وحدتِ ملّی یا آلزایمرِ جمعی


کورش صالحی


• عصرِ روزِ شنبه (۲۷ خرداد، ۱۸ جولای ۲۰۰۹) در مرکزِ شرق شناسی واقع در دانشگاهِ لندن جلسه ای برگزار شد با حضورِ دکتر عبدالکریم ِ سروش، مسعودِ بهنود، دکتر عطاالله مهاجرانی و فرّخ ِ نگهدار. در سالنی که شاید دو برابرِ گنجایشِ رسمی اش ، قشرِ وسیعی از ایرانیانِ لندن و حومه آنجا حضور داشتند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲٣ ژوئيه ۲۰۰۹


درآستانه‍ی دوستیهای خاله خرسی و باور به اینکه دشمنِ دشمنم دوستِ من است، در پی جستجوی جوابی به سئوالِ: پوششِ فراگیرِ جنبشِ سبز تا کجا توانِ کشش دارد، قبل از اینکه نخ نما شود؟ نگاهی بیندازیم به یک نشستِ اخیر در لندن.
عصرِ روزِ شنبه (۲۷ خرداد، ۱٨ جولای ۲۰۰۹) در مرکزِ شرق شناسی واقع در دانشگاهِ لندن جلسه ای برگزار شد با حضورِ دکتر عبدالکریم ِ سروش، مسعودِ بهنود، دکتر عطاالله مهاجرانی و فرّخ ِ نگهدار. در سالنی که شاید دو برابرِ گنجایشِ رسمی اش ، قشرِ وسیعی از ایرانیانِ لندن و حومه آنجا حضور داشتند،
نخست آقای سروش در بابِ انتخابات و مشروعیتِ نظامِ سیاسی ایران سخنانی گفتند. سپس به نوبت فرّخ ِ نگهدار (تحلیل گرِ سیاسی)، مسعودِ بهنود (نویسنده و روزنامه نگار) و در پایان عطاالله مهاجرانی (وزیر سابقِ فرهنگ و ارشاد در زمانِ ریاستِ جمهوری محمّدِ خاتمی)، هر یک چند دقیقه ای تریبون را در اختیار داشتند.
قصدِ این نوشته گزارشی مستند از این نشست نیست، بلکه نگاهیست به محوری ترین مسئله ای که در آن مطرح شد و آن "نقشِ دین در حکومتِ آینده‍ی ایران و تا کجا می توان خواستارِ جدایی یا دگر بودنِ دین و دولت شد."
بخشِ دوّمِ برنامه پرسش و پاسخ بود. آقایان بهنود، مهاجرانی و نگهدار دوباره روی صحنه پشتِ میزی به پرسش های حضار پاسخ دادند. این بخش قسمتِ اصلی و قابلِ توجّهِ این نشست بود چون پیرامونِ وضعِ کنونی سیاسی اجتماعی ایران و چاره جویی از اینکه قدمِ بعدی حرکتِ سبز چه می تواند باشد، سئوالاتی مطرح شد.
حاضرینِ در سالن که عمدتاً قشرِ آکادمیک، روزنامه نگاران، هنرمندان و برخی فعّالانِ سیاسی سی سالِ اخیر را در بر میگرفتند، اغلب به نوبه‍ی خود انباشته هایی ازتجربه در این راستا یعنی جنبشِ اجتماعی سیاسی را بدوش داشتند. این را می گویم به این دلیل که به چالش کشیدنِ عقیدتی دو تن از سخنوران یعنی آقایان مهاجرانی وسروش که خود برخاسته از بسترِ همین نظام هستند و در شکل گیری آن سهمی بسزا داشته اند در باره‍ی نقشِ مذهب یا بهتر بگویم اسلام در اساسِ حکومت و کشورداری، شاید برجسته ترین نکته‍ی این گردِهمایی بود.
با در نظر گرفتنِ اینکه جنبشِ مردمی سبز در میانِ انبوهِ ایرانیان در درون و خارجِ کشور در حالِ گسترش است پرسیده می شود که اهداف و خواسته های نهایی این قیام آیا هنوز شمارشِ قانونی آزادِ انتخابات است یا اکنون فراتر رفته است؟ اعتراضاتِ صلح آمیزِ مردم با خشونت، تهدید، اهانت و در نهایت دستگیری و کشتار از طرفِ دولتِ ایران مواجه شده است و این خود از دیدِ معترضان زمینه ای را پدید آورده برای بازنگری به کُلّ ِ اساس و پایه‍ی رژیمِ جمهوری اسلامی.
جنبشِ سبز مانندِ هر حرکتِ مردمی دیگر برای بقای نیرو نیازی حیاتی به گسترشِ خود در میانِ تمامی مردم ایران از همه قشر و طبقه دارد. امّا پرسش اینجاست که آیا این آغوشِ باز محدوده ای را می شناسد یا خیر؟
در چند هفته‍ی اخیر دیگران هم به این نکته اشاره کرده اند و بازگوییش شاید حوصله سربر هم باشد، امّا چون دگربار هم در این مقطع بوده ایم، باشد که سه ده و اندی پیش، مارگزیده گانیم که از ریسمانِ سیاه و سفید بیم داریم، و به حق هم. پس دوباره باید پرسید؛ با توجّه به اینکه ملاحظاتِ تاکتیکی ایجاب می کند که این موج همگان را پذیرا باشد تا شاید ستونِ زور زودتر به لرزش درآید، آیا نباید تأملی داشت و آرمانهای پایه ای جنبش را روشن و یادآوری کرد؟
هستند آنانی که در این فضای دوستی و دعوت به وحدت خود را ناخوانده میهمان می کنند؛ مریم ِ رجوی و لباسِ سبزش موردی است که واکنشِ منفی بسیاری از تحلیل گران و فعالان را برانگیخته، امّا اصلاح طلبانی نیز هستند که آنقدر هم طالبِ اصلاحات نیستند و خود را مصّرانه زیرِ پوششِ مردمی می خواهند بگنجانند.
بازگردیم به جلسه‍ی شنبه شب؛ بدونِ آنکه قصد داشته باشم صحبتِ متن را شخصی بکنم، باید اشاره کرد که وقتی برخی در میانِ جمع از آقای مهاجرانی بطورِ مستقیم پرسیدند که آیا حکومتِ دمکراتیک در چارچوبِ آیینِ دین امکان پذیر است ، ایشان از جوابِ مستقیم پرهیز کردند که "این بحث پیچیده تر از آن است که بشود در این جا و در چند جمله به آن پرداخت." و سئوال بی جواب ماند. به اصرارِ بعضی از حضار که خواستارِ جواب بدونِ حاشیه روی بودند، ایشان افزودند که "بعنوانِ یک آدمِ معتقد باید بگویم که مذهب می تواند با سیاست آمیخته، عهده دارِ امورِ سیاسی و حکومتی یک کشور باشد." (کوتاه شده‍ی سخنان ایشان)، امّا باز تأکید کردند که پرداختنِ به این سخن باید در وقت و مکانِ دیگری صورت بگیرد. و حال این پرسش پیش میآید: آقای دکتر اگر بالای یک سکوی آزاد، پشتِ یک تریبونِ دمکراتیک واقع در یک نهادِ علمی، در مقابلِ جمعی از فعّالان و دگراندیشان نشود به این نکته پرداخت پس کجا و کی؟ تعارف را بکنار بگذاریم وصریحا ً بپرسیم آیا به سکولاریزم اعتقاد دارید یا خیر؟ باید جویا شد که "آقایانِ اصلاح طلب، چقدر اصلاح کافیست که شما را از صفِ معترضانِ حکومت اسلامی به جمع ِ موافقانِ آن پیوند بزند؟ آیا به تعویض چند مهره بسنده باید کرد یا وقتش رسیده که به خردِ یکدیگر احترام گذاشته و ابهام گویی های مردِرندانه را کنار بگذاریم؟" آقای مهاجرانی در مقابلِ اصرارِ بعضی از حضار که خواهانِ جوابِ صریح بودند گفتند "خب من شخصی معتقد هستم..." (طبیعتا ٌ، دید از این دریچه است.) جواب اینکه، جنابِ دکتر کسی نخواست که شما معتقد نباشید، ولی اعتقادِ شخصی همان است که گفتید: امری شخصی و پنهان شدن پشتِ پرده‍ی ایمانِ فردی دیگرجوابگوی یک ملّت نیست. آزموده ایم، دیگر رمقِ آزمودن نداریم.
وحدتِ ملّی یک چیز، امّا نباید دچارِ آلزایمرِ جمعی شد و از سرِ مصلحت دوباره همگام ِ کسانی شد که همچنان بینش و آیینشان غوطه ورند در ترکیب های متناقض چون "روشنفکرِ دینی" و "دمکراسی مذهبی".
در پایان، مادرِ سهرابِ اعرابی در جلسه‍ی سوگِ پسرش گفت "پسرم به جز یک نوارِ سبز چیزِ دیگری نداشت!"؛ باک دارم که این نوارِ باریکِ بسته به پیشانی سهراب پوششی باشد برای آنانی که بویی از همدلی با او و یارانش نبرده اند و درکی از خواسته هایش ندارند.

پیروز باد خواستِ مردمِ ایران