عقیق و ابریشم


خسرو باقرپور


• پایان شب بود
زمانی که ستاره چشمانت را رصد کردم
و تا انتهای خواب های عمیق رفتم
جهان چه کم رنگ بود
به گاهی که بدر عقیق چشم هایت
با گشودن پلک ها
پیدا می شدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۹ بهمن ۱٣٨٣ -  ۱۷ فوريه ۲۰۰۵


 
 
پنجشنبه ٢۹ بهمن ١٣٨٣ – ١۷ فوریه ٢٠٠۵
آغاز روز بود
زمانی که گیسوانت را شناختم
هرچند خوب می دانستم
خویشاوند شب است
و سرشار از شب است
و خورشید را به انتهای جهان تبعید می کند.
 
پایان شب بود
زمانی که ستاره چشمانت را رصد کردم
و تا انتهای خواب های عمیق رفتم
جهان چه کم رنگ بود
به گاهی که بدر عقیق چشم هایت
با گشودن پلک ها
پیدا می شدند
و شب را روشن می کردند
و ما در کوباکوب دهل دلهامان
رویش هر جوانه را می دیدیم
و به باز شدن ساکت هر غنچه گوش می دادیم
 
و حالا
ای غایب به ناگاه!
اندوه تو بر گونه ی آیینه می چکد
بوی پیراهنت
کبوتر غریبی ست
در تنهایی خانه
که بی قرار و هراسان
از این سو به آن سو می پرد
می پرسم از خودم:
من با نگاه مات این پنجره در پایان روز چه کنم؟
جواب جام شکسته شیشه را در آغاز شب چه بدهم؟