شرق در برابر غرب؛ دوآلیسمی معیوب و معطوف به عقب ماندگی


منصور پویان


• قدرت ایدئولوژیک و نیروی سرکوب حکومت دینی در ایران با قدرت فکری مردم و با مطالبات آنان در تضاد آشکار قرار دارد. اگر افکار عمومی تحرک یابد و گفتمان کارآمدی بر اذهان عمومی فائق آید، اراده مردم در نتیجه دوچندان قوّی خواهد شد و لذا حکومت قدرتش رنگ باخته؛ موجودیتش فرو خواهد پاشید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ بهمن ۱٣٨٨ -  ٣ فوريه ۲۰۱۰


  

نگاه جهان گرایانه، زمینه های ظهور پدیده جهانی شدن را از دیرباز فراهم کرد. قدرت تخیل و خلاقیت هنرمندان، نویسندگان و نیز افکار فلسفی در ترسیم جهان آینده و در شکل گیری پدیده جهانی شدن نقش جدی به عهده داشته اند
در جهان به هم پیوسته، هویت های فردی و اجتماعی در معرض دگرگونی های سریع و ناپایداری های ناشی از رقابتی شدن نگرش ها قرار خواهند داشت. نمودهای مجازی که توسط رسانه ها و ابتکارات تصنعی ایجاد شده و تمامیت بشریت را زیر پوشش قرار می دهد، رو به افزایش خواهد گذاشت. به عبارت دیگر، هجوم دستگاه های علائمی و گوناگونی های آن؛ از قبیل رایانه ای و یا سمعی و بصری، شدت خواهد گرفت
با بالا رفتن قدرت فرد در شکل دادن به هویت خود، تضادهای اجتماعی و فرهنگی نیز رو به رشد خواهند گذاشت. بنابر گزینش آزاد از یک طرف و تحت تأثیرات رسانه ای از طرف دیگر، هویت افراد متنوع تر و چند لایه ای تر خواهد شد. در هویت گزینی، عامل ذهنیت نقش مهمی بازی می کند. این که هملت می گوید: «ما می دانیم چه هستیم» ، خود توهمی بیش نیست؛ چرا که ذهنیت و تصورات؛ اساس هویت را تشکیل می دهد. هویت های آینده، بیشتر از پیش، نسبیت، تکثر و چند لایه ای بودن را برخواهند تابید. بدیگر سخن، چند بُعدی شدن هویت ها و برخورداری از هویت های مشخص تر و خصوصی تر، از ویژگی های آینده بشری محسوب می شوند
مشابهاً، هویت های جمعی و ملی، به خاطر جهانی شدن روابط و تأثیرات متقابل، در معرض چالش و استهلاک بیشتر قرار خواهند گرفت. هویت های کلان و جمعی؛ مثل طبقه اجتماعی، ملیت و جنسیت، از معانی بزرگ و جامع تهی شده، از شدت و فراگیری کمتر برخوردار می شوند. این بدان علت است که هویت های جمعی، به نوعی همان «خود» انگاری های فردی است که در هویت بزرگتری بنام طبقه و یا ملت بازتاب پیدا می کند. مثلاً: طبقه اجتماعی، جایگاهی است که افراد توسط آن «خود» و «دیگران» را می فهمند و عمل خود را بر مبنای آن اتخاذ می کنند. طبقه همانا ذهنیت مشابهی است که گروه های اجتماعی از یکدیگر دارند
بنابر منطق پسامدرن، مقوله «ملت» را می توان به صورت زیر تعریف کرد. ملت در برگیرنده گروه های بزرگی از افراد است که فصل مشترک همه آنها این است که: زبان مشابه، احساسات و فرهنگ مشابه دارند و در حیطه جغرافیائی خاصی نیز زندگی می کنند. ظرفیت انسان در پذیرش هویت های جمعی مانند تقسیم بندی های طبقاتی و یا ملیتی، به سود هویت های جهان گرایانه و فراجغرافیائی، در حال تغییر است. هویت های آینده وامدار گذشته خواهند بود، اما به طور تمام عیار گذشته را تکرار نخواهند کرد
همانطور که در مورد هویت فردی گفته شد، هویت ملی نیز، از آنجا که ذهنیت را برمی تابد، در تلاقی با هویت آن «دگری» و از جایگاه مقایسه با آن تعریف می شود. تمایزات هویتی در مواجهات محلی و جهانی شکل می گیرند و معنا پیدا می کنند. از نقطه نظر استوارت هال: با ظهور جهانی شدن، هویت های ملی رنگ می بازند. این بدان علت است که تعاملات فرهنگی، نژادی و قومی از ثبات و انفکاک در تعاریف و از انسجام هویت های ملی خواهد کاست. اما، برخی چون آنتونی گیدنز معتقدند که جهانی شدن ممکن است ذهنیتی بیافریند که به گرایشات بازگشت برای کسب هویت دامن زند و بدین معنی مفهوم ملیت و ملی گرائی تقویت شود. همانطور که فرآیند مدرنیته و صنعتی شدن نوعی از خود بیگانگی و متعاقباً مقاومت را برانگیخت، جهان ِپسا-صنعتی نیز می تواند به پیدایش نوعی گرایشات بازگشت منجر شود. جهانی شدن، در عین حال، بر شدت چالش ها و ناهنجاری ها خواهد افزود و ابعاد بحران هویت دامن گسترتر خواهد گردید
برای این که فرد در فضای تواماً مجازی و واقعی آینده احساس هویت مشخص و مطبوع از خویش و از تعاملات خویش داشته باشد و از تکثر هویت ها و غیر مرکزی شدن آنها هراسناک نباشد، ضرورت دارد که نهادهای جهانی بیشتری خلق شوند. نهادهای فراملی و فراجغرافیائی از خصلت ها، معانی و معنویت هائی خبر می دهند که انسان جهانی شده را به نگاهی مثبت و معطوف به صلح و عدالت فرا می خوانند. در جهان آینده، همانا، ارزش های جهانشمول و دیگر ثابته های فرافرهنگی، همچون نظام حقوقی مشترک، پایه استواری خواهند شد که بر بنیان آن هویت ها و نیز روندهای سیاسی در جهان شکل خواهند گرفت
آن نظم نوین جهانی که آینده بشریت را رقم می زند و طلیعه آن با مقوله جهانی شدن در شُرف پدیداری است، نظمی نخواهد بود مبتنی بر قانون جنگل و قدرت نظامی. نظم نوین جهانی ایجاب خواهد کرد که قدرت های مُعظم، علی الخصوص ایالات متحده آمریکا، حاضر به قبول تقسیم قدرت شوند و حاکمیت نهادهای بین المللی را گردن نهند. مصالح جهانی و پایبندی به معاهدات و قوانین بین المللی بر منافع و مصالح ملی باید ارجحیت یابد. این نقطه عطفی است که نظم نوین را از ترتیبات هر نظم پیشین در تاریخ متمایز می سازد
ملاحظات ناشی از استقلال و امنیت ملی، دیگر چراغ سبزی نخواهد بود که به کشورهای معظم اجازه اقدامات خودسرانه و عمل براساس منافع صرفاً ملی را، به طور یک جانبه، بدهد. کشورهای معظم و مراکز توسعه یافته و متروپل، در بافت ِجهانی نظم نوین، تافته ای جدابافته قلمداد نمی شوند که خارج از قوانین و اراده نهادهای بین المللی بتوانند دست به اقدامات خودسرانه و یکجانبه بزنند
یکپارچه شدن جهان متمدن بدین معنی نیست که کشورهای معظم پیشرفته برای خود «حق شیر» قائل باشند و در شرایطی که دوران «جنگ سرد» به پایان رسیده است به خودکامگی و تحمیل نظرات خود ادامه دهند. بهبود اوضاع جهانی در گرو آن است که: قوانین و میثاق های جهانی از یک طرف و تمکین به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر و ضرورت دمکراتیک بودن حکومت ها از طرف دیگر رعایت شود. مشروعیت یافتن نظام بین المللی، البته اصلاحات ساختاری در نهادهای بین المللی و نیز تعدیل در ساختار قدرت در روابط بین المللی را ایجاب می نماید. در این راستا، مثلاً، ساختار شورای امنیت سازمان ملل متحد باید تغییر کند و حق «وتو» نیز باید تعدیل یابد
ستون پایه نظم نوین جهانی را، همانطور که گفته شد، اعلامیه جهانی حقوق بشر و ضرورت دمکراسی و آزادی برای ملت ها و برای جوامع مدنی تشکیل می دهد. بجاست که یادآوری شود که در مقایسه با ۲۵سال پیش، شمار کشورهای دمکراتیک در جهان امروز بیش از چهار برابر شده است. البته این واقعیت را باید در نظر نیز داشت که تعداد کشورها در طول این دوره، متقابلاً، بسیار بیشتر شده است. باری، آنچه نتیجه می توان گرفت این است که: دمکراتیزه شدن، دیگر به معنی «غربی» شدن نیست
بازگشت به شرایط ماقبل، که در آن قدرت های معظم از حق ویژه در فرمانفرمائی و از قیمومیت در اداره و تقسیم منابع جهانی برخوردار بودند، دیگر ناممکن است. در این روال، دفاع از دیکتاتوری ها، که در زیر ستم آن ملت ها به نابودی کشیده می شوند، امری متعلق به گذشته و تاریخ محسوب می گردد. نظم نوین جهانی، بر مبنای حاکمیت نهادهای بین المللی و بنابر تساوی حقوقی ملیت ها و شهروندان استوار خواهد بود. نظم نوین جهانی، قیمومیت مراکز قدرت سرمایه داری را برنمی تابد. روابط بین المللی و قوائد ناشی از نظام حقوقی جهان گستر، حاکمیت و مشروعیت نهادهای بین المللی را الزام پذیر خواهد کرد
حفظ امنیت و ثبات جهان، امروز به امری جهانی تبدیل شده است. حراست از امنیت ایجاب می کند که کلیه کشورها و دولت های قانونی در چارچوب نهادهای بین المللی به اتخاذ تصمیمات مشترک مبادرت ورزند. تجربه عراق و مداخله یکجانبه ایالات متحده آمریکا نشان داد که یکجانبه نگری و اقدام علیه نظام حقوقی بین المللی می تواند عواقب اختلالی بسیار به بار آورد و برای نیروهای ارتجاعی فرصتی برای رشد و اقدام فراهم آورد
جهانی شدن به فرهنگ های گوناگون امکان می دهد که با یکدیگر در ارتباط قرار گیرند و در کنار یکدیگر زندگی مسالمت آمیز داشته باشند. بنیادگرائی؛ اعم از قومی و یا مذهبی، با اصول جهانشمول تمدن جدید سرناسازگاری دارد و تکثرگرائی فرهنگی و عقیدتی را پذیرا نیست. لذا، تنش های موجود در بطن نظم نوین را نمی توان به «جنگ تمدن ها» تعبیر کرد. پر واضح است که مقاومت های کهنه و میرا؛ مانند بومی گرائی، قومیت گرائی و بنیادگرائی، با نگرش جهان وطنی و با نظم نوین جهانی عناد خواهند داشت
تز «برخورد تمدن ها» بر این باور استوار است که: جهان متمدن و نوجو در برابر یک نیروی متحد از بقایای دو تمدن کهنه در «شرق» قرار دارد. بنابر نظریه «برخورد تمدن ها» ، یک نیروی سنت گرا، کهنه پرست، ولی رو به رشد، خواهان برهم زدن نظم موجود جهانی است و سودای احیاء اقتداری را در سر می پروراند که در قرون وسطی دارا می بود. این نظریه با قطب سازی دوآلیستی می کوشد تا بر نقش پیش گیرانه ایالات متحده آمریکا، که در رأس مراکز متروپل قرار می گیرد، بر ضرورت دفاع از تمدن جدید تأکید ورزد
پس از فروپاشی قطب رویاروی غرب، یعنی «بلوک شرق» و سپری شدن دوران «جنگ سرد» ، نظریه «برخورد تمدن ها» از شکل گیری یک وزنه جدید، ولی چالشگر، حکایت می کند که گویا توان آن را دارد که تمدن جدید را به پرتگاه سقوط بکشاند. پس از دوران «جنگ سرد» ، نظریه «برخورد تمدن ها» دشمن جدیدی را جانشین کمونیسم در ساختار جهانی قدرت نمود. ساختار جهانی قدرت، که مولودی برآمده از دوران جنگ سرد است، مبارزه با اسلام ستیزه جو را ضرورتی اجتناب ناپذیر برشمرد تا تحت احتجاج آن؛ موجودیت و بقای نهادهای خود را مشروعیت بخشد
به عبارت دیگر، جهان نگری دو قطبی و نهادهای نشأت گرفته از «جنگ سرد» برای مشروعیت بخشیدن به بقای خود نیازمند نظریه ای بودند که شکل گیری خطری جدی و جدید را جانشین خطر مرتفع شده اتحاد جماهیر شوروی سابق بنشاند
ساموئل هانتینگتون در کتاب خود با عنوان «برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی» ، رویکرد قطبی نگرانه و به ارث رسیده از «جنگ سرد» را دستمایه کرد تا دوآلیسمی جدید به سود مراکز قدرت پیشین برپا سازد. در یک طرف دوآلیسم جدید، تمدن «غربی» و در طرف دیگر آن بقایای یک و یا دو تمدن کهنه و شیرازه دریده در «شرق» قرار می گیرد که توأمان قصد برانداختن تمدن جدید را در سر می پرورانند
جانمایه بحث «برخورد تمدن ها» همان نگرش ثنویتی و اندیشه تمایز جویانه «ما» در برابر «آنها» است. پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، هیولای خارجی جدیدی در ذهنیت باید آفریده می شد و بر مسند رقابت نشانده می شد تا توسط آن و در پروای آن تداوم و ابقای ساختار و نهادهای قدرت پیشین توجیه شود

پروفسور ساموئل هانتینگتون در تابستان سال ۱۹۹۳ در فصلنامه «امورخارجی» ، شماره ،۷۲ نوشتاری زیرعنوان «برخورد تمدن ها» به چاپ رسانید. در این مقاله، با ختم دوران «جنگ سرد» ، وی مدعی شد که رقابت های ایدئولوژیک نیز پایانی یافته است و عصر جدیدی بنام عصر برخورد تمدن ها آغاز شده است. وی بقایای تمدن های کهن را به هفت تمدن بزرگ تقسیم بندی می نماید: ۱-تمدن غربی ۲-تمدن اسلامی ۳-تمدن کنفوسیوسی (و ژاپنی) ۴-تمدن هندو ۵-تمدن اسلاو (اُرُتدکس) ۶-تمدن آمریکای لاتین ۷-تمدن آفریقا
هانتینگتون نظریه تمدن های چندگانه خود را بر مبنای دین تعریف می کند. وی در تحلیل خود خاطرنشان می شود که این تمدن ها با هم ناسازگاری دارند و از آن میان، تمدن های اسلامی و کنفوسیوسی توأمان می توانند تمدن سرآمد کنونی؛ یعنی تمدن غربی را به هماوردی فرابخوانند. او از میان تمدن ها، دو تمدن اسلامی و کنفوسیوسی را برای تمدن فائقه غربی خطرناک ارزیابی می کند. وی مدعی می شود که اتحاد میان این دو تمدن می تواند چالشی بزرگ برای تمدن غربی، که بر بنیان مسیحیت استوار است، بیافریند
با برهم خوردن موازنه قدرت، هانتینگتون می گوید که دوران تفوق نظامی و اقتصادی غرب خاتمه یافته است و غرب در حفظ موقعیت برتر تمدنی و فرهنگی خویش با بحران مواجه است. او این بحران را بحران مشروعیت می نامد و می گوید: امروز ایالات متحده آمریکا قدرت دارد ولی در چشم جهانیان فاقد مشروعیت است. اعمال قدرت بدون مشروعیت، در درازمدت می تواند آثاری ویرانگر ببار آورد. برای برون رفت از بحرانی که جهان متمدن با آن مواجه است، هانتینگتون، متعاقباً، دو راه حل پیشنهاد می کند
راه حل اول این است که: شیوهائی برای مشروعیت بیشتر بخشیدن به قدرت ایالات متحده آمریکا تدبیر شود. در این راهبرد او می گوید که آمریکا می باید چند جانبه و از طریق سازمان های بین المللی عمل نماید تا بر مشروعیت خود بیافزاید
راه حل دوم آن است که: سازمان ملل متحد که از مشروعیت برخوردار است، قدرتمندتر گردد. چرا که مشروعیت و قدرت دوشادوش هم لازمند تا جهان جدید و تمدن جدید از ضربه پذیری مصون بماند. همچنین او می گوید که کشورهای غربی در ترغیب پاره ای از کشورها به دمکراتیک شدن، چه بسا باید خویشتن داری کنند. چرا که روند دمکراتیزه کردن ممکن است به قدرت گیری گروه های واپس گرا (مثلاً بنیادگرا) بیانجامد
از نقطه نظر هانتینگتون، پس از پایان «جنگ سرد» ؛ یعنی از اوائل دهه ۹۰ میلادی، دوران تازه ای در رویاروئی تمدن ها آغاز شده است. از مجموعه هفت گانه تمدن ها، هانتینگتون دو قطب رویاروی می سازد که یکی «تمدن غربی» است و دومی همانا آن «دیگری» است که تواماً توسط تمدن های اسلامی و کنفوسیوسی نمایندگی می شود. او آمریکا و اروپا را فرامی خواند که به خاطر مشترکاتی که دارند در جهت اتخاذ یک استراتژی مشترک علیه خطری که از ناحیه اسلامی ستیزه جو علم می شود، با یکدیگر تشریک مساعی نمایند. او اضافه می کند که جنگ پیش گیرانه، در صورت تهدیدات جدی، راهبردی است ضروری برای دفاع از تمامیت و از استمرار تمدن غربی
هانتینگتون فرهنگ ها را به عنوان هویت های مجزا و بریده از یکدیگر، در تضاد با یکدیگر می بیند. او بر اهمیت مذهب در برخی حوزه های تمدنی تکیه می کند و نتیجه می گیرد که هویت های فرهنگی گوناگون لاجرم ایجاد تخاصم خواهند کرد و مخاطره آفرین خواهند شد. ساموئل هانتینگتون بر این نظریه پای می فشارد که «تمدن غربی» در مسیر بحران گام نهاده و تمدن های غیر غربی که عمدتاً دینی اند دوباره سربلند کرده اند و در چالش با ارزش های غربی، منازعه میان تمدن ها را امری اجتناب ناپذیر کرده اند
نقطه نظر خطرناک هانتینگتون اینجاست که او فرهنگ ها را رویاروی یکدیگر و درگیر در جدال کسب قدرت می بیند. شیوه هانتینگتون همانا وحشت و هراس آفرینی در جدال خیالی با آن «دیگری» است که گویا هیمنه و توان آن را دارد که هماوردی نماید و تمدن جدید را به سقوط بکشاند
همانطور که گفتیم، نظریه «برخورد تمدن ها» می کوشد تا ساختار و نهادهای برجای مانده از دوران «جنگ سرد» را مشروعیت بخشد. در جهت چنین هدفی، هانتینگتون احتجاج می کند که تمدن «غربی» در معرض حمله و آسیب از جانب بربریت جدید؛ یعنی تمدن «شرقی» ، خصوصاً بخش اسلامی آن، قرار دارد
هانتینگتون مرکزیت تمدن جدید را، حوزه کشورهای غربی قلمداد می کند و برای ایالات متحده امریکا در دفاع از تمامیت تمدن جهان گستر نقشی کارساز قائل است. او می گوید که آمریکا در حراست از مرزهای «خودی» ؛ یعنی در محافظت از تمدن غربی و در دفع هرگونه گزند، که پی آمدهای ویرانگر داشته باشد، به طور قاطع و پیش گیرانه عمل باید نماید. به عبارت دیگر، آمریکا از زاویه دید او موظف است که در صورت عدم همراهی اروپا، به طور یکجانبه، به منظور پیش گیری، به اقدام نظامی دست یازد. البته پس از حملات تروریستی ۱۱سپتامبر، هانتینگتون مدعی شد که ضرورت نبرد با تروریسم از حیطه بحث وی در مورد برخورد تمدن ها خارج است
این درست است که جهانی شدن مدرنیته و پایان جهان دو قطبی (پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش) منجر به پیدایش مقاومت هائی از نوع بنیادگرائی از نوع بنیادگرائی دینی وتروریسم اسلامی شده است، اما، نباید فراموش کرد که تمدن های کهنه را یارای تجدید حیات و نیروی بالیدن نیست. امواج بازگشت و مخالفت هائی از ناحیه نیروهای سنت گرا و احیاگر نمی توانند حرکتی دوران ساز؛ به معنی شکل گیری یک بدیل تمدنی، محسوب شوند. داریوش شایگان در اینباره به درستی می گوید
«اولاً این تمدن ها دیگر در مدار تاریخ خود نمی چرخند، بلکه در موقعیتی بینابین یعنی میان نه هنوز «و» دیگر هنوز قرار دارند.»
(افسون زدگی جدید؛ تهران؛ ۱۳۸۰؛ ترجمه فاطمه ولیانی)

فلسفه سیاسی دیگری که پس از پایان «جنگ سرد» در مقابل نظریه هانتینگتون قرار گرفت، نظریه فرانسیس فوکویاما است. فرانسیس فوکویاما با انتشار کتاب «پایان تاریخ» به شهرت رسید. این کتاب در پایانه «جنگ سرد» منتشر شد و یک جمعبندی از مقابله و رویاروئی دو بلوک سرمایه داری و سوسیالیسم قلمداد گردید
فوکویاما که نظریه پردازی آمریکائی است در این کتاب، با پیروزی جهان سرمایه داری بر کمپ سوسیالیسم، پایان سیاست و پایان تاریخ را نوید داد. پایان سیاست؛ بدان معنی که ازاین پس، جهان مدرن به صورت یکپارچه و متحد عمل خواهد کرد و سیاست دو قطبی و رویاروی خاتمه یافته است. پایان تاریخ: بدان معنی که پس از سقوط دیوار برلین، تاریخ دیگر شرح سیاست جنگی و داستان ستیز و مقابله بین جوامع بشری نیست
فوکویاما مدعی است که با پایان جنگ سرد و با پیروزی لیبرال دمکراسی؛ یعنی آزادی سیاسی و برابری حقوقی افراد از یک طرف و پذیرش اصل حاکمیت مردم در مسائل مربوط به حکومت و قدرت از طرف دیگر، تاریخ پایان یافته است. نظریه «پایان تاریخ» دلالت بر آن دارد که در جهان به هم مربوط و یک کاسه شده ای، که هر آینه بر قوام و بر فراگیری آن افزوده می شود، برای قطب سازی های جدید و وقایع نگاری تاریخی دیگر محلی از اعراب موجود نیست. فوکویاما می گوید: فروپاشی «بلوک شرقی» ، مهر تأییدی نواخت بر حقانیت اقتصاد آزاد و بر صحت رویه دمکراسی و مردم سالاری نظریه «پایان تاریخ» بر آن است که توسعه دمکراسی و برپائی آزادی های مدنی و احترام به موازین حقوق بشر، از این پس فرآیندی خواهد بود فراگیر که با به هم پیوستگی کره ارض و نیز با امر جهانی شدن در ارتباط تنگاتنگ قرار دارد
فوکویاما نظریه خویش را بر این پایه استوار می سازد که جهان چند قدرتی و یا روشن تر بگوئیم؛ دو قطبی، که اساس تاریخ نگاری را تا پیش از سقوط بلوک شرق تشکیل می داد، پایان یافته است. لذا، ما از این پس با جهان واحد و به هم پیوسته ای مواجه هستیم که نهادهای بین المللی ارکان اصلی قدرت آن را تشکیل می دهند
از این پس، جوامع بشری راهکار گفتگو و روند قانونمندانه را برخواهند گزید. چرا که نهادها و قوانین بین المللی به انضمام ارزش های جهانشمول آنچنان مکانیسم مستحکمی را تشکیل می دهند که توسط آن می توان به نحو موثری در جهت حل و فصل مسائل و اختلافات میان کشوری و در عرصه روابط بین المللی اقدام نمود
اقدام یکجانبه از طریق قدرت نظامی و راهبرد خشونت اموری منسوخ و مربوط به تاریخ محسوب خواهند شد. مداخله در امور دیگر کشورها، از این پس راه جنگ و اقدامات خودسرانه و یکجانبه را برنمی تابد. در نظم جهانی در حال تکوین، هرگونه مداخله سیاسی، دیپلماتیک و نظامی از مسیر سازمان های بین المللی و حقوقی و به اتکای ارزش های جهانشمول صورت خواهد پذیرفت. ایده «پایان تاریخ» بر این اعتقاد استوار است که دمکراسی واقعی تنها شکل حکومتی است که ایمان مردم و مشروعیت عمومی را فراگرد خواهد آورد. لذا، تاریخ به معنی تالانگری و استبدادگری های حکومتی پایان یافته است

نظریه «پایان تاریخ» حکایت از پایان یافتن مراحلی می کند که کاروان بشریت از آنها باید گذر می کرد تا به مرحله کنونی که مرحله جهانی شدن تمدن مدرن است، نائل آید. مراحل سپری شده همانا دوران های تمدنی پیشین بوده است که: ثبت و ضبط فراز و فرود آن تمدن ها و جنگ و ستیز میان آنها به عهده تاریخ نگاران وانهاده شده بود
از آنجا که: تمدن یعنی پیشرفت در معرفت و فضیلت آدمی و نیز این که تمدن فرآیندی بی انتهاست، پس، می توان نتیجه گرفت که تمدن جدید لامحاله توسعه خواهد یافت و آفاق جدیدی دمادم کشف خواهد شد. اما، این بدان معنا نخواهد بود که همانند گذشته های دور، جهان به سرزمین ها و تمدن های منفک و گاه رویاروی با یکدیگر تقسیم شده باشد
تمدن جدید و فرایافت های نوجویانه آن امری جهانی تلقی می شود که مساعی بیشر در سرتاسر سیاره خاکی را برمی تابد از اینرو، دستاوردهای تمدن جدید ملک طلق هیچ ملیت و یا حوزه جغرافیائی خاص نیست. همه فرهنگ ها و ملیت ها به طور نسبی در پیشرفت تمدن جدید سهم دارند. جهانگرائی در معرفت بشری و التزام به نهادهای بین المللی همانا تضمینی استوار خواهند بود برای استمرار تمدن جدید و اصلاح و توسعه آن از درون
انزجارها را باید کنار گذاشت و به بهسازی و فراگستری تمدن جدید مدد رسانید. تمدن جدید به سوی جهانی شدن فرگشت هائی فراتر از محدودیت های زمانی، در حال پیشرفت است. اگر قادر نباشیم که از افق دید محدود خود گامی فراتر نهیم و ذهن توده ها را با زمانه هماهنگ و سازگار کنیم، باید گفت که: در آن صورت در بهترین حالت به دنباله روانی تبدیل خواهیم شد که لنگ لنگان و غرولندکنان در عقبه قافله تمدن جدید ناشاد، ولی به اجبار، راه خواهیم سپرد
مبرم ترین وظیفه روشنفکران در ایران، اصلاح کردن معرفت و فضیلت مردمان؛ یعنی اصلاح کردن افکار و کردار آنان، است. رژیم جمهوری اسلامی هوادار اندیشه های عامیانه است و به تحکیم نظرات کهنه و دوآلیسمی، از قبیل «ما» در برابر «آنها» ادامه می دهد. در چنین شرایطی لازم می آید که روشنفکران (که نگران آینده کشور هستند) به هواخواهی ازتمدن فراگستر جهانی بپا خیزند و افکار عمومی را به پیرایند
به جای مبارزه صرفاً سیاسی، روشنفکران باید مساعی خویش را در جهت بیداری و نوسازی افکار عمومی بسیج نمایند. نقش اساسی روشنفکران، در نظر گرفتن آینده و راه نمایاندن است. افکار عمومی و جذر و مد آن، خودبخود هر آنچه را که در برابر آن ایستادگی کند، زجای برخواهد کند و به کناری خواهید روبید
سطح تمدن یک کشور را افکار عمومی آن و قدرت های فکری آن رقم می زند و نه اقدامات حکومت و کارنامه آن. قدرت ایدئولوژیک و نیروی سرکوب حکومت دینی در ایران با قدرت فکری مردم و با مطالبات آنان در تضاد آشکار قرار دارد. اگر افکار عمومی تحرک یابد و گفتمان کارآمدی بر اذهان عمومی فائق آید، اراده مردم در نتیجه دوچندان قوّی خواهد شد و لذا حکومت قدرتش رنگ باخته؛ موجودیتش فرو خواهد پاشید
بنابراین، نبرد اصلی عبارت است از نبرد میان نواندیشی و استبداد. برای دگرگونی و به سقوط کشانیدن استبداد دینی در ایران، باید افقهای دید و اندیشه مردمان را گسترانید و آنان را تشویق کرد که تشکل پذیرند و در گروه های فکری مختلف گردهم آیند