کلنل
بررسی ترجمه آلمانی رمان کلنل نوشته محمود دولت آبادی


علی صیامی


• داستانِ ۲۰۵ صفحه ایِ "کلنل" از نیمه شبی بارانی و سیاه آغاز و تا ظهرِ همان روز به پایان می رسد. زمان داستان یکی از روزهای سال های اول جنگ با عراق و اعدام های بی حساب و کتاب مخالفان داخلی است و مکان، یکی از شهرستان های خراسان. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٣ شهريور ۱٣٨٨ -  ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۹


 
Der Colonel
Doulatabadi , Mahmud  
Herausgeber: Nirumand , Bahman (Übers.)
Verlag: Unionsverlag/ISBN: 978-3-293-00402-3
رمانِ"کلنل" از محمود دولت آبادی پیش از آن که به فارسی منتشر شود با ترجمه ی بهمن نیرومند به زبان آلمانی وارد بازار کتاب کشورهای آلمانی زبان شده است.
داستانِ 205 صفحه ایِ "کلنل" از نیمه شبی بارانی و سیاه آغاز و تا ظهرِ همان روز به پایان می رسد. زمان داستان یکی از روزهای سال های اول جنگ با عراق و اعدام های بی حساب و کتاب مخالفان داخلی است و مکان، یکی از شهرستان های خراسان.
 
● خلاصه ی داستان:
کلنل کیست؟
1.       سرهنگ دوران محمدرضا شاه بوده که به دلیل سرباززدن از رفتن به جبهه ی جنگ در ظفار خلع لباس شده است.
2.       در همان دوران، زنش "فروز" را، که شب ها دیروقت مست به خانه می آمد، در مقابل چشمان پسرِ بزرگش امیر با ضربه های خنجر می کشد و چندسالی در زندان بسرمی برد.
3.       سه پسر و دو دختردارد؛ امیر، محمدتقی، فروزنده، مسعود و پروانه، و یک داماد؛ قربانی حجاجی شوهر فروزنده.
4.       کلنل طرفدار تعلیم و تربیتِ فرزندانش با حفظ احترام به خواسته های شان بوده، که در زمان اتفاق افتادن داستان از آن پشیمان است و افسوس می خورد که دیگر برای تغییر روشِ تعلیم و تربیت بسیار دیرشده است. ص.41
5.       سرمشق زندگی و رفتار و کردار و اندیشه ی کلنل، کلنل محمد تقی خان پسیان است، که عکس قدی او را بر تاقچه ی اتاقش گذاشته و گهگاه با او حرف می زند.  
درب خانه ی کلنل در فاصله ی زمانی پروسه ی داستان دوبار زده می شود:
ü       در نیمه شبی بارانی و تاریک دو کمیته چی با رعایت احترام از او می خواهند که برای تحویل گرفتن جنازه ی پروانه ی چهارده ساله ی تیرباران شده اش به دادستانی برود. دادستان، پس از آن که از او پولِ هزینه ی گلوله های تیرباران را می گیرد، از او می خواهد که تا صبح نشده بی سروصدا جنازه را به کمک آن دو کمیته چی در گورستان شهر دفن کند.
ü       روشنایی صبح زده است که یکی از آن کمیته چی ها-عبداله- با پاکتی آبنبات و 35هزارتومان پول وارد می شود تا به پدر شهید تبریک و تسلیت بگوید و از او برای شرکت وسخنرانی در مراسم تشییع جنازه ی شهید دعوت کند؛ مسعود، کوچکترین پسرِ کلنل با سنی زیر هجده سال، در جبهه ی جنگ حق علیه باطل- عراق با ایران- شهید شده است.
کلنل هر دو وظیفه را به سرانجام می رساند، هرچند امتیازِ مالی و اجتماعیِ پدرشهید بودنش را قربانی حجاجی، دامادش، از آنِ خود می کند و کلنل آب نبات ها و 35هزارتومان پول را بین مردم پخش می کند.
شخصیت های داستانی با شرحِ سرگذشت شان از بسترِ خودگویی های کلنل، یادآوری خاطرات(فلاش بک)، دیالوگ ها و دخالت راویِ سوم شخصِ دانایِ کل به آهستگی از محوری غیرخطی سربرمی آورند و شکل کامل می گیرند، جز شخصیت فروز، که مبهم می ماند، تنها اطلاعاتی که از او داریم، همانی است که خیانت ناموسی کرده و کلنل او را با خنجر کشته.
 
 
● داستان نوشت:
نگاهِ کلنلِ حدودا هفتاد ساله در زمانِ روایت داستان به چگونگیِ زندگی و سرنوشتِ خودش، فرزندانش و هم میهنانش مدام موازیِ   تاریخ مبارزات وطن دوستانه و استقلال طلبانه، اما ناکامِ بزرگمردان ایرانی؛ امیرکبیر، میرزاکوچک خان، شیخ محمد خیابانی، ستارخان، مصدق ...   تا پسرش مسعود، سیاه است و سایه ی این سیاهی تا پایان بر داستان چیره است. به گمانم چاشنیِ بازی با شعرهای نیما یوشیج و داستان های شاهنامه هم نتوانسته از این سیاهی اندکی بکاهد.
از نگاهِ من داستان قصد انتقال این پیام از نویسنده را دارد که سرنوشتِ تک تکِ فرزندان کلنل، خودِ کلنل و شوهر فروزنده( حزب الهی و پیمانکار ساختمانی که هم و غمش گرفتن امتیازِ اجرای ساختِ گورستان جدید شهر است) و ساواکی ای به نام "خزرجاوید"، چیزی جز تکرار ناکامی های تاریخی دردناک مبارزات آزادیخواهی و استقلال طلبی از امیرکبیر تا پسرش مسعود نیست. کوچکترین روزنه ای در فضای داستان ندیدم که کورسویی نور از آن به بیرون بزند.
برپایه ی خوانده هایم، ادبیات داستانی تولیدشده از زمان برپایی جمهوری اسلامی تا به امروز را دو بخش عمده تقسیم می کنم:
1.       بخشی که هنرمندان حکومتی به حماسه ی جنگ و دفاع از آرمان های شان پرداخته اند و در آن ها بیشتر شعار و خودپسندی بارز است تا بررسی چگونگی زندگیِ قهرمانان داستان.
2.       بخش دوم داستان هایی است که بیشتر جنبه ی مظلوم نماییِ اپوزیسیونی را از خود بروز می دهند تا کالبد شکافی چگونگی بروز پدیده ها بر بستر فرد و اجتماعش.
به نگاره ی من، داستان کلنل یکی از داستان هایی است که مشخصات هردو بخش بالا را در خود دارد. هرچند فضا سیاهِ قیری است، اما دولت آبادی سعی کرده است که این سیاهی را تنها به دشمن خارج از فرد نسبت ندهد و جامعه و فرد را پدیده ای درهم تنیده ببیند و روایت کند.
آیا دولت آبادی در این رمان به مثابه روح ناظرِ دردها و ناکامی های این سرزمین عمل کرده است؟
پاسخم آری است. او که خود را نماد درد مشترک سرزمینش می داند، و با او همنظر هستم، در این رمان درد و زخم و خون و ترس و استبداد حکومتی و استبداد ذهنی و احساس گناه بیجا و بجای آدمیان را روایت کرده است.
به نظرِ من، داستان های دولت آبادی از قبل و بعد از کلیدر، در نبود پژوهش های علمی در روانشناسی مردمی و سازوکار جنبش های اجتماعی و زندگی مردم، یکی از بزرگترین مرجع های جامعه شناسی مردمی است. از کلیدر تا همین آخرین رمان- کلنل- دولت آبادی به خوبی متوجهِ این موضوع شده است که نکبتِ استبداد ایرانی تنها در مستبدان حاکم   نخوابیده، بلکه در ذهن تک تک ایرانی ها هم یک مستبدِ حاکم حضور دارد. به نظر من شکافتن اندیشه های ایرانی، و بخصوص در افراد عامی و روشنفکر، و دیدن   ارتباط متقابلِ این سازوکار بین مردم و حکومت ها در رمان های دولت آبادی یکی از توانایی های منحصر به فرد اوست. هر چند نمی توانم از غلوِ قهرمان پروری که دولت آبادی در این داستان کرده است بگذرم. در صفحه ی 198 گفتگوی کنسول انگلیس با کلنل پسیان بازگو می شود. اسناد تاریخیِ آن گفتگو را نخوانده ام و حتا نمی دانم چنین اسنادی موجود است یا نه، اما نمی توانم بنا به متن داستان کلنل پسیان را "نیچه شناس" و "واگنرشناس" بدانم.        
به برداشت من، رمان "کلنل"از منظر موضوعی، شرحِ چراییِ و تاسف برای بریده شدن صداهای آزادیخواهی و وطن دوستی در تاریخ ایران است و تنیدگی آن چرایی ها با سرگذشت و زندگی کلنل و فرزندانش. روایت داستانیِ درد و رنج مردم یک سرزمین کمکی به تقویت حافظه ی تاریخی خواننده است.
اما آیا این روایت، ادبیاتِ داستانیِ تراز بالایی است؟
برای دادنِ پاسخ آری به این پرسش آمادگی ندارم.
انتشار داستان به زبان آلمانی این حسن را برایم داشت تا در دنیای داستان هایی قرارگیرم که به زبان آلمانی خوانده ام، اعم از ترجمه به آلمانی یا از نویسنده های آلمانی. و طبیعتا به مقایسه ی زیبایی شناسانه ی داستان "کلنل" با دیگر خوانده هایم کشیده شدم. خودم را که بجای خواننده ی آلمانی گذاشتم، دیدم که:
1.       ناشناس بودنِ ارجاعات به حوادث تاریخ ایران، مثل قتل امیرکبیر و دیگر مبارزانی که نام بردم، کودتای 28 مرداد و ماجرای ملی شدن نفت و سرنوشت مصدق، و بسیاری دیگر از این حوادث لذت رمان خوانی را از من می رباید. هرچند که چهارصفحه ی آخر کتاب به توضیح تعدادی از نام ها و حوادث تاریخی پرداخته است، اما فکر می کنم نمی توان مدام با ارجاع به آن توضیخات کوتاه در فضای داستان قرارگرفت، مگر آنکه خواننده ای کتاب را به عنوان کتابی تاریخی در دست بگیرد و بخواند، نه رمان.
2.       برای من اظهارات عقاید سیاسی/اجتماعی یا نیمه فلسفی از زبان راوی و یا شخصیت های داستان خوشایند نبود. یک نمونه:
در صفخه ی 163 از زبان راوی می خوانیم :»کلنل خودش در ارتش دیکتاتور خدمت کرده بود( در حالی که دیکتاتور خودش دلقکی با دستکش های سفید بود، کسی که مردمش را فریب می داد. ترجمه از نگارنده )"«
3.       گویا اشتباهی تایپی بوده باشد که در صفحه ی 17 ایرج و سلم و تور فرزندان منوچهر شاه نامیده شده اند. تا آنجایی که من شاهنامه را خوانده ام، آن ها فرزندان فریدون هستند.
متن فارسی در دستم نیست که بتوانم نظرم را درباره ی ترجمه و امانت در آن بدهم. اما در مجموع کتاب توسط بهمن نیرومند خوب به آلمانی برگردانده شده است. پس نوشتی که نیرومند در آخر کتاب آورده است، کمک بزرگی به فهم داستان می کند، اما بازهم مشکل زیبایی شناسی ادبی را چاره نمی کند. بخصوص اگر گوشه نگاهی به داستان های اورهان پاموک و نجیب محفوظ بیندازم، می بینم که آن داستان ها هر چند در شهرهای ترکیه یا مصر می گذرند، به دلیل طراحی داستان و فراز و نشیب های شان خواندنش برای خواننده ی آلمانی لذت بخش است، اما داستان کلنل نه تنها بومی است، بلکه از ژانر زیبا و یکنواختی هم برخوردار نیست. داستان گاه سعی می کند در فضای کافکایی قرار گیرد که فکر می کنم ناموفق بوده است.
اظهار نظربالا البته نفی کننده ی ارزش انسانی و ادبیِ دولت آبادی در ایران و برای ایرانی نیست. فکر می کنم دولت آبادی و آثارداستانی اش در پهنه ی ادبی ایران هنوز در قله هستند. چه کنیم که قله های بزرگتری هم در جهان هست. آیا باید بیشتر قدکشید؟
 
علی صیامی/هامبورگ/ جولای 2009