کوله پشتی بی صاحب


احمدرضا قایخلو


• هی سوت می کشد قطار هی سایه ها را قاچ می کند سیاه سفید
از لبخند تکه ای دارد شانه ام قطره ای از آب
سهم عنکبوت را نمی بینم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ خرداد ۱٣٨۹ -  ۲۴ می ۲۰۱۰


 
سهم ما از آژیر چه می شود؟ سهم اینها از عادلانه با هم به آخرخط می رسیم چه می شود؟

تکه ای از رفتن برداشته ام تکه ای از لبخندت نترس! نترس!

هی سوت می کشد قطار هی سایه ها را قاچ می کند این رنگ پریده در شیشه به که لبخند می زند؟

پنجره بسته نمی شود میان ریل های زنگ زده اش عنکبوتی با مورچه ای یا مورچه ای با شب پره ای می شکند بخار می شود

تاریخ باران به آسمان می رسد شاید تاریخ آسمان به دریا به آبی های سبک شاید پرندگان گرسنه در پروازند اما تند تر از کوپه ی پنجاه و پنج نیستند هی باکره در بهشت می شود ابر هی فرو می ریزد روی بخارهای رنگ شده ی مویش

مست به قربانگاه می رود همهمه ی راهرو خیس چه کسی غذای نذری دوست ندارد؟ بوی ادویه اش می پیچد

کیف مدرسه شاید باشد یک دست لیاس ورزشی یک هد فون
            
حالا که نیست عینکش روزنامه می خواند همیشه حادثه ای بوده است همیشه اما این چتر نیست که جا گذاشته باشد

نشسته روبرویش در شال پر طراوت که با روژ لب قرمز می شود

سرخی لبها در آیینه ی جیبی می گوید: مه   برق می شود تق و تق ریل بی خود نیست عینک اگر سر می خورد بی خود نیست

صدای استخوان های مورچه است شاید رپ رپه ی شب پره ست شاید چشم های عکس روزنامه که تا می شود شاید

باران درز های زنگ زده را پر رنگ می کند آبشار کوچکی سرریز می شود سوتک اینجا چه می خواهی؟

هی سوت می کشد قطار هی سایه ها را قاچ می کند سیاه سفید

از لبخند تکه ای دارد شانه ام قطره ای از آب

سهم عنکبوت را نمی بینم