گفتگو با فصلنامه ی تلاش
بسیج حداکثر نیرو در مقابله با خشونت‌گری حاکم


بهزاد کریمی


• واکنش در برابر خشونت، هم اجتناب‌ناپذیر است و هم تا اندازه ای توجیه پذیر؛ ولی، تئوریزه کردن خشونت برضد خشونت و بر این پایه، برنامه ریزی برای اقدام خشونت آمیز علیه خشونت حکومتی کاری اشتباه ورویکردی مهلک است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ دی ۱٣٨٨ -  ۲۹ دسامبر ۲۰۰۹


توضیح: مصاحبه زیر در اصل برای مجموعه ای تحت عنوان «دفتر سبز» (فصلنامه تلاش ـ شماره‌ی ٣٣) در نظر گرفته شده بود. انطباق موضوع محوری این گفتگو با روند رویدادهائی که در میهنمان به چشم می‌خورند و حوادث چند روز اخیری که بار دیگر شهرهای ایران را در دود و خون فرو برده است، ما را بر آن داشت که پیش از موعد چاپ فصلنامه، مصاحبه را در «تلاش آنلاین» منتشر نمائیم.


به موازات بسته شدن روزنه های امید به تحولاتی مسالمت‌آمیز و از میان برداشتن کوچکترین امکان بیان نارضایتی به شیوه‌های مدنی و پیشتر رفتن رژیم در بکارگیری خشونت عریان در معابر، خیابانها و در مکانهای گردهم‌آئی مردم ناراضی، دستگیریهای گروهی یکی از مهمترین پرسش‌ها پیش پای مبارزین جنبش سبز قرار گرفته است، پرسشی اساسی در باره‌ی چگونگی پیشبرد مبارزه و گزینش روشها، این پرسش که تا کجا رژیم خواهد توانست اراده‌ی ‌خود را و به خشونت کشاندن یک مبارزه‌ی مدنی و مسالمت‌آمیز و از دست دادن خویشتن‌داری تحمیل کند؟
با برآمد جنبش سبز و تعریف و تصویری که از خویشتن داری و مسالمت‌جوئی خود ارائه داد، نوید و نطفه های اطمینان‌بخشی در کسب آزادی و دمکراسی و حقوق برابر انسانی و شهروندی برای آینده‌ی ایران در دلها ‌پرورانده شد.    اما در شرایط سختی که هر صدای اعتراضی، حتا حضور همراه با سکوت به سختی و با ددمنشی تمام فروکوفته می‌شود، تا کجا می توان انتظار خویشتن داری داشت؟ آن هم از روانهای دلاور و گردن‌افراشته‌ی آرمانخواه جوانی که تاب تحقیر علیه خود و میهنشان را نیاورده‌ و با جان و دل برخاسته‌اند؟ رژیم اسلامی عزم خود را جزم کرده که به هر شکلی بماند، حتا به قیمت کشتار مردم.
بر بستر چنین شرایط سختی در میهنمان، از مدتی پیش از فرارسیدن روزهای تاسوعا و عاشورا، با تشخیص و پیش‌بینی فرارسیدن لحظه‌های طرح چنین پرسشی، دست در کاران تلاش برآن شدند، موضوع این پرسش را با کسانی به بحث بگذارند که خود روزگاری در اوج آرمان‌خواهی، غرور و گردنفرازی راه مبارزه‌ای خشونت بار را در برابر دیکتاتوری وقت و برای شکستن کمر آن در پیش گرفتند. بحثی با نگاه به تجربه‌ ی نسلی از جوانان میهنمان در گذشته و بر محور آن پرسش و همچنین این پرسش که آیا بکارگیری قهر و خشونت، در مقابله با قهر حکومتی ما را به سرانجامی که می‌خواهیم، خواهد رساند؟   

*****



تلاش ـ سیاست امروزی، می‌توان گفت، معنای دیگری در قیاس با آنچه از این مفهوم در ذهنیت سنتی فهمیده می‌شود، یافته است. به نظر می‌رسد همین تفاوت معنائی میان حکومت اسلامی از یکسو و مبارزین جنبش سبز از سوی دیگر دیده می‌شود. در حالی که حکومتگران بکارگیری قهر و خشونت را جای هر سیاستی گذاشته و آن را بخشی از «حق حاکمیت» و ادامه‌ی منطقی وظیفه‌ی اداره‌ی کشور می‌شمارند، اما در جنبش سبز از هر سو سخن از خودداری از دست زدن به خشونت شنیده می‌شود. حتا از سوی بسیاری از تظاهرکنندگان خیابانی دادن شعار «مرگ بر...» مردود شمرده و از تکرار آن خودداری می‌شود.
نظر شما در باره این که گفته می‌شود؛ انسانی که قدرت استدلال و تبیین ندارد، دست به خشونت می‌زند، چیست؟

بهزاد کریمی ـ بگذارید در همان آغاز گفتگو یک نکته را روشن کنیم و آن اینکه، اگر من و شما قصد کرده ایم تا این بحث نظری – سیاسی را در پرتو برآمد جنبش سبز پیش ببریم وآن را برهمین بستر هم ادامه دهیم، مراد نه ارایه تصویری ایده‌الیزه از این جنبش که تکیه بر جوهر دموکراتیک و خصلت شعورمندانه آنست. شما و من، برآنیم تا این جنبش را در واقعیت آن و با همه‌ی تناقضاتش که خود بازتابی از جامعه امروز ایران و در عین حال حاصل تکامل تاکنونی آنست، درک کنیم. تصریح این نکته از آنرو اهمیت دارد که گاه دیده می‌شود که در سایه حقانیت و اصالت جنبش سبز، نوعی فتیشیسم نسبت به آن سر بر می آورد و این برآمد مدنی واقعا ستودنی شهروندان، چونان مظهر پاکی مطلق در برابر پلشتی نظام حاکم فهم می شود و بر زمینه ستایش عبودانه از آن نیز لاجرم سیاست عملی دنباله روانه و پاسیفیستی ظهور می یابد! نه حکومت اسلامی ورای جامعه ما است تا چنین تصور شود که گویا خشونت‌گرایی آن ربطی به این جامعه ندارد و نه جنبش سبز به عنوان چهره امروزین جامعه ایران، عاری از بی تابی‌ها و غیرخویشتن داری‌هایی است که ریشه در این جامعه دارند.
با اینهمه این درست است که حکومت اسلامی علیه غیرخود و در برابر کمترین انتقاد و مخالفت، متوسل به قهر و خشونت شده و می شود، وبرعکس، این جنبش معترض به اعمال و رفتار آنست که عدم خشونت را پرچم خود کرده است. نکته اما، چرایی شکل گیری این معادله است! حکومت به این دلیل به خشونت رو می‌کند که می خواهد برج و باروی سیستم مبتنی بر تبعیض موجود را حفظ کند؛ و می دانیم که اِعمال تبعیض، عموما توسل به خشونت را ایجاب می کند. آنکه از تبعیض رنج می برد دیر یا زود در برابر تبعیض می‌ایستد وچون آن را بر نمی‌تابد لاجرم با اِعمال خشونت از سوی تبعیض‌گر روبرو می‌شود. برای اهل تبعیض، قاعده، اجرای قانون تبعیض است که عموما بدون قهر و خشونت میسر نمی‌شود و اگر هم به دلیل پر زور بودن مقاومت، قادر به اعمال زور نباشد به اصل تقیه متوسل می‌شود که صرفا پرانتزیست در متن روایی این جماعت بمنظور جستن فرصت برای تعرض بعدی. این حکومت از همان آغاز حاکمیت خود و در همه طول حیات خویش حامل و عامل خشونت بوده است، اگر چه درچند مقطع استثنایی کمتر و درعمده مسیر سی ساله خویش بیشتر. به این دلیل که اگرچه با وعده سیاسی رفع تبعیض به قدرت رسید، اما آرمان و هدف آن برقراری نظام مبتنی بر تبعیض بود و پاسداری از تبعیضاتی که، علت وجودی آنند. خشونت مولود تبعیض و نتیجه منطقی آنست. مسئله این نیست که حکومت تبعیض قدرت استدلال و تبیین ندارد، مسئله آنست که آنانکه خود را تحت تبعیض می بینند و به آن وقوف می یابند هرگز قانع نخواهند شد که گویا تبعیض لازم است و "حق" و سهم آنهاست! وگرنه اهل تبعیض در دستگاه عقیدتی خویش که توجیه گرمنافع آنان است ـ همان منافع ناشی از تبعیض- به اندازه کافی دلیل و برهان در چنته تاریخی خویش جمع دارند وراه وعظ و تحمیق را هم که خیلی خوب بلدند.
و جنبش سبز درست به این علت با سیمای مسالمت شناخته شده است وبه این دلیل اجتناب از خشونت متقابل، خصلت نمای آن شده که اساسا خیزش بر ضد تبعیض است؛ که جنبش و قیام شهروندان است در برابر اهل تبعیض. حیات این جنبش بستگی به این دارد که درون خود تبعیض را راه ندهد، متکثر بماند و طیف رنگارنگ معترضان تبعیض در آن، همدیگر را در تفاوت هایشان بشناسند و بپذیرند. نیروی جنبش سبز چه آگاهانه و چه حتی اینجا و آنجا نه چندان از سر بصیرت، اما در هر حال موجودیت اجتماعی و سیاسی طرف مقابل خویش را هم می‌پذیرد و برای وی جایگاه رقابت در میدان دموکراتیک قایل است. نیروی اجتماعی این جنبش در پی حذف هیچ جریان و فکری نیست تا به خشونت تمایل بیابد. این جنبش آنجا هم که به دنبال حذف است، اساسا در پی حذف خودِ فکر و روش حذف است و بس. راهنمای این جنبش، حاکمیت حق عمومی است و نه " حق حاکمیت " و طبیعی است که ذهن آنی که بدنبال حذف نیست، نمی گردد تا که ابزار قهر جستجو کند. این جنبش، عصاره و تکامل سی سال فکر نقاد علیه هر نوع تبعیض است و همین است که صورت نمادین چالش بین نیروی منتقد تبعیض و حاکمیت تبعیض، شکل تقابل خشونت و ضد خشونت به خود می گیرد وهمان "سیاست امروزی" می‌شود که شما در پرسش‌تان به آن اشاره دارید!


تلاش ـ زاویه‌ای که شما در پاسخ خود بازکرده‌اید بسیار درخور اهمیت است، یعنی برقراری رابطه میان روش‌ها و نگرش‌ها یا نسبت میان اهداف و ارزشهائی که راهنمای عمل قرار می‌گیرند. اما آیا این رابطه مکانیکی است و خودبخود بوجود می‌آید؟ برای حفظ آن «خصلت شعورمندانه»‌ای که شما و بسیاری از تحلیل‌گران و مدافعان جنبش سبز به آن نسبت می‌دهید، در تمام طول راه که نمی‌دانیم چقدر به درازا خواهد کشید، چه باید کرد؟

بهزاد کریمی- می دانید که من از چپ می آیم و همچنان هم چپ هستم اما با تجدید نظرهایی بسیار در اندیشه، روش و عمل پیشین؛ هم از اینرو شاید آموزنده باشد که با رجعت به اندیشه های راهنمای دیروز و بازبینی امروزین در آنها، به پاسخ پرسش شما بنشینم. چرا که نقطه عزیمت هر نگاه و نگرش جدید، نقد روش و عمل متعلق به قبل است. ما - دستکم چپ فدایی - می گفتیم که جنگ ادامه سیاست است، چونان اصلی آزموده شده؛ بعد هم نتیجه می گرفتیم که: ۱) از رسیدن به جنگ، گریزی نیست، ۲) و پس، تدارک آن وظیفه ایست ناگزیر. ما می گفتیم که قهر، مامای انقلاب است و انقلاب، راه نجات توده‌ها از یوغ استبداد و استثمار؛ و منطقا نتیجه می‌گرفتیم که برای درهم شکستن قهر ضدانقلابی اِعمال قهر انقلابی نیاز است تا که راه برای انقلاب توده‌ای توسط توده ها هموار شود. بدینسان بود که در قیام علیه اختناق شاهی و واکنش در برابر قهر ساواک شاه، ما متوسل به قهر شدیم تا چونان جوانانی یگانه در پندار و گفتار وکردار قد برافرازیم و هر آنچه را که باورش داریم به محک عمل کشیم. چریک فدایی به این اعتبار یکی از زلال‌ترین تجلیات اندیشه سیاسی در تاریخ ما بوده است! نقد گذشته من نه نقد عمل‌ام که اساسا نقد نگاهی باید باشد که داشتم. نقد نگاهی که همه جهان را از منشور آنتاگونیسم (تعارض) عبور می‌داد و وحدت را تنها جایگاهی برای با هم بودگی ضدین با یکدیگر و ایستگاهی گذرا برای زیست موقت اضداد می‌فهمید. مقوله پیوست از نظر آن بیشتر برای طبیعت معتبر بود تا جامعه، و تاریخ همانا در گسست‌ها و انفصال‌های کیفی مقام می‌یافت. جامعه را نه همبسته‌ای می خواست که همواره بستر چالش‌ها خواهد بود و البته در راستای مدنیت، آزادی و عدالت بیشتر، بل محل چکاچاک شمشیرهای طبقاتی برای حذف تا رسیدن به میعادگاه یکدست. این نوع نگاه تنها به ما چپ‌ها تعلق نداشت که البته رادیکال ترین راوی آن، چه در نگاه و چه در عمل، ما بودیم. این، نگاه مسلط زمان بود در ایران آنزمان و گفتمان غالب جامعه در انواع تجلیات آن. ما همه در محاصره قهر و غضب بودیم: غضب رژیم دیکتاتوری علیه هر آنکس که غیر او نغمه سر می‌داد و قهر روبه رشد در جان جامعه و مورد استقبال از سوی بیشترین نخبگان سیاسی جامعه.
اما اکنون نگاه دیگری در کار است: جنگ، تنها ادامه آن سیاستی می‌تواند باشد که در ذات خود و به تصمیم طرفین، در کار تدارک جنگ است! تازه آنهم با قید "می تواند" و نه اینکه الزاما چنین شود. مطابق نگاه کنونی و امروزین، در برابر هر سیاست می‌باید که سیاست کرد و با تلفیق هوشمندی، بردباری و جسارت بر پایه قانون توازن قوا، سیاست حاکم را به سوی خود حکام کمانه داد تا که شرایط دگرگونی سیاست و در صورت ضرور و توانایی، تغییر خود نهادها، واضعان و مجریان سیاست حاکم فراهم آید. یعنی، جستجو و یافتن نقطه توافق سیاسی در هر مقطع با خصلت ارتقای جامعه در راستای مدنیت گسترده تر، آزادی فزونتر و عدالت بیشتر. من اینرا همان سیاست‌ورزی می‌فهمم که آنزمان ما حتی با واژه‌اش آشنا نبودیم. اما حالا آنچنان به روش سیاسی مسلط و الزام گفتمان سیاسی دموکراتیک در ایران کنونی بدل شده است که می‌بینیم بیشترین مسئله هر محفل یا تشکل گرداننده این یا آن نهاد مدنی- سیاسی در کشور همین موضوع سیاست‌ورزی است و بس! بلوغ سیاسی را با همین شاخص باید متر کرد. اقبال به سیاستِ سیاست ورزانه هم به این دلیل است که، امرسیاست ورزی درهمانزمان که سیاست ضددموکراتیک را به چالش می‌کشد و در کارِ از کار انداختن آنست‌، در همان حال تار و پود سیاست دموکراتیک را می‌تند تا آینده دموکراتیک را پی‌ریزد. و این، یعنی برقراری منطقی‌ترین ارتباط منطقی بین نفی و اثبات و پلی از حال به فردا؛ حرکت در پیوست با نتیجه دگرگشت، تجلی شعور شهروندی در عین شور سیاسی و رهایی از شعار زدگی‌ای که زیبنده اهل بیعت است و باشد که ارزانی تبعه‌اش باد. موضوع مرکزی در سیاست ورزی کلان، چگونه حکومت کردن است، چیستی حکومت کردن است و نه کیستی آن؛ و هم از اینرو گرایش به راه حل دارد و نه تمایل به حذف!   
و باز به این بر می‌گردم که این گفتمان، جلبکی نیست که به یکباره در شوره زار سر برآورده باشد! خیر! این گفتمان
حاصل نقد گفتمان‌های پیشین است، ازسوی همگان و از جمله بخش عظیمی از همان پیشینیان. در جنبش سبز جاری به درستی بر نقش جوانان و به ویژه دختران جوان ـ ناز دختران شجاع و خردمندی که هر وقت عکس و نامی از هر یک ازاینان را می بینم و می شنوم، نمی دانم چرا بی‌اختیار اشگ شوق و تحسین بر چشمانم جاری می‌شود- انگشت می گذاریم و تفاوت نگاه و عمل این نسل با نسل های گذشته را می بینیم، اما در تبیین این تفاوت‌ها به جای فهم تاریخی و تحلیل چرایی آن، گاه با تفسیرها و توجیهات سطحی روبرو می‌شویم که بنا به آن: نسل پیشین مظهر بطلان مطلق است و نسل کنونی، تجلی عقل محض! این تبیین علاوه بر سهل‌نگری و ساده‌انگاری بدآموزانه، در فهم قانونمندی تحولات مربوط به گفتمان‌های فکری- فرهنگی- سیاسی، نوعی از در جا زدن در گذشته است و نگاه به سبک وسیاق سابق در رابطه‌ی مقولات پیوست و گسست! گفتمان امروز جامعه پیش از همه حاصل بازبینی و بازنگری گفتمان دیروز جامعه است وآنهم عمدتاً توسط اندیشمندان و اندیشه ورزان متعلق به گفتمان دیروز، که اینک حاصل انتقاد از خود آنان در عمل جوانان سرتاپا مالامال از انرژی زندگی به منصه ظهور می‌رسد. اگر گسستی در میان است که هست، گسستی است رخ داده بر بستر پیوست؛ با امروزی فراروئیده از دیروز و بروز یافته دراقدام نسل روز با ثقل سنگین جوانان در آن و همراهی پر معنای میانسالان و پیران برنا دل با آن! اقدامی که مسلما پس زمینه آن، اندیشه و روشی است متفاوت با قبل و در بیانی مرکب، در پرتو گفتمان امروزین و نوین که چیزی نیست جز دگرگشت گفتمان سابق از مجرای نقد و نقادی دیروز. من در این جوانان، امروزم را می بینم و آنها فردا بهتر خواهند فهمید که امروز آنان تکوین و تحول دیروزی ها بوده است.                     


تلاش ـ یکی از مهمترین روشهای صیانتِ «خصلت شعورمندانه» را واقع‌بینی انتقادی دانسته‌اید، آن هم نه به حکومت ـ که به نیروی نه استدلال بلکه دروغ‌بافی، «تحمیق»، خشونت و سرکوب آویخته است ـ بلکه به عناصر درون جنبش. به عبارت دیگر از سوی شما ضرورت داشتن یک نگاه واقع‌بین، بدون ستایشگری های شاعرانه‌ای که به نوعی روح بسیاری از ما را در قبال جنبش سبز تسخیر کرده است، مورد تأکید است. تلویحاً می‌گوئید؛ جامعه‌ای که به فرهنگ خشونت آلوده است، عناصر فعال در جنبش ضدتبعیض آن نیز در خطر این آفت هستند. خشونت‌گرائی از کدام درِ دیگری جز آرمان و جوهره‌ی فکری، می تواند وارد شود؟

بهزاد کریمی- اول، فرهنگ! فرهنگ عمومی. به جنبش سبز بعداً و مشخص‌تر خواهم پرداخت. ببینید اگر می‌گوییم ما با یک گفتمان نوینی روبرو هستیم که حاوی و حامل یک رشته ارزش‌های نوین رو به اقبال در جامعه است، این به هیچوجه به معنی آن نیست که گویا یکباره اوضاع گل و بلبل شده و دیگر خبری از خشونت نیست! ما نه فقط با حکومتی روبرو هستیم که مظهر خشونت عیان است، که صدا و سیمای آن محلی برای تولید هر روزه خشونت و قهر و مدارس، مطبوعات و منابر آن کانونی جهت اشاعه روزانه زور و تبعیت، بلکه در خود عرصه عمومی یعنی جامعه هم گرفتاری کمی با مسئله خشونت نداریم. هم میراث بسیار سنگین صدها سال قهر وخشونت ناشی ازاستبداد شرقی جان جامعه را در خود می‌پیچد و هم در سطح لایه‌های سیاسی با جان سختی رفتارهای عادت شده مربوط به گفتمان‌های مندرس گیر و گرفتاری داریم. اگر قبلا گفتم که تبعیض، زاینده خشونت است اکنون باید اضافه کنم که انحصارطلبی در هر شکل و اندازه هم راه را بر تساهل و تسامح می‌بندد! ببینید در همین جنبش سبز که سبزینه گی‌اش به دلیل ایستادگی‌اش در برابر تبعیض حاکم است چطور یک عده کوشیده‌اند که آنرا تنها در رنگ سبز سیدی تعریف کنند و در برابر هر پرچمی که خواسته زیر چتر بزرگ سبز رخ نماید سینه سپر کرده و دست رد دراز نموده اند؟ مگر نمی‌بینیم که از آنسوهم اینجا و آنجا یک عده به نام اپوزیسیون این یا آن حرکت اعتراضی متعلق به جنبش دموکراتیک را دچار اخلال می کنند و ناخواسته ـ ونمی دانم، شاید هم خواسته - آتش بیار معرکه‌ای می‌شوند که تنها خوشایند استبداد حاکم است؟ آری بیش از و پیش از سیاست، ما به دگردیسی فرهنگی نیازمندیم. آزادیخواهی، جوهر و پایه دموکراسی است و نه یک رعایت مکانیکی قانون و مقررات؛ فرهنگ است ومی‌‌باید که در وجود شهروند و جامعه نهادینه شود. آزادیخواهی باید به رفتار طبیعی استحاله یابد و چنان با شخصیت فرد عجین گردد که عمل به الزامات آزادیخواهی همان عملکرد غیرشرطی مالوف در روانشناسی فهمیده شود. تحول فرهنگی که، محصول اشراق نیست ویا که جرقه‌ای، تا بخواهد در لحظه‌ی الهام غیبی، وجود آدمی را روشن کند! تجهیز به فرهنگ دموکراتیک کاری است بسیار زمانبر و آموختن و آموزش آن، بسی دشوار. آنچه که منبع شادکامی همه ما است، آنست که جامعه ایران امروز در سمتگیری دموکراتیک‌اش شاخص است و نیز در نفی و طرد خشونت از سوی اکثریت. آنچه که مایه امید است، ارتقای روحیه تحملِ غیر است و نیز جایگزینی تفاهم و اشتراک جویی بین متمایزهاست - در عین به رسمیت شناختن تمایزها هم - به جای روحیه طرد، انحصار طلبی و حذف. یک نگاه مقایسه‌ای به گفتار وکردار سیاسیون کشور در دو موقعیت تاریخی یعنی دو دهه‌ی شصت و هشتاد خورشیدی از منظر نوع رفتار با دیگری و فرهنگ برخورد نسبت به غیر – و در هر نحله و شاخه آن- بیندازیم آنگاه در می‌یابیم که جامعه ما در زمینه فرهنگ دموکراتیک چه اندازه پیش رفته است. اما احساس غرور بجا از این تحول هم، نباید ما را آنچنان مغرور کند که پی نبریم که تازه داریم سنین بلوغ را پشت سر می نهیم و تا به پختگی و جا افتادگی برسیم، همچنان کار داریم و کار بسیار!

   
تلاش ـ آیا فکر نمی‌کنید که لازم است معنا و مصداق خشونت و خشونت‌گرائی در جبهه مبارزین نیز روشن‌تر گردد؟ این پرسش از آنجاست که پس از هر تظاهرات گسترده و طرح برخی از شعارها، بلافاصله بحث‌های بسیاری در باره مضمون برخی شعارها درگرفته است. در حالی که از سوی برخی از مخالفین کلیت نظام بعضی از این شعارها به نشانه‌ی نفی کل نظام از سوی «مردم»، مورد حمایت قرار گرفته، عده‌ای دیگر آن را «انحرافی»، «رادیکال» یا حتا «خشونت‌طلبانه» و... ارزیابی می کنند. آیا اساساً رابطه‌ای میان شعار و خشونت‌گرائی هم وجود دارد؟ به معنای دیگر؛ آیا شعارها می توانند، زمینه عمل خشونت‌آمیز را فراهم کنند؟ چگونه؟

بهزاد کریمی- منهم می خواستم در ادامه موضوع فرهنگی، وارد خودِ جنبش شوم و در حیطه سیاسی و وضع روز، حرفم را کامل کنم. اگر در حوزه سیاست مشخص نمی‌توان بدون تعریف مشخص از رادیکالیسم از "انحراف" سخن گفت، پس ناگزیر از تعریف رادیکالیسم مشخص و تعیین مرزهای کنونی آن هستیم تا اعلام موضع کنیم که چه چیزی اقتضای سیاست روز است و دو مرز محافظه کاری و ماجراجویی چنین سیاستی کدامند؟
جنبش سبزبا شعار "رای من کو؟" برآمد میلیونی یافت ودر طول مسیر، بر زمینه آگاهی از نقش تعیین کننده خامنه‌ای ولی فقیه در پیشبرد پروژه سرکوب معترضین به کودتای انتخاباتی، به درستی به نفی او رسیده وبه نقد جایگاه وی (ولایت فقیه) می رسد. پس سکوت در مورد نقش وی و احتراز از به چالش کشیدن او، عین محافظه‌کاری است. جنبش شهروندی سبز می‌تواند و می‌باید از عدم تسلیم و تمکین رفسنجانی در برابر خامنه‌ای و هسته سخت جناح حاکم استقبال کند وسیاست سر شاخ نشدن مثلث موسوی- کروبی - خاتمی با خامنه‌ای - حداقل تا به امروز- را درک نماید، اما نمی‌تواند با درجا زدن در زاویه تنگ تاکتیک ابتر آقای رفسنجانی مبنی بر جدا کردن حساب "رهبر" آمر از عوامل اجرایی سرکوب، در لحظه خود را آچمز کند تا که در آینده مغبون بماند! مشی سکوت در برابر خامنه‌ای و سیاست همه چیز را در احمدی نژاد خلاصه کردن فاقد رمانتیسیسم لازم برای تغییر و خالی از اخلاق ضرور برای دگرگونی است؛ یک چنین مشی‌ای نه سیاست ورزی، که سیاست بازی است وبه درد شکستن بال دورپیمای جنبشی می‌خورد که خود را برای طی مسیر طولانی به پرواز درآورده است. جنبش شهروندی با افق دید ناظر بر دموکراتیزاسیون ساختار قدرت در ایران بمثابه پشتوانه حاکمیت حق عمومی و آزادی شهروند، می‌داند که دستکم بدون عقب نشاندن جدی خامنه‌ای از موضع تعرض او به حداقل حقوق شهروندی در جمهوری اسلامی، امکان ندارد که راه پیشروی به سوی تامین حق کامل و نهادینه شده شهروندی در ایران باز شود و بر پایه همین هوشمندی هم، حاضر نمی شود که هدف فرعی را جایگزین آماج اصلی سازد. اصلا بسیار مضحک است که وقتی ولی فقیه خود با هزار اشاره رو به جامعه می گوید که: آهای! شماها بدانید که با خودِ خودِ من طرفید و اطرافیانش نیز، همه منتقدان و مخالفان را با چوب تکفیر ضد ولایت فقیه می کوبند، از جنبش خواسته شود که چشم بر واقعیت بر بندد و بپذیرد که انشاءالله گربه است! و گرفتاران این نوع وسوسه‌های سیاسی، مرزداران مرز محافظه کاری جنبش سبز هستند. اما از سوی دیگر، عین ماجراجویی و خلاف اصل طلایی سیاست ورزی خواهد بود - که چیزی نیست جز بسیج مسالمت آمیز حداکثرنیروعلیه ضعیف ترین حلقه ـ هرگاه که چشم انداز کاملا بجای جمهوری ایرانی تا سطح خواست و تاکتیک روز کشانده شود. جمهوری ایرانی، هنوز یک چراغ دریایی است و طبعا سمت‌نما که البته جامعه در سمت آن سرعت گرفته است، و نه که تحقق آن هدف بلاواسطه جنبش باشد. تبدیل این خواست به خط‌‌‌‌‌ کش تعیین مرز جنبش، یک خودزنی سیاسی است و واریزی بی‌حساب و کتاب، به جیب حکومت جیب بر خواهد بود. مورد دیگر، داستان اخیر پاره کردن عکس آیت الله خمینی است. نقد میراث خمینی، وظیفه تعطیل‌نابردار و تاخیرناپذیر نیروهای سیاسی آزادیخواه و دموکرات کشور است، یعنی بوده و هست و خواهد بود و امروز شاهدیم که همین نقد، به سطح مبارزه مستقیم با شوم‌ترین بخش این میراث که همانا حرف و عمل و اصولا وجود همین جریان حاکم به زعامت ولی فقیه خامنه‌ای می‌باشد، فرا روئیده است! نقد میراث خمینی - این رهبر گذشته و مرده- همانا در به چالش طلبیدن رهبر زنده است و بس، و پاره کردن عکس وی ـ ولو که یک حق طبیعی هر شهروند باشد که هست- در این گیر ودار بیشتر غوغاگریست و نه چیزی دیگر. به همین دلیل هم هست که به ظن قریب به یقین، این خودغوغاسالاران حاکم هستند که توطئه می چینند تا که برای نجاتِ زنده‌ی رو به موت پای مرده به میان کشیده شود.
و اما این نکته را هم بگویم که البته نوع شعار می تواند میزان سرکوب را کم و زیاد کند، اما به یاد باید داشت که در مبارزه علیه استبداد خشن اولا حتی در آرامترین شکل اعتراض هم نمی‌توان خشونت‌گری طرف خشونت را از بین برد، کما اینکه جنبش سبز در هنگامه راهپیمایی سراسر سکوتش بود که بیشترین قربانی و تلفات را داد؛ و ثانیا متاسفانه در مبارزه با استبداد حدی از قربانی‌دادن و شدن ناگزیر است. نقش نیروی هوشمندِ سیاست‌ورز در اینست که هوشیارانه بکوشد هزینه خشونت‌گری را برای خشونت‌گر بالا ببرد و جنبش را در سیمای مسالمت‌آمیز بخواهد و نه اینکه به خاطر احتراز مطلق از هر گونه خونریزی و اسارت و دربدری از میهن، چنان از قرار گرفتن در برابر خشونت بهراسد که فلج شود و منفعل بماند.
بر یک نکته هم می خواهم تاکیدی داشته باشم که اگرچه ارتباط مستقیمی با موضوع خشونت مورد بحث ما ندارد، اما هم ربط تعیین کننده‌ای با سرنوشت جنبش دموکراتیک جاری پیدا می کند وهم البته در خنثی کردن خشونت‌گرایی حکومت سرکوب عریان نیز کاملا موثر است. این جنبش، برای آزادی شهروندان است و خصلت اصلی و عمده آن نیز در آزادیخواهی و دموکراسی خواهی‌اش. این جنبش اما، بازتاب یک تجربه مکرر در کشور ما هم است که بنا به آن، تا جامعه ما در مدار دموکراسی قرار نگیرد، صحبت از توسعه موزون وبر زمینه آن، تولید و توزیع بهنجار ثروت و گسترش رفاه عمومی و تحقق عدالت اجتماعی، حرفی بیهوده و سخنی بی پایه است. این اما نه بدان معنی است که پیوند آزادی و عدالت در کالبد این جنبش گویا که پایه مادی یافته وآنچه هم اینک جریان دارد بر نیروی اجتماعی توده وسیع زحمتکشانی متکی است که به ضرورت استقرار آزادی و دموکراسی در کشور آگاهی یافته اند. نه! چنین نیست و دستکم، فعلا چنین نیست. هم از اینرو، درک این واقعیت آزاردهنده، دارای اهمیت کلیدی در سرنوشت جنبش سبز است و غلبه بر نقیصه آن در این زمینه، نقشی محوری در به سر انجام رسیدن آن خواهد داشت. جنبش سبز البته قسما توده‌های زحمتکش را با خود دارد که مشخصا به آگاه ترین لایه‌های این اقشار تعلق دارند، ولی در عین حال "سبز" نه می تواند و نه می باید که خود را در سطح جهان بینی توده فقر زده پایین بیاورد ویا که به رقابت با عوامفریبی‌های باند قدرت رانت خوار در زمینه جلب توده های زحمت و محروم از نعمات مادی و آگاهی های سیاسی و مدنی برخیزد! این جنبش، برای مریدپروری آفریده نشده است؛ مریدپروری از راه ترحم ریاکارانه ارزانی حریف باد که دستگاه صدقه‌دهی به راه انداخته است تا به برکت ذره‌ای از درآمدهای میلیاردی عمومی، "مستضعف" در خدمت مقام کبریایی "مستکبر" بماند! اما "سبز"، اگر هم به درستی با صدقه بخشی کاری ندارد، اما صدقه بگیران را نمی تواند و نباید فراموش کند؛ او راهی جز این ندارد که علیرغم همه محدودیت‌ها و ضعف امکانات، بکوشد تا به طرق مقتضی با خواست‌های معیشتی طبقات و اقشار زحمت و محرومان جامعه در آمیزد. و جنبش سبز، تنها از طریق به کار انداختن الک و سرند آگاهی در میان پایگاه اجتماعی نیروی زور و فریب حاکم است که خواهد توانست سطح اتکای حریف را تا لانه مزدوران صرف و لومپن‌های جامعه کاهش دهد که همانا بمعنی فرارسیدن لحظه مرگ قطعی وی است. آری! یک راه خنثی کردن خشونت حاکم، درست در این درآمیزی دو امر نان و آزادی است. پرچم آزادی به هیچوجه نباید فرو بیفتد، بلکه راه باید جست تا محنت‌کشیدگان از فقر و فاقه، فراخوان برای گرد آمدن زیراین پرچم را بشنوند و آنرابه گوش جان بگیرند. واین، ناشدنی است اگر آزادی برای آنان همراه نان تفسیر و شناسانده نشود. اشتباه نشود که گویا قصد سرخ کردن سبز در میان است! نه! قصد، تنها نیرومند کردن سبز است و بس، اما همراه با این فاش‌گویی که موفقیت جنبش دموکراتیک جاری بیش از همه به سود توده زحمت خواهد بود. و «سبز» می تواند مطمئن باشد که قادر به رفتن میان اقیانوس توده زحمت است، هر آینه اگر فراموش نکند این واقعیت‌ها را که، هم حد تکامل جامعه‌ی ما در این دوران ارتباطات فراگیر و نیزسطح با سوادی در کشور تا بدانجاست که کمتر خانواده محرومی را می‌توان در ایران کنونی یافت که فرزندی در دانشگاه نداشته باشد، وهم جامعه ایران امروز دارای یک قشر میلیونی آموزگار است که فقر مادی و بلوغ فرهنگی را یکجا با خود دارد، و هم اهرم‌های اجتماعی مشابه دیگر. وبه همین سیاق، مشابه نیاز به چنین ارتباط ارگانیکی را می توان در مورد رابطه این جنبش عمومی با جنبش های اجتماعی زنان، ملیت ها، و یا هر حرکت مطالباتی دیگر مطرح کرد، و نیز بر لزوم ارتباط گیری جنبش شهروندی عمومی با خواست های دموکراتیک عام پای فشرد. آری! امکانات بسیارند، تنها جمع‌شان باید کرد و به کارشان می‌باید گرفت.
                        

تلاش ـ توجیه خشونت به عنوان واکنش در برابر قهر و سرکوب حکومتی و ضروتی برای شکستن کمر استبداد، «استدال» شناخته شده‌ایست. یک دهه و نیم پیش از انقلاب اسلامی، این استدال یکی از پایه‌های شکل‌گیری جنبش چریکی که شما خود از بازماندگان یکی از مهمترین بخشهای آن هستید، قرار گرفت. آیا چنین پتانسیلی را در مقابله با خشونت و سرکوب عریان رژیم می‌بینید؟

بهزاد کریمی- پیش از آنکه به این سئوال از زاویه ارزیابی‌ام از واکنش‌ها در جنبش جاری نسبت به خشونت حکومت‌گران و سرکوب عریان استبداد مذهبی پاسخ بگویم، جا دارد که باز از نقطه نظر متدیک درنگی بر موضوع خشونت در برابر خشونت داشته باشیم. چرا که تعریف از خشونت واکنشی، اندکی کشدار است! مهم تر از آن، بروز خشونت در برابر خشونت یک چیز است و ترویج و سازمانگری خشونت در برابر خشونت یک چیز دیگر.
از خودم شروع کنم. اگر من مورد یورش مشتی زورگو قرار بگیرم که در برابر دعوت من از آنان به بحث و گفتگو جهت تشخیص حق و حقوق، اما آنان با توسل به خشونت عریان صرفا مشت و لگد و چوب و چماق تحویلم دهند؛ و اگر من در این وانفسا به پلیس دسترسی نداشته باشم و یا که پلیس از آن نوعی باشد که زور خود را پشت همان عامل خشونت قرار دهد؛ چرا مثلا یک مشت ناچیز دفاعی من در برابر آوار سیلی و باتوم و زنجیر و قداره، نامش خشونت متقابل است و دور از تمدن؟! راستش من یکی هنوز هم نتوانسته‌ام آن قدرها دستانم را در دستکش‌های شیک بپوشانم و یا به آن سطح از مسیحیت عروج یابم که آن سوی صورتم را هم برای تداوم سیلی خوری پیشکش آدمخوران کنم! می خواهم بگویم که واکنش در برابر خشونت حتی به تمامی از جنس واکنش اجتماعی نیست که بخواهیم بر سر آن تنها بحث اجتماعی صورت دهیم؛ خیر، این موضوع جنبه روانشناسانه و غریزی هم دارد، تا آنجا که به گمانم حتی باید تاکید کرد که انفعال در برابر خشونت پیش از آنکه معرف تعالی فرهنگی شخص باشد نشانه‌ای از ترس و تسلیم طلبی در شخصیت آدمی است و در ریشه یابی آن جا دارد تا روانکاو هم وارد قضیه شود! و اما بیاییم و به موضوع در کادر کنش و واکنش های اجتماعی بنگریم. می پرسم که اگرما مردم ببینیم که گروهی اوباش به اصطلاح "لباس شخصی"، یاجمعی بسیجی مزدور قدرت پرست و یا حتی چند مامور یونیفورم پوش سرکوبگر کسی از میان ما را در چنگ خود گرفته اند ودر همانحال ما مردم خود را در موقعیتی بیابیم که می توان با حرکت جمعی دفاعی و خنثی کننده رو به سوی شکارچیان آدم، جوانمان را ازگرفتار آمدن به سرنوشت کهریزک ها نجات داد، چرا باید لحظه ای فرصت را از دست نهاد؟ کجای این کار تخطی از تمدن است و چرا می باید نام خشونت به خود بگیرد هرگاه که در هنگامه آزاد سازی یک عزیزهمراه از دست سرکوبگران، از دماغ فلان یا بهمان آمر وعامل کنش خشن هم خونی جاری شده باشد؟ فراتر برویم و بپرسیم که اگر توازن قوا اجازه دهد که مثلا نیروی عظیمی ازمردم در تظاهرات مسالمت‌آمیزشان برای آزادی زندانیان سیاسی- و همچنان مواجه با انکار و حاشای قدرت زندانبان - بتواند رو به اوین کند و خود راساً با شکستن قفل این باروی سمبل خشونت، درب‌های آنرا بگشاید تا زندانیان آزادیخواه آزادیخواهانی آزاد باشند، چرا نباید این امر صورت بگیرد و یا اقدامی به مثابه تجاوز از قانون یا توسل به خشونت معنی شود؟ راستی قضاوت تاریخ در مورد فتح باستیل توسط شورشیان پاریس چیست؟ توصیف آن به مثابه اقدامی است خشن در مسیر تاریخ یا جا گرفته ای درهیات مجسمه آزادی و رهایی، که دویست سال است افتخار این فتح را در میدان زندان بوربن ها به نمایش گذاشته است؟ اگر می بینید که من این چنین سخن را به درازا کشانده و اینهمه روی فرضیات- واقعیاتی از ایندست تکیه می کنم فقط و فقط به این دلیل است که اینجا وآنجا می بینیم که کسانی با تکیه بجا براصل و روش درست مبارزه مسالمت‌آمیز تا به آخر، به رد پاره‌ای واکنش های ناگزیر مردم در برابر کنش خشونت بر می خیزند و نا خواسته نوعی از روحیه تسلیم و تمکین را در برابر قداره بندان رواج می دهند. کاری که، می تواند به روحیه ایستادگی در جنبش آسیب بزند. وگرنه، حمل واقع بینی‌هایی از این نوع در میدان پیکار نیروی دموکراسی علیه استبداد خشن در کشور ما، نباید بدین معنی فهمیده شود که گویا به مبارزه مسالمت‌آمیز با اما و اگر برخورد می شود. مبارزه مسالمت‌آمیز، استراتژی و تاکتیک جنبش است و تا آنجا که به نقش، وظیفه و مسئولیت نیروی دموکراسی بر می گردد، این نیرو، هشیار و استوار، مشی مسالمت‌آمیز را مهندسی خواهد کرد و تا آخر هم به آن وفادار مانده و از سیاست‌ورزی، چونان روش استراتژیک، دست برنخواهد داشت.
اکنون ولی در ادامه همین بحث متدیک، جا دارد که به قلب موضوع بپردازیم و در واقع بر خودِ قضیه‌ی انقلاب سیاسی متمرکز شویم؛ به این معنی که: انقلاب سیاسی، آری یا نه؟ انقلاب سیاسی دریک جامعه استبدادی، جزو احتمالات جدی در نوع گذار از استبداد حاکم است چه در شکل مخملی آن باشد و چه بخواهد که شکل غیرمخملی به خود بگیرد. در واقع هر اندازه که انقلاب اجتماعی به معنی انتقال دفعتا قدرت سیاسی از دست نمایندگان طبقه و قشری به دست مدعیان منافع طبقه و قشری دیگر و بر این اساس نامیدن آن انقلاب به نام این یا آن نوع از سازماندهی اجتماعی، امری است بیهوده و مظهر اراده‌گرایی تام و تمام، و هر چه فهم از تحولات اجتماعی از نوع ناگهانی آن و مبتنی بر گسست تاریخی را بدرستی می باید کج فهمی از نوع جهش ها و پرش های نابجا دانست؛ ولی به همان اندازه هم، نفی انقلاب سیاسی و آنرا محصول اراده‌ی گروهی از جامعه یا همه مردم دانستن، خطایی است محض وچیزی نیست جز تجلی دگماتیسم فکری که جایگزین دگماتیسم انقلاب سیاسی پیشین شده است. البته می توان گفت که از سه دهه پیش به اینسو، این گفتمان رفورم است که بر گفتمان انقلاب چیره شده است وبه تبع آن، تحولات سیاسی در سراسر جهان هم عمدتا از طریق انتخابات و رفورم های سیاسی انجام گرفته اند که روندی است مداوم و همچنان رو به تقویت، اما نمی توان گفت که در جوامع تحت سلطه استبداد و درست هم به دلیل مقاومت لجوجانه استبداد حاکم در برابر اراده‌ی مردم برای دموکراسی، انفجار سیاسی در شکل قیام و انقلاب سیاسی گویا امری است بکلی منتفی و رف نشین موزه تاریخ برای همیشه. بوده‌اند و هستند جریانها و افرادی از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی که در خواست خود مبنی بر گذار سیاسی کشور از استبداد فقاهتی و ولایی از طریق رفورم ـ که مسلما بهترین نوع گذار هم است، اگر که ممکن می‌بود و باشد- چنان غرق شده‌اند و می‌شوند، که انقلاب سیاسی را امری تمام شده وبکلی به تاریخ پیوسته می فهمند و می فهمانندش. من اما بر این نظرم که انقلاب سیاسی یک امر تماما ارادی نیست که اگر اراده برای آن رخت بر بسته باشد، دیگر وقوع نمی یابد. واقعیت آنست که انقلاب سیاسی قبل از همه انفجار ناگزیر جامعه بی‌گریز است دربرابر حکومتی که به دست خود پتانسیل انفجارجامعه علیه خویش را فراهم می‌آورد. انقلاب سیاسی، پیش از هر چیز بر ساخته خود حکومت تبعیض و دیکتاتوری خشن است و مسئولیت اصلی آن نیز بر عهده آنکه قدرت را در دست دارد و حاضر نیست اراده همگان را برتابد. نکته اینجاست که ما در پی انقلاب نیستیم، آنرا به پیشواز نمی رویم و تدارک‌اش نمی‌بینیم. ما شریک بسیار خوبی برای شاه شدیم آنجا که او با دیکتاتوری و انسداد سیاسی کشور را به سوی انقلاب سوق داد و زمینه را برای شورش و انقلاب فراهم آورد و ما نیز از اینسو جاده را کوبیدیم تا شاه فقط با انقلاب برود! ما نمی توانیم مدعی شویم که نیروی رفورم بودیم واین شاه بود که ما را واداربه انقلاب کرد، اما می توانیم بگوییم که شاه بود که جامعه را به انقلاب کشاند و اپوزیسیون در اکثریت قاطع خود - و تا حد تقریبا یکپارچه حتی! - او را در اینکار یاری داد! و اکنون با تاملات ژرف در تجربه سنگین سی ساله و البته تجربه‌های پیشین مان نیز، و افزوده بر آنها تجربه عام بشریت، اپوزیسیون جمهوری اسلامی در بیشترین بخش خود بر این است که رژیم ولایت فقیه را در کشاندن جامعه به شورش و انقلاب همدست نشود و در پی چنان مشی سیاسی‌ای باشد که برچیدن رژیم ولایی و بساط حاکم دینی،از طریق مسالمت‌آمیز مهندسی گردد. تولید و بسیج اکثریت عظیم مردم برای انجام انتخابات آزاد، برای رفراندوم جهت تصحیح و تدوین قانون اساسی، برای دموکراتیزاه کردن ساختار قدرت در کشور، بنیان و پایه مشی مسالمت آمیز واساس استراتژی این گذار غیر قهرآمیز است. اندیشه‌ی راهنما باید این باشد که جز اعمال نیروی مردمی در برابر اعمال خشونت آمیز قدرت حاکم، نمی توان آنرا مهار و کشور را از شر آن رها ساخت. اتخاذ استراتژی مبتنی بر مسالمت و سیاست ورزی دموکراتیک اما، دستکم در ایران ما با حاکمیت استبداد دینی در آن، به هیچوجه نباید با این رویکرد خطا دچار مسخ شود که بنا به آن، گویا که وقوع انقلاب سیاسی در ایران دیگر منتفی است! خیر! این ما هستیم که اراده کرده‌ایم که گذاردر کشور به دموکراسی از طریق انقلاب سیاسی صورت نگیرد، اما حد لجاجت رژیم فقاهتی در برابر خواست دموکراسی مردم که دست ما نیست! آنچه که ما نمی خواهیم،همواره آن نیست که نخواهد شد. نیروی سیاست ورز برای آنکه در صورت وقوع انقلاب سیاسی غافلگیر نشود، خانه نشین نماند و بتواند که وظیفه خود را در جهت‌دهی به سیر روند ها در راستای اندیشه، روش و عمل دموکراتیک وکاهش ازعوارض شورش گری ها به سرانجام برساند، می باید که پیشاپیش هم روحا و هم به گونه نظری و سیاسی آمادگی لازم برای شرکت در این بازی مردمی تاریخ را داشته باشد. اما صرفا آمادگی، و نه که تدارک سیاسی و سازمانی آن! ما کارمان، سیاست ورزی است و باید هم سیاست ورزی بماند.            
حال بر گردم به نکته مورد نظر مشخص شما، یعنی موضوع کنش و واکنش خشونت، و به عنوان نتیجه گیری همه آنچه که در بالا گفتم، بگویم که: واکنش در برابر خشونت، هم اجتناب‌ناپذیر است و هم تا اندازه ای توجیه پذیر؛ ولی، تئوریزه کردن خشونت برضد خشونت و بر این پایه، برنامه ریزی برای اقدام خشونت آمیز علیه خشونت حکومتی و سازماندهی قهر تحت عنوان قهر انقلابی در برابر قهر ضد انقلابی، کاری اشتباه ورویکردی مهلک است. استراتژی قهر که جای خود دارد، بگویم که حتی تاکتیک قهرآمیز نیز، تنها موجب آن می تواند باشد که هزینه ایستادگی در برابراستبداد هار و خشن حکومتی بنحو خطرناکی افزایش یابد و بخش بزرگی از نیروی اعتراض حاضر در میدان، به ناگزیر صحنه عمل را ترک گوید وبدین ترتیب توازن قوا به سود حکومت بهم بخورد. رویکرد مبتنی بر تایید و تقدیس قهر باعث می شود که نیروی عمل و ابتکار جنبش، در جریان کشاکش مطلقا نابرابر به هدر برود که بر آن جز انتحار کادری جنبش نام دیگری نمی توان نهاد؛ و موجب می شود که سرکوب حکومتی زمینه توجیه بیابد و بیش از پیش گسترش یابد. ودر یک کلام، رویکرد قهر آمیز، امری است خلاف اصل حداکثر بسیج نیروی جامعه علیه استبداد خشن و تحمیل بیشترین انزوا و تفرقه بر صفوف آن. من اینجا البته فقط در وجه سیاسی موضوع سخن گفتم و آثار سوء یک رویکرد قهرآمیز فرضی را از دیدگاه صرف سیاست وآنهم نه همه جانبه مورد اشاره قرار دادم وگرنه، بسیار گفته‌اند و گفته‌ایم که نتایج و تبعات آن در تخریب شعور دموکراتیک در جامعه و فرهنگ دموکراتیک کشور هم در حال و هم برای آینده، بسی بیشتر، گسترده تر وژرفتراز عرصه تاکتیک های سیاسی است.
و سر انجام می رسیم به پاسخ در برابر این پرسش مشخص شما، که پرسیده اید: آیا دراین جنبش جاری، می توان تصور پتانسیلی را هم داشت برای رویکرد قهر آمیز در برابر سرکوب عریان ولایت فقیه؟ در وجه عام، خوشبختانه نمی توان! و می توان گفت که سرکوبگران خشن حاکم، چنین واکنشی را آرزو بر دل خواهند ماند. این جنبش شهروندی، بالغ تر از آنست که در دام ماجرا آفرینی‌های حکومتگران بیفتد و به راه و روشی کشیده شود که قهر حاکم آنرا بهانه قرار دهد تا بیش از پیش قلاده‌ها را برگردن سرکوب گران هار شل تر کند. مردم در این شش ماه، وقاحت‌ها و جنایت‌های زیادی از این حکومت دیده‌اند و هر زمان هم بر خشم‌شان نسبت به این سرکوبگران که مظهر معجونی کم مانند از دروغ وخشونت هستند افزوده شده است، اما این دیگ جوشان خشم بر حق، قصد پریدن به هوا را ندارد! مردم سبز، با اینهمه خشم اما، آگاه واستوار بر خویشتنداری سیاسی خویش ایستاده اند. شهروند ایرانی در مسیر ایستادگی بر حق شهروندی خویش و استقرار دموکراسی در کشور، خشم دم‌افزون خود نسبت به نیروی سرکوب را نه درجهت رادیکال‌تر کردن افزار مبارزه - ولو اینکه بروزاتی از آن را شاهد هم باشیم - بلکه در راستای رادیکال کردن اهداف و خواست مبارزه کانالیزه کرده است. و اینست منشاء امیدی که باید به این اراده تاریخی داشت وآن مایه باورمند ی به جنبش سبز! من با خوش بینی به این می اندیشم که انگار وقت تجدید نظر دراین استنتاج بموقع خود بسیار نغز شاملو که گفت: " ملت ایران حافظه تاریخی ندارد"، فرا رسیده است. به این فکر می‌کنم که جنبش دموکراسی خواهی این مرحله از حیات تاریخی جامعه ایران، تجلی وجه اثباتی همه جنبش‌هایی است که در سد سال گذشته رخ داده ولی از بوته نقد خرد شهروند کنونی ایرانی گذشته است. آری! چه بسا که خشونت حکومتی اینجا و آنجا، این یا آن واکنش خشن ما سرکوب شده ها را هم پاسخ گیرد، ولی این جنبش دموکراسی خواهی عزم کرده است که استبداد خشن را با سیاست‌ورزی سنجیده و دراز آهنگ‌اش- این تجلی خردورزی شهروند دموکرات- گام به گام به سوی موزه تاریخ براند.


تلاش ـ آقای کریمی با سپاس بی‌پایان
۲٣/۱۲/۲۰۰۹

به نقل از: www.talashonline.com