تابستان شصت و هفت بود


اکبر ایل بیگی


• فصل تابستان بود
و ساعت ها تمام
روی دست مرگ خوابیده بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٣ شهريور ۱٣٨۷ -  ٣ سپتامبر ۲۰۰٨


 
به خانه که برگشتم
خانه دیگر
خانه ی من نبود
آدم ها
درها و پنجره ها
گل ها
کتاب ها
فرش ها رنگ باخته بودند
و ساعت ها تمام
روی دست مرگ خوابیده بود .
 
این ساعت برای حضرت یک
این ساعت برای حضرت دو
این ساعت برای شما آقای خامنه ای
 
این ساعت برای حضرت سه
این ساعت برای حضرت چهار
این ساعت برای شما آقای رفسنجانی
 
این ساعت برای حضرت پنج
این ساعت برای حضرت   شش
این ساعت برای شما آقای کروبی
 
این ساعت برای حضرت هفت
این ساعت برای حضرت هشت
این ساعت برای شما آقای اردبیلی
 
این ساعت برای حضرت نه
این ساعت برای حضرت ده
این ساعت برای شما آقای ریشهری
 
این ساعت برای حضرت یازده
این ساعت برای حضرت دوازده
این ساعت برای شما آقای لاجوردی .
 
کدام فصل ما از خواب بیدار کردند
دست ها و چشم ها را بستند
و رفتیم و رفتیم و رفتیم
تا مرگ از سر به کف پاها رسید.
 
فصل تابستان بود
و ساعت ها تمام
روی دست مرگ خوابیده بود.