی را, یافتم چرا به خیابان میرویم؟
ما نباید به خیابان برویم. میدانی چرا؟ با "پا" نمی شود حکومت عوض کرد. بابا بزرگ یادت است می گفت: ماهی از سر گنده گردد نی زدم.
چه ربطی به رفتن ما به خیابان دارد؟... عزیز من, ما باید توی خانه بنشینیم, و فقط تلویزیون تماشا بکنیم. آن ها با هم می جنگند, منظورم جناح های حکومتی, به ما اصلا ربطی ندارد سر جنگ را با آنها باز کنیم. می دانی چرا؟ چون از صد سال قبل هر چه, سینه سوخته ها تلاش کردند یک تشکیلاتی راه بیندازند, حزبی درست کنند, خود را مقابل گلوله و آتش قرار بدهند, خود دستور تیر به جوخه آدمکشان بدهند, هیچ ثمری نداشت. این را یافتم. چون که ما با تشکل ها عوض نمی شویم. با جناح های حکومتی عوض می شویم. زمان مشروطه, مشروطه خواه شدیم.
زمان مصدق, صبح تا ظهر مصدقی بودیم, بعد از ظهر زنده باد شاه می گفتیم. زمان پهلوی دوم رفتیم چریک شدیم. خرج روی دست پهلوی گذاشتیم. مجبور شد امتحان اعزام به خارج بگذارد. یکعده را بفرستد به آمریکا و اسرائیل, دوره مدرن حرف کشیدن, ناخن کشیدن, کابل زدن, تخصص در زمینه بکارگیری ابزار مدرن شکنجه, بعد بیایند به ایران به شاه اطمینان بدهند, همانطور که اعلحضرت فرمایش کردند ایران "جزیره سکوت" است نخواهند گذاشت صدای کسی در بیاید. چی شد؟ بهترین بچه های این مملکت را ذغال کردند که بفهمند آها چه می گویند نفهمیدند که نفهمیدند. عاقبت از جائی دیگر "منبع تمدن" سوراخ شد و سد سکندر شکست و آیت الله ظهور کرد. این سی سال هم به برکت امدادهای غیبی از "بیت جماران" و "چاه جمکران"به همه ما ثابت کردند در زندان ها کسی را نکشته اند. توی روز روشن, از شاهدان سالهای تلخ و تاریک دهه اول انقلاب سئوال میکنند؟ آقایان کشتار دهه شصت کار کی بود؟ قتل عام تابستان شصت وهفت کار کی بود؟ آخرش آیت لله خود به خواب همه آمد و گفت: دست از سر ما بر دارید. ما تو نجف بودیم, برای خود کسی بودیم. داشتیم از طریق استفسائات محشور دو عالم می شدیم. مارا بردید به نوفل نوشاتو, از مامورین ویژه برای ما محافظ گذاشتید. برای دیدن ما کـد گذاشتید. کسی از شما خواست هزینه کنید عکس مارا توی ماه ببرید؟ والله ما راضی نبودیم. یک آخوند ساده بیشتر نبودیم. انقدر ما را بزرگ کردید که در خودمان جا نگرفتیم, رفتیم تو وجود سی و چهل میلیون ایرانی. بزحمت از ما صدائی در می آمد, تا یک حرف می زدیم, فردا تراکت می شد توی شهرها, ده, قریه و آبادی. در و دیوار را منقوش میکردید. این آخری ها چه سئوالاتی, از ما نمی کردید. الان هم افتادید دنبال پرونده ما, و تابستان سال شصت و هفت. بابا ما را ول کنید. اینجا هر شب بازجوئی می شویم. از خاوران می آیند. مدام از ما سئوال میکنند. اینجا ما راحت نیستیم. حاج احمد آقا هم در امان نیست. از او هم سئوال می کنند.جالا می خواهید بگوئید چه شده است؟ چرا انقدر دنبال اعداد و ارقام هستید؟ کی گفته چهار هزار و پانصد تن بودند؟ منتظری؟ من که حساب او را کف دستش گذاشتم. بعد از من چرا گذاشتید زنده بماند؟ تقصیر شما است. حالا می خواهید میراث خواران من چه را بگویند؟ که کار ما بود؟
ما فکر کردیم از زمانی که فوت کردیم, تا حالا خیلی از چیز ها را فراموش کردید. خدا بما دو نعمت داده است. عادت و فراموشی, عادت به کشتن را که جمهوری اسلامی خوب بلد است. هنوز فراموشی را یادتان نداده است؟ کار اینجایش ایراد دارد. یاد بگیرید فراموش کنید. مرا هم فراموش کنید. همه چیز را فراموش کنید. عادت کنید فراموش کنید. اینطوری بهتر است. هم مملکت می ماند هم شما. حالا ما نبودیم مهم نیست, بفکر آخرت باشید. بس است. حالا بیست سال قبل ما یک کاری کردیم. نبش قبـر نکنید. مرده آزاری نکنید. چه کار دارید؟ نهضت را ادامه بدهید. ولی امر پشتیبان شماست. بروید جلو, هر کس آمد, امد. هر کس نیامد به خودش مربوط است. ما خود لازم داریم یکی شفاعت ما را بکند. ما باید برویم. نوبت بازجوئی داریم. آقای اردبیلی, هیئت محترم اعدام های سال شصت و هفت, جایتان اینجا خیلی خالی است. وگرنه یک هیئتی این جا هم تشکیل میدادیم, دوباره اعدامشان کنیم. بعضی هایشان نیمه جان از انجا آمدند.
خیلی تند هستند. صبر می کنم تا شما بیائید تا هیئتمان را تشکیل بدهیم. خدا نگهدار شما.
این را یافتم. حالا که جنبش, احتیاج دارد صدای ما به گوش همه برسد, نیاز نیست ما تشکیلات داشته باشیم. میدانی چرا؟ بخاطر اینکه هنوز ما تربیت دمکراتیک نشدیم.
سی سال, با چشم بند, پابند, دست بند, شلاق, انفرادی, دار, طناب, تیر نتوانستند ما را تربیت کنند. میدانی چرا؟ این را یافتم. استبداد تا توانست ترس در دل ما انداخت. اختلاف بین ما انداخت.
ترسیدیم اگر عضو حزبی یا سازمانی شدیم, انگشت نما می شویم. فردا کسی خواستگاری دختر ما نمی آید. پسر ما را در دانشگاه نام نویسی نمی کنند. بقال سر کوچه به مادر تو یک دسته سبزی نسیه نمی دهد. به خودم هم می گویند منزل دوست و آشنا شب ها و در تاریکی بروم تا دیده نشوم. این را یافتم, که توی مملکت خود اگر سیاسی و یا حزبی شدم بایکوت می شوم. این حرف درست است فرزاد؟ ترانه؟ ندا؟ شیرین...
تقصیر آب لندن است. واقعا که گواراست. و گرنه این آب تهران چرا آن تاثیر را ندارد. اگر تهران هوایش سربی و بد است. در عوض آبش تا تغییر حکومت اثر دارد.
ما تشکل دمکراتیک که نداریم. تشکل مدنی که نداریم. ترس را هم در دل ما استبداد انداخته است. چه کار کنیم؟ خودشان, خودشان را عوض خواهند کرد. این خیلی خوب است.
پس چرا این همه زندان آشکار و مخفی درست کرده اند؟ این همه نیروهای امنیتی و نظامی به اشکال مختلف, کم بود, افراد شرور و بدسابقه را هم برای سرکوب نهادینه کردند. تازه ارتش سایبری را راه اندازی کردند, تا هر کس یک جعبه جادو در منزل دارد, نتواند نفس بکشد. دست هایشان را در گوش و دهان و چشم ما کرده اند, باز ما بنشینیم ببینیم چه می شود.
این جناج به ان جناح چقدر فضا داده یا گرفته؟ بعد بنشینیم ضرب و تفریق کنیم که امروز بیت رهبری زودتر از تشخیص مصلحت از خواب بیدار شده است و این ها را در دامن ما گذاشت.
یا آقای هاشمی عذر شرعی داشت نتوانست نماز جمعه برود. تحلیل بدهیم ستاد برگزاری نماز جمعه اقای هاشمی را از نماز جمعه محروم کرد. سی سال با این طول موج ها سر کردیم. حالا یک موج سبزی راه افتاده است. یکعده می گویند فقط سبز نیست. رنگین کمانی است. چون چند صدائی است. درست می گویند. یک عده می گویند سرخ ها هم نقش دارند. این هم درست است. چون سرخ ها, خودپو و محفلی و شبکه ای هستند. و توی بولتن های حاکمیت هم راه پیدا کردند. مشروطه خواهان سلطنتی هم می گویند این موج مال ما هم است. انها هم راست می گویند. اخلاق دمکراتیک می گوید که همه باید وارد بازی شوند. مرزبندی اصولی نیست.
بگوئیم اقا تو نیا, یا آقا تو نگو. همه با هم هستیم. حالا که این همه همگرائی است و رهبرهای مدنی جنبش هم توی خیابان با مردم هستند و در حاکمیت نیستند و با مردم گاز اشک آور استشمام میکنند و عیال و فرزندانشان طعم باتوم را هم چشیدند, خواهرزاده اقای مهندس را هم در روز روشن پیش چشم همه با گلوله به قتل رساندند, با این تفاسیر و این حرکت سیال مانند در سطح و عمق, ما حرف از تشکل و حزب و یا یک جریان دمکرات بزنیم, بیراهه رفته ایم؟ این دوستداران ساختار چرا باید ناراحت بشوند. ما در ابتدای کارزار هستیم هنوز تا تشکیل هژمونی مدنی فاصله ها داریم. اما با یک هژمونی سیاسی قدرت مندی روبرو هستیم. اعتراض مدنی و نافرمانی های مدنی باعث می شود انها کوچک شوند. ولی انها متشکل عمل می کنند. با اسم و رسم و شناسنامه. چرا جنبش مدنی نباید شناسنامه داشته باشد؟
باید به مردم باور داشت. زمین مین گذاری شده است. یا هر حرکت مردم بخشی از مین ها جمع می شود. و در ادامه راهمان ما شیوه های متنوعی را خواهیم یافت.