مجمع الجزایر گولاک رسانه های غرب


فرشین کاظمی نیا


• سرمایه داری همه چیز را کالا می کند و بعد مصرف: زن، انسان، فرهنگ و هر آن چه که به کار سود آید. سرمایه داری، این بار «الکساندر سولژسنتین» را مصرف کرده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۹ مرداد ۱٣٨۷ -  ۹ اوت ۲۰۰٨


الکساندر سولژ نستین در گذشت. برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال ۱۹۷۰ در حالی در وطن خود – روسیه – با زندگی بدرود گفت که عمده شهرت خود را نه به دلایل ادبی و فرهنگی، بل که به دلیل مخالفت و تعارض با نظام اتحاد شوروی سابق کسب کرده بود. هر چند، بر حسب اقوال خبر گزاری ها، نسل جدید روسیه چندان، سولژنستین را نمی شناسند و در دوران اخیر، بیش از چهره های سیاسی و فرهنگی به ورزشکاران و مدل های غربی اقبال نشان می دهند، امّا، او در دوران جنگ سرد به نوعی نماد مخالفت با اتحاد جماهیر شوروی به دلایل سیاسی به شمار می رفت.
سولژ نستین، که خود مدتی مغضوب نظام استالینی بود و فقط در زمان کوتاهی در دوران استالین زدایی خروشچف امکان نشر آثار خود را یافت; پس از آن نیز دچار سانسور شد و در نهایت پس از اخراج از شوروی، در غرب سکنا گزید.
او، تقریباً در تمام مدت اقامت خود در دنیای سرمایه داری، تا زمانی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به روسیه باز گشت، یک لحظه از پای باز ننشست و همواره ضمن اعتراض به تبعید خود، نسبت به آن چه که او نقض حقوق بشردر شوروی – چه در دوران جنگ (زمام داری استالین) و چه پس از آن – می نامید مخالفت می کرد.
او در سخنرانی ها و مقالات و نوشته های متعدد به ابراز عقیده می پرداخت تا اندازه ای که می توان گفت حرفی از او ناشنیده نمانده است. شایان ذکر است که سولژ نستین در اواخر عمر خود، هر چند گاهی از نابسامانی های موجود در روسیه زبان به انتقاد می گشود ولی هیچ گاه چون گذشته که موشکافانه دلایل مشکلات را در ساختارهای ایدئولوژیک و درونی می دید، عمل نکرد و مناسبات سرمایه داری را - نه در روسیه و در هیچ کجای جهان – ریشه ی بحران های به وجود آمده در روسیه ندانست.
این نویسنده به روسیه ی بزرگ می اندیشید و بارها روسیه را کانون اصلی منطقه توصیف کرده و سایر جمهوری های شوروی سابق را به نوعی جزو اقمار آن می شمرد.
او، در اوج دوران مک کارتیسم، این سانسور علنی را محکوم نکرد، و هیچ گاه در شمار معترضان آزادی خواه و معترض به جنگ ویتنام قرار نگرفت و این، رویه ی او تا آخر عمرش بود.
در این میان، آن چه که راقم این سطور را به نگارش این یادداشت کوتاه واداشته است، شگفتی از حجم گسترده ی برنامه سازی رسانه های جمعی جهان پیرامون زندگی و مرگ سولژ نستین است.
در هفته ی اخیر، شاهد آن بوده ایم که مراسم سوگواری و یادبود این نویسنده ی روسی چنان پر آب و تاب و شکوه مدارانه در تلویزیون های جهان بازتاب یافته است تا جایی که در گذشت سولژنستین به عنوان ضایعه ای جبران ناشدنی نشان داده شده و در صدر اطلاع رسانی های جهان قرار گرفته است.
آن چه در این میان قابل تأمل است سوءاستفاده ای است که دنیای سرمایه داری از در گذشت او برای گشودن خشم فرو خورده ی خود نسبت به سوسیالیزم و دگراندیشان به عمل آورده است.
رسانه های غرب – به ویژه بی بی سی و صدای آمریکا و فاکس نیوز – جنان بارها و بارها به سولژ نستین – بسان پروژه ای – پرداخته اند که گویی از مدت ها پیش برای چنین رویکردی آماده بوده اند. این
رسانه ها در گفتارهای موضوعی، بی هیچ نگرش روش شناسانه و حتا تاریخی گری به بهانه ی انتقاد از شوروی سابق، چنان به تاریخ جنبش چپ و سوسیالیزم در دنیا می تازند که اطلاقی جز واگویه ی سوزشی دیرینه نمی تواند داشته باشد.
تردیدی نیست که حکومت بسته ی استالین و نظام اتحاد جماهیر شوروی نه تنها قابل انتقاد است، بل که می باید با یادآوری و پنداندوزی چنان استبدادی به افق دنیایی آزاد و برابر اندیشید امّا شگفتی این جاست که آن چه در این گیرو دار نفی می شود، صرفاً استالین یا حتا به اصطلاح سوسیالیزم واقعاً موجود آن زمانی نیست، بل که دستاوردهای پر ارزش انسانی دنیای چپ و رادیکال است.
آیا به لحاظ ارزش گذاری های فرهنگی و اندیشه ورزانه، شخصیت هایی چون ادروارد سعید، هری مگداف پل سوئزی و ده ها نفر دیگر متفکران فقید جهان قابل اعتنا نیستند که در مرگشان رسانه های عظیم غرب هیچ واکنش معناداری نشان ندادند؟
مگر غیر از این است که ادروارد سعید نیز مانند سولژنستین در تبعید از فلسطین (موطن خود) به سر می برد؟ مگر نه این است که هم اکنون نیز شاهد نقض حقوق بشر در فلسطین، ایران، عراق، افغانستان و ده ها نقطه ی دیگر از جهان هستیم. چرا هیچ گاه رسانه های جهان به سوگ منادیان حقوق بشر در این نقاط از جهان نمی نشینند؟
آیا سهم هربرت مارکوزه در روند تحولات اجتماعی و سیاسی فرانسه بیشتر است یا سهم سولژنستین؟ چرا هیچ گاه ندیده ایم که رئیس جمهوری فرانسه برای در گذشت متفکرانی چون مارکوزه یا سارتر یا روشنفکرانی از این دست، پیام تسلیت می دهد؟
آیا اگر فردا روزی، نوام چامسکی زندگی را بدرود گوید، آقای سارکوزی مانند این بار پیام تسلیت خواهد داد؟
آیا این همه هیاهو، به دلیل اعتبار ادبی و فرهنگی سولژ نستین است؟ او که حتا بسان پاسترناک – نویسنده ی ناراضی دیگر شوروی – نتوانست اثری عاشقانه و تاثیر گذار پدید آورد؟
پاسخ به این پرسش ها می تواند ما را به سویی رهنمون کند که نشانگان آشکار دنیای سرمایه داری بر آن دلالت دارد.
باری! چنین است! سرمایه داری همه چیز را کالا می کند و بعد مصرف: زن، انسان، فرهنگ و هر آن چه که به کار سود آید.
سرمایه داری، این بار «الکساندر سولژسنتین» را مصرف کرده است.

۲۰/۵/۱٣٨۷ - تهران