خانه ام با باد وُ باران رفت


محمدعلی شکیبایی


• من میانِ آن همه تصویر
تا خدای واژه ها رفتم
مردِ عاشق سخت تنها بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ شهريور ۱٣٨٨ -  ۲۶ اوت ۲۰۰۹


 
خانه‌ام با باد وُ باران رفت
بی چرا بگذشتم از خوابِ سحرگاهی
آسمان یک لحظه با من
تا سکوتِ مطلقِ جان رفت.
 
نعره‌ای آمد از آن میخانه‌ی ویران
مردِ عاشق
با دو دستِ استخوانی
جامِ حسرت را شکست وُ
تا تب وُ تابِ بیابان رفت.
 
ماهِ شب ترسید
چادرش را بر کمر پیچید
با نگاهی بر زمستان
تا دلِ سرمای سوزان رفت.
 
من میانِ آن همه تصویر
تا خدای واژه‌ها رفتم
مردِ عاشق سخت تنها بود
نامِ خود را بُرده بود از یاد
بی چرا با او یکی گشتم
مردِ عاشق
بی چرا تا کوی جانان رفت.