خیانت به‌اختیار خود و نسل آینده


منصور کوشان


• تاریخ ایران، تا پیش از امروز، شاهد آگاهی و توانمندی درست مردم نسبت به‌خواست‌هایشان نبوده است. تاریخ ایران نشان می‌دهد هرگز مردم با چنین هوشیاری که امروز نشان می‌دهند، خواست‌هایش را دنبال نکرده‌اند، چنین با دقت مرزهای رابطه‌ی خود را با رهبران سیاسی معین نساخته‌اند. از همین‌رو نیز نه تنها دیگر سزاوار شکست و فروپاشی نیستند که رسیدن به‌ یک جامعه‌ی دموکراتیک از بدیهی‌ترین دست‌آورهای آنان است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۶ تير ۱٣٨٨ -  ۷ ژوئيه ۲۰۰۹


آتش بزنم بسوزم این مذهب و کیش
عشقت بنهم به‌جای مذهب در پیش
تا کی دارم عشق، نهان در دل خویش
مقصود رهم تویی، نه دین ست و نه کیش
عین‌القضات همدانی

این سخن عین‌القضات همدانی است. یکی از دهها انسان‌ فرهیخته‌ی ایرانی که در برابر ظلم و استبداد حکومت‌های اسلامی ایستادگی کردند و جان خود را در راه آزادی بیان و استقلال میهن خود از دست دادند.
یک نگاه گذرا به‌تاریخ پرفراز و نشیب ایران نشان می‌دهد مفهوم سکولاریسم، از دیرباز در میان اندیشمندان، روشنفکران، نویسندگان و شاعران ایرانی جایگاهی ویژه داشته است. از زکریا رازی که دو کتاب فی‌النبوت و علم الهی را در رد دین و نبوت نوشت و جمله‌هایی از کتاب‌هایش در درون کتاب‌های مخالف او برای ما به‌یادگار مانده است، تا امروز، که بسیاری از شاعران و نویسندگان و پژوهشگران و اندیشمندان ایرانی ده‌ها کتاب و صدها مقاله در ضرورت جدایی دین از سیاست و حکومت نوشته‌اند، ما تجربه‌های گران‌بهایی را پشت سر گذاشته‌ایم. تجربه‌هایی که به‌طور طبیعی و در یک روند سالم توانایی رسیدن به یک جامعه‌ی دموکراتیک و آزادی‌های فردی و عمومی را مهیا می‌کند و چشم‌انداز روشنی را در پیش رو می‌گذارد. این تجربه‌ها به‌ما نشان می‌دهند که چه‌گونه نگاه کنیم، چه‌گونه انتخاب کنیم و چه‌گونه حرکت کنیم تا بار دیگر در ورطه‌ی شکست و خاموشی بعد از آن فرو نغلتیم.
این تجربه‌ها ما را با این پرسش درگیر می‌کند که چرا ما، ما ایرانی‌ها، به‌رغم داشتن این پیشینه‌ی درخشان در ذهن و زبان بسیاری از فرهیخته‌گانمان، که سابقه‌ی آن به‌پیش از عصر روشنگری غربی و پروتستانیسم بازمی‌گردد، هنوز نتوانسته‌ایم به‌یک جامعه‌ی آزاد برسیم؟ این تجربه‌های ژرف که تار و پود جان و روان تاریخ ایران را جریحه‌دار کرده است، ما را به‌‌پاسخ این پرسش وامی‌دارد تا دریابیم سد راه رسیدن ایرانی‌ها به‌یک جامعه‌ی دموکراتیک چیست و مقصر اصلی کیست؟
آیا هنگام آن فرانرسیده که پاسخ پرسش‌هایمان را جست‌و‌جو کنیم؟ هنگام آن نرسیده که از خود بپرسیم چرا ما ایرانی‌ها به‌رغم تجربه‌ها و آگاهی‌های تاریخی هنوز نتوانسته‌ایم امور خصوصی یا دینی را که منشعب از احساس‌های فردی صرف است، به‌خلوت‌های خود واگذار کنیم و امور عمومی یا مدنی را که برایند آگاهی، تعقل و خرد جمعی است، بر جامعه حاکم گردانیم؟
آیا مفهوم "هر ملتی سزاوار حکومت خویش است"، شامل ما ایرانی‌ها هم می‌شود؟
اگر از مقاومت ناکارآمد مردم در برابر استبدادهای کهن، به‌ویژه دوران صفوی و قاجاری بگذریم و تنها به‌حافظه‌امان در بعد از انقلاب مشروطیت تکیه کنیم، روایت‌های بسیاری نشان می‌دهند ملت ایران اکنون باید در جایگاهی رفیع از تمدن امروزی و در شأنی برابر با تاریخ کهنش زندگی کند.
انقلاب مشروطیت که یکی از درخشان‌ترین و پیش‌رفته‌ترین حرکت‌های اجتماعی در ۱۰۰ سال پیش منطقه است، نه تنها بستر یک جامعه‌ی دموکراتیک را برای ملت ایران مهیا می‌کند که می‌تواند تکیه‌گاهی درخشان برای کشورهای اطراف باشد. اما نه تنها این اتفاق نمی‌افتد که حرکت‌ها و جنبش‌های بعدی نیز در بزنگاه‌های سازندگی سرکوب یا منحرف می‌شوند. آزادی‌خواهی مردم در بعد از نهضت ملی شدن نفت یکی از شاخص‌ترین جنبش‌های مردمی است که با کودتایی آمریکایی سرکوب می‌شود. از این تاریخ، با برکناری محمد مصدق و سکوت مردم، به‌ویژه نیروهای سیاسی، چهره‌ی فرهنگی و سیاسی ایران به‌کلی دگرگون می‌گردد. چندی نمی‌گذرد که نه تنها حزب‌ها و سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی ایران، تهی از کارکردهای اجتماعی می‌شوند که شخصیت‌های فرهنگی - سیاسی نیز به چنان انفعالی می‌افتند که فاجعه‌ی بعد از انقلاب ۱٣۵۷ بارزترین حاصل و سخت‌ترین ضربه‌ی آن بر مردم ایران و تاریخ ایران‌زمین است.
به‌بیان دیگر در دهه‌های گذشته، هم رهبران سیاسی ایران ناکارآمد بودند، هم بخش بزرگی از جامعه‌ی روشنفکری ناآگاه از ظرفیت‌های جامعه بود و هم مردم ناآگاه به‌چارچوب‌ها و توانایی‌های بستری بودند که در آن خواست‌هایشان، از جمله آزادی را جست‌و‌جو می‌کردند؟
با این اشاره‌های گذرا می‌خواهم به این نتیجه برسم که تاریخ ایران، تا پیش از امروز، شاهد آگاهی و توانمندی درست مردم نسبت به‌خواست‌هایشان نبوده است. تاریخ ایران نشان می‌دهد هرگز مردم با چنین هوشیاری که امروز نشان می‌دهند، خواست‌هایش را دنبال نکرده‌اند، چنین با دقت مرزهای رابطه‌ی خود را با رهبران سیاسی معین نساخته‌اند. از همین‌رو نیز نه تنها دیگر سزاوار شکست و فروپاشی نیستند که رسیدن به‌ یک جامعه‌ی دموکراتیک از بدیهی‌ترین دست‌آورهای آنان است. امری که به‌راستی سزاوار و شایسته‌ی آنند. در واقع، همه‌ی قاعده‌ها نشان می‌دهند دیگر زمان شکست مردم و تحمل خفت و خواری و سرکوبشان به‌سر آمده است. دیگر هیچ علتی برای شکست نیست. شکست‌های گذشته، برایند ده‌ها علت و معلول، از جمله ناآگاهی از شرایط پیرامونی و درک عمیق نداشتن از خواست‌ها بود. چرا که نه مردم شناخت درستی از یک جامعه‌ی دموکراتیک داشتند و نه گروه‌ها و سازمان‌ها و حزب‌های سیاسی درک عمیقی از آن. در صورتی که امروز چنین نیست. بخش عظیمی از مردم به‌این آگاهی رسیده‌اند که دین و ایدئولوژی‌های همانند آن، در هر مرتبه و هر جایگاهی، نمی‌تواند و نباید در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و به‌طور کلی امور اصلی و فرعی قوه‌های چهارگانه‌ی کشوری، یعنی مجلس قانون‌گذاری، نهادهای قضایی، ارگان‌های اجرایی و رسانه‌های همگانی نقش داشته باشند. مردم با تجربه و دانش دریافته‌اند که وجود خدا و پذیرش دین و اجرای فرمان‌های آن، در هر مرحله‌ای، از باورهای شخصی است و تنها در چارچوب آزادی‌های فردی قابل اجرا.
من ضمن تشکر از شما*، که این فرصت را در اختیار من گذاشتید، برای کوتاه کردن سخن، حاصل سال‌ها مطالعه و تجربه‌ام را در چند جمله خلاصه می‌کنم و امیدوارم بتوانم به‌سهم خود پاسخ شایسته‌ای برای شکست‌های تاریخی ارایه بدهم.
من به‌تک تک شما، یقین می‌دهم مهم‌ترین عامل عقب‌افتادگی جامعه‌ی ایران حضور فعال آمران و عاملان دین در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بوده است. عامل اصلی شکست امپراتوری بزرگ ساسانیان، کرتیر و روحانیان همراه و هم‌عقیده‌ی او بودند، عامل بزرگ فروپاشی تمدن ایرانی عمر بن خطاب و خلیفه‌های اسلامی بعد از او اعم از شیعه و سنی بودند، عامل ژرف ضعف، زبونی، خواری، بی‌فرهنگی و کوته‌نگری مردم ایران، روحانیان و مذهبیان و عارفان امی از هر قوم و طایفه و کیش و مرام و مسلک بودند. عامل ناکارا شدن انقلاب مشروطیت، آخوندها و شبه آخوندها بودند. عامل شکست نهضت مصدق ملا‌های معمم و مکلاهای ملا بودند. عامل بزرگ انحراف انقلاب ۱٣۵۷ ذهنیت مذهبی شخصیت‌های سیاسی و بسیاری از روشنفکران بود. عامل شکست دوران هشت ساله‌ی اصلاحات دهه‌ی گذشته تفکر مذهبی حاکم بر کارگزاران فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بود. عامل مهم تقلب در انتخابات خرداد ۱٣٨٨، علی خامنه‌ای و همراهان او بودند برای حفظ حضور اسلام در تمام عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه و تداوم استبداد خود.
پس، به‌گمانم در برابر همه‌ی این عامل‌های مخرب که جان و روان ما و ایران را به‌شدت جریحه‌دار کرده‌اند و نابه‌سامانی‌های امروز را بوجود آورده‌اند، مهم‌ترین حرکت و پویاترین اندیشه، ابتدا شناخت دقیق این عامل‌ها است، آن‌گاه پشت کردن به آن‌ها و سرانجام حضور مداوم و مبارزه‌‌ی سازمان‌یافته و پیگیر در تمام عرصه‌های ممکن.
فراموش نکنیم که مسولیت هر ایرانی، به‌ویژه مسولیت ما که بیرون از وطنیم، در راه رسیدن به‌آزادی و ساختن یک جامعه‌ی دموکراتیک و ایرانی آباد و مستقل، به‌ویژه در این روزهای سرنوشت‌ساز، بسیار سنگین و تاریخی است و هر گونه سکوتی، خیانت به‌اختیار خود و به‌نسل‌های آینده است. وظیفه‌ی تک تک ما است که این جنبش خودجوش‌ و خودآگاهانه را پویا نگه داریم و بخواهیم که پل‌های رسیدن به‌یک دولت سکولار و یک جامعه‌ی دموکرایتک را با عزمی راسخ‌تر از همیشه بگذرانیم. من یقین دارم هم‌چنان که تا این لحظه پیروزی با آزادی‌خواهان بوده است، با تکیه به‌زنجیره‌ی انسانی، که نیرومندترین کارکرد آزادیخواهان در این روزها است، جنبش خرداد ۱٣٨٨ پایانی شکوهمند خواهد داشت.
هم‌صدا و هم‌راه شما تا پیروزی کامل و آزادی ایران      
استاوانگر، ۲جولای ۲۰۰۹

    * این متن بنا به‌درخواست محمود کویر، برای خوانده شدن در جلسه‌ی هم‌بستگی با مردم ایران، چهارم جولای در لندن نوشته شد.