دیـن ِ مـردمـی


منوچهر جمالی


• فرهنگ ایران بنیادگذارِ «دین ِمردمی » است «نباشد به جز مردمی،دین ما» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۷ فروردين ۱٣٨۹ -  ۶ آوريل ۲۰۱۰


 
« هومانیسم ِایرانی »

فرهنگ ایران بنیادگذارِ «دین ِمردمی » است «نباشد به جز مردمی،دین ما»

درباختر، هومنیسم ، بنیاد گذار ِ فرهنگ انسان گرائی و حقوق بشرشد، ولی در ایران نیز متناظر با آن، و زمانها پیش ازآن، جنبشی بر اصل « هومن   hu-man= وهومن = هخامن » که به معنای « نیک اندیشیدن = در دوستی ورفاقت اندیشیدن» است ، پدید آمده است و برشالوده آن شیوه اندیشیدن ، بنیاد ِ « دین مردمی » را گذاشته است .« دین مردمی » ، بینشی است که از خرد ِ هومنی ( یا بهمنی ) خود ِ مردمان ، پیدایش یافته است . دراین گفتارکوتاه، کوشیده میشود که بخشی از محتویات این دین مردمی ، بررسی گردد .
درفرهنگ ایران به انسان،« مردم» گفته میشود و « مردم » مرکب از دوواژه « مر + توم = تخم » است . انسان ، تخم ِ « مـر» هست . « مر» ، کیست ؟ «مر= امر » ، نام خدای ایران ، خرّم است ، که نامهای مشهور دیگرش ، ارتا و فرّخ و سیمرغ میباشند . انسان ، تخم سیمرغ ، یا تخم ارتا هست . ارتا، خوشه جانها (= جانان) بود، وازاین رو « ارتا خوشت» یا « ارد+ وشت » نامیده میشد، که امروزه بنام « اردیبهشت » شناخته شده است . هرانسانی ، تخمی ازخوشهِ ارتا ، یا ازخوشه سیمرغ است . درکردی « وشی » به معنای « خوشه » است، ودرتبری « وشی » به معنای « باز» هست . خوشه، قوش (پرنده ) است. « خدا » ، درفرهنگ ایران ، به مفهوم « اصل پیوند ِ همه جانها وهمه انسانها» و« اصل همیشه ازنو، سبزشوی » بوده است، نه بیان « شخص » .
خوشه ، پیکریابی اندیشه پیوند ومهرو نظم بود. پس انسان (= مردم )، گوهر وفطرت سیمرغی یا ارتائی داشت ، چون خدا تخمیست که در زمین تن او ، پوشیده است، و باید آنرا رویانید ودرخود، سبزو روشن کرد . سبزشدن، اینهمانی با روشن شدن داشت . بنا براین، بینشی که ازاین گوهر یا طبیعتِ خود ِ انسانی ، میزهد ومیجهد ، دین ارتائی ، یا دین مردمی هست ، چون« دین » ، درفرهنگ اصیل ایران ، به معنای « بینش زایشی و رویشی، ازبُن یا طبیعت یا تخم ِ خودِانسان » هست . دین مردمی را، پیامبری و فرستاده ای و رسولی ازخدا، برای مردمان نمیآورد ، بلکه زایش بینش ازگوهر ِ خود انسانهاست . خدا یا ارتا ، «نخستین عنصر» یا اصل ، در فطرت وگوهرانسانست، وانسان ، نیازی به واسطه ندارد، تا با خدا رابطه پیدا کند . دراین فرهنگ خدایان وانسانها وجانوران و... سرشت گیاهی دارند . ازاین رو خدایان ، اینهمانی با گیاهان وگل ها ودرختان دارند . مثلا، سرو، مانند انسان ، تخم ارتا یا خدا هست ( اردوج = ارد+وج ) . همانسان ، گیاهِ «مورد»، که همیشه سبزو بسیارخوش بوهست ، اینهمانی با روز نخستین هرماه دارد. اهل فارس، بنا برابوریحان این روز نخست را ، «خرّم= ram+hu »مینامیده اند، چون « رَم یا رام » نام خدای ایران است، که « خوشه همه جانها» است . این گیاه مورد را به صورت تاج ( بساک ) ، ایرانیها درجشن ها برسرمیگذاشته اند . از نامهای این گیاه، که نام این خدا است ، میتوان معنای اصطلاح « مَر= امَر= مار» را بازشناخت . ازجمله نامهای مورد ۱- مَـر ۲- امَـر ۲- اسمر( اس+ مر) ٣- آس و۴ – مرسین ( مر+ سین = مر+ سئنا یا سیمرغ ) است . آس ، که دراصل « اسنگ=athanga » باشد ، به معنای« جفت به هم متصل وقرین»هست ، که یکی ازمعانی « مر» درسانسکریت نیزهست . به سی وسه خدای زمان نیز، « مر» گفته میشد . ازاینگذشته به گل یاس که باز، گل همین روزنخست ، و اینهمانی با خدای ِخرّم دارد ، درکردی وفارسی « مرانی= مره + نی » گفته میشود . مران ومرانیه و مرانی ، نام نی نیز بوده است که ازآن نیزه میساخته اند و نام این خدا «سن= سان= سئنا = سه + نای ، یعنی نی ، و نای به » میباشد ( یارسان= جفت سیمرغ = یارخدا). ودرعربی نیز به گلو ، مری گفته میشود که مانند واژه « گلو= گرو= قره » همین نی است . واژه « مر- دی و جوان – مر- دی » درفرهنگ ایرانی نیز ، از همین واژه ِ « مر» ساخته شده است ، و درکردی به جوانمردی « مر+ دایتی » گفته میشود ، وپسوند « دایتی » ، به معنای « هدیه وبخشش » است . جوانمردی یا « مر+ دی » به معنای « هدیه و بخشش سیمرغی » است ، چون سیمرغ ، خودش را که خوشه است میافشاند و با « جانفشانی اش» ، گیتی ، پیدایش می یابد . سیمرغ ، درخود افشانی وجود خود ، میآفریند . گیتی ( جهان مادی وجسمانی) ، تحول خود ِ خدا هست . خدا ، جسم وماده میشود ( تنکرد) .
ارتا درجوانمردی ، جهان را میآفریند ، و واژه « راد» نیز که به معنای جوانمرد است ، همین واژه « رته = ا- رته= راد » است . بنا براین خودِ واژه « مردمی » ، همین معنای « خود افشانی و جوانمردی ورادی » را هم دارد . مردم ، جوانمرد است . مردمی، جوانمردی است . ایــرج درشاهنامه ، یکی ازپیکریابی های همین ارتا هست که نامش دراصل « ا ِ ر ِ ز » میباشد .
بخش میانی گیتی ، «خونیروس» خوانده میشد که ایران امروزه ، نیزبخشی ازآن بوده است، و چون دراین سرزمین ها ، فرهنگ مردم ، فرهنگ ارتائی یا خرّمدینی بوده است ، خونیروس = raotha + xvane = ras+ xvan نامیده میشد ( خوان + رته یا ارتا ) . خونیروس، به معنای « گستره ارتا ، سرزمین ارتائی ، ارتاشهراست . ارتا ، ازآنجا که خوشه همه بشریت بود ، خواه ناخواه ، واژه « مردم » و « مردمی » ، همه ملل واقوام و ایلها را، چه فارس وچه تورانی و چه بلوچ وچه کرد وچه دیلم وچه تبری چه عرب و چه یهودی وچه ... را دربرمیگرفت . مردم ، به معنای « تخم خدای خوشه ارتا » هست ، که تلفظ سبکشده اش ارتا ، اِرِز ،یا ایرج میباشد و این ایرج است که درشاهنامه به برادرانش ( سلم وتور ) هنگام کشته شدن به دست آنها میگوید :
جز از کهتری نیست ، آئین من
نباشد بجز مردمی ، دین من
دین من ، دین مردمی است .دینی که ازگوهر ِ خوشگی ِ بشریت پیدایش می یابد . دینی (= بینشی ) که خوشه بودن بشررا پیکرمیدهد ، دین مردمی است . ایرج که نخستین شاه ایرانست ، وبیان « گوهر ِحکومت ایران » است ، میگوید که دین من ، دین مردمی است . یا به عبارت دیگر، طبیعت وگوهر نهفته درمن ، تحول به بینشی یافته است که همه بشر را برادران وخویشاوند و همخوشه خود میداند . بینشی که ازفطرت وگوهر هرانسانی، مستقیما پیدایش یابد ، پیدایش گوهر این خدای مهر خواهد بود ، واین دین حقیقی هرانسانیست . آنچه درشعربالا « کهتری » نامیده شده است ، دراصل ، بیان « جوان بودن ایرج یا ارتا » هست . ایرج ، جوا نترین برادر، میان برادرانش هست . «جوانی» درفرهنگ زنخدائی ، معنائی دیگر داشته است که سپس درفرهنگ « نرخدائی » یافته است . دراین فرهنگ، این جوانیست که سرچشمه ابتکارونوآوری و دلیری در آزمایش کردن وخطرکردنست. این جوانیست که بنیاد گذارو آغازگراست. ضحاک ، مغز جوانان را میخورد ، یا به عبارت دیگر، اصل بنیادگذاری و آغازگری ونوآوری را دراندیشیدن نابود میساخت . فریدون ، بنیاد گذار ِداد( حق ونظم وعدالت وقانون )هم، درجوانیست که بنیاد داد را میگذارد.
خدای زمان وزندگی ( جی=ژی ) هم که رام( خرّم = ram+ hu) باشد ، همیشه جوان وهمیشه پانزده ساله است . رستم هم درجوانی به هفت خوان آزمایش میرود وتوتیای چشمهارا می یابد وبا آن ، چشم سپاهیان وشاه ایران را خورشید گونه میسازد. این بیان آنست که در دین مردمی ، نیروی جوانی ، یا به عبارت دیگر ، « نیروی جان بخشی، نیروی تاءسیس کننده ، نیروی جوینده وآزماینده وبنیاد گذار بینش » هست . بدینسان ، ایرج ، که پیکریابی آرمان حکومت ایرانست ، پیکریابی « دین مردمی » است . با ایرج ، دین مردمی ، بنیاد حکومت وجامعه ایران میشود .
درگزیده های زاد اسپرم ،بخش ٣۵ دیده میشود که ایرج ، « ایرج ِ وَن جـُد بیش=wan-i-jud-besh » خوانده میشود . این ، درختی ( وَن ) که « دوردانده غم » خوانده میشود ، همان درخت همه تخمه ، یا « خوشه جانها» است که فرازش سیمرغ نشسته است . سیمرغ ( ارتای خوشه = اردیبهشت ) ، همین خوشه جانها ، یا جانان است که « اصل همه جانها » باشد. سیمرغ ( ارتا = ایرج ) ، خوشه ایست که دارای تخمه جان همه انسانهاست . یعنی ، بُن وطبیعت وفطرت همه انسانها ، تخمیست که خوشه میشود . ایرج سیمرغی ، همان خود سیمرغ ( ارتای خوشه = اهل فارس اورا ارتا خوشت و سغدیها وخوارزمیها اورا اردوشت مینامیدند) یا همان جانان ، یا « خوشه بشریت » است . این خوشه ، خوشه همه مردمانست ، نه خوشه فارس، نه خوشه ترک ، نه خوش بلوچ ، نه خوشه یهودی ، نه خوشه هندی یا بودائی ، .... بلکه خوشه همه جانها و نام دیگرش همان « جانان » است ، ومردم ، یعنی « تخم خوشه سیمرغ ، تخم ارتا ، تخم اردیبهشت ، تخم سرافـرازی» . سرافراز( فرانک ) ، نام ارتا هست . دین ِ ایرج ( ارتا ) چیست؟
دین ، به معنای بینشی است که ازگوهر فرد فرد مردم ، زائیده و روئیده میشود . ازگوهر تخمهای این خوشه چه میروید ؟ « مردمی»! از« مردم » ، ازتخم ارتا (= مر) یا ایرج ، مردمی پدیدار میشود . ویژگی نهادی این تخم ارتا ، که پیکریابی بهمن ( اصل خرد ) ، یعنی « خرد ضدخشم ، ضد آزارو ضد تجاوزگری وضد تهدید » است ، ضد آزار بودن ، ضد کین بودن ، ضد تجاوزگری بودن ، ضد ترس انگیزیست . اینست که دربُن مردم ، قهروتجاوزو تهدید وجهاد وکین وجان آزادی نیست. انسان ، جانیست ازجانان ، ازخوشه جانان ، که پیدایش خرد بهمنیست ، و درگوهرش برضد جان آزاری وخرد آزاریست . اینست که بینشی که از گوهر « مردم » زائیده میشود ، نیازردن جان ها وخردهاست .
دین مردمی ، اینست که جان وخرد هیچ فردی را نمی آزارد. هنگامی که برادران ایرج ، میخواهند اورا بکشند ، به این دین مردمی گواهی میدهد که گوهر فرهنگ ایرانست :
پسندی وهمداستانی کنی    که جان داری و ، جانستانی کنی
میآزار موری که دانه کش است
که جان دارد و ، جان شیرین خوش است
آنکه جان دارد ، نمیتواند جان دیگران را بستاند . چون ایرج یا ارتا ، جانان ( همه جانی ، همجانی ) است . هرجانی ، دربُنش ، خوشه جانهاست ، درگوهرش وطبیعت وفطرتش به همه جانها پیوسته است . شادی و درد همه جانها را درجان خود ، مزه میکند ومیچشد . هرانسانی ، تخم این « همجانی » است . گوهر هرانسانی ، آنست که آزردن هیچ جان وهیچ خردی را نمی پسندد ، چون مزه تلخش ، شیرینی جان خودش را نیز تلخ میکند .
ازاینگذشته ، خرد، چشم جان ، یا به عبارت دیگر« نگهبان وپاسدار» جان هست . اینکه خرد ، چشمیست که ازخود جان ( زندگی ) پیدایش می یابد ، بدین معناهست که خرد ، اصل اداره کننده وسامانده و آراینده ِ زندگیست . بدین سان ، خردِ جفتِ جان ، و اصل حکومت ( ساماندهی اجتماع ) درهرفردیست. به عبارت دیگر، خرد ( آسن خرد = پیش خرد ) نقش سیاسی و اجتماعی و اخلاقی دارد . آزردن جان را از آزردن خرد که جفت و نگهبان آنست ، نمیتوان جدا ساخت . برای آزردن جان (زندگی ) باید درآغاز، خرد را که نگهبان جانست ، ازکارانداخت، یا آن را تیره وخواروسست ساخت ، یا مانند ضحاک ، فرو بلعید ونابود ساخت . گوهر هرانسانی ( مردم ) آنست که آزردن هیچ جانی وخردی را نمی پسندد . گرانیگاه دین مردمی ، « جان = زندگی » ،هست که اولویت برایمان دینی و تعلقات طبقاتی ونژادی وقومی وملی دارد . این گونه تعلقات ، همه دربرابر « جان »، فرعی و حاشیه ای هستند . هیچگاه ، با آوردن هیچ بهانه و دلیلی و با هیچ امری و حکمی ، نمیتوان همداستان با دیگران ، درجان ستاندن مردم شد . این زندگیست که مقدس است ، نه یک شخصی وشریعتی ورهبری و خدائی و امامی . آزردن ، از واژه « زر= zar» دراوستا برآمده است که به معنای خشم کردن و عذاب دادن است . « خشـم » ، بُن قهروتجاوزگری وتهدید وکین ورزی و از دست دادن بینش وجوانمردی ومهر شمرده میشد . زندگی و نگهبانش که خرد باشد ، مقدس است، و نباید بدانها گزند وارد ساخت ، و این معنای ِ « قداست » بود ( گزند ناپذیری ) . این جان ، ترک وبلوچ وفارس وکرد و ژاپنی وعرب و یهودی و چینی و مسیحی و آمریکائی را نمیشناخت . همه ، چون جان دارند و جان ، شیرین است ، حق به آزردن آنها نیست . هرکسی ، هرعقیده ای وهر دین ومذهبی میخواهد داشته باشد ، ازهرنژادی و طبقه ای و جنسی میخواهد باشد . اینها مطرح نیستند ، بلکه این جان، که تخم سیمرغ ، تخم ارتا ، تخم خداهست ، و پیدایش بهمن ( خردِ ضد قهروتهدید وکین ) است ، گرانیگاه میباشد ، و دین گوهری همه ، یعنی بینش فطری و نهادی و زایشی همه مردمان ، « دین مردمی » میباشد . آزردن هر جان وهرخردی ، برترین گناه است . این دین است که « دین جمهوری ایران » میباشد .
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که درشریعت ما ، غیر ازاین گناهی نیست ( حافظ )
این «شریعت ما» که حافظ ازآن نام میبرد ، به هیچ روی نمیتواند شریعت اسلام باشد، که تفاوت میان جان و حقوق کافروموءمن وملحد ومشرک میگذارد، و آزردن کافروملحد ومشرک و آزردن کسی را که اطاعت از امر ونهی نمیکند، واجب ولازم وحتا عملی مقدس میداند. دراسلام ، ایمان انسانها ، گرانیگاه حقوقشان هست، و تبعیض حقوق که آزردن خرد وجان غیرموءمنانست ، بنیاد شریعت اسلامست که هیچ اسلام راستینی ، نمیتواند ریشه آنرا درقرآن ببرد . گناه دراسلام ، عصیان دربرابرحکم الله است . اگر الله ، امرکشتن وآزردن بدهد ، کشتن وآزردن مقدس میشود . دراسلام ، ایمان ، اولویت برجان دارد . ولی درفرهنگ خرّمدینی- ارتائی ایران ، این جان وخردانسانیست که مقدس است ، واگر خدائی ، حکم به قتل وآزردن بدهد ، دیگر، آن خدا ، خدا شمرده نمیشود ، بلکه « اهریمن » خوانده میشود . این درفرهنگ ایرجی هست که آزردن ، یعنی با قهرو تجاوز و وحشت انگیزی با جان وخردمردمان روبروشدن ، برترین وتنها گناهست .
اینست که فردوسی میگوید :
مگرهرچه درمردمی درخورد    مرآن را پذیرنده باشد، خرد
خرد ، فقط « آنچه مردمی » است ، می پذیرد . منش مردم ، مردمی هست . خرد ( بهمنی ) جفت مردمی و راستی است :
به فرهنگ یازد، کسی کش خرد    بود روشن و، مردمی پرورد
سرمایه مردمی ، راستی است    زتازی وکژی بباید گریست
در باره سیاوش میآید که :
همه مردمی ، جُستی و راستی    جهان را به دانش بیاراستی
با مردمی وراستی ، جهان را باید آراست . چرا راستی با مردمی باهم میآیند ؟   چون راستی ، پیدایش گوهر ونهاد انسان در گفتارو کردار واندیشه است . راستی ، گسترش همان عنصر نخستین که ارتا ( = ایرج ) باشد، درگفتار وکردار واندیشه انسان هست ، واین همان پدیده ایست که امروزه « آزادی » نامیده میشود . راستی درفرهنگ ایران همان معنای « حق وحقیقت » را دارد ، چون ، حق ، همان« گوهر ایرجی انسان»است و راستی ، روند پیدایش آنست . هرکه ، به هر دلیل و بهانه و امری و قانونی ، جان وخرد مردمان را بیازارد ، دروغ هست . دروغ ، شامل گفتنی ها نیست ، بلکه دروغ ، به پدیده آزردن جان وخرد اطلاق میشد . دور داشتن دروغ از جامعه یا ملت ، دور داشتن از آزار وستم و تجاوز وتهدید ازجامعه یا ملت است . همه این عبارات که ازدید ما به صورت وعظ واندرز میآیند ، وعظ واندرز اخلاقی نیستند ، بلکه درآنها « دین مردمی ایرج » عبارت بندی میشوند ، و این بینشی است که ازگوهرژرف مردم به طور کلی ، پیدایش یافته است .
آزردن جان وخرد انسانهارا ، بنام الله ویهوه و پدرآسمانی و اهورامزدا مقدس ساختن و آنهارا کافرومشرک و دروند واهریمن نامیدن ، اینها برضد « دین مردمی » است . دینی که حکم به آزردن جان وخرد انسانها میکند ، چون به این خدا واین شریعت ایمان نمی آورند ، با « دین مردمی » درتضاد اند . دین مردمی ، دیوار، بین دوگونه جان، بین خودی و ناخودی، بین موءمنان وکفار، بین اشون ودروند ، نمیکشد. ناخودی و کافرو ملحد ومشرک ودروند هم جان دارد که همان ارج جان خودی وموءمن و اشون را دارد.
این اندیشه را فردوسی درمیان داستانهائی که به اسکندر نسبت داده میشود ، ازهم میگشاید ، و به فرزانه ای هندی به نام « مهران » نسبت میدهد . با دقت میتوان دید که آنچه فردوسی دراین داستان میگوید ، ربطی به جهان هند و ادیان هندی ندارد ، بلکه بیان سرنوشت تاریخی فراسوی هند وبالاخص ، ایران است . فردوسی ، چنین اندیشه ژرف و گستاخ ولی خطرناک را درهمین گوشه ، میتوانست بیاورد ، وگرنه بیان چنین اندیشه آزادیخواهانه ای که از ژرفای فرهنگ خرّمدینی- ارتائی برخاسته ، و گسترش همان « دین مردمی » است که ایرج گفته ، به شیوه ای دیگر، ممکن نبود .بنا براین داستان ،کید، شاه هند ، خوابی می بیند و « مهران» این روءیا را میگزارد و تفسیر میکند :
یکی نامداراست « مهران» بنام    به گیتی زدانش رسیده به کام
دیدن درخواب ، بینش درتاریکیست و به معنای « بینش دینی » است ، چون بینش از ژرفای ضمیر تاریکست . مهران میگوید:
دگر آنکه دیدی تو کرپاس نغر   گرفته ورا چهارپاکیزه مغز
تو درخواب ،جامه یا پارچه سپید یا کرباسی است با چهارگوشه دیدی ، که این چهارگوشه را چهارنفر گرفته اند . این چهارنفر، محمد وعیسی وموسی و زرتشت هستند . این کرباس، دین هست و آنها این کرباس را ازچهارسو میکشند، تا بدرّند وازهم پاره کنند، ولی برغم آنکه هیچگاه ازاین کار، دست نمیکشند وبه ستوه نمی آیند ، ولی ازعهده دریدن آن کرباس برنمی آیند . به کرباس که پارچه سفید باشد، « بز» هم میگویند . کرپاس هم دراصل « کر+ واز» بوده است . « کر» ، ریسمان تنیده و رشته شده است، و « بز= واز= باز» ، اصل جفت شدن است، که دراین مورد تاروپودشدن رشته ها باهمست . واز، مانند واژه « بازو، بازه » است . بازه درکردی ، به معنای دورنگه است وبازو ، پیوند دوبخش دست باهمست . این جفت همدیگرشدن ( بز) ، پیکریابی بهمن و خردبهمنی است ، که گوهر دین ، یابینش زایشی در هرانسانیست . نام دیگربهمن، نزد مردم « بزمونه » یعنی ، اصل جفت شدن یا جفت کردن یا پیوند دادن ، اصل آشتی دادن و پیوند دادنست . خرد بهمنی ، اضداد را به هم پیوند میدهد وسنتز میکند، ودرآشتی دادن، آنها را باهم آفریننده میسازد. بهمن ، اصل همخردی ، همروشی ، هم پرسی ، هماندیشی و هم کامی است . نماد بهمن ، جامه بی درز وبی شکافست . خردبهمنی ، بریدن ودریدن را در« شناختن یا بینش » نمی پذیرد. درشناختن وبینش ، باید به گونه ای چیزها وپدیده ها و انسانها را ازهم مشخص ساخت ، که ازهم بریده و مجزّا نشوند . درشناختن ، نباید انسانها، ازهم پاره نشوند، و میان آنها شکاف ، پیدایش یابد . معرفت، نباید به جداسازی انسانها ومردمان ازهمدیگر بیانجامد. خودی ازناخودی ، مومن ازکافروملحدومشرک ومرتد ، اشون از دروند ، مرد از زن ، ... را ازهم پاره کند . این کرپاس، که خرد بهمنی درهرانسانی است ، پیکریابی « دین » است . اکنون چنین دینی و چنین خردِ آشتی دهنده گوهری را که پارچه ای چهارسو هست ، چهارموءسس دین درتاریخ گرفته اند، و میکشند تا آن را بدرند، و یا آنکه آن را ازدیگری به قاپند و بربایند و ازآن خود کنند و مُلک انحصاری خود نمایند .
نه کرباس نغز، ازکشیدن ، درید   نه آمد ستوه ، آنکه اورا کشید
تو کرپاس را دین یزدان شناس    کشنده ، چهارآمد، ازبهرپاس
این چهارنفرکه آنرا ازهم میکشند تا آن را ازهم بدرند ، وازاین کار هیچگاه به ستوه نمی آیند ، کی هستند ؟ اینها محمد وعیسی وموسی و زرتشت هستند. فردوسی با دلیری تمام ، حقیقت را میگوید ، هرچند نیز این انتقاد ، درمورد یک ایرانی باشد . میگوید ، حقیقت ، مالکیت پذیرنیست . فارس وترک و آلمانی و چینی و هندی و یهودی ، هیچکدام ، مالک حقیقت نیستند و حقیقت را هیچکس نمیتواند درانحصار خود درآورد .حقیقت درهمه انسانها هست . درآغاز، نام زرتشت را بدینسان میبرد:
یکی دین دهقان آتش پرست    که بی باژ، بَرسَم نگیرد به دست
دگر دین موسی که خوانی جهود   که گوید جزاین را نشایدستود
چهارم ز تازی، یکی دین پاک    سرهوشمندان برآرد زخاک
واین محمد ، پیامبراسلام میباشد . اکنون این چهاربنیادگذار چهار دین تاریخی ( محمد وموسی وعیسی وزرتشت ) چه میکنند :
همی برکشند ، این ازآن ، آن از این
شوند آن زمان ، دشمن ازبهر دین
این چهار پیامیر، میخواهند این دین ، این اصل مهر را که در خرد بهمنی هرانسانی هست ، این کرباس را تصرف کنند ، وازهم پاره کنند . دریدن ، درست اصل « درد و دروغ یعنی آزار و دشمنی » است . دریدن ِاصل مهر که ریشه درخرد بهمنی مردم دارد ، ایجاد دشمنی و کینه وستیزو جهاد میان مردمست . در دریدن حقیقت ، و خواست تصرف حقیقت ، وبدست آوردن مالکیت انحصاری حقیقت که دین مردمی باشد ، بنیاد دشمنی را درجهان میگذارند . ولی این دین مردمی، برغم کشیدن ازاین چهار مدعی دین ، پاره شدنی نیست . حقیقت و مهر، نه تقسیم پذیراست و نه مالکیت پذیر، و هیچکدام ازآنها نمیتوانند این دین مردمی را که « اصل نیازردن جان وخرد انسانی بدون تبعیض » باشد، پاره کنند .
مهر به برادران دینی، و کین با کفارو مشرکین ، پاره کردن دین مردمیست . مهر به یک جنس، و کین به جنس دیگر، که درخوارشمردن حقوق آنها واقعیت می یابد ، پاره کردن دین مردمیست . مهر به یک نژاد و امت وملت ، و کین به نژاد و امت وملت دیگر، پاره کردن دین مردمیست . این کوشش برای دریدن این کرپاس ، که به خودی ، قهرو تجاوز است ، عمل ضد دینی وضد خرد انسانی وضد مهری است . آنها برضد دین مردمی وبرضد مهر وبرضد خرد هستند . ایرج ، یا اِ ر ِ ز، یا ارتا که بنیاد گذار اندیشه بنیادی حکومت ایرانست ، « دین مردمی » را بنیاد میگذارد . به عبارت دیگر، میگوید که درگوهر همه مردم درجهان ، این دین مردمی هست ، ولی ادیان ومذاهب ومسالک واحزاب ، میکوشند این دین نهادی درخرد انسانی را با آموزه های خودشان، ازهم پاره کنند . گوهر خرد انسانی را واژگونه میسازند . این دین ، دین مردمیست ، و آنچه جز این دین است ، هرچند نیز دین نامیده شود ، فقط موجب دشمنی و ستیز انسانها باهم میگردد . ولی این دین مردمی که ریشه درخرد خود مردم دارد ، فراسوی این کوشش ها و قهرآموزیها ، نا دریدنی باقی میماند . همه آن ادیان ، به دین مردمی نهادی درطبیعت انسانها ، تجاوز میکنند، و میخواهند آن را نابود سازند . ولی میتوان به گوهر وطبیعت انسانی ، یقین داشت ، و این دین مردمیست که بنیاد حقوق بشر است تا همه جانها وخردها را گزند ناپذیر سازد . این ارج انسانیست .
دین مردمی میداند که « سَر ِمردمی ، بردباری بود » . ازاین رو ، این دین مردمی و خرد بهمنی درانسانها ، بردباراست، و میگذارد که اسلام و یهودیت ومسیحیت و زرتشتیگری و ایدئولوژیها ، بی آنکه به ستوه بیایند ، به دریدن این فطرت انسانی وخرد بهمنی درانسان بپردارند ، چون یقین دارد که آنها برغم همه تلاشهای هزاران ساله اشان ، نخواهند توانست ، این اصل مهر ، این خرد مهراندیش ، این کرپاس را ازهم پاره کنند . دین مردمی ، نیرومندی خرد بهمنی را درهمه انسانها ، به خوبی میشناسد و میداند که این نیروی پیوند دهنده درخرد انسانها ، درهمبسته کردن بشریت ، پیروزخواهد شد .