هاشمی، خامنه ای و جنبش مردم
پیرامون رویدادهای دو جمعه ی تاریخی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ تير ۱٣٨٨ -  ۱٨ ژوئيه ۲۰۰۹


۱.
هفته ی پیش، بیستمین سالگرد ترور دکتر عبدالرحمن قاسملو، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران و از رهبران برجسته ی جنبش ملی در ایران بود. دکتر قاسملو، در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و در حین مذاکره با فرستادگان او ترور و کشته شد. شاید تاریخ معاصر کمتر نمونه ای را به یاد بیاورد که دولتی در سر میز مذاکره مخالفین خود را به گلوله ببندد و آن ها را ترور کند. اما دولت هاشمی رفسنجانی چنین کاری را کرد و این یک نمونه از ده ها تروری بود که توسط وزارت اطلاعات مخوف او اتفاق افتاد. وزارت اطلاعاتی که علی فلاحیان در راس آن نشسته بود و سعید امامی برنامه ی کشتار مخالفین را در آن به اجرا می گذارد...
دیروز، بیست سال بعد از آن روزهای سیاه، نگاه های بسیاری در تریبون نماز جمعه به هاشمی رفسنجانی دوخته شده بود تا او چه می گوید و چطور در برابر حکومت کودتایی موضع گیری می کند. بسیاری در قامت او کسی را می دیدند که آمده است تا از رای آن ها و حق آن ها دفاع کند و در برابر کودتای خامنه ای – احمدی نژاد بایستد.
این دو تصویر، واقعیت بسیار بغرنج و متناقض را نشان می دهد که در جامعه ی ما وجود دارد.
در این جامعه، هم آن ها که از ترورهای پی در پی دولت رفسنجانی و حاکمیت سرکوب و فساد او رنج و صدمه دیده اند وجود دارند و حق دارند در او به عنوان یک فرمانده ی ترورهای دولتی و از آمران موثر کشتار هزاران نفر از زندانیان سیاسی آزادی خواه نگاه کنند، و هم آن جوانان و دانشجویان و مردمی که امروز در چهره اش، کسی را می بینند که می تواند عاملی برای کند کردن سرکوب خونینی باشد که علیه آن ها جریان دارد.
این تناقض ِ جنبش آزادی خواهانه ی ماست که بسیاری از عوامل موثر و کمک کننده ی آن، همان سرکوبگران جنبش های آزادی خواهانه ی دیروزی هستند و شاید بتوان گفت که هاشمی رفسنجانی شاخص همه ی آن هاست.
بسیاری از نسل جوانی که ستون فقرات جنبش امروز را می سازند، هر چند با دیده ی تردید به هاشمی رفسنجانی و عملکرد او می نگرند، اما دوست دارند او را در جبهه ی خود ببیند و در این دوست داشتن حق دارند. هر شکاف در حکومت، هر رو در رویی با جناح خون ریز کودتاگر، حالا که میدان مبارزه به طور اساسی تغییر کرده و از چارچوب تنگ انتخاباتی به کوچه و خیابان آمده است، حالا که مبارزه، مبارزه ی دست های خالی با گلوله های آتشین است، برای دوام و بقا و پیروزی این جنبش و برای کاهش فشار بر مردم، اهمیت دارد.
هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه حرف مردم را نزد، خواهان استعفای دولت کودتایی نشد، کوشید همچنان به نقش تاریخی خود به عنوان شخصیتی فراجناحی که حافظ شماره ی یک حکومت اسلامی است عمل کند، اما سخنانی گفت که مثل سخنان خامنه ای نبود. او خواهان کاهش فشارها، آزادی زندانیان سیاسی و ایجاد فضای نسبتا امن برای روزنامه ها و رسانه های جناح مخالف شد و صدا و سیمای جمهوری اسلامی را از روش فعلی که دشمنی رو در رو با خواست های مردم است، نهی کرد.
انتظار نیست که هاشمی رفسنجانی سخنگو و رهبر جنبش آزادی خواهانه در ایران شود و خواست های آن ها را تکرار کند، و نگرانی نیز نیست که هاشمی رفسنجانی بتواند «جنبش سبز» را در اختیار خود بگیرد و «فتیله ی» مبارزات مردم را پائین بکشد. شاید منطقی ترین انتظار از او این باشد با توجه به نقشی که به طور سنتی در این حکومت داشته باشد، بتواند «فتیله ی» سرکوب را اندکی پائین بکشد و ضربه گیری برای شدت عمل فرماندهان سیاسی و نظامی کودتا علیه مردم فراهم آورد. نقطه ی سازش جنبش آزادی خواهانه ی امروز ایران با «عالیجناب سرخ پوش» دیروزی، احتمالا در همین جا می تواند قرار گیرد. هم او برای بقای خود به این جنبش – در سطحی کنترل شده – فعلا نیازمند است و هم مردم ایران حق دارند از هر کس که امروز در هر حدی در برابر سرنیزه ی علی خامنه ای بایستد، راضی باشند. بقیه حساب ها می تواند برای روزی باقی بماند که هر طرف در شرایطی آزاد بتواند ادعاهای خود را مطرح کرده و خواهان رسیدگی به آن ها بشود.

۲.
یک ماه پیش از این، از همین تریبون نماز جمعه، علی خامنه ای رهبر حکومت، سرنوشت دیگری را برای خود رقم زد. او تنها در جناح کودتاچیان نایستاد، بلکه دستور سرکوب مخالفین را صادر کرد. اگر بعد از شنبه ی خونینی که نیروهای سرکوب گر حکومت به دنبال فرمان خامنه ای، اعتراضات مسالمت آمیز مردم را به خون کشیدند، این پرسش پدید آمد که آینده چه خواهد شد و سرنوشت جنبش مردم به کحا خواهد رسید، اکنون با اطمینان خاطر بیشتری می توان گفت که جنبش مردم قصد ایستادن ندارد و این تصور آقای خامنه ای که می تواند با سرکوب، مخالفین خود را خاموش کند، نقش بر آب شده است. آقای خامنه ای چه بر این تصور بوده باشد، یا هنوز هم بر همین تصور مانده باشد، اما راه دیگری ندارد. او در حکومت تنهاتر از همیشه و در جامعه منزوی و حتی مورد تنفر است. برای او جز همین سپاه و بسیج و نیروهای سرکوبگر چیز دیگری نمانده است، اصلا معلوم نیست که این وفاداری نیز دیرپا و همیشگی باشد. با هر روز ادامه ی این وضعیت، او طرفداران سنتی خود را هم بیشتر از دست می دهد.
آقای خامنه ای نه می تواند رفرم سیاسی کند و نه رفرم های اقتصادی را چاشنی سیاست سرکوب خود سازد، تا بتواند به حکومت خود دوام بخشد. کمترین رفرم سیاسی به معنای استعفای دولت کودتا است، دولتی که او سرنوشت و آینده ی خود را با آن گره زده است. هیج تحول مثبت اقتصادی نیز در جشم انداز این حکومت وجود ندارد. پیش بینی ها این است که بحران اقتصادی در راه است و به زودی اثرات آن آشکار خواهد شد. در هم آمیختن بحران اقتصادی با بحران سیاسی، یعنی گسترش دامنه ی بیشتر نارضایتی ها و در نتیجه ی آن نیروهایی به طور مستقیم وارد کارزار مبارزه خواهند شد که شریان اقتصادی نظام اسلامی را از کار خواهند انداخت.
آقای خامنه ای جز سرکوب هیچ وسیله ای برای مقابله با این اوضاع ندارد. سرتاسر تجربه ی تاریخ نشان داده است که هر چند با قدرت سرکوب می توان بسیار به مردم صدمه زد، اما نمی توان آراده ی آن ها را فقط با این وسیله در هم شکست. حکومت آقای خامنه ای دیگر حکومتی نیست که بر سرنیزه تکیه زده باشد، او بر سرنیزه نشسته است و چنین نشستنی قابل دوام نخواهد بود.