پاسخ به نوشتار آقای ماشااله رزمی


دکتر ژ. کوچاریان


• سخن من بعنوان یک ایرانی ارمنی با آقای رزمی و دوستان همفکر ایشان این است که ارامنه علیرغم اینکه زخمی تاریخی از زمان عثمانیان به تن دارند، همواره طالب صلح هستند. برای تحقق صلح و دوستی تلاش همه جانبه لازم است. باید راه کارهای مناسب برای تحقق صلح و دوستی را بکار بست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۱ آذر ۱٣٨۷ -  ۱۱ دسامبر ۲۰۰٨



ابتدا باید خاطر نشان کنم که مقاله آقای رزمی ومقاله های مشابه نه تنها کمکی به ایجاد صلح و دوستی بین ملت هائی که قرنهای متمادی در کنار هم زیسته اند، نمی کند، بلکه در راستای تشدید خصومت و نفاق بین آنان می باشد. جای تاسف است که نگارش این گونه مطالب از طرف بخشی از "هویت طلبان" آذربایجان، در این اواخر زیاد شده است. مطالبی که از یک طرف ارمنی ستیزی را تشویق می کنند و از طرف دیگر ذهنیتی قا لبی و خلاف واقعیت های تاریخی را ترویج می نمایند. ویژگی بارز این گونه مطالب را که ساختار و محتوای همانندی دارند، می توان چنین جمع بندی کرد:

۱ ـ منکر وجود ارمنستان تاریخی بوده، و چنین وانمود می کنند که ارامنه در سایه تجاوز و کشتار در منطقه ساکن شده اند. برعکس، نه تنها منکر هجوم ترکان بعد از اسلام هستند بلکه قدمت ترکان در منطقه را حتی به ما قبل تاریخ هم می رسانند!

۲ ـ منکر ژنوسید (نسل کشی) ارامنه در خلال جنگ جهانی اول هستند و آن را "ادعا" می نامند. در عوض با بزرگنمائی مقاومت های پراکنده ارامنه، سعی دارند ارامنه را مقصر جلوه دهند.

پرواضح است که اینگونه افراد با همچو ادعاهائی ، هدفی جز تحریک احساسات ملی و مذهبی ترک زبانان مسلمان بر علیه ارامنه، ندارند. اینها امیدوارند با تحریک احساسات دینی مسلمانان، یک بار دیگر جنگ دینی بر علیه ارامنه راه بیندازند. ارامنه ایکه نود در صد سرزمین خود را با ساکنان ملیونی اش در اوایل قرن بیستم از دست داده اند.

اینگونه افراد نمی خواهند بپذیرند که ارامنه همانند ایرانیان ( اعم از فارس، کرد، آذربایجانی ،لر، بلوچ و...) ملتی کهن با تاریخ و ریشه فرهنگی خودش است. مهمتر از همه ، نمی خواهند بپذیرند که این ترکان سلجوقی و عثمانی بودند که پس از اسلام، بنام جهاد با تهاجم گسترده و به ضرب شمشیر، ملتهای بومی و کهن را به زیر سلطه خود در آوردند ودر اوایل قرن بیستم با نسل کشی ارامنه، جنایتی علیه بشریت را بنام خود در تاریخ به ثبت رساندند!

اگر اینها براستی ژنوسید ارامنه را ادعا می دانند، پس بگویند چه بر سر "ارمنستان غربی" آمد که تحت سطله ترکان عثمانی قرار داشت و ترکان خود به ترکی آنجا را "ا ِرمنی ایالتی" می گفتند ؟ چه بر سر آن ملتی آمد که سلاطین عثمانی آنان را "ملت صادق" می نامیدند؟

                                                             *****

حال برگردیم به نوشته آقای رزمی، وی ابتدا با ارائه تصویری غلط از " گروه مینسک " سعی در نفی ماهیت و عملکرد این گروه دارد :
" از روزی که در سال ۱۹۹۴ آتش بس بین آذربایجان و ارمنستان برقرار شده است هیئتی بنام گروه مینسک متشکل از نمایندگان روسیه، آمریکا و فرانسه برای میانجیگری و پیداکردن راه حل مسئله قاراباغ تشکیل یافته است ولی طی پانزده سال گذشته کار مشخصی انجام نداده است. از نظر آذربایجانی ها این گروه بی طرف نیست و نمی تواند هم بی طرف باشد ..."
نمی دانم آیا واقعا آقای رزمی آدمی کم دانش و بی اطلاعی است و یا اینکه به عمد چنین اطلاعات غلط و ناقص ارائه می دهد؟ محض اطلاع نویسنده و خوانندگان محترم باید بگویم که گروه مینسک متشکل از سیزده کشور است، نه سه کشور. البته سه کشور آمریکا، روسیه و فرانسه روسای سه گانه و دوره ای گروه مینسک هستند. روسای گروه، به اتفاق آرا انتخاب می شوند و در قبال سیزده عضو گروه مسئولند. در گروه مینسک ، دولت باکو و ترکیه نیز عضو هستند. بد نیست به یکی از سایت های وابسته به علیف ها که حتما مورد قبول آقای رزمی می باشد، بیندازیم. "سایت کتابخانه الکترونیک بین المللی میراث حیدر علیف" در زمان زمامداری علیف پدر، در مورد گروه مینسک که خود منتخب ۵۴ کشور عضو سازمان امنیت و همکاری اروپا، چنین می نویسد :
"در حال حاضر گروه مینسک متشکل از کشورهای آمریکا، آلمان، آذربایجان، بلاروس، ارمنستان، سوئد، ایتالیا، هلند، پرتقال، روسیه، ترکیه، فنلاند و فرانسه است... از تاریخ ۲ تا ۴ دسامبر ۱۹۹۶ نشست رهبران دولت و حکومت کشورهای عضو سازمان امنیت و همکاری اروپا در شهر لیسبن پایتخت پرتقال برگزار شد. هیئت نمایندگی آذربایجانی به سرپرستی حیدر علیف رئیس جمهور در این نشست شرکت کرد. در نشست لیسبن بیانیه ای تحت عنوان « مدل امنیت عمومی و فراگیر در قرن ۲۱ در اروپا » از طرف ۵۴ کشور عضو سازمان امنیت و همکاری اروپا به تصویب رسید... در تاریخ ۱٨ ـ ۱۹ نوامبر ۱۹۹۹ آخرین نشست سازمان امنیت و همکاری اروپا در قرن بیستم در شهر استانبول ترکیه برگزار شد. ... یک بند ویژه بیانیه استانبول به مسائل حل مناقشه ارمنستان و آذربایجان بر سر قره باغ کوهستانی اختصاص یافت. در آن بند فعالیت روسای مشترک گروه مینسک سازمان امنیت و همکاری اروپا ارزیابی شد. سپس مسئله تحرک بخشیدن دیدارهای مستقیم روسای جمهوری آذربایجان و ارمنستان به روند حل صلح آمیز این مناقشه مورد تاکید قرار گرفت "

آقای رزمی در ادعانامه خود چنین ادامه می دهد:
"نظام سیاسی ارمنستان مانند جمهوری اسلامی و اسرائیل نظامی ایدئولوژیک و مبتنی بر دین است و اکثریت قریب به اتفاق مردم ارمنستان مسیحی هستند. در عوض نظام سیاسی آذربایجان لائیک و مذهب اکثریت مردم اسلام شیعی می باشد و …"

در پاسخ به ادعای ایدئولوژیک بودن نظام سیاسی ارمنستان، باید بگویم، گرچه ارامنه اولین ملتی بودند که مسیحیت را به عنوان دین رسمی پذیرفتند، ولی امروزه دین نه تنها در ارمنستان حتی در بین ارامنه دیاسپورا هم نقش بسیار کم رنگی دارد. در ارمنستان استقلال یافته، بدون دخالت دولت، امور دینی در شهر اچمیازین حیاتی دوباره یافت. برای پاسخ روشن به آقای رزمی که در غرب ساکن هستند، مثالی از ارامنه ساکن غرب می زنم: در شهر های بزرگ غرب ارامنه مذهبی اغلب کلیسا ندارند و به این علت علاقمندان مراسم مذهبی را در کلیساهای کوچک کشورهای اروپائی برگزار می کنند. مراسمی که از چند بار در سال تجاوز نمی کند. مثلا در کشور بزرگی مثل آلمان که ارامنه زیادی در آن زندگی می کنند، دو و یا سه کشیش بیشتر وجود ندارد که برای انجام مراسم دینی به شهر های بزرگ اعزام می شوند. هزینه زندگی این روحانیون توسط ارامنه ساکن آلمان، تامین می شود. در مراسم کلیسائی ارامنه با اینکه هر چند ماه یک بار برگذار می شود، ارامنه قلیلی شرکت می کنند، که نشانگر کمرنگ بودن نقش دین در زندگی ارامنه است. در خود ارمنستان هم به جز شهر اچمیازین کلیساها چندان رونقی ندارند. این موضوع حتی مورد تائید توریست هائی است که از ارمنستان دیدن می کنند.   

اما در مورد ادعای "نظام سیاسی آذربایجان لائیک" باید به اطلاع آقای رزمی برسانم که دولت باکو پس از فروپاشی شوروی مدل "جمهوری ترکیه" را الگوی خود قرار داد. به همین دلیل نیز تشابهات زیادی در قانون اساسی آنها می بینیم. در مقدمه قانون اساسی دولت باکو ، علیرغم ادعای سکولاریسم، همانند ترکیه به صراحت بر " بنیان ترکیسم، اسلام و دموکراسی" تاکید شده است. دین در این جوامع نه تنها از حکومت جدا نیست، بلکه به ابزاری در دست دولت تبدیل شده است. بطوریکه در ترکیه به اصطلاح سکولار صد هزار کارمند دینی ، از امامان مساجد گرفته تا خادمین، همه کارمند دولت هستند و از دولت حقوق دریافت می کنند. در جمهوری بظاهر سکولار ترکیه ، هفتاد و پنج هزار مسجد جدید با بودجه دولتی ساخته شده است. هیچ روستائی در ترکیه بدون مسجد نیست، در حالیکه روستاهای فاقد حمام و مدرسه، بسیار زیادند. بد نیست آقای رزمی بداند که در"آذربایجان سکولار" مورد ادعای ایشان دین تحت حمایت دولت همانند ترکیه بشدت در حال گسترش است. امروز در بین جوانان ترک حتی ساکن غرب نیز تمایل زیادی برای روحانی شدن وجود دارد. از نظر این جوانان روحانی بودن شغل تضمین شده ای است. کثرت مساجد در حال ساخت در کشورهای اروپائی که با حمایت مالی دولت ترکیه صورت می گیرد ، چنان است که اعتراض مردم غرب را برانگیخته است. امامان مساجد درغرب حقوق خود را از سفارت ترکیه در یافت می کنند. البته باید منصفانه گفت که نقش دین در "جمهوری آذربایجان" هنوز همانند ترکیه نیست ولی زمانی که دولت باکو الگوی ترکیه را برگزیده باشد ، طبیعی است که با گام های شتابان به آنکشور خواهد رسید.

آقای رزمی محترم باید بداند که سکولاریزم با شعار و ادعا تحقق نمی یابد. دولت سکولار باید نسبت به امور دینی بی تفاوت باشد. در یک جامعه سکولار، نه تنها دولت هیچ نقشی در امور دینی نباید داشته باشد، بلکه دین باید در حریم خصوصی مردم، کاملا آزاد و به حال خود رها شده باشد.

شاید تاسف انگیز ترین بخش نوشته آقای رزمی، سطور زیرین باشد که حامل بار تفکر طالبانی است، اگر این اظهار نظر از زبان یک نوجوان مسلمان ـ که در مدارس دینی برای جهاد و شهادت آموزش دیده ـ بر می آمد، جای هیچ تعجبی نبود ولی در مورد آقای رزمی، قضاوت را به عهده خوانندگان محترم می گذاریم.      
"... در دورانی که کشور های مسیحی جنگ فرهنگ ها را بنام مبارزه با تروریسم پیش می برند، طبیعی است که در هر مناقشه ای طرف دولت مسیحی را خواهند داشت زیرا هر سه کشور عضو گروه مینسک نیز مسیحی می باشند و علاوه بر کمک های مستقیم کشورهای مسیحی به ارمنستان، تعداد بی شماری سازمان های کلیسائی و مبلغین مذهبی مسیحی را نیز برای کمک به ارامنه در ارمنستان مستقر کرده اند ولی هیچ گشور مسلمان بی طرف در گروه مینسک حضور ندارد."

آقای رزمی خود توجه دارد که برای غرب، مساله مهم منابع نفت و گاز قفقاز و راه امن انتقال انرژی به غرب است. برای غرب مهم نیست که "قره باغ" در دست چه کسی باشد. اما محض اطلاع باید به ریشه اختلاف برگردیم: پس از سرنگونی حکومت تزاری و به قدرت رسیدن بلشویکها در مسکو، خلائی سیاسی ـ نظامی در قفقاز ایجاد شد. در آن اوضاع ، " جمهوری آذربایجان" * تحت رهبری حزب مساوات ـ که تحت تاثیر ترکان جوان عثمانی قرار داشت ـ شکل گرفت. حزب مساوات در صدد تصاحب آرتساخ (قره باغ) بر آمد، از همان زمان نیز مناقشه بر سر این منطقه آغاز شد. کنگره نمایندگان مردم ارمنی آرتساخ، در ژوئیه ۱۹۱٨ اعتراض نامه ای انتشار داد ند. با شکست عثمانی در جنگ ، انگلستان در اکتبر ۱۹۱٨ وارد قفقاز شد. دولت انگلیس پس از پیروزی در جنگ نقش دوگانه ای را به عهده داشت. بدین معنی که از یکطرف بعنوان برنده جنگ بدنبال کسب امتیاز بود، از طرف دیگر برای مقابله با بلشویکها در صدد دادن امتیاز به ترکیه و حکومت دست نشانده اش در باکو بود. بخصوص اینکه نیاز شدیدی به نفت باکو داشت. به همین دلیل انگلستان اجازه نداد، آرتساخ به ارمنستان بپیوندد و حل موضوع را به کنفرانس پاریس موکول کرد.

پس از استقرار ارتش سرخ در قفقاز و پیوستن جمهوری های قفقاز به شوروی، در سال ۱۹۲۰ آرتساخ و نخجوان بخش هائی از ارمنستان اعلام شدند. اما چون ، اتحاد شوروی در آن زمان در صدد برقراری امنیت در مرزهایش بود، بر خلاف تصمیم قبلی، تحت فشار دولت ترکیه و شخص آتاترک و حامیان انگلیسی اش نخجوان و آرتساخ را از ارمنستان جدا کرده و تحت سلطه "جمهوری سوسیالیستی آذربایجان" قرار داد. ارمنیان آرتساخ که در آن زمان "ناگورنی قره باغ" نامیده می شد و نخجوان، همواره تا فرا رسیدن دوران اصلاحات گورباچف، اعتراض خود را به مسکو اعلام نموده و درخواست می کردند به ارمنستان بپیوندند، لیکن تلاش های آنان بی ثمر ماند. ایجاد جو آزاد سیاسی و آزادی بیان (پرستروکا) به ارمنیان امکان داد تا جنبش خود را هم در آرتساخ و هم در ارمنستان شوروی تقویت کنند. لذا همه ارمنیان یکپارچه قیام نمودند. لیکن پیش بینی گرایش برخی از افراد به ملی گرائی افراطی کاری دشوار بود.

نخجوان در طول تاریخ یکی از ایالت های ارمنستان و ارمنی نشین بوده است و هیچ مرز مشترکی با "آذربایجان" قفقاز ندارد. جلفای اصفهان یا جلفای نو برای ارامنه ، یاد آور شهر تاریخی جلفا در ایالت نخجوان ، بوده و هست. نخجوان امروز نه تنها از ارمنستان جدا شده بلکه به سرنوشت ارمنستان غربی (ارمنی ایالتی در زمان عثمانیان) دچار گردید. شش هزار نفر ارمنی آخرین بازماندگانی بودند که در سال ۱۹٨٨ ، ازشهر و دیار آباء و اجدادی خود یعنی نخجوان اخراج شدند. کلیساها و تمامی آثارباستانی ارامنه در نخجوان در مقابل چشم جهانیان نابود شد. درسال ۲۰۰۵ نیزچندین هزار سنگ قبر منقوش گورستان تاریخی ارامنه در این شهر توسط سربازان دولت باکو، خرد و نابود گردید.

اما آرتساخ در زمان اتحاد شوروی علیرغم فشاری که از طرف باکو برای تاراندن سکنه ارمنی آنجا، اعمال می شد، توانست هشتاد و پنج در صد جمعیت ارمنی را حفظ کند. به همین دلیل نیز آرتساخ هویت ارمنی خود را حفظ کرده است. ارامنه هرگز خواهان جنگ نبودند. ولی افسوس که خودکامگان فقط زبان زور را می فهمند. جنگ را باکو به ارامنه تحمیل کرد، وقتی جنگ شروع شد، شکست و یا پیروزی برای ارامنه آرتساخ ، مفهوم مرگ و زندگی را داشت. ارامنه آرتساخ می دانستند که اگر شکست بخورند، تا آخرین نفر قتل عام خواهند شد.

ادعای آقای رزمی بر این است که تعدادی ازارامنه فرانسه برای جنگ به آرتساخ رفته بودند، ولی محض اطلاع ایشان باید بگویم که اگر ارامنه آرتساخ نیاز به نیروی انسانی داشتند در وحله اول ارامنه رانده شده از نخجوان، سومگایت، باکو، گیروآباد و ... بودند ، که به کمک آرتساخیها می شتافتند. اما آرتساخیها خود توانستند به خوبی از عهده نیروهای متجاوز بر آیند. در حالیکه در برابر آنها غیر از ارتش جمهوری باکو متجاوز از ٨.۵۰۰ نیروی خارجی از کشورهای مسلمان نیز می جنگیدند. تعداد نسبتا قابل توجهی اسیر جنگی بعلاوه سلاح هائی که بدست ارامنه آرتساخ افتاد، بیانگر دخالت دولت های خارجی به نفع جمهوری باکو بوده است. از جمله، بیست و شش هواپیمای مهاجم سوخو ۲۴ توسط پدافند آرتساخ سرنگون شد. من خود ، در زندان استپاناکرت با خلبانان روسی طرفدار باکو مصاحبه مطبوعاتی داشته ام. از جمله کسانی که در شوشی بر علیه ارامنه می جنگیدند ، جانی نامدار باسایف چچنی بود. باسایف قبل از آنکه شوشی بدست رزمندگان ارمنی آزاد شود، موفق به فرار شده بود. جالب اینجاست که مزدوران افغانی گروه طالبان که به اسارت نیروهای رزمی آرتساخ در آمده بودند با اظهار ندامت می گفتند که حاضرند به نفع ارامنه بجنگند! جالب تر از آن اینکه ، حدود دوهزار افسر و سرباز ظاهرا بازنشسته ترک (ترکیه) با سلاحهائی که آرم "گرگ خاکستری" بر روی آن ها منقوش شده بود، علیه ارامنه می جنگیدند. این سلاحها بعدا دوبار در شهر" آقدام " در معرض دید خبرنگاران خبرگزاری های جهان و مردم علاقمند، قرار گرفت.

تاریخ شاهد است که هرگاه ملتی برای بقای خود می جنگد، پیروز است. پیروزی مردم آرتساخ هم پیروزی در نبرد مرگ و زندگی بود. پس از شکست های پی در پی سرانجام باکو آتش بس را پذیرفت و در ۵ مای ۱۹۹۴ پروتوکل آتش بس را در بیشکک پایتخت قیرقزستان با نماینده نیروی مقاومت مردمی آرتساخ ، کارن بابوریان امضاء کرد. از طرف دولت باکو آ.جلیلف ، "معاون اول رئیس مجلس ملی جمهوری آذربایجان" امضا کننده پروتکل آتش بس بود.

با توجه به اینکه قرار داد آتش بس بین دولت باکو و نماینده ارامنه بومی آرتساخ منعقد شده و ارامنه آرتساخ امروز اداره امور منطقه را از طریق دولتی تمام عیار با تمامی ارگان های حکومتی در دست دارند ؛ بدون حضور نماینده جمهوری آرتساخ ، نمی توان به صلح دائم امید وار بود. امروز، آرتساخ که همان نام قدیمی و ارمنی منطقه است، از نو متولد شده، خود را از زیر یوغ متجاوزین رها نموده و به مردم بومی آن تعلق دارد.

آقای رزمی نباید فراموش کند که برای غرب ، انتقال نفت و گاز قفقاز و ترکمنستان، حایز اولویت است. اما برای غرب و دولت های غرب گرای ترکیه و باکو، جنگ برای تصاجب دوباره آرتساخ، فاجعه ای غیر قابل جبران خواهد بود.

سخن پایانی من بعنوان یک ایرانی ارمنی با آقای رزمی و دوستان همفکر ایشان این است که ارامنه علیرغم اینکه زخمی تاریخی از زمان عثمانیان به تن دارند، همواره طالب صلح هستند. برای تحقق صلح و دوستی تلاش همه جانبه لازم است. باید راه کارهای مناسب برای تحقق صلح و دوستی را بکار بست. از نظر خلق ارمنی که بخش اعظم سرزمین اجدادی خود را از دست داده و فقط سه و نیم ملیون از کل ده ملیون نفوس ارامنه جهان ، ساکن ارمنستان هستند ، اولین شرط برای تحقق صلح و دوستی شناسایی و محکوم کردن ژنوسید و دلجوئی از ارامنه و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ارامنه آرتساخ است ، نه انکار آن!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تا سال ۱۹۱٨ منطقه ترک زبانان قفقاز به نام اَران و یا آلبانیای قفقاز، نامیده می شد. آذربایجان فقط به ایالت شمال غربی ایران اطلاق می شد. حتی زمانیکه قفقاز به ایران تعلق داشت، جنوب رودخانه ارس آذربایجان و شمال شرقی رود ارس، اران نامیده می شد. تمامی نقشه های جغرافیائی و کتابهای تاریخی صحت این موضوع را تائید می کنند. محققین بیطرف اطلاق نام " جمهوری آذربایجان" از طرف حزب مساوات را آگاهانه و با اهداف پان ترکیستی می دانند که بعدا بتوانند ادعای مالکیت آذربایجان ایران را داشته باشند. بلشویکها هم پس از به قدرت رسیدن ، با همان هدف نام "جمهوری سوسیالیستی آذربایجان" را برای اران تاریخی ابداع کردند.