مسئله هبوط در ادیان نوری و مسئله پیشرفـت و تجـدد


منوچهر جمالی


• اندیشه « هبوط » در ادیان نوری، با اندیشه « پیشرفت و تجدد » گلاویز است و هیچگاه نیز دست از آن نمیکشد. ادیان نوری همه بر شالوده اندیشه « هبوط، یا فرو افکندگی » بناشده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ تير ۱٣٨۷ -  ۶ ژوئيه ۲۰۰٨


 
 
 
فرهنگ ایران
برضد اندیشهِ «هـبـوط »
  درتورات وانجیل وقرآن
هبوط = بیرون وفروافکندگی
 
« خاک »   و « زن »
جایگاه هبوط : فساد و درد ودشمنی
 
زال زر، تصویر انسان ِ ضدِ هبوطی
 
پیدایش اندیشهِ« هبوط » درادیان نوری
برضد اندیشه ِ « انسانی که تخم ِخدا هست»
 
 
« خدا»، «بُن هرانسانی هست»،
  واین بُن، یاخدا را،
نه کسی میتواند بیرون رانـد،
ونه ِالاهی میتوانداورا فروافکند( اهبطوابگوید)
 
پیشگفتار
اندیشه « هبوط » در ادیان نوری، با اندیشه « پیشرفت و تجدد » گلاویز است و هیچگاه نیز   دست از آن نمیکشد. ادیان نوری همه بر شالوده اندیشه « هبوط، یا فرو افکندگی » بناشده اند ، هرچند هرکدام صورتی دیگربدان داده اند . آنها این پدیده «هبوط» را، به کردار پدیده « پیشرفت و نوشوی ونوزائی » عرضه میکنند ، تا مردمان را افسون خود کنند . عقب روی ، پیش روی هست ! آنان ، ادعا میکنند که درعقب ، « اصل » هست . با عقب روی و رجعت ، میتوان به « اصل » رسید ، و رسیدن به اصل ، همیشه پیشرفت و تجدد است . ولی « اصل »   یا «بُن » ، بیرون ازانسا ن نیست . اصل ، نه درعقب ِ انسان ودرگذشته، ونه درجلو انسان ودرآینده هست ، بلکه همیشه درتن ِخود انسان هست وهمیشه ،حضور دارد، هرچند نیز آن را نشناسیم . شناختن غنای اصل خود، و شکوفا ساختن آن ، و لبریزشدن ازغنای خود ، یافتن اصل خود ، وخویشکاری بنیادی هرانسانی هست . ولی آنچه را آنها ، اصل مینامند ، اصل نیست ، بلکه بطور مجازی ، اصل خوانده میشود . اصل مجازی ، نه تنها اصل نیست، بلکه واژگونه ساختن گوهر ِ اصل ، و« بی اصل ساختن وبریدن ازاصل » است . آنچه را به مجاز، اصل میخوانند ، درست « مبدء بریدگی وگسست ازاصل » هست، که ازدید، پوشانیده اند   .
 
هبوط جمشید درشاهنامه
یک روایت زرتشتی است
 
اندیشه هبوط ( فرو افکنده شدن ) درقرآن ، و اندیشه « بیرون راندن آدم ازباغ عدن » درتورات ، چیزی جزهمان اندیشه « بریدن پنهانی   همزاد= ییما = جما » درگاتای زرتشت نیست . همه اینها، اندیشه « سلب اصالت ازاصل » هستند . « تخم» ، که تواءمان یا جفت ودوقلوی به هم چسبیده باشد ، باید ازهم بریده وجدا ساخته، وضد هم ساخته شوند، تا باهمدیگر، ازخود، نیافرینند . تخم ، تا تواءمان هست ، خود- آفرین ، یا اصل (= ازخود ) هست. هیچ چیزی به ویژه انسان، نباید « ازخود»   یا به عبارت دیگر، «   اصل یا تخم » باشد . اینست که زرتشت ، خودِ واژه « ییما = جم » را به معنای « همزاد » برگزید، درحالیکه ییما، نام نخستین انسان بود . این تصویرهمزاد درفرهنگ ارتائی به معنای آن است که نخستین انسان ، اصل همزاد ، یعنی « تخم = تواءمان » یا به عبارت دیگر « ازخود = اصل » است . ولی تصویر زرتشت ازهمزاد ( جم ) دو بخش ازهم بریده و متضاد باهمند. بدینسان زرتشت با یک ضربه ، انسان را ازاصالت ( ازخود، بودن ، ازخود آفریدن ، ازخود سامان دادن، ازخود، بهشت ساختن ..) انداخت. همین سخن زرتشت ، معنائی جز به دونیمه ، ارّه کردن جمشید و مطرود ساختن « انسان ِ ازخود آفرین » نداشت و نداشته است و نخواهد داشت . چون جم ، بُن همه انسانها وبُن هرجانی و سراسرجهانست.
  این بود که یزدان شناسی زرتشتی ، « جـم » را به سان« نخستین انسان» یا « آدم » خود ، نمیتوانست بشناسد ، چون جم که به معنای « جفت به هم چسبیده یا تخم = همبغ» هست،« ازخود آفریننده، ازخود روشن ، ازخودسامانده ، ازخود بهشت ساز» هست . یزدان شناسی زرتشتی، افزوده براین کوشید که همه داستانهای مربوط به جم را چنان دیگرگونه سازد ، که این « ازخود آفرینی ، ازخود اندیشیندگی ، ازخود بهشت سازی » را دراو، محکوم سازد وکاری برضد اهورا مزدا سازد . برای اینکار، جمشید را ازنخستین انسان ونخستین شاه ، انداخت واورا سومین شاه ساخت . چون نخستین انسان بودن، بیان فطرت انسانست ، و نخستین شاه بودن ، تعیین آرمان ونهاد حکومت درایرانست . نخستین شاه بودن در داستان ، گواهی دادن براینست که حکومت باید ، جهان را باخرد ورزی، چنانچه انسانها میخواهند ، بیاراید :
جهان را به خوبی من آراستم       چنان گشت گیتی که من خواستم
در داستانِ شاهنامه ، که زیرنفوذ موبدان زرتشتی، روایت شده ، نشان داده میشود که جمشید با خردو خواستِش، مدنیت انسانی را میآفریند ولی خرد ورزی جمشید، دراوجش به همکاری او با دیو یا اهریمن میکشد، و علت هبوط یا برون افکندگی او میگردد و به دونیمه ارّه میگردد .
منی چون بپیوست با کردگار    شکست اندرآورد وبرگشت کار
منی کرد آن شاه یزدان شناس     زیزدان بپیچید وشد ناسپاس
« من » که امروزه نیروز بیان« شخص منفرد،یا ضمیرمنفصل اول » هست، وهرروز صدهابار برزبان هرایرانی میآید، به واژه manu درسانسکریت برمیگردد، که دارای معانی : متفکر، خداوند اندیشه ، انسان اول ، نوع بشر، آدم ، انسان کامل هست . اولین منو svayam bhuva نامیده میشود، که به معنای« قائم بالذات»، یا « ازخود موجود » است. بدینسان هرانسانی خود را « من » مینامد، تا برآن گواهی دهد که من ازخود، هستم ، و ازنوع بشرم و نخستین ویژگی گوهریم « اندیشیدن درپژوهیدن » است . من ، به معنای « اندیشنده ، خردورز» است . و « منیدن= منی کردن » به معنای   فکرکردن و حدس زدن و تصورکردن و ملاحظه کردن و توافق داشتن و بیاد آوردن و اختراع کردن و کاوش وجستجو کردن و مطالعه کردن و گرامی داشتن است . هرانسانی، خودرا من مینامد ، تا یقین خودرا به گوهرش که   اندیشنده بودن و گرامی داشتن و احترام گذاشتن واهل توافق بودن و .... است، بیان کند و به دیگران بگوید که مرا، چنین وجودی بشناسید. حالا ازخود میپرسیم که چگونه شد این جمشیدی که کارش « منیدن » برای آباد کردن جهان و آفریدن بهشت درگیتی بود ، درمنیدن ، فقط تکبروخودپرستی ، و « خود- خدابینی » را درمی یافت. آیا « دراندیشیدن ، خدائی را درخود یافتن » ، گناهست ؟ چه شد که ناگهان دراندیشیدن، خدائی وارج خود را یافتن ، گناه شد ؟ منیدن، بجای رساندن به سعادت ، بلا و تباهی وهبوط و جرم آورد! چه شد که ناگهان منیدن (= اندیشیدن ) ،   تکبرو خودبینی و خودپرستی وبرترمنشی و بزرگ منشی شد ؟ چه شد که ناگهان ، اندیشیدن ، گوهرکبروخود بزرگ بینی شد ؟ ودیگر معنای اندیشیدن و گرامی داشتن و توافق داشتن و ... را نمیدهد . درست همین دگرگونه شدن معنا ی « منیدن = منی کردن » ، بهترین گواه بر« خوار ساختن خرد انسان ، وانسان به کردارخرد ورز = من » است .
جم که« ییما= همزاد» است، تخم یا تواءمانی هست که ازخوشه سیمرغ ( ارتای خوشه ) افشانده شده، و خـرد ، نخستین پیدایش این تخم ( همزاد= تواءمان ) خدا درزندگیست ، و دراندیشیدن ، گوهر خدائیش، میافروزد و این را حس میکند وارج مینهد . هرانسانی خود را تخمی ازخوشه ارتا ، یا خدا میداند و ارجمند میداند، و همکاری وهمپرسی با خدا میکند . اندیشیدن برای انسان ، هماندیشی درخدا وهمپرسی با خداهست . او نیازی به رقابت یا همچشمی با خدا ندارد، چون جفت وانبازبا خدا وهمجان با جانان هست. اوچنین خدائی را نمیشناسد . ولی جم ، که همزاد وتخم خدای خوشه ( ارتاخوشت) هست ، با آمدن زرتشت ، مطرود شده است . ارتای خوشه یا سیمرغ ، جایش را به اهورامزدای زرتشت داده است که خود را خوشه نمیداند و انسان را ، تخم خود نمیداند .
ازاین پس ، این تخم جان خدا نیست که درجم افشانده شده وبا چشم آن جان خدائیش میاندیشد ، بلکه خردش، ازتخم جانی نروئیده که بهره ای ازخوشه جانانست . او همجان با جانان وهمگوهربا جانان نیست . اندیشیدن اوباخرد، ازاین پس ، کاری ضد خدائی میشود . این خدا ، دیگر، خدای خوشه ای نیست که تخم وجود خودش، بُن اندیشیدن درهرانسانی میشود .
جم ، چون خود ،دراثر« جفت بهم چسبیده = تواءمان بودن » ، « اصل= تخم»، وطبعا ازخود آفریننده واندیشنده وسامانده هست ، وبا خردش ، بهشت را برروی زمین میسازد، و خوشزیستی ( خرداد ) و دیرزیستی ( امرداد ) را با همین خرد و خواست ، آماده میسازد ، ولی چنین خردی ، درهراندیشیدنی ، طبعا همگوهری وهمسرشتی خود را با خدا درمی یابد. ولی زرتشت با جدا ساختن ازهم « جفت = ییما= پیوند »، و ضد هم ساختن دوبخش آن ، دیگر نمیتواند اینگونه همگوهری یا جفتی انسان با خدا را بپذیرد. انسان، دیگر، جفت خدا نیست. بریدن اصل جفتی ، بریدن وازهم جداساختن ِهمه پیوندها وانبازهادرجهان هستی است . اینست که خرد جم ، که ازخود، اندیش ، وازخود سامانده ، وازخود بهشت سازاست ( چون تخم ِ خوشه خداهست ) ، درتضاد با مفهوم اهورامزدای زرتشت قرارمیگیرد . پس سرنوشت چنین خرد، همکارشدن با دیو واهریمنست .
این خرد ِ مدنیت سازو بهشت ساز، با دیواست که برای پرواز به آسمان ( همگوهرشدن با خدا ) همکاری میکند . خرد انسانی که ازخود میاندیشد وازخود، مدنیت وسعادت را میسازد، ازخود ، شادی میآفریند ، اهریمنی میگردد . منی کردن ( که به معنای اندیشیدن برپایه پژوهیدن باشد ) ، اینهمانی با خود پرستی وتکبرو خود بینی   و نخوت می یابد . خود اندیشی انسان ، « انبازشدن با خدا » میباشد ، ولی این خدا که میخواهد جداگوهرازانسان باشد ، چنین کاری را گناه بزرگ میداند .   درحالیکه از دید گاه خدای خوشه ای ( ارتای خوشه ) درست این تخم خود خدا بود که بُن اندیشیدن درهرانسانی بود، وهرانسانی با اندیشیدن با خردش، دراندیشه هایش ، خودرا همگوهر وهمسرشت خدا ( ارتا = سیمرغ) می یافت . اگردرست دراندیشیدن با خرد ، خود را همگوهرخدا نمی یافت ، انکارخدا ( سیمرغ یا ارتا ) را کرده بود   . هراندیشه ای درنگاهداری زندگی و شادساختن زندگی ، پروازمرغ جان به سیمرغ ، و همجانی با او بود . به عبارت دیگر، دراندیشیدن ، انسان خود را بخشی ازخدا می یافت . ولی با آمدن خدائی که خوشه نبود، و گوهری جدا ازانسان داشت ، انسان دربینش ، نباید احساس پیوستن به خدا ( پروازو معراج ) را داشته باشد . پرواز به آسمان، در اندیشیدن و بینـش ، قدغن و گناه شد ( داستان کیکاوس ، داستانی دیگر درهبوط به روایت زرتشتی است ) . اندیشه های انسانی ، بینش خدائی نیست، وباآن فرق کلی دارد.
بدینسان ،منی کردن ( اندیشیدن ) ، منی کردن( خود را خدا انگاشتن ) است ، پس ، انسان ، «ازخود اندیشیدن» ، برای   آفریدن سعادت دراین جهان خاکی ، دچار اهریمن میگردد، و ازهمه جا رانده وآواره و ناپاک میشود. انسان با اندیشیدن باخرد خود ، نمیتواند خوشزیستی( خرداد) و دیرزیستی ( امرداد ) را بیافریند . اینست که پاداش این کارجمشید ، انداختن او « ازتخم بودن = از اصالت » است . ازاین رو ، بُن همه انسانها که جمشید باشد ، به دونیمه ارّه میگردد . انسان دیگر، تخم ( تواءمان = همزاد = همبغ = اصل ) نیست . خدا هم دیگر، خوشه نیست که مجموعه به هم پیوسته تخمهاست. بدینسان با نفی اصالت ازانسان ( جم = همزاد = تخم ، مر+ تخم = مردم ) ، خدا هم دیگر، اصل نیست . تخم وخوشه به هم پیوسته وازیک گوهرند . اینست که تصویر خدا ( اله ) به کردار« اصل جهان وهستی » ، به کلی ازبین میرود .
 
خدای خوشه ای ( ارتا خوشت= سیمرغ) اصل ِ جهانست
الاهان نوری ، اصل جهان وانسان نیستند
خالق جهان ، اصل ِجهان نیست
 
  هیچکدان از الاهان نوری ، اصل ِ انسان و اصل گیتی نیستند . با این دروغ وفریب، شالوده ادیان نوری نهاده میشود . آنچه « اصل مجازی» است ، جانشین « اصل حقیقی » میشود . آنگاه دوروفروافکندگی ازاین اصل مجازیست که بایست بدان بازگشت و ارتقاء یافت . درحالیکه درفرهنگِ اصیل ایران ، خدا ، تخمیست که درانسان افشانده و کاشته میشود . خدا، بُن وجود انسان میگردد . ولی دراین ادیان نوری ، نخستین انسان ، انسان ، ازخدا، درآغازبریده و جداشده است، ودرست این حالت جداشدگی است که گرانیگاه است و با این حالت هست که ، فروافکنده وبرون افکنده میشود . درفرهنگ ایران ، خدا ، تخمیست که خودش ، درتن انسان میافتد ، و بُن هستی او میگردد، و همیشه دراو بطور زهشی و انبثاقی حضور دارد . خدا ، اصلیست که بن هستی انسان وهرجانیست . انسان، یا بخشی ازهستی او، از اصلی ، یا ازبهشتی یا ازاوجی ، به علت لغزشی وگناهی یا سرپیچی   ، فروافکنده نشده است ، بلکه این خود اصل هست که دراو افشانده و پخش شده است وبُن ِ هستی انسانست. افشانده شدن خدا درانسان، خوارشدن و ذلیل شدن وپست وبی ارج شدن و نفرین شدن و رانده شدن نیست . « بـر» ، و « بُن » ، همان یک تخم میباشد. تخم چه فراز باشد و چه درفرود باشد ، تخم ( اصل ) است . اینست که « خاک » که به معنای « هاگ = آگ» است و به معنای « تخم » هست ، بیان « ازخود بودن = اصل بودن » است . انسان، نیاز به عقب رفتن وارتجاع ندارد . اصلش ، در گذشته تاریخی یا یکی ازدوره های گذشته نیست . بلکه   اصلش درهمان هستی ِ خودش هست . تلاش برای رسیدن به اصل ، تلاش برای کشف واستخراج غنای ناشناخته خودش هست . خدا و حقیقت و غایت ، دربُن ناپیدای خودش موجود است که بایست بکاود و بجوید و ازخود بزایاند .
 
آیا «اصل » را در« ارتجاع » میتوان یافت ؟
 
هرچند اندیشه هبوط برضد اندیشه پیشرفت وتجدد است ولی همیشه اندیشه هبوط ، خود را به شکل پیشرفت و تجدد جلوه میدهد . هراندیشه انحطاطی وقهقرائی ، که در گوهرش بازگشت به عقب
است، به شکل « جنبش به اصل » عرضه میشود ، و رسیدن به اصل ، همیشه پیشرفت و تجدد است .   اینست که یک دوره از گذشته درتاریخ ، به شکل « اصل » عبارت بندی میشود . ناگهان با یک ضربه ، بازگشت به عقب ، تبدیل به « جنبش به اصل » میگردد .
« اصل » ، پشت سر،ر تاریخ قرار دارد . « عقب روی » به رغم « پیشرفت درزمان » با   اندیشه ِ« پیشرفت و تجدد» ، چنان آمیخته میگردد که آن دو را نمیتوان ازهم جدا ساخت. اینست که هبوط به شکل پیشرفت ، روانها را تسخیرومسحورمیکند . این اندیشه درتصویری که یزدان شناسی زرتشتی از درخت زمان ساخته ، ترکیب این دو اندیشه را باهم نشان میدهد . درخت زمان، میروید و پیشرفت میکند ، ولی شاخه های بالاترش به تدریج ازفلزهای کم ارزشترند . در پیشرفت زمان ،   فساد وتباهی میافزاید . اندیشه پیشرفت با اندیشه ارتجاع باهم ، میآمیزند . درروند پیشرفتن، پس ترمیرویم . همانطور درروند پس رفتن نیز، پیش میرویم . یک دوره گذشته تاریخ را بازگردانیدن وبر روانها و خردها چیره ساختن یکی ازصورتهای هبوط است، که شکل پیشرفت و تجدد عرضه میشود . هبوط ، ازبالا ، فروافکنده شدن است . هبوط ، ازجایگاه سعادت وکمال وروشنی ، به جایگاه نحوست ونقص و تاریکی رانده شدنست . درداستانهای آدم یا انسان نخستین ، این « اندیشه هبوط، درتصویر» ، جاسازی شده است .
 
خدای خوشه ای ، اندیشه هبوط را نمیشناسد
 
تاریخ تحولات روانی و اندیشگی ودینی و اجتماعی ایران ، تاریخ پیکاروستیزبا تصویر « خوشه بودن خدا » هست . این تصویر بسیارپیش پا افتاده وساده، دارای چنان ژرفا و بلندی هست که به آسانی چشمگیرنیست . جانها وانسانها وهستان درگیتی ، همه تخمه هائی هستند که بگونه ای نا دیدنی و ناگرفتنی به هم پیوسته اند و این خوشه ، ارتـای خوشه (ارتاخوشت= اردوشت. وشی = خوشه )، یا سیمرغ ، خدای ایرانست . دراین جهان نگری ، خاک وآسمان باهم یک سرشت وگوهرند . ازخدا، چیزی برون و فروافکنده نمیشود . این خدای خوشه ای ، هبوط را نمیشناسد .
خوشه ،« خود را   میافشاند و خود را پخش میکند » . خدا ، خود ، دنیا یا گیتی وخاک میشود . افشاندن خوشه ، معنای « توزیع کردن و پخش کردن » داشته ، نه معنای « فروافکنده شدن و به زیرو پستی فرو افتادن و خوارشدن » .   رد پای این اندیشه ، ازجمله در کردی باقی مانده است. فرورد ( فروهر، ارتا فرورد ) ، فره وشی نیز نامیده میشود .   « وشی» که درکردی « وه شی= وه شه ی » نوشته میشود، به «خوشه» گفته میشود، و همان واژه « فش ، افشاندن » است . خوشه ( وشی) ، گوهر ِ « افشانندگی » هست . خوشه ، خودرا میافشاند و توزیع و پـخش میکند .   چنانچه واژه « وه شانه وه » درکردی به معنای توزیع کردنست . وه شیار، به معنای پخش کننده است . وه شین ، وسیله پخش کردن است .   وه شینه ک ، وسائل ارتباط جمعی است . ازاین رو نام این خدا : « بغ = بگ = بک » بود . به رام که مادر زندگی و زمان بود ، « بغ رام = بگ رام » گفته میشد که درترکی « بیرام » شده و به معنای « جشن » بکار برده میشود . این خدا ، بغ هست ، خدائیست که پخش وبخش وبخت میشود، هرچیزی وکسی ، بهره ای وسهمی ازاین خداست . این خدا ، نعمت وخوبی وخوشی وخرد ....را میان مردمان تقسیم نمیکند ، بلکه « گوهرخودش » وگوهرجشنی اش ، گوهرپخش شونده هست . هرجانی یا خردی ، بخشی وبهره ای ازجان وخرد ارتای خوشه ( سیمرغ) است . خدا، خوشه ایست که افشانده میشود و تخمهای افشانده وپخش شده ، گیتی و انسان وجانورو گیاه هست .
پیکاربااین تصویر، و برآیند های نهفته درآن ، که برای قدرتمندان وقدرتخواهان ، بسیارخطرناک بود ، زود آغازشد . سراندیشه « هبوط = بیرون وفرو افکندگی » ، در پیکار با این تصویر، ضرورت داشت و درصورتهای گوناگون ، چهره به خود گرفت . پیدایش اندیشه هبوط برضد اندیشه « انسانی که تخم خدا هست » وبرضد « خاک وزمینی که تخم خدا هست» ، میباشد. تصویرخوشه بودن خدا ، برضد   پیدایش همه گونه قدرتها و رشد و بقای آنها بوده وهست . این بود که میبایستی اندیشه « افشاندن ، وپخش شدن تخمهای خدا ازخوشه خدا » ، تبدیل به « بیرون وفرو افکند ن تخمی گردد که دیگر، توءمان= اصل » نیست . مسئله ، تبدیل « خدای خود افشان و خود پاش و خود بخش » به « الاه ِ ازخود، بُرنده و راننده و فرو افکننده » بود .
طرد و نفی ِاین « همسرشتی وهمگوهری خدا ، با همه هستان ، وبویژه با انسان »،   بنیادِ اندیشه « هبوط » هست . هبوط ، استوار براندیشه « فـرازو فـرود » یا « درون وبرون ِ» بریده وجدا ازهم ، هست که دارای گوهرهای متضاد ند . « بیرون افکندن آدم از باغ عدن ( گان ) درتورات هم ، استواربر بریدگی و تضاد دو جایگاه ازهمست . دریک جا ، امکان همسرشتی و همگوهری با یهوه هست که باید رفع ونفی گردد، و درجای دیگر ( خاک ) ، دیگر امکان همسرشتی وهمگوهری بطورکلی با یهوه نیست . « خاک» و« زن » ، جایگاه هبوط، یا برون وفرو افکندگی و راندگی از اِلاه ( همگوهری با اِلاه ) هست .
 
زال زر، تخم توءمانی هست که با پَـرِسیمرغ
به جهان خاکی میآید
خاک، هاگِ ( تخم) ِسیمرغ بالدار میشود
خاک، ارجمند میگردد (ارج=سیمرغ)
 
داستان زال زر، درست درپیکار با این اندیشه هبوط در این ادیان نوری و همچنین برضد یزدان شناسی زرتشتی، پیدایش یافته و آشکارا ، برضد این جهان بینی ها برمیخیزد ، و خاک را جایگاه هـبـوط نمیداند . اندیشه ارجمند شمردن خاک که زال زر، منادی آنست ، ریشه درسرنوشت خودش دارد . ازآنجا که او   تخم خدای خوشه ایست ، درگوهرش تخمی یا توءمان هست ( زال زر، درزادن ، دورنگ هست ) ، از خدای حاکم در اجتماع خانواده سام ، دورافکنده میشود ، ولی سیمرغ که ارتای خوشه میباشد، اورا ، به خانه خدا میبرد ومیپرورد ، و آنچه را که مردم وپدرش به حکم خدای دیگر، خوار ساخته اند ، ارجمند میکند ، و سپس با دادن پـرخود که گواه برجفت بودن همیشگی او با خدا هست ، به خاک برگردانیده میشود . ازاین پس ، انسان ، با پرسیمرغ به خاک( = تخم ) بازمیگردد . خاک ، جایگاه جفت بودن انسان با خدا میشود .
 
هبوط چیست ؟
 
مسئله ای که به نام هبوط درقرآن و درتورات به نام « بیرون راندن آدم ازباغ عدن» آمده ، دربنیاد، این مسئله بوده است   که   « پـیـونـد» به کردار« اصـل » ، باید طرد و حذف ونفی وانکارگردد . به عبارت دیگر، « عشق ومهروآمیزش= پیوند » ، اصل آفرینندگی وپیدایش نیست . پیوند که « پات + وند» باشد به معنای « بند جفت باهم » است . تخم ، که توءمان = همزاد = انباز( هم بغ ) باشد، بیان همین « اصل » بود . « پیوند » ، اصل آفرینندگی وپیدایش ِ روشنی و جنبش وشادی   است . « تخم» ، بیان این سراندیشه بود . هبوط ،   نفی و طرد این اندیشه است که « تخم= پیوند ، اصل است » . برای واقعیت دادن به این اندیشه باید   جفت = همزاد = انباز
1-        ازهم بریده و جدا ساخته شوند
2-          درگوهر، متضاد باهم بشوند ( فرازوفرود ، درون و بیرون )
3-          ومنکرآن شد که آنها، باهم پیوند داشته و همگوهربوده اند .
البته فرهنگ ارتائی = سیمرغی درایران که برشالوده این اندیشه بنا شده بود که « پیوند، اصل آفریننده روشنی وشادی و بهی وزندگی است، چنان نیرومند بود که چنین امکانی را به مفهوم « اهورامزدای زرتشت » نمیداد، و یزدان شناسی زرتشتی و خود زرتشت برغم همه تلاشهای خود برضد مفهوم جفت= یوغ = همزاد= همبغ ، مجبور بودند که تا اندازه زیادی دراین چهارچوبه بمانند .
دراینکه « تخم افشاندن » با بذرافشانی درکشاورزی و ازسوی دیگر با « کاشتن تخم مرد در زهدان زن » سروکاردارد ، خواه ناخواه ، هبوط ، یکراست در« خاک » و در« زن » ، جایگاه فروافکندن تخم را میدید، و آن دو را با هم اینهمانی میداد . درجهان بینی ارتائی ، آسمان و زمین ( خاک ) باهم جفت ویوغ و همبغ بودند، وباهم یک تخم ( توأمان ) بودند . ولی درمفهوم ِهبوط ، این رابطه بکلی به هم میخورد . خاک و زن ، جایگاه افکندگی میشد . ردپای این رابطه، نزد مولوی ( مثنوی دفترششم ) باقی مانده است :
یوسفم درحبس تو ای شه نشان      هین زدستان زنانم وارهان
ازسوی عرشی که بودم مربط او     شهوت مادر فکندم که اهبطوا
پس فتادم زان کمال مستتم     ازفن زالی ، به زندان رخم
روح را ازعرش آرد درحطیم     لاجرم کید زنان باشد عظیم
اول وآخر، هبوط من ززن    چونکه بودم روح و چون گشتم بدن
بشنواین زاری یوسف درعثار    یا برآن یعقوب بیدل رحم آر
ناله ازاخوان کنم یا از زنان     که فکندندم چو آدم ازجنان
البته «هبطه » به معنای « زمین هموار وپست » است ( منتهی الارب). فروافکنده شدن ، همان معنای خاک شدن را دارد، چون هبطه، خاک هست . خاک، درگوهرش ، خوار است . ولی درعربی ، برای جدا کردن دومعنا ، که دراصل باهم آمیخته بوده اند ، آن واژه را با الفبای متفاوت مینویسند ( ط بجای ت ، یا س بجای ص ، یا ز، بجای ظ و ض ..... ) . بخوبی همین نکته را در « هبطه و هبه » میتوان دید . هبت به معنای فرود آوردن ، فرود آوردن چیزی ازمنزلتش ، پست گردانیدن و فروافکندن » است که همان معنای هبوط را دارد . ولی « هبه » معنای اصلیش رانیز حفظ کرده است : بانگ کردن برای گشنی + هیجان نز برای گشنی+ خواندن گشن را به گشنی ( معجم متن اللغه). هبوط درواقع انداختن نظفه مرد در زهدان زن بوده است. زن ، خاک و خواروپست میشود . تخم که نطفه مرد باشد ، فرو افکنده و خواروپست میشود ، وازخاک ( پستی وحقارت و مذلت ) آفریده میشود .
همین معنا در رابطه با حیات انسان، در « دنیا» درقرآن هست .    درقرآن میآید که   زندگی دردنیا، جز متاع غرور نیست( ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور، قرآن 3 \ 185 )   . این آیه قرآنی، همان پدیده هبوط را باز عبارت بندی میکند . فقط باید به سراغ معانی اصلی « دنیا » و « متاع » و « غروز» رفت ، تا نقاب ازچهره پوشیده « تحقیردنیا و لذایذش » بیفتد. البته غرور بطورمتداول ، دارای معانی   تکبرونخوت و به خودبالیدن و پنداشت است، و غـَرور به معنای فریبنده و دیو فریبنده و دنیاست   . ولی   معنای اصلی اش که به پس رانده شده ومخفی ساخته شده است 1-   میان دو ران و شکافهای بین گوشتهای رانها میباشد . و « متاع غرور» ، لته حیض را گویند ( کهنه بی نمازی ) و« متاع » درعربی ، به معنای « شرم زن ، متاع المراء، فرج زن » ( بحرالجواهر، ذیل اقرب الموارد ) است . وخود « دنیا » ، به معنای « زن » است . ازاین معانی بخوبی میتوان درقرآن ، اینهمانی ، دنیا و جهان خاکی   و زندگی درجهان خاکی   ازیکسو و با زن ، ازسوی دیگر، و بیهودگی و بی ارزشی وبی ارجی هردو را باهم دید . خواه ناخواه « تمتـع» از زندگی درجهان خاکی ، که یکراست « تمتع از متاع » است ، یک عمل جنسی وشهوانیست، و همه متاعهای جهان ، چیزجزهمان متاع المراء نیست، که بکلی ، اصل فساد وهبوط و تباهی وعداوتست ، و هر« تمتعی ازمتاعهای دنیا» ،« بیرون و فروافکندگی ازهویتِ خدائی » میگردد . خاک و زن ، هردو ، جایگاه سقوط و بیگانه شدن ازاصل و غربت و راندگی ، جایگاه انحطاط و فرو افتی ، جایگاه فاسد شوی میگردند . این سراندیشه ها درقرآن وتورات وانجیل هستند که چیره بر احکام ونواهی فرعی هستند، و منش آنهارا معین میسازند . گرانیگاه این ادیان، این اندیشه ها هستند نه احکام و نواهی.