از اصلاح نظام به تغییر نظام!
آن چه جامعه ی ایران از هشت سال زمامداری دولت محمد خاتمی آموخت



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۲ مرداد ۱٣٨۴ -  ٣ اوت ۲۰۰۵


 دوران هشت ساله رياست جموری محمد خاتمی به پايان رسيد و او کاخ رياست جمهوری را در شرايطی ترک کرد که  هيچ يک از شعارهای اساسی اش تحقق نيافته و جامعه ی ايران همچنان تشنه ی آزادی و عدالت، به دنبال راهی برای دست يابی به مطالبات تاريخی خود می گردد. «مردم سالاری دينی»، «حکومت قانون»، «جامعه مدنی»، «آزادی های سياسی»، «ايران برای همه ی ايرانيان» و ساير شعارها و برنامه های خاتمی بعد از هشت سال رياست جمهوری وی، همچنان دست نيافتنی باقی مانده است و شور و شوق ميليونی هشت سال پيش جای خود را به دوران دشواری داده است که شايد وضعيت نگران کننده ی اکبر گنجی از جمله مهم ترين شاخص های آن باشد. از آن ميليون ها شهروندی که با هزاران اميد خاتمی را تا کاخ رياست جمهوری همراهی کردند، امروز در بدرقه ی وی از اين کاخ، نشانی به چشم نمی خورد. تجليل کنندگان وی به گروه «اصلاح طلبان حرفه ای» و نيز محافظه کارانی تقليل يافتند که در تجليل های خود از رئيس جمهور دوران اصلاحات ديگر مايل نيستند، شعارهای اوليه ی وی را به ياد آورند و «موفقيت»های او را به حداقل هايی تقليل داده اند تا جايی برای «تجليل» و تعارفات معمول از مقامی که کنار می رود، باقی بماند.
با اين حال «دوران خاتمی» بدون ترديد تا سال ها مورد بحث و مناقشه سياسی در ايران باقی خواهد ماند. برای قضاوت، می توان به دستاوردهای «حداقل» بسنده کرد و به سبک اصلاح طلبان وفادار به او ارزيابی مثبتی از اين دوران ارايه داد و نيز می توان «حداقل» های حاصل شده را با آن چه که انتظار می رفت و قابل تحقق بود، مقايسه کرد و فرصت های از دست رفته و اهدف تحقق نيافته را معيار قضاوت قرار دارد و نيز می توان، تجارب تلخ و شيرين اين دوران و نتيجه گيری های اساسی آن را مد نظر ساخت و دستمايه آينده ساخت.
نفی هر گونه دستاوردی در «دوران خاتمی» البته دور از انصاف است، به همان اندازه نيز غيرمنصفانه است که فرصت های بزرگی را که جامعه ی ايران برای تحقق خواسته های خود به دست آورد و «دولت اصلاحات» آن ها را از دست داد، ناديده انگاشت. می توان آن خبرنگاری بود که افسوس می خورد ديگر نمی تواند خاتمی را به عنوان «آقای رئيس جمهور» صدا بزند و از متانت و صبر و حوصله ی او بنويسد. می توان دانشجويی بود که از عشق به خاتمی چيزی جز نفرت در او نمانده است. می توان آن کارگری بود که در واپسين روزهای صدارت «رئيس جمهور محبوب» از فرط فقر و شرمساری خود را به آتش کشيد و گمنام به زير خاک رفت... هر کدام از اين ها جنبه هايی از واقعيات هشت ساله دوران محمد خاتمی را تصوير می کنند.
نکته ی مرکزی اما اين است که خاتمی را با آن چه خود وعده داد ارزيابی کرد و به اين پرسش پاسخ گفت که او تا چه ميزان توانست جامعه ی ايران را به دموکراسی نزديک کند و حکومت را با اراده ای اکثريت مردم منطبق ساخته، در عين حال وسايل دفاع از حقوق اقليت را فراهم آورد؟
هيچ دليلی برای اثبات اين مدعای برخی مخالفان تندروی حکومت که «دوم خرداد» از اول هم بازی حکومت برای دراز کردن عمر خود بود، وجود ندارد. خاتمی و اطرافيانش تا مرحله ای به آن چه می گفتند اعتقاد داشتند و در صدد ايجاد حداقلی از «مردم سالاری دينی» در ايران بودند. ميليون ها مردمی نيز که او را انتخاب کرده بودند، به شعارهای وی و اصلاح حکومت اعتماد کردند، مردمی واقعی که اکثريت جامعه ی ايران بودند.
اشتباه نخستين و اساسی خاتمی و تيم او در آغاز، اما اين بود که تحقق چنين هدفی را «آسان» پنداشته و برای تحقق آن قدم در بيراهه گذاشتند.
شايد امروز بتوان ادعا کرد، خاتمی نيز، مانند بسياری از مردم، شناخت درستی از حکومت مذهبی حاکم بر ايران نداشت و بر اين تصور بود که حکومت «مردمی» است و چون حکومت مردمی است، دير يا زود در برابر اراده ی مردم، تسليم می شود و با دفع ناخالصی های خود، با شعارهای اصلاح طلبانه او همراه خواهد شد. محمد خاتمی تا آن زمان که به پيشبرد اصلاحات و تحقق شعارهای خود باور داشت، اميدوار بود که سرانجام بتواند آيت الله خامنه ای و «هسته ی سخت» حکومت را با خود همراه سازد و اصلاحات مورد نظر را در حکومت انجام دهد. او وقتی به اين اشتباه خود پی برد و دريافت نه تنها دو بار آرای ميليونی مردم به او و برنامه های اصلاح طلبانه اش بلکه ده ها بار ابراز تمايل ملت به اصلاحات، نيز نمی تواند ولايت فقيه و دارندگان اصلی قدرت را متقاعد سازد که به رای مردم تن بدهند، راه سازش با استبداد را در پيش گرفت، به تدريج از شعارهای اساسی خود فاصله گرفت و بندها را بر پای خود استوارتر کرد. از وقتی که خاتمی ميزان و محک دموکراسی را «منافع نظام» قرار داد، غروب اصلاح طلبی دولتی در ايران فرا رسيد. او هرگز با اين تصور پای به کاخ رياست جمهوری نگذاشته بود که برای انجام اصلاحات خود بايد در جهت تغيير ساختار حکومت و پايان دادن به استبداد مذهبی حرکت کند. او هرگز نيز بر زبان نياورد که از انجام اصلاحات نااميد شده است، اما برای اثبات اميدواری خود و متقاعد نگاه داشتن جامعه به چنين اصلاحاتی، خواست ها و برنامه های خود را هر روز بيشتر تقليل داد و آن چه اين روزها محافظه کاران و اصلاح طلبان مشترکا در تجليل از دوران او به ياد می آورند همين خواست های تقليل يافته است که نشانی از «عظمت» دوم خرداد در آن نيست.
جامعه ايران از واقعيت اصلاح ناپذيری حکومت مذهبی نتيجه ی ديگری گرفت و به راه ديگری رفت و از همان زمان بود که عبور از خاتمی آغاز شد و گسترش يافت و چنين بود که جنبشی که با هدف اصلاح حکومت آغاز شده بود، به بزرگترين و سرنوشت سازترين نتيجه گيری خود، يعنی نفی امکان اصلاح حکومت رسيد. انتخابات شوراها اين نتيجه گيری را آشکار کرد و هر انتخابات بعد از آن، بر اين حقيقت صحه گذاشت که اصلاح حکومت مذهبی جمهوری اسلامی ديگر تفکر غالب و هژمونيک در جامعه ی ايران نيست و روشنفکران و توده ی مردم هر کدام به شيوه های خود، به دنبال راه های ديگری می گردند.
از نقطه نظر بسياری از منتقدين و دموکراسی خواهان، بزرگترين دستاورد «دوران خاتمی» آن بود که زوايای تاريک ساختار سياسی حاکم بر ايران را آشکار کرد و شناخت جامعه از اين حکومت را واقعی، صريح و شفاف ساخت.
اين دوران نشان داد:
- قدرت واقعی در ايران در دست نهادهای انتصابی است که مردم نقشی در تعيين آن ها ندارند و «جمهوری» تنها پوششی است برای اينکه محتوای واقعی حکومت غيرانتخابی را از چشم ها پنهان سازد.
- نهادهای انتخابی در ساختار کنونی از قدرتی برخوردار نيستند و حتی تصرف کامل اين نهادها توسط نمايندگان حقيقی مردم نيز، قادر نيست در ساختار قدرت در ايران تاثيری بگذارد
- انتخابات و صندوق های رای که سال هاست مردم ايران را با آن سرگرم کرده اند در تعيين قدرت نقش تعيين کننده ای ندارد و تنها پوششی برای مشروعيت بخشيدن به حکومت غيرانتخابی است.
- مردم سالاری دينی سرابی است که سر از آستان استبداد دينی در می آورد و در دوران امروز برای دموکراسی هيچ قيد و بندی نمی توان گذاشت.
- حکومت قانون در ساختاری که همه ی قدرت را به مقامی خود کامه و غيرانتخابی سپرده است، نتيجه ای جز اسير کردن جامعه در چنگال استبداد ندارد و به جای اجرای چنين قانونی بايد آن را تغيير داد.
اين ها دستاوردهای مهم و سرنوشت ساز «دوران خاتمی» است که هر چند خود او نيز هرگز مايل به آشکار و شفاف شدن آن ها نبوده است، اما اکنون به روشنی در برابر جامعه قرار گرفته است و بسياری از نخبگان را متقاعد ساخته است که جدايی دين از دولت را در برابر «مردم سالاری دينی» و تغيير قانون را به جای اجرای قانون، شعار و مطالبه ی خود سازند. به برکت اين دوران جامعه ايران اينک می داند کانون اصلی مقاومت در برابر خواست های مردم و هرگونه تحول اصلاح طلبانه در کجاست. خاتمی و اطرافيانش هيچ گاه به صراحت تن به نبرد با اين کانون ندادند و حتی در صدد برآمدند که چنين مبارزه ای را از مسير واقعی آن منحرف کنند، اما حرف ناگفته را در آخرين روزهای رياست جمهوری خاتمی، اکبر گنجی بر زبان راند، وقتی نوشت «خامنه ای بايد برود». اين سخن را بی گمان می توان چکيده ی همه تجارب تلخ و شيرين هشت ساله ی دوران اصلاحات و دولت محمد خاتمی دانست.