یک کلمه
پیرامون ارزیابی تنظیمی رفیق نگهدار
در رابطه باسیاست "شکوفایی"


بهزاد کریمی


• یک کلمه! پوزش روشن و صریح و بی هیچ اما و اگر از همه آنانیکه از سوی ما در آن دو سال و اندی و در بستر سیاست فاجعه بار "شکوفایی جمهوری اسلامی"، مورد بدترین و نارواترین اتهامات سیاسی قرار گرفتند. اعاده حیثیت از هر فرد وشخصیت و از هر جریان سیاسی که بدهکار اخلاقی شان هستیم. همین. اول این، و بعد بحث بر سر مسایل دیگر! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ اسفند ۱٣٨٨ -  ۱۲ مارس ۲۰۱۰


مرغ یک پا دارد؟!
۲۴ سال پیش درست در همین روزها بود که از نقاط مختلف جهان در تاشکند ازبکستان جمع شدیم تا گردهمایی وسیع کمیته مرکزی وقت سازمان را برگزار کنیم. همان پلنومی که به دلیل مصادف بودن با روزهای نخست بهار، به پلنوم فروردین سال ۱٣۶۵ معروف شد. موارد متعددی را در دستورکار پلنوم داشتیم، ولی موضوع محوری آنرا مشخصا نقد و بررسی مشی سیاسی سازمان در فاصله زمانی نیمه ۱٣۵۹ تا پایان ۱٣۶۱ قرار داده بودیم: مشی و سیاست اتحاد - انتقاد با جمهوری اسلامی که سریعا به "شکوفایی جمهوری اسلامی" جهیده بود! پلنوم، ضمن اینکه بر سر یک رشته از موارد دستور کار با گروه بندی های متنوع مواجه بود، اما در رابطه با موضوع مرکزی خویش، به دو رویکرد عمومی تقسیم شد: باورمندان به اشتباه استراتژیک و معتقدین به اشتباه تاکتیکی. درواقع، تقسیم سازمان حول این موضوع که از همان آغاز مهاجرت به خارج یعنی بهار سال ۱٣۶۲ سر بر آورده و در سالهای بعد تکمیل شده بود، در این پلنوم رسمیت آشکار یافت. بخش بزرگ پلنوم، به این رای داد که مشی متخذه سازمان در قبال جمهوری اسلامی اشتباهی استراتژیک بوده است، در حالیکه بخش اقلیت پلنوم سیاست گذشته را تنها در زمینه ذهنی بودن پاره ای ارزیابی ها از ظرفیت های مثبت قدرت حاکم و صرفا برخی تاکتیک های سازمان در قبال جمهوری اسلامی سزاوار انتقاد دانست! رفیق فرخ نگهدار که در همان سالهای مورد نقد این پلنوم، بیشترین نقش را در شکل گیری و جا انداختن مشی "شکوفایی جمهوری اسلامی" در سازمان داشت، در پاسداری از متد ناظر بر آن مشی، کماکان شاخص ترین چهره اقلیت در پلنوم ماند.
از این انتقاد از خود رسمی ما چهار سال و نیم گذشت تا اینکه نخستین کنگره سازمان در تابستان ۱٣۶۹ تشکیل شد. او با آنکه در این فاصله از یک رشته دگردیسی های ایدئولوژیک در افکار خود خبر داده بود، اما در همین کنگره و در رابطه با مشی گذشته، باز همچنان بر همان روش گذشته خویش ایستاد. وقتی هم که کنگره در ادامه اقدام پلنوم فروردین ۱٣۶۵ و بسی تکامل یافته تر و مبتنی بر تحولات فکری کیفیتا نوین در سازمان طی فاصله زمانی پلنوم و کنگره، قطعنامه مربوط به نقد سیاست های گذشته را از تصویب گذراند و مشی "شکوفایی" را به عنوان یک خطای استراتژیک و فاجعه بار اعلام نمود، او به جمع وعده داد که در آینده باز هم در این باره با همدیگر صحبت خواهیم کرد!
و اکنون پس از گذشت دو دهه و خرده ای از آن تاریخ و نزدیک به سی سال بعد از انتخاب سیاسی مشی "شکوفایی جمهوری اسلامی"، ظاهرا او بر این تصور است که زمان موعود فرا رسیده و مبتنی بر همین گمان، با انتشار ارزیابی خود پیرامون عملکرد سازمان در آن دوره فاجعه بار، یکبار دیگر همان شیوه پیشین را به نمایش گذاشته است! جمع بستی که گرچه حاوی نکاتی است تاکنون ناگفته و مواضعی جدید و البته به جای خود مثبت، اما همچنان بیانگر اصرار او بر روش گذشته و یادآورآن ضرب المثل معروف که می گوید: مرغ یک پا دارد!
سخن این نوشته بر این شیوه و متد و نقد همین متد و روش متمرکز است.

کدام شیوه؟
فرخ از همان روزهای نخست شروع حرکت نقد مشی "شکوفایی" در سازمان، تاکید و اصرار داشته که روش درست برخورد با گذشته، روش قیاس عملکرد جریانات درگیر سیاست آن روز با یکدیگر است. او می گفت: تنها از این طریق است که به شکل اندازه پذیر می توان معلوم کرد که اشتباه و خدمت کدام طرف بر دیگری می چربد. در این راستا او علاقه وافری به این داشته که انتخاب آن زمان سازمان را دایما در برابر انتخاب مجاهدین خلق به محک بگذارد و مدام هم دست اندر کار مقایسه بیلان عملکرد گروه های منشعب از سازمان با کارنامه ما بوده است. این روش، در واقع به درد توجیه دفاع فاجعه بار ما طی آن سالها از حکومت آزادی ستیز در زیر گرد و غبار ندانم کاری ها و ماجراجویی های گروه های چپ تر از ما می خورد و بس. او هیچگاه این استدلال مرکزی ما نیروی انتقاد نسبت به عملکرد گذشته را نپذیرفته است که همواره تاکید داشته ایم که اتخاذ تاکتیک در قبال قدرت سیاسی، همواره متاخر است بر انتخاب موضع استراتژیک در برابر آن؛ و نقد مرکزی هم، پیش از همه و اساسا متوجه آن نوع انتخابی باید باشد که در قبال قدرت سیاسی مستقر صورت گرفته است. این انتخاب که: آیا در کنار قدرت ولایی می ایستیم یا در برابر آن؟ مبنای این استدلال ما هم این بوده که در عرصه مسئولیت روندهای سیاسی در کشور، تعیین کننده و مسئول اصلی، همانا نیرویی است که قدرت را در اختیار دارد.
فرخ خوب می داند که نه در آن زمان آغاز مجادلات بین ما و نه بعدها، کسی از ما نقش مخرب سازمان مجاهدین خلق و بعضی ماجراجویی های برخی گروه های چپ در تشدید فضای امنیتی و تحریک سرکوبگران به سرکوب بیشتر در آن سالهای سیاه را نفی نمی کرد، اما ما منتقدین مشی "شکوفایی" به او می گفتیم که اول باید در مورد سیاست کلان و استراتژیک در قبال قدرت اصلی تعیین تکلیف کرد و بعد سراغ اعمال دیگران رفت. ما می گفتیم که ابتدا باید با قدرت حاکم تعیین نسبت نمود و آنگاه به تبیین تاکتیک های متخذه پرداخت. او می دید و می دانست که در طیف منتقدین مشی گذشته درون سازمان، هم گرایشی وجود داشت که ضرورت رهبری بلاواسطه پرولتاریا را نمایندگی می کرد، هم رویکردی که انتخاب اش لیبرال دمکراسی در برابر امریکاستیزی خمینی بود و هم فکری که از حاکمیت خلق در برابر جمهوری اسلامی دفاع می کرد؛ اما جملگی آنها در این نکته توافق داشتند که ابتدا می باید با سیاست خطای "شکوفایی" قاطعانه مرز کشید و به خاطر این خطای بزرگ در پیشگاه تاریخ و مردم از خود انتقاد نمود و آنگاه به تدبیر نشست که چه تاکتیک –نقشه و کدام یارگیری های سیاسی درست و لازم بوده است. همه این طیف متنوع، یکپارچه به او می گفتند که: ما حق نداریم آن کرنش فاجعه باری را که در آن دو سال و اندی در برابر جمهوری اسلامی کرده ایم با تاکتیک های بشدت ذهنی و سازمانگری های ماجراجویانه این یا آن جریان و گروهی به مقایسه بنشانیم که در موضع اپوزیسیون رژیم ولایی بودند. ما به او و همفکران وی می گفتیم که: باید فروتنانه بپذیریم که آن شرکت کنندگان در انقلاب که موضع "نه!" در قبال رهبری ولایت فقیه را اتخاذ کردند در احتراز از افتادن به پوزیسون جمهوری اسلامی کار درستی انجام دادند ولو آنکه این گزینش درست را در قالب سیاست صحیح پیش نبرده باشند؛ ولی، ما عملا به موقعیت پوزیسیون حکومت دینی لغزیدیم. فرخ می داند که در بین ما، عملکرد و تاکتیک های جریان هایی چون چریکهای فدایی خلق، اقلیت و راه کارگر و غیره نه تنها جذبه ای نداشته است بلکه همه ما کمابیش از سکتاریسم سیاسی و ناهشیاری در برخورد های تاکتیکی و سازمانگرایانه آنها متاسف بوده ایم. اما بحث اصلی و متقدم این بوده است که: موضوع مقدم و مرکزی، همانا انتخاب موضع در برابر قدرت سیاسی مبتنی بر حکومت دینی است و ما در این رابطه، یک سر افکندگی دو ساله و نیمه در کارنامه مان داریم.
فرخ در ارزیابی اخیر خود از سیاست آن دوره به این نکته کلیدی نمی پردازد که ما خواستیم جمهوری اسلامی را "شکوفا" کنیم و بر عکس، بر این پندار است که گویا ما با در پیش گرفتن آن سیاست توانستیم در برابر شمشیر از رو بستن خمینی، زیرکانه سر بدزدیم! او به جای آنکه به صراحت بگوید که آری گفتن ما به حکومت، یک خطای استراتژیک بوده است زیرا که این ساختار نمی توانسته در راه آزادی ها وعدالت اجتماعی شکوفا شود و بر عکس، مدام در جهت انحصار بیشتر و سرکوب فزونتر متحول شد، هی تکرار کرده و می کند که ما از تاکتیک های ماجراجویانه در برابر حکومت سرکوبگر اجتناب کردیم و در راه قانونیت کوشیدیم ولی دیگران تند رفتند و خوردند! همو البته چند خط بعد در همین ارزیابی تنظیمی اش می گوید که: تحلیل ما این بود که این قدرتی که باید "شکوفا" می شد حتما و بالاخره ما را می زد، و آخرش هم زد! و اینجاست که از او باید پرسید آخر این چه منطقی است که حکومتی را شکوفا باید کرد که یقین داریم ما را خواهد زد و این چه شکوفایی است که می خواهد بر بستر خونین آزادیخواهان و عدالت طلبان سر بر آورد؟! چنین استدلالی از سوی فکر آرمان گرا و ایده آلیست که معتقد به قربانی شدن و قربانی دادن است جای شگفت ندارد، اما طرح آن از طرف فرخ که فایده گرایی و مصلحت جویی در سیاست را می پسندد واقعا عجیب می نماید! راستی چرا فرخ بعد اینهمه سال، باز هم می کوشد آن تناقضات دیرینه را حفظ و بازسازی کند؟ جز اینست که او همچنان بر این فکر است که می توان ساختار فقهی جمهوری اسلامی را اصلاح کرد و آنرا "شکوفا"نمود منتهی اینبار در جهت تغییر رفتار ولی فقیه و تقویت جمهوریت این نظام؟!

بدهی بزرگ ما!
یک کلمه! پوزش روشن و صریح و بی هیچ اما و اگر از همه آنانیکه از سوی ما در آن دو سال و اندی و در بستر سیاست فاجعه بار "شکوفایی جمهوری اسلامی"، مورد بدترین و نارواترین اتهامات سیاسی قرار گرفتند. اعاده حیثیت از هر فرد وشخصیت و از هر جریان سیاسی که بدهکار اخلاقی شان هستیم. همین. اول این، و بعد بحث بر سر مسایل دیگر!
در میدان سیاست، تعیین شرکاء و رقباء و انتخاب متحدین و مخالفین، جملگی مواردی هستند مربوط و منوط به تعیین جایگاه استراتژیک در برابر قدرت حاکم، که همانا موضوع نخست هر سیاست است. مواضع و قضاوت سیاسی سازمان ما در آن دوره زمانی علیه اپوزیسیون جمهوری اسلامی که در نشریات ما بازتاب داشت، اساسا محصول جانب گیری پوزیسیونی ما نسبت به جمهوری اسلامی بود. حامل چنین رویکردی منطقا نمی توانست نسبت به اعمال براندازانه اپوزیسیون در قبال حکومتی که او خود آن را قادر به "شکوفایی" در راه آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی تصور می کرد نامهربان نباشد. این البته واقعیتی است که ما در همان زمان از "برخورد های افراطی" جمهوری اسلامی با به اصطلاح "راه گم کردگان" انتقاد می کردیم و نسبت به سرکوب ها هشدار می دادیم، اما واقعیت اصلی تر آنست که ما اپوزیسیون را نه بخاطر فقط اقدامات شان که اصولا به خاطر انتخاب سیاسی متفاوت از ما در قبال جمهوری اسلامی مورد حمله سیاسی قرار می دادیم. ما واژه "تربچه های پوک" را از ادبیات سیاسی وقت حزب توده ایران اقتباس کردیم و بر سر مخالفین کوبیدیم. به خاطر این برخورد های غیراخلاقی، می باید که از همه آنان پوزش خواست.
سازمان ما یکبار در پلنوم وسیع فروردین سال ۶۵ و بار دیگر در کنگره نخست سازمان، بطور رسمی سیاست های خود در آن دوره را نقد کرد و طی همه این سالها در نوشته های متعدد سازمانی و یا مقالاتی به امضاء کادرهای سازمان، بر این انتقاد از خود تاکید نموده است. ما ضمن اینکه بسیار متاسفیم که هنوز هستند کسانی و جریانهایی که هیچگاه نخواسته اند این صدای انتقاد از خود سازمان ما را بشنوند و از موضع سیاسی کاری متاسفانه این چنین خوش دارند که ۲٨ سال موضع اپوزیسیونی رسمی و عملی ما در قبال جمهوری اسلامی را تحت الشعاع آن دو سال و اندی قرار دهند، اما به همه دل آزردگان از انتخاب فاجعه بار سازمان ما در آن دوره حق می دهیم که آن رنجش تاریخی را در حافظه خود داشته باشند. ما اگر چه بر خلاف اتهامات واهی مبنی بر همکاری اطلاعاتی سازمان با ارگان های جمهوری اسلامی علیه اپوزیسیون انقلابی و ملی و نیز سازمان مجاهدین خلق، معتقدیم که با در نظر داشت اینکه اصل بر قاعده است خوشبختانه و بسیار خوشبختانه رفتار عملی ارگان های رسمی سازمان و فعالان سازمان در قبال اعضاء و فعالین جریان های فوق الذکر متفاوت و حتی متضاد با برخی موضع گیری های شرم آوری بوده است که در نشریه کار آن زمان درج شده اند، با اینهمه خود را به خاطر این سلوک غیراخلاقی در برابر همه آنانکه از طرف ما اتهام خوردند پاسخگو می دانیم. موضع گیری هایی که مطابق آن ها، یا سازمان ما از این یا آن مورد سرکوب اپوزیسیون توسط جمهوری اسلامی ابراز خرسندی کرده و یا اینجا و آنجا از اعضاء و هواداران سازمان ولو ضمنی و بطور غیرمستقیم دعوت به همکاری با ارگان های انتظامی جمهوری اسلامی علیه نیروهای برانداز نموده است. ما البته به خاطر ارتکاب خطای سنگین خود در آن دوره، هیچگاه حاضر نشده ایم و نیستیم که بر خطاهای سیاسی و رفتاری کسی یا جریانی چشم بر بندیم. ما نه تنها به خاطر اشتباهاتی که خود مرتکب شدیم به کسی در زمینه اشتباهاتش باج یا رشوه سیاسی نداده و نمی دهیم، بلکه برعکس، همواره بر پرنسیپ انتقاد از خود توسط همگان تاکید ورزیده ایم و داشتن موضع اپوزیسیونی در برابر جمهوری اسلامی را به خودی خود تاج افتخار تلقی نکرده و میزان پختگی و احساس مسئولیت هر جریان سیاسی را اساسا در محتوی برنامه و تاکتیک-نقشه آن دانسته ایم. اما با اینهمه، نقد ما نسبت به سیاست و کارکردهای دیگران یک چیز است و پوزش خواهی ما از همه آنانی که در آن دوره از سوی ما مورد اتهام قرار گرفتند چیزی است دیگر که کوچکترین لاپوشانی در این زمینه جایز نیست.
رفیق فرخ نیز نیازمند آنست که پیش از راه انداختن مسابقه سنجش اعمال ما با دیگر قربانیان استبداد مذهبی، ابتدا شجاعانه در مورد آنچه که ما در آن سالها گفتیم و عمل کردیم سخن بگوید. او محتاج است که پوزش بجا ولو دیر هنگام خود از زنده یادان دکتر قاسملو و مهندس بازرگان در ارزیابی اخیرش را اولا به همه آنانی گسترش دهد که از نظر رفتار نسبت به آنان بدهکاریم و ثانیا این عذر خواهی را به جای عبور دادن از کانال تاکتیک سیاسی و مثلا ضرورت رویکرد لیبرالی به جای گزینش "ضدامپریالیستی"، مقدمتا در رابطه با فرهنگ سیاسی و به خاطر اخلاق سیاسی هزینه کند. تنها، این رفتار اعتماد بر انگیز است.

حسرت کدام انتخاب را باید خورد؟
در همه این سالها من نیز مانند بسیاری دیگر به این اندیشیده ام که در آن سالهای بسیار حساس و آینده ساز اول انقلاب، چه می باید می کردیم؟ اول باید بگویم که بپذیریم که ما فرزند زمان و زمانه خود بوده ایم و محاط برآن شرایط تاریخی که در کل، بنیان رفتارهای ما را رقم می زد و نتیجه اینکه، با نگاه امروز مشکل بتوان برای عمل دیروزین قالب ریخت. ثانیا پاسخ به این پرسش چون بر بستر تحولات مداومی جریان دارد که هم چپ و هم نحوه سیاست کردن و سیاست ورزیدن در ایران با آن روبرو است، لذا هنوز هم نمی تواند از پشتوانه لازم برای ثبات برخوردار باشد. با اینهمه،می خواهم به چند استنتاج از فکر و ذکرهایم اشاره کنم.
*) از همان اول پیروزی انقلاب می شد دید- و دقیق تر می بایست دید- که اندیشه اسلامی به رهبری و هژمونی آقای خمینی، بازی سیاسی را برده است و از این پس تا مدتی دستکم نه چندان کوتاه، مسئله مرکزی جامعه ایران حکومت ولایی خواهد بود؛ و حکومت ولایی، ناگزیر از اعمال استبداد است.
*) آلترناتیو استراتژیک این موقعیت جدید، سکولاریسم دمکراتیک یا دمکراسی سکولار در شکل جمهوری بی پسوند بوده – و دقیق تر می بایست باشد- که نیروی مدرنیته هسته اصلی آن را تشکیل می دهد.
*) نیروی حامل این استراتژی، می باید که در مبارزه با قدرت حاکم دو واقعیت را در نظر بگیرد – و دقیق تر می بایست در نظر می گرفت- اگر که قصد شکست سریع را نداشته باشد. اول، پایگاه توده ای این قدرت انقلابی و دینی که برای لاغر شدن و سر انجام تهی شدن اش می باید از زمان وام گرفت و در سیاست ورزی بسیار خویشتن دار بود و دوم، وجود نیروی اسلامی ناهمخوان با ارتجاع استبدادی در درون نظام مستقر که سر انجامی ندارد جز رانده شدن اش از ساختار ولایت و الحاق به همراه ثابت قدم خود یعنی جمهوریخواهان سکولار دمکرات برای گذار به دمکراسی در کشور و برقراری آن.
من حسرت آن انتخابی را می خورم که فکر می کنم به رغم همه تنگناها و محدودیت های فکری و ایدئولوزیک مان می شد برای آن سمتگیری کرد و سرانجام با طی زیگزاگ ها و نوسانات اجتناب ناپذیر بر آن ایستاد: اتخاذ موضع اپوزیسیونی منتقد نرم اما پیگیر در قبال حکومت جمهوری اسلامی، چهره کردن با سیمای دفاع از آزادی ها در قبال انحصار طلبی ها و سرکوب ها، اجتناب از تاکتیک های ماجراجویانه و سازمانگری های آسیب پذیر در قبال خشونت های حکومتی و رویکرد دعوت به اتحاد ملی بر محور دمکراسی با همه دید بسیار معیوبی که نسبت به آن داشتیم. روشن است که این رویکرد در سالهای نخست هم با مقاومت و ریزش نه چندان کمی در کل سازمان مواجه می شد و هم مانند همه اپوزیسیون با شمشیر سرکوبی در همان ابتدا روبرو می گردید که بهر حال کمی دیرتر بر سرمان فرود آمد؛ اما در عوض و بی تردید پایه یک اپوزیسیون دمکرات سکولار سیاست ورز مدام در حال تحول و پیوسته رو به اعتبار را می ریخت و آینده بهتری را برای اپوزیسیون دمکرات تدارک می دید. جنبش با اعتبار فدایی خلق می توانست در شکل گیری و قوام چنین اپوزیسیونی نقش ایفا کند، هرگاه که اعتبار خود را از یکسو با کرنش ما به قدرت حاکم در آن دو سال واندی آن سان آسان مخدوش نمی کرد و از دیگر سو از طریق جدا شوندگان از سازمان، دست به ماجراجویی ها نمی زد. اکثریت جنبش فدایی در همان سالها نشان داد که از استعداد زیادی در فاصله گیری از ذهنی گرایی سیاسی و ماجراجویی های تاکتیکی برخوردار است و تاریخا اثبات کرد که ظرفیت بالایی برای دمکرات شدن و بر دمکراسی ایستادن را دارد، دریغ اما که این استعدادها در یکی از حساس ترین برهه های زمانی برای انتخاب های سیاسی، در قالب سیاست تمکین به جمهوری اسلامی مدتی به حالت کما رفت. آری! همان انتخابی را می باید در پیش می گرفتیم که ما و برخی دیگر از جریان های سیاسی دمکرات، بعدترها و با تاخیر نه چندان کم در پیش اش گرفتیم، مدام ساختیم اش و خود نیز در بستر این سازندگی، ساخته شدیم.
با چنین انتخابی، مسلما مجبور نبودیم که آن بهای سخت کمرشکنی را بپردازیم که جنبش دمکراتیک ایران و فداییان خلق به خاطر تاخیر ما در این انتخاب، متحمل آن شدند. و اگر چنین انتخابی در میان بود شاید فرخ هم امروز در ارزیابی اش از گذشته، لازم نمی دید که در زمره مراجع الهام خود، از کسانی نام ببرد که یا به فلسفه کرنش در برابر قدرت و یا به ژورنالیسم قدرت شناس شهره اند.

بهزاد کریمی
بیستم اسفند ماه ۱٣٨٨