هیاهو برای هیچ
نگاهی به کاروان اعزامی ایران به المپیک پکن


حشمت سنگچینی


• اصلا منکر این قضیه نمی‌شوم که پیروزی ورزشی، بخشی از تاریخ یک کشور خواهد بود اما با کمی نگاه جدی‌تر می شود فهمید، ورزش برای ما ایرانیان، جز در مواردی غیر از حسرت ‌و آه، چیزی نبوده است. ورزشی که مردم آن را تنها تفریح همگانی می‌دانند، همیشه با هزار اما و اگر همراه بوده است؛ ورزشی که کوچک‌ترین توجهی به آنها ندارد. حالا در این دوره رضازاده را هم نداریم که از مدال‌اش مطمئن باشیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ مرداد ۱٣٨۷ -  ۱۰ اوت ۲۰۰٨


دومین پیش شماره نشریه "سرپیچ" منتشر شده است. این شماره به مناسبت برگزاری المپیک چین با نگاهی انتقادی به مسایل مرتبط با المپیک اختصاص دارد. نسخه اینترنتی آن از طریق سایت "سرپیچ" قابل دسترسی است.
sarpich.com
مقاله ی زیر را از این سایت برای خوانندگان اخبار روز برگزیده ایم:


این خبرهای ورزشی تلویزیون را که هیچ‌گاه درست و کامل نیست و بارها از سوی دیگران تکذیب و تایید می‌شود، بنابر عادت این چندسال دنبال می‌کنم، اما هنوز چند دقیقه‌ای به شروع اخبار مانده و این‌بار گزارش‌ام را برای شماره جدید زودتر از موعد آماده کردم و دیگر لازم نیست غرولندهای روزبه را که مطالب باید در تاریخ معین تحویل داده شود، تحمل کنم . گزارشی که با خوش‌باوری محض نوشتم که انگار قرار است تمام مدال‌ها را ایرانی‌ها ببرند. با هزار شکی داشتم ولی با خودم کنار آمدم که یک بار هم شده انتقاد نکنم و امیدوار باشم به اتفاقات عجیب‌وغریب که اینجا کشور اتفاقات غریب است. با این افکار، مشغول ویرایش نهایی گزارش بودم که اخبار با نامه‌ای از سوی بهرام افشارزاده، رئیس فدراسیون وزنه‌برداری شروع می‌شود که گوینده آن‌ را با لحنی حماسی می‌خواند. چند لحظه‌ای درنگ می‌کنم: حسین رضازاده برای همیشه از وزنه‌برداری خداحافظی کرده است، چرا و کی زیاد فرقی نمی‌کند؛ (حتی این که بعدتر فهمیدم: به‌علت افسردگی بیماری فشار خون و چند بیماری دیگر که انگار همین چند وقت اخیر به آنها دچار شده و هیچ کسی از انها خبر نداشته و تازه قبل از شروع المپیک همه به‌فکر درمان او افتاده‌اند!) او ورزش را رها کرده است. عجب داستان دراماتیکی دارد این ورزش ایران. البته باید گفت، سیاست ایران. چون باوردارم، هیچ‌چیز در ایران غیرسیاسی نیست. حالا دیگر تنها امید قطعی مدال هم از فهرست خارج می‌شود. حالا دیگر تلویزیون پس از قهرمانی چه کسی برنامه‌های مخصوص‌اش را پخش کند. اصلا می خواهم ناامید باشم، اصلا از اول هم خودم را فریب می دادم برای کسب مدال از المپیک در کشوری که ۷۰میلیون جمعیت دارد ولی امید قهرمانی‌اش روی دوش یک‌نفر بود و امروز او را هم ندارد. با هزار نیرنگ می‌خواهند او را بیمار جلوه دهند. کاش کمی هم در مورد این صحبت می‌کردند که او دیگر نمی‌تواند رکوردهای‌اش را تکرار کند و کناره‌گیری از مسابقات دلیلی جز ناآمادگی ندارد. این گزارش باید کاملا تغییر کند و من باید غرولندهای روزبه را تحمل کنم.

فلاش‌بک‌هایی روبه ‌آینده؟!

فلاش‌بک ۱

«در هتل بودیم، شب‌ها برای مطمئن‌شدن از این که همه بچه‌ها خواب هستند، به اتاق‌ها سرکشی می‌کردم، در پشت در یکی از اتاق‌ها ایستادم، صدای ریختن تاس می‌آمد: دوتا از بچه‌ها، تخته بازی می‌کردند؛ خوب باید با آنها برخورد می‌کردم، چون مسائل اخلاقی برای‌ام از همه‌چیز مهم‌تر است».

این صحبت‌های محمد مایلی‌کهن، سرمربی تیم المپیک در دور انتخابی المپیک آتن بود. وقتی بهترین تیم تاریخ فوتبال المپیک ایران با مربی‌گری او حذف شد، دلائل شکست را مسائلی از این‌دست عنوان کرد. او هرگاه حرفی از فوتبال می‌شود، تنها عامل شکست تیم‌های ملی را ضعف مدیریت می‌داند.

فلاش‌بک ۲

«من در المپیک کشتی می‌گیرم که تنها کشتی‌گیری باشم که در ۴دوره این رقابت‌ها کشتی گرفته است»؛ صحبت‌های امیررضا خادم، قبل از المپیک آتن، وقتی به‌جای جوانان شایسته و پس از ۴-۵سال دوری از کشتی، بنا‌به‌تشخیص خودش به ترکیب تیم ملی اضافه شد و در المپیک آتن کشتی گرفت و چهارم شد.

فلاش‌بک ٣

«من بدون مربی هم مدال خود را می‌گیرم»؛ رضازاده که در المپیک سیدنی مدال طلا کسب کرده بود، هرجور که می‌خواست، رفتار می‌کرد و برای شرکت در المپیک آتن مربی را خود انتخاب کرد و دوست قدیمی‌اش، کوروش مرادی، را برای همراهی به آتن برد و مدال طلا گرفت.

و هزاران فلاش‌بک دیگر، ولی انگار این گزارش هم روزی به فلاش‌بکی تاریخی تبدیل خواهد شد و شاید ورزش ایران را باید از روی فلاش‌بک‌ها ورق زد، چون هیچ‌گامی به‌سوی آینده برنخواهد داشت مگر بنابر اتفاق‌های مقطعی که به‌جرات می‌توان آنها را حاصل تلاش خود ورزشکاران دانست نه فدراسیون‌ها.

پرتاب ٣‌امتیازی!

بسکتبال ایران قابل تحسین است، نه‌تنها به‌دلیل حضور در المپیک، بلکه به‌علت مدیریتی که شبیه مدیریت‌های دیگر نیست. محمود مشحون، رئیس این فدراسیون، چه در بیان و چه در برخورد و ظاهر در قالب تعریف‌شده مدیریت ورزشی ایرانی نمی‌گنجد. او که خود از بسکتبالیست‌های قدیم تیم ملی بوده، تغییرات مهمی برای تغییر وضع این ورزش برپا داشته است تا جایی‌که رئیس سازمان تربیت بدنی که مصرا درپی تغییر او بود، با کسب نتایج درخشان این فدراسیون، چاره‌ای جز تسلیم نداشت. مشحون، اولین کسی بود که مجوز حضور خانم‌ها در استادیوم را در یک ورزش گروهی درخواست کرد که بعد از مشکلات فراوان، قسمتی از شمالی‌ترین نقطه ورزشگاه آزادی به خانم‌ها اختصاص داده شد. کاری که قابل باور نبود. تیم بسکتبال با مدیریت او توانست قهرمان بازی‌های آسیایی شود. حالا تیم ایران در المپیک حاضر است؛ به‌عنوان تنها تیم گروهی از ایران. فکر می‌کنم قابل احترام‌ترین تیم اعزامی به المپیک پکن همین تیم است، تیمی که امید زیادی به موفقیت دارد و حضور آنها در المپیک بیان‌گر این است که می‌توان کمی هم به فوتبال فکر نکرد.

و باز هم قدرت و سیاست!

فوتبال ایران از آتن تا پکن داستان مفصلی دارد. فوتبالی که در مقاطع حساس و پرامید به سربازهای مخلص وطنی سپرده می‌شود تا افتخار را به هر قیمتی به‌دست بیاورند و هربار این کار نتیجه معکوس می‌دهد. رهبری تیم امید، در مقدماتی المپیک آتن، به محمد مایلی‌کهن، شناخته‌شده‌ترین فرد در حوزه ورزش سیاسی، رسید. او با دلائل همیشگی و ساده‌لوحانه، تمام تقصیر ناکامی را به دوش بازیکنانی انداخت که تخته‌بازی می‌کردند و با تمام وجود برای تیم ملی بازی نکردند. پس از شکست، او در برنامه نود به فردوسی‌پور (که از او پرسیده بود: چرا پرامید‌ترین تیم ایران به المپیک نرفت؟) پاسخ داد «ما اگر به المپیک هم می‌رفتیم فرقی نمی‌کرد، فوتبال ما از بی‌برنامگی رنج می‌برد و مسائل اخلاقی در آن گم شده، با این شرایط، چه‌بهتر که به المپیک نرفتیم».

اما تیم برای حضور در المپیک پکن، به بگوویچ سپرده شد، از تیم او هیچ انتظاری نمی‌رفت، چون هم جوانانی گمنام در تیم حضور داشتند که تجربه بین‌المللی نداشتند و هم تیم‌های باشگاهی بازیکنان المپیکی خود را به‌موقع در اختیار تیم ملی نگذاشتند. تیم در همان دور اول حذف شد.

فیروز کریمی، مربی آن روزهای استقلال اهواز، وقتی بازیکنان‌اش را به تیم ملی نداد، گفت: «من نمی‌توانم با سرمایه و هزینه اقای شفیع‌زاده (مدیرعامل باشگاه) بازی کنم من به این بازیکنان احتیاج دارم».

سنتی تر از سنت

کشتی هم با تغییر مدیریت همراه شد. یزدانی‌خرم که تجربه موفقی با فدراسیون والیبال داشت با طرز تفکر سنتی خود، حتی سنتی تر از طالقانی، سر کار آمد. او ابتدا سراغ منصور برزگر رفت؛ کسی که به‌گفته همه، از برترین مربیان تاریخ کشتی است. تیم با او نتیجه‌ای نگرفت. علیرضا حیدری، قربانی بعدی سیاست‌های اشتباه فدراسیون بود. او با تیمی به جام جهانی رفت که همگی جوان بودند و این واقعیت را دوباره روشن کرد که «هرگاه می‌خواهی کسی را نابود کنی، او را سرمربی تیم کشتی آزاد ایران کن!» کسانی حیدری را به فدراسیون پیشنهاد دادند که از او دل خوشی نداشتند. برزگر هم که اختیار تام به او داده شده بود، به حیدری قول همکاری داد، اما در روز مسابقه، به‌جای همفکری با مربی جوان، او را تنها گذاشت. یزدانی‌خرم آمده بود که که کشتی را تجربه کند تا شاید بعد از تجربه‌های گوناگون موفق شود. کشتی اما بسیار بیشتر از آن که واقعا هست مطرح می‌شود و این خودبزرگ‌بینی همیشه همراه این ورزش به‌اصطلاح اول ایران است؛ چیزی که فقط شعار است: کشتی ورزش اول ایران نیست، باور کنید!

قبل از المپیک، محمدعلی صنعتکاران، به‌عنوان مدیر تیم‌های ملی برگزیده شد. صنعتکاران کسی بود که موحد بزرگ را چندسالی پشت خط نگاه داشت و موحد سر انجام او را شکست داد و افسانه کشتی دنیا شد. صنعتکاران که از قدیمی‌های کشتی بود و کشتی را خوب می‌شناخت، هیچ‌گاه قول مدال نداد و همیشه با گفتن: «کشتی ایران از کشتی دنیا عقب‌تر است»، واقعیت‌ها را بیان کرد واقعیاتی که کسی آنها را باور نداشت.

در کشتی فرنگی هم محمد بنا، بادانش‌ترین مربی همه سال‌های ایران که پس از مطرح‌کردن چهره‌های برتر کشتی فرنگی، مثل حمید سوریان، از سوی یزدانی‌خرم به این ‌علت برکنار شد که با برگزاری مراسم عزاداری قبل از مسابقه(که معمولا در تیم ملی مرسوم بود) مخالفت کرد.

خداحافظ هرکول!

اما وزنه‌برداری یک چهره طلایی داشت؛ کسی که کل مجموعه ورزش ایران، عدم مدیریت و ضعف آشکارش را در پشت قهرمانی او پنهان می کردند. کسی که همیشه با فاصله از رقبا طلا می‌گرفت و مسوولان نفس راحتی می‌کشیدند. کسی که آبروی ورزش ایران در گروی قهرمانی اوست.

او به‌علت شرکت در یک تبلیغ که از شبکه‌های ماهواره‌ای پخش می‌شود، مورد انتقاد دولتمردان قرار گرفت بود و در پاسخ‌شان گفت:«زندگی خرج دارد». کسی که بیشترین پاداش‌ها را برای قهرمانی از سازمان ورزش دریافت می‌کرد و حتی گفته شده بود، برای تبلیغات لباس در المپیک پکن قرار بود، ۵۰۰‌میلیون از تربیت بدنی دریافت کند. رضازاده چند وقتی بود که خوب تمرین نمی‌کرد، اگرچه در اردو بود، اما بنابه‌گفته مربیان، هیچ‌گاه رکوردهای قبلی خود را نیز تکرار نکرد. ماجرا از اردوی اردبیل شروع شده بود . جایی که او یک ساعت در روز تمرین می‌کرد و بقیه وقت‌اش را به پروژه ساختمانی بزرگی اختصاص می‌داد که مشغول ساخت آن بود. مسوولان خیلی‌دیر متوجه شدند که آبروی ورزش ایران در خطر است و رضازاده دیگر نمی‌تواند قهرمان شود. جلسات شروع شد و خیلی زود به نتیجه رسید. رضازاده برای هیشه وزنه‌برداری را کنار گذاشت. وقتی چهره‌اش را بعد از اعلام این خبر، در رسانه‌ها دیدم، فکر کردم خوشحال است؛ حالا می‌تواند راحت باشد و با یک وجدان آرام به پروژ‌های ساختمانی بپردازد. اما جالب‌تر از همه، پیام رئیس فدراسیون جهانی وزنه‌برداری به رضازاده بود: «من فکر نمی‌کردم او به این زودی از دنیای قهرمانی خسته شود او می‌توانست اسطوره شود». اما نمی‌دانست اینجا اسطوره‌ها فقط ساختمان‌های بلند می‌سازند.

من نمی‌توانم مسابقه بدهم، پس به المپیک می‌روم

هنوز نفرات اعزامی به المپیک مشخص نیست. این اخباری بود که از تکواندو شنیده می‌شد. مسابقه انتخابی برگزار شد: یوسف کرمی با هادی ساعی. اینکه هادی ساعی ورزشکار خوبی است شکی نیست، اما از روزی که وارد سیاست شد، دیگر باور ندارم: قهرمان شود. او در مسابقات آسیایی از حریف افغانستانی شکست خورد. در عوض یوسف کرمی در تمام مسابقات قبل از المپیک، قهرمان شد. این دو وقتی به هم رسیدند که کرمی بسیار آماده‌تر از ساعی بود. قرار بود در ۵بازی، نفر برتر به المپیک راه پیدا کند. بازی اول برگزار شد، اما بازی‌های بعدی به‌علت مصدومیت ساعی، به تعویق افتاد تا در روز آخر اعلام شود با تشخیص کادر فنی، ساعی عازم پکن می‌شود. وقتی دوربین‌های تلویزیونی صحنه‌ای را که کرمی آرام در گوشه‌ای از سالن آرام گریه می‌کرد، شکار کردند، کرمی با دیدن آنها لبخند زد. او چاره‌ای نداشت، او هم اسیر ورزشی شد که بوی گند قدرت می‌دهد. به ‌این‌ راحتی می‌توان کسی را نادیده گرفت؟ انگار می‌شود. یوسف کرمی چاره‌ای ندارد که روبه دوربین‌ها لبخندی تلخ بزند و بگوید: «کاش حداقل مسابقه می‌دادیم!»

اما نفر دیگر تیم تکواندو از قبل قرار بو،د بهزاد خداداد باشد؛ کسی که حتی با شرکت خاصی هم برای تبلیغات در المپیک قرارداد امضا کرده بود. اما باز هم مسائل اخلاقی و اختلاف با سرمربی تیم باعث شد، او از تیم خط بخورد که با درخواست رئیس فدراسیون تکواندو، دیدار انتخابی بین او و جوان کم‌ادعایی به‌نام نادریان برگزار شد: تمام ۵بازی را واگذار کرد تا با شایستگی به المپیک برود!

اما بهترین خبر از تکواندو، حضور «سارا خوش‌جمال فکری»، اولین تکواندوکار زن ایرانی در المپیک، بود که بدون هیچ حاشیه‌ای جواز حضور در المپیک را کسب کرد. این تکواندوکار ایرانی که در فهرست ۱۰ تکواندوکار برتر جهان قرار دارد توانست به المپیک را پیدا کند، او بسیار به کسب مدال امیدوار است؛ کاری که می‌تواند اگر پوشش‌اش برای‌اش مشکلی پدید نیاورد.

اما چند هفته‌ای تا شروع المپیک باقی مانده و کاروان ورزشی ایران با ۵۲‌ورزشکار شرکت می‌کند. افرادی که امید یک جامعه برای کسب مدال هستند. مدال طلا ۱۰۰‌میلیون، مدال نقره ۵۰‌میلیون، مدال برنز ٣۰‌میلیون. مقادیر قابل توجهی است، نه؟ اما واقعا حضور در المپیک برای جامعه ما چه‌قدر ارزشمند است؟ حضور در المپیک، چیزی جز حضور در بین آدم‌های بزرگ ورزشی دنیا نیست. اما اصلا منکر این قضیه نمی‌شوم که پیروزی ورزشی، بخشی از تاریخ یک کشور خواهد بود اما با کمی نگاه جدی‌تر می شود فهمید، ورزش برای ما ایرانیان، جز در مواردی غیر از حسرت‌وآه، چیزی نبوده است. ورزشی که مردم آن را تنها تفریح همگانی می‌دانند، همیشه با هزار اماواگر همراه بوده است؛ ورزشی که کوچک‌ترین توجهی به آنها ندارد. حالا در این دوره رضازاده را هم نداریم که از مدال‌اش مطمئن باشیم. برای این ورزش، هیچ قدم مهمی برداشته نمی‌شود. از المپیک توقعی ندارم جز این که با شکست در این دوره هم بدانیم که ورزش ربطی به زندگی مردم در ایران ندارد: دنیا، دنیای آدم‌بزرگ‌ها است و من ترجیح می‌دهم، کوچک بما