قصه پر غصه دوم خرداد !



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲ خرداد ۱٣٨۲ -  ۲٣ می ۲۰۰٣


آغاز
وقتی محمد خاتمی در دوم خرداد ۷۶ با ۲۰ میلیون رای به مقام ریاست جمهوری برگزیده شد، حاج آقا ناطق نوری، کاندید مورد اعتماد و محرم رهبر، که همه اسباب پیروزی را برای خود فراهم آورده بود،  جای دیگری جز گوشه مجمع تشخیص مصلحت نظام نیافت. مجمعی که تصور می شد بیش از یک پناهگاه و ملجاء برای طرد شدگان از جانب مردم  ن بوده و  صندلی هایش به میزان کافی برای هر مقامی که افکار عمومی نمی پسندد، جا د اشته باشد . کمتر کسی فکر می کرد صاحبان صندلی های این مجمع، در آینده ای نه چندان دور قدرتی یابند که «برگزیدگان خلق» را محتاج خویش سازند. انتصاب اکبر هاشمی رفسنجانی، چند روز بعد از انتخاب «فرزند حرام زاده نظام اسلامی» به ریاست جمهوری، به ریاست این مجمع – مقامی که می بایست در اختیار رئیس جمهور تازه قرار گیرد – نخستین واکنش رهبر حکومت به دوم خرداد و برنامه دراز مدت مسلوب الاختیار کردن وی بود. این تصمیم هرچند گره هایی بر ابروان پیروزمندان دوم خرداد انداخت، اما لبخندها را از لب ها محو نکرد. آن ها سرخوش تر از آن بودند که شادی پیروزی غیرمنتظره خود را با چنین اتفاقاتی تلخ سازند.
 
دوم خرداد آرایش نیروهای سیاسی را به همان اندازه فضای جامعه، به هم ریخت. اقشار مردم و به ویژه جوانان و زنان به صحنه سیاست باز گشتند. هواداران رهبر و حاج آقا ناطق که بعدها به محافظه کاران شهره گشتند، بهت زده از شکست غیرمنتظره به گوشه ای خزیده و در انتظار آینده ای نامعلوم، به حرف هایی دل خوش داشتند که عمر دولت خاتمی را شش ماهه تصویر می کرد. اصلاح طلبان از کنج اتاق های خلوت و بی ضرری که در دوران فترت «خط امام» برایشان تدارک شده بود، به مرکز حکومت پرتاب شده به چهره های محبوب جامعه تبدیل گردیدند. اپوزیسیون که با زحمت زیاد می رفت تا شکاف ناشی از توهم «دوران سازندگی» را ترمیم کرده و سخنی واحد در برابر حکومت اتخاذ کند، بار دیگر دوپاره شد. در عرصه بین المللی، ایران که بر اثر اقدامات تروریستی آقایان خامنه ای و رفسنجانی و فلاحیان از شرم سر به زیر انداخته بود، به یک باره کمر راست کرد و به خود بالید.
 
این همه، کافی بود تا اکثریت مطلق جامعه باور کند دوران تازه ای در ایران آغاز شده است که پایانی خوش خواهد داشت. شک و تردیدهایی که نسبت به دشواری این راه ابراز می شد و هشدارهایی که نسبت به بی سرانجامی آن داده می شد، در طنین پرشکوه دوم خرداد، تک مضراب های بدآهنگی بود که جدی گرفته نمی شد. جامعه مدنی، حکومت قانون و مردم سالاری (که کمی بعدتر و بدون سر و صدا به مردم سالاری دینی تغییر نام داد)، به گفتمان مسلط جامعه تبدیل شدند. اصلاح طلبان حکومت و مردم که در آن دوران یک جان در دو بدن بودند، باور داشتند نظام سیاسی و رهبری آن را با خواست های خود همراه خواهند ساخت و همه مطالبات و خواسته های خود را از این راه – و تنها همین راه – متحق خواهند ساخت.
 
ضدحمله
محافظه کاران بعد از چند «تست کوچک» که پرسر و صداترین آن ماجرای غلامحسین کرباسچی بود. نخستین بحران بزرگ را آفریدند. قربانیان این بحران دگراندیشان بودند. مرغان عروسی و عزا! ضدحمله هوادارن ولایت به جنبش اصلاحات در پائیز ۷۶ با قتل های زنجیره ای روشنفکران و آزادیخواهان ایران آغاز شد. اما نتیجه این جنایات در دورانی که مردم در میدان سیاست حضور داشتند، از هم پاشیدگی شبکه مخوف ترور در وزارت اطلاعات بود. محمد خاتمی در برابر افکار عمومی تعهد کرد ریشه های این جنایت را بخشکاند و چشم فتنه را کور کند. بسیاری از آگاهان سیاسی ایستادگی اولیه خاتمی در برابر این توطئه را تنها نقطه روشن در کارنامه ریاست جمهوری وی می دانند که بیست میلیون رای و پشتیبانی بی دریغ افکار عمومی را به همراه داشت. فرصتی که در پی متلاشی شدن شبکه ترور و آشکار شدن سرنخ ارتباطات آن با مقامات عالیه حکومت فراهم آمده بود، اما به طور غیرمنتظره ای از دست رفت. هیچگاه رسما اعلام نشد اتفاقات و مذاکرات پشت پرده در کدام جهت سیر کرد که پرونده این جنایات از مسیر حقیقت منحرف شد و به آن پایان غم انگیز رسید. با این حال موضوع قتل های زنجیره ای تا زمانی که جنبش اصلاحات جانی داشت، همواره موضوع حادترین کشاکش ها باقی ماند و افکار عمومی هر چند نتوانست آمرین این قتل ها را در برابر قانون ببیند، اما از برکت افشاگری شجاعانه روزنامه نگاران و وکلا با بسیاری از حقایق آشنا شد.
 
چرخش
تظاهرات چند روزه کوی دانشگاه که سیزده ماه بعد از دوم خرداد ۷۶ روی داد، دومین و شاید تعیین کننده ترین بحران را به دنبال آورد. محافظه کاران و اصلاح طلبان هنوز یکدیگر را به ایجاد این بحران متهم می کنند. این تظاهرات سطح تازه ای از انتظارات دانشجویان و جوانان را به نمایش نهاد و معلوم کرد دوم خرداد برای آن ها تنها نقطه آغازی بوده است که انتهایش قیام علیه ولایت فقیه است. جنبش دانشجویی تیرماه، حبهه دوم خرداد را بحرانی کرد. مطالبات مطرح شده در این جنبش با آن چه که رهبران اصلاح طلب حکومت مطرح می کردند و در چارچوب اجرای قانون و اصلاح رژیم می گنجیانید تفاوت های بزرگی داشت. توده مردم برای پیشروی بی تابی می کرد.
در همان زمان که دستگاه ولایت با سرکوب دانشجویان زمینه را برای تعرض بعدی آغاز می کرد و روحیه درهم شکسته گماشتگان خویش را ترمیم می نمود، رهبری اصلاحات به سرعت به تعویض استراتژی و راه بردهای اساسی خود مشغول بود. سیاست «فشار از پائین، چانه زنی در بالا» جای خود را به راهبرد «آرامش فعال» داد. اصلاح طلبان اقدامات گسترده ای را برای مهار جنبش شتاب گیرنده دانشجویی آغاز کردند.  این جنبش، که به موتور جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد مشهور شده بود، در زیر اقدامات  سرکوب گرانه محافظه کاران و فشار همه جانبه اصلاح طلبان برای پرهیز از هر اقدام، از هم پاشید.
 
بن بست
با این حال اما، شتاب جنبش اصلاحات، بعد از از سرگذراندن روزها و هفته های نخست سرکوب جنبش دانشجویی، حفظ شد. انتخابات پیش روی مجلس ششم، هنوز پیوند مردم و جناح اصلاح طلب حکومتی را  که در جریان ۱٨ تیر شکاف برداشته بود، ضروری می ساخت.
با پیروزی قاطع اصلاح طلبان در مجلس ششم، جنبش اصلاحات به نقطه اوجی رسید که نزول اجباری بعدی را به دنبال داشت. فتح آخرین نهاد انتخابی، جنبش اصلاح طلبانه را که تا آن دوران علیرغم زخم های مهلک رو به تعالی داشت با خطرناکترین دشمن خود همسایه دیوار به دیوار کرد. ولایت فقیه! این پیروزی همه فضاهای حایل میان جنبش مردم و ستاد اصلی استبداد را از میان برداشته بود. اصلاح طلبان راه آسان اما نشدنی را انتخاب کردند. جلب ولایت به سوی اصلاحات!
ترور سعید حجاریان کمتر از یک ماه بعد از پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس، در تعبیر رسمی به انتقام جویی کور بازندگان دومین انتخابات بزرگ تعبیر شد. اما این ترور پیام هولناک تری با خود داشت. ولایت فقیه حاضر به تسلیم و همراهی با جنش مردم نیست و راه مقابله را برگزیده است. اصلاح طلبان هیچ گاه حاضر به درک و پذیرش محتوای این پیام نشدند. آن ها سیاست ها، راهبردها و حتی موجودیت خود را بر این اساس استوار کرده بودند که ولایت را تابع اراده و رای مردم سازند. برنامه دیگری نداشتند.
نخستین و تعیین کننده ترین نبرد میان ولایت فقیه و مجلس اصلاحات تنها دو ماه بعد از تشکیل مجلس اتفاق افتاد و آسان به سود ولایت فقیه پایان یافت. تسلیم مجلس به فرمان خامنه ای مبنی بر خارج کردن اصلاح لایحه قانون مطبوعات – که مجلس پنجم در آخرین روزهای حیات خود چون زخمی چرکین به یادگار نهاده بود – توازن واقعی بین دو بخش حکومت را – در شرایطی که اصلاح طلبان حاضر نبودند بدنه اجتماعی اصلاحات را به یاری فرا خوانند – آشکار کرد. مجلس بعدتر هرگز نتوانست کمر راست کند.
آن روز گرم تابستانی مرداد ماه که فرمان خامنه ای به مجلس رسید، نقطه شروع بن بست در جنبش اصلاحات بود. بعد از آن روز به بعد رهبری اصلاحات به هر دری زد آن را بسته یافت.
محافظه کاران دومین مرحله قلع و قمع جنبش اصلاحات را با یورش به مطبوعات آغاز کردند و با استفاده ماهرانه از راهبرد آرامش فعال اصلاح طلبان، روند سرکوب مطبوعات به مثابه بال دوم جنبش اصلاحات را به پایان رسانده و در همان حال مجلس را با استفاده از شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام به یک نهاد فاقد اراده تبدیل نمودند. رهبری جبهه دوم خرداد از نخستین روزهای بهار سال ۷۹ که حمله قطعی محافظه کاران به جنبش اصلاحات آغاز شد جز نظاره منفعلانه این حملات هیچ اقدام درخوری صورت نداد. با این حال اصلاح طلبان هنوز به یک نقطه امید بسته بودند و انتخابات ریاست جمهوری سال ٨۱ را ساحل نجات خویش می پنداشتند. آن ها با فریب روزمره خود و توده مردمی که حیرت زده شاهد انفعال غیرقابل فهم رهبری اصلاحات در برابر یورش محافظه کاران بودند با این تفکر مسموم می فریفتند که می توان غول زنجیر پاره کرده استبداد را سرانجام مقهور قدرت صندوق رای ساخت. از آغاز بهار ۷۹ تا خرداد ٨۱ آن سرکوب از یک سو و این عوامفریبی از سوی دیگر ادامه یافت.
 
تیر در تاریکی
جنبش اصلاحات بی رمق و زخمی از تعرضات پی در پی محافظه کاران به صندوق های رای خرداد ٨۱ رسید. مردم به دو پاره تقسیم شدند. آن ها که معتقد بودند باید از آخرین فرصت استفاده کرد، اکثریت را تشکیل دادند و محمد خاتمی را برای بار دوم بر صندلی ریاست جمهوری نشاندند. اما اکثریت آنانی هم که به این انتخاب شاید ناگزیر تن دادند می دانستند تنها تیری در تاریکی رها کرده اند.
محمد خاتمی با انتخاب کابینه ای که اعتراضات گسترده ای برانگیخت در همان نخستین روزها نشان داد حاضر به تغییر سیاست های خود نیست و وعده هایی را نیز که در جریان تبلیغات دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری داده است، جدی نخواهد گرفت. مجلس علیرغم خط و نشان کشیدن های اولیه، کابینه دوم خاتمی را به طور کامل تایید کرد و به سهم خود ثابت کرد او نیز حاضر به دست کشیدن از سیاست منفعلانه خود و دنبال کردن سیاست های خاتمی نیست.
 
جدایی
در همان حال که محافظه کاران کار محاصره مجلس و تبدیل آن به یک نهاد صوری را تکمیل می کردند، روند جدایی افکار عمومی از اصلاح طلبان و مجموعه حکومت سرعت گرفت. در برابر این وضعیت اصلاح طلبان که آخرین برگ بازی خود یعنی «قدرت صندوق رای» را نیز سوزانده بودند، با سر در گمی از این «راهبرد» به آن «راهبرد» روی آوردند. اما در عمل همان ماندند که بودند.
 
وقتی دستگیری هاشم آقاجری به جرم یک سخنرانی به موج دوم اعتراضات دانشجویی در آذر ماه ٨۱ منجر شد، شعارهای دانشجویان تغییر فضای سیاسی و گفتمان غالب در بدنه جنبش اصلاحات را آشکار کرد. امید به اصلاح رژیم و موفقیت سیاست های رهبری دوم خرداد در میان دانشجویان از بین رفته بود. درخواست تغییرات رادیکال و بنیادی – که جبهه دوم خرداد در موجودیت شش ساله خود با همه توان کوشیده بود مانع از آن شود – به مطالبه اصلی جوانان تبدیل شده بود.
همزمان با این اعتراضات دانشجویی اصلاح طلبان امیدهای خود را متوجه دو لایحه ای کرده بودند که رئیس جمهور برای مجلس فرستاده بود. اما آن مطالبات و این دو لایحه تنها عمیق شدن شکاف میان خواست های توده مردم و مطالبات اصلاح طلبان را آشکار می کرد.
 
پایان!
با این حال کمتر کسی تصور می کرد این شکاف به میزانی رسیده باشد که نتایج غیرمنتظره انتخابات نهم اسنفد ٨۱ را رقم بزند.  امید واهی به اصلاح نظام دینی نه تنها اصلاح طلبان بلکه نیروهای ملی و مذهبی را نیز به گردابی کشاند که بیرون آمدن از آن آسان نبود.
بسیاری از صاحب نظران سیاسی نهم اسفند ماه را نقطه پایان بر جریانی می دانند که از دوم خرداد آغاز شد. پاسخ اصلاح طلبان به این ادعا مثل همیشه این است که اصلاحات شکست نخورده و شکست نخواهد خورد چون از خواست مردم سرچشمه می گیرد. خواست های مردم همچنان پابرجاست، اما دیگر دشوار می توان پذیرفت این خواست ها در چارچوبه تنگی که اصلاح طلبان حکومت ایران برای آن تعیین کردند، جریان بیابد. جمهوری اسلامی ایران در بزرگ ترین و سرنوشت سازترین آزمایش برای اصلاح خود و منطبق شدن با خواست های مردم و پذیرش حداقل پیش شرط های یک نظام دموکراتیک ناکام ماند. افکار عمومی در نهم اسفند ماه ناباوری خود به اندیشه هایی نظیر جامعه مدنی، حکومت قانون و حقوق شهروندی در زیر سایه ولایت فقیه را اعلام نمود.
 
تغییر صورت مساله
جنگ آمریکا با عراق، سقوط دیکتاتوری صدام حسین و تحولات گسترده در منطقه، چشم انداز تغییرات در ایران را به یک چشم انداز واقعی تبدیل کرد. این تغییرات را دیگر نمی توان در چارچوب جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد ارزیابی کرد. «دوران تازه» از نهم اسفند آغاز شده و با تحولات منطقه شتاب گرفته است. مسایل این دوران تازه دیگر مسایل دوران اصلاحات دوم خرداد نیست. پرسش اصلی آن نیز پرسش اصلی آن جنبش – امکان اصلاح حکومت – نیست زیرا افکار عمومی به این نتیجه رسیده است که این حکومت دوامی نخواهد داشت. پرسش اصلی دوران تازه این است که آیا هواداران جنبش دموکراسی در ایران می توانند بر بستر تجربه غنی جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد، جمهوری آزاد و بدون ولایت و سلطنت را در ایران مستقر سازند یا راه افغانستانی و عراقی در ایران هم تکرار خواهد شد؟