جنگ فرانسه – پروس (۴)
سرگذشت کارل مارکس (فصل نوزدهم)


بوریس نیکلایوسکی و اُتو مِنشِن- هِلفِن - مترجم: ع . سالک


• «باکونین» تماسی با پاریس نداشت. آنچه در آنجا رخ داد مستقل از او، مستقل از توصیه ها و کمک او بود. امکانات مارکس هم در اعمال نفوذ در رخدادهای پاریس چندان بهتر نبود. پیام های شورای منطقه ای پاریس به «شورای عمومی» بغایت اندک بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ خرداد ۱٣٨۷ -  ۹ ژوئن ۲۰۰٨


 
 
آری، «انترناسیونال» در پاریس در مسیری که مارکس برایش ترسیم کرده بود، پیش نرفته بود.
با در نظر گرفتن دشواری وظیفه ای که در برابر شعبات پاریس قرار داشت – کار ِ ساده ای نبود که در بطن هیجانات پر تب و تاب حاکم بر شهری در محاصره -   توده های عمیقاً هیجان زده و نیمه گرسنهء زحمتکشان را به پیوستن به تشکیلاتی ترغیب کرد که کاری به فوری ترین و عاجل ترین نیازهای آنان نداشت. اما هر چقدر هم که موانع، استثنائی بودند، اگر «وَرلَن» و رفقایش هدف هائی را در برابر خود قرار نداده بودند که هر چقدر هم که مهم، اما در مقایسه با تجدید حیات شعبات از اهمیت کمتری برخوردار بودند، اگر نه همه بلکه برخی از آن ها را می شد رفع کرد. کسی که هدف خود را سرنگونی «دولت دفاع ملی» در بحبوحهء جنگ قرار داده باشد، وقت آن را ندارد که به امور دست دوم پرداخته، باید لزوماً مستقیم به سوی هدفش گام بردارد و به گفتگو نشستن با «ژاکوبن ها» بمنظور تدارک قیام، آشکارا مهم تر بود تا تلاش پر دردسر برای زنده کردن دوبارهء شعبات «انترناسیونال» که هنوز هم ضعیف بودند.
مهم ترین تشکیلات انقلابی در پاریس عبارت بود از کمیتهء مرکزی بخش های ( arrondissements ) بیستگانه ای که از همان ابتدا نه فقط بعنوان مانع و رادع مردمی در برابر دولت بلکه جانشین حتمی دولت برای وقتی که زمانش برسد، در نظر گرفته شده بود. این کمیته در دست «باکونینیست ها» و متحدانشان یعنی «ژاکوبن ها» بود، و روزنامهء آنان «لُ کُمبا» ( Le Combat ) نام داشت که توسط «فلیکس پیا» ویراستاری می شد. اختلافات فراوانی بین «باکونینیست ها» و «ژاکوبن ها» وجود داشت اما این اختلافات در مقایسه با هدف مشترکشان که همانا سرنگونی دولت و تأسیس کمون انقلابی بود، رنگ می باخت. «باکونین» در لیون با ژنرال «کلوزره»، کنار آمده بود، هرچند خیلی زود از این تصمیم خود پشیمان شد. اما «باکونینینست های» پاریس تقریباً تا واپسین روز «کمون» به همپیمانی خود با «ژاکوبن ها» وفادار ماندند.
از فعالیت های کمیتهء مرکزی جزئیات زیادی در دست نیست. معلوم شده که با لیون در تماس بوده و ژنرال «کلوزره» به نمایندگی از آن به آنجا رفته بود، هر چند که کمیتهء مزبور با قیام ناموفق «باکونین» همآوائی نشان نداد. اما از این خیزش ناموفق این درس را گرفت که لحظهء وارد آوردن ضربه هنوز فرانرسیده است. در بیانیه ای با امضای «وَرلَن» و «بُنُوا» ( Beno î t) آمده بود:
«ما به هر وسیلهء ممکن، با دفاع ملی یعنی والاترین وظیفهء لحظه، همکاری می کنیم. ....نشست های عمومی که ما در هر محله ای به پا می کنیم، سازماندهی کمیته های جمهوریخواهی که با شتاب پیش می بریم، نقش فعالی که در کار مناطق جمهوری داریم.....هدفی جز این همکاری در برابر خود ندارند.
با این حال، از تمهیدات ضروری علیه ارتجاع پراکنده و تهدید کننده، غافل نیستیم. بنابراین کمیته های گوش به زنگ خود را در هر محله ای سازمان می دهیم و بر بنیان گذاری منطقه هائی که در 1793 تا این اندازه از خود کارآئی نشان دادند، اصرار داریم.
باور کنید که باید بصورت زیر اقدام کنید:
(1) به هر وسیلهء ممکن، روی عنصر میهن دوستی (patriotism) انگشت بگذارید که باید فرانسهء انقلابی را نجات دهد؛ (2) دست به اقدامات شدیدی علیه ارتجاع بورژوائی و بناپارتیستی بزنید؛ بر پذیرش تدابیر عظیم دفاعی از طریق سازماندهی کمیته های جمهوریخواهی، یعنی نخستین عناصر «کمون های انقلابی» آینده پافشاری کنید.» (45)
آتش بس، بار سنگین پروس را از دوششان برداشت، یا دستکم آنان چنین خیال می کردند و اکنون زمان اقدام فرا رسیده بود. نخستین کاری که باید صورت می گرفت، تسخیر گارد ملی بود که شمار افرادش بشدت افزایش یافته، بافت آن بطور اساسی در دوران محاصره، تغییر پیدا کرده بود. اگر گارد ملی در گذشته بصورت ابزاری در دست طبقات دارا بود که در سرسپردگی اش هیچ از گارد سلطنتی کم نمی آورد، اکنون صفوف آن را کارگران و اعضاء خورده بورژوازی انباشته بودند.
پس از آتش بس، پاریس، پادگانی داشت مرکب از 12000 نیروی ثابت اما گارد ملی آن متشکل از 256 گردان بود. اگر این نیروها به انقلاب می پیوستند، پیروزی، دستکم در پاریس، تضمین شده می بود.
گارد ملی کمیتهء مرکزی ویژهء خود را تشکیل داده بود. «وَرلَن» و دوستانش توانستند ظرف مدت کوتاهی گردان ها و کمیتهء مرکزی را زیر نفوذ خود در آورند.
 
 
 
 
 
 
نشستی از نمایندگان گارد ملی در مارس 1871 به ریاست «پَندی»، همان «باکونینیستیی» که در 9 اوت سال گذشته دست به قیام ناموفقی زده بود، برگزار گردید. گردان ها یکی بدنبال دیگری خود را هوادار انقلاب اعلام کردند. «وَرلَن» سر تا پا اعتماد به نفس شده بود. «پ. ل. لاورُف» (P. L. Lavrov ) ، فیلسوف و انقلابی روس که در پاریس زندگی کی کرد و «وَرلَن» را می شناخت، طی نامه ای شرح گفتگوئی را می دهد که چند روزی پیش از 18 مارس با «وَرلَن» داشته است.
بنا به گفتهء «لاورف»، «وَرلَن» اظهار کرده بود که:
«یک هفتهء دیگر باید بگذرد و آنوقت هفده بخش از بخش های ( arrondissements ) بیست گانه، به ما خواهند پیوست؛ سه بخش باقیمانده طرفدار ما نخواهند شد اما اقدامی هم علیه ما نخواهند کرد. آنوقت پلیس را از پاریس بیرون کرده، دولت را سرنگون می کنیم و فرانسویان دنبال ما خواهند آمد.» (46)
«وَرلَن» خوب پیش بینی کرده بود. اقدامی از سوی دولت برای ضبط تفنگ های گارد ملی، شروع انقلاب را چند روزی شتاب بخشید. اما با این وجود محاسبهء «وَرلَن» درست بود. در 18 مارس، پانزده بخش از بخش های ( arrondissements ) بیست گانه اتوریتهء کمیتهء مرکزی گارد ملی را به رسمیت شناختند؛ 215 گردان از 256 گردان، همبستگی خود را به آن اعلام داشتند. تشکیل «کمون» در پاریس اعلان شد. «انگلس» بعدها به «زورگه» نوشت:
«انترناسیونال» کوچکترین سهمی در شکل گیری «کمون» نداشت.(47) «وَرلَن» یکی از دو دبیر شورای منطقه ای پاریس بود اما اقدامش در رابطه با «کمون» بعنوان دبیر «انترناسیونال» نبود. صورتجلسات نشست های شورای منطقه ای در دوران مزبور موجود است و اندک بودن اشارات در این اسناد، به جنبشی که به شکل گیری «کمون» انجامید شگفت انگیز است. «وَرلَن»، برای «لاورُف» که آشنای کمابیش دوری بیش نبود، از آنچه که در جریان بود، چیزی را پنهان نمی کرد، در حالی که در همان زمان، نمایندگانی از شورای منطقه ای که زیر چتر او نبودند، از این که فردا چه در پیش است، بی خبر بودند. در 17 مارس، یک روز پیش از قیام، نماینده ای در پاسخ «گَمبُن» ( Gambon ) که خواستار آن شده بود که بداند رویکرد شورای منطقه ای نسبت به مجلس ورسای چیست،   نوشت «نظر به پیچیدگی شرایط سیاسی، شورای منطقه ای، همانند خود شما، دچار سرگیجه است. چه باید کرد؟ مردم براستی در دل چه احساسی دارند؟» (48)
با وجود همهء این ها، سازماندهندگان «کمون»، به رغم آن که «شورای عمومی» در لندن «کوچکترین سهمی» در شکل گیری آن نداشت، رهبری اعضاء پاریسی «انترناسیونال» را در دست داشتند. در هیچ سندی و در هیچ نامه ای از مارکس یا انگلس، حتا در محرمانه ترین آن ها، کوچک ترین اشاره ای که دال بر آن باشد که لندن خواستار - و از آن هم کم تر – سازمانده قیام بوده باشد، وجود ندارد.
با این وجود، همانگونه که «انگلس» در همان نامه به «زورگه» نوشته بود، «کمون بی تردید فرزند معنوی انترناسیونال محسوب می شد.» نه به این خاطر که مارکس و انگلس همبستگی کامل خود را با «وَرلَن» و رفقای «باکونینیست» آنان اعلام داشتند؛ نه به این خاطر که «کمون» توسط «انترناسیونال» به «صحنه گذارده شده باشد»، که چنین نبود؛ بلکه بدین خاطر که «کمون»، به رغم تمامی محدودیت های زمانی و مکانی اش، به رغم تمامی توهمات و خطاهایش، نخستین نبرد بزرگ پرولتاریای اروپا علیه بورژوازی بود.
این که آیا دست بردن به اسلحه در آن لحظهء حساس خطا بود یا نه، این که آیا زمان اقدام درست تشخیص داده شده بود یا نه، این که رهبران به بیراهه رفتند یا نه و گزینش وسائل نامناسب بودند، تمامی پرسش هائی از این قبیل، در برابر این حقیقت که پرولتاریا در پاریس برای رهائی خود و طبقهء زحمتکش می رزمید، به حساب نمی آمد. این آخری، شعار انترناسیونال بود. رویکرد مارکس نسبت به «کمون» را این حقیقت تعیین می کرد.
متأسفانه، تنها معدودی از اظهارات مارکس در طول آن ماه ها باقی مانده اما تمامی علائم موجود نشانگر آنند که از همان ابتدای کار، مارکس چشم انداز موفقیت «کمون» را بسیار ناچیز می دید. سوسیالیست اتریشی، «اُبرویندر»، ( Oberwinder ) که بعدها مأمور پلیس از کار در آمد در خاطراتش یاد آور می شود که «چند روزی پس از آغاز قیام مارس در پاریس، مارکس به «وین» نوشت که خطی که قیام در پیش گرفته بود، چشم انداز هر گونه موفقیتی را عقیم می کرد.» چشم امید   ِمارکس به مصالحه بود، صلحی شرافتمندانه بین پاریس و «ورسای».
 
 
 
 
 
 
 
 
اما چنین توافقی تنها در صورتی امکانپذیر می بود که «کمون» آن را به دشمن تحمیل می کرد. اما «کمون» موفق به چنین کاری نشد. مارکس به «کوگلمن» نوشت:
«اگر دست از مقاومت بکشند، این تنها از خوش قلبی شان است.» (50) روز 6 آوریل به «لیبکنشت» نوشت:
«اگر پاریسی ها شکست بخورند، بنظر چنین می رسد که تقصیر خودشان باشد اما این خطائی ست بواقع ناشی از نزاکت و بلند نظری زیاده از حدشان.»
او اظهار داشت که:
«کمیتهء مرکزی و بعدها «کمون» به «تیر» ( Thiers ) مفلوک و بیچاره فرصت دادند، نیروهای متخاصم را (الف) با این اظهار   احمقانه که می خواهد مانع شروع جنگ داخلی شود، انگار این خود «تیر» نبود که جنگ داخلی را از طریق خلع سلاح نافرحام و زوری پاریس آغاز کرده بود، متمرکز سازد و (ب) با تمایلشان به احتراز از این که مبادا بنظر چنین آید که قصد غصب قدرت را دارند، بی درنگ پس از آن که نیروهای ارتجاع در پاریس منکوب شده بودند، بجای پیشروی به «ورسای»، با انتخاب «کمون» و تشکیلاتش و غیره، باز هم بیشتر، فرصت ذیقیمت را سوزاندند. مارکس معتقد بود که دولت تنها زمانی تن به سازش می داد که نبرد علیه «ورسای» چه نظامی، چه اقتصادی و چه اخلاقی، با نهایت شدت انجام می گرفت. مارکس یکی از بزرگترین خطاهای «کمون» را این می دانست که با بانک فرانسه بصورت قدیسی از قدیسان برخورد کرده بود که گوئی باید دست به آن نزد. اگر بانک فرانسه را گرفته بود قادر می شد در صورت نیاز، تمام حیات اقتصادی کشور را بگونه ای مورد تهدید قرار دهد که دولت «ورسای» ناگزیر شود بسرعت تسلیم شود. وقتی جنگ داخلی شروع شده بود، باید طبق قوانین جنگی ادامه می یافت. اما در طول چند هفتهء نخست، «کمون» در این مورد دست به عصا حرکت کرد و از این هم بدتر، در مواجهه با حملهء قریب الوقوع، موفق به تحکیم مواضع ضعیف اما مهم خود در بیرون از پاریس نشد. حتا گام هائی که در دیگر نقاط کشور بمنظور تضعیف دشمن در دروازه های پاریس برداشته می شد، اگر بکلی نادیده گرفته نمی شد، تنها با بی میلی صورت می گرفت.
مارکس در   13 ماه مه به «فرنکل» (Fr änkel ) در پاریس نوشت :
«افسوس! که در ایالات اقدام اتخاذ شده تنها محلی و صلح آمیزست». (52) اقدام در ایالات که مارکس اینقدر بر ضرورتشان تأکید داشت، البته هیچ ارتباطی با برخی نقشه های ماجراجویانه ای نداشت که در سوئیس کشیده می شد. در آنجا «ج. پ. بکر» (J. P. Becker) و «روستو» ( Rüstow ) رهبران کهنه کار شورشی، سرگرم طراحی نقشهء هجوم به جنوب فرانسه توسط اعضاء سوئیسی «انترناسیونال» بودند. باور داشتند که مردم را بدنبال خود کشیده پاریس را نجات خواهند داد. بعبارت دیگر نقشهء تکرار مأموریت 1848 «هرو ِگ» ( Herwegh ) را در سر می پروراندند.
«لژیون انترناسیونالیست ها» بنفع هیچکس جز دشمنان «کمون» تمام نمی شد. «بکر» بعدها شکوه می کرد که «لندن» با این اقدام کوچکترین ارتباطی نداشت و منظور از «لندن» کسی جز مارکس نبود. وقتی «کمون» در آستانهء فروپاشی قرار داشت، مارکس به رهبرانی که با آنان در تماس بود توصیه کرد «اسنادی را که شیاد «ورسای» را افشاء می کردند» به جای امنی منتقل سازند. فکر می کرد که تهدید به انتشار آن ها آنان را به اعتذال سوق دهد. هر آنچه که مارکس کرد، هر توصیه ای که کرد، یک منظور و مقصد بیش نداشت. ده سال بعد به «دومِلا نیوونهوئیز» ( Domela Nieuwenhuis ) هلندی نوشته بود که:
«با جزئی عقل سلیم، «کمون» می توانست به همهء آن چیزی برسد که در آن زمان قابل دسترس بود یعنی سازشی (compromise) که برای تمامی تودهء خلق مفید بود.» (53)
اما «باکونین» نه در پی سازش بلکه بدنبال شکستی قهرمانانه بود. او هم پیروزی مردم پاریس را همانقدری ناچیز ارزیابی می کرد که مارکس. اما در اوائل آوریل به دوستش «اُزروف» ( Ozerov ) نوشت:
« اما اگر آنان وظیفه شان را انجام دهند مرگشان بی حاصل نخواهد بود. بگذار اکنون که در شرف نابودی اند دستکم نیمی از پاریس را به آتش بکشند.» (54) نمی توانست خوشحالی خود را از فکر آن روزی که «شیطان بیدار خواهد شد» ( ou le diable s’ éveillera ) ، و دستکم بخشی از دنیای کهنه به آتش کشیده می شود، پنهان سازد.
در «لُکل» یعنی جائی که در آن موقع مقیم بود بی صبرانه منتظر اقدامات «قهرمانانه» بود. یکی از پیروانش شرح می دهد که چگونه:
«شکست کمون را پیش بینی می کرد، اما چیزی را که ورای هر چیز دیگری می خواست این بود که پایانی پر ارج داشته باشد. پیشاپیش از آن سخن می گفت و اظهار می داشت:
 
 
 
 
 
 
 
 
«دوستان! آیا ضرورتی نیست که کاخ های «تویلری» ( Tuilleries ) به آتش کشیده شود؟ و وقتی کاخ های«تویلری» در آتش سوختند، – گر چه عموماً آهسته گام بر می داشت –با قدم های سریع وارد اتاق اجتماعات شده، با عصایش به روی میز کوبید و فریاد زد:
«بسیار خوب، دوستان، کاخ های «تویلری» در آتش اند. همگی یک دور مشروب مهمان من هستید!» (55)
 
«باکونین» تماسی با پاریس نداشت. آنچه در آنجا رخ داد مستقل از او، مستقل از توصیه ها و کمک او بود.
امکانات مارکس هم در اعمال نفوذ در رخدادهای پاریس چندان بهتر نبود. پیام های شورای منطقه ای پاریس   به «شورای عمومی» بغایت اندک بود. در حوالی اواخر آوریل، مارکس از این شکایت داشت که «شورای عمومی» حتا یک نامه هم از شعبهء پاریس دریافت نکرده است. درست است که او از اواخر مارس فرستادهء ویژه ای یعنی کفاش «اوگوست سراییه» ( Auguste Serraillier ) را به پاریس گسیل داشته بود، اما از «سراییه» در برابر قشقرق و عربده کشی های «ژاکوبن ها» کاری ساخته نبود. در این جهت، «پیا» و «وزینیه» بویژه دست بالا را داشتند و کمکی را که «سراییه» از «شورای عمومی» می خواست، دردی از دردهای او را درمان نکرد. «سراییه» که در موارد دیگر عالی و پرشور بود، حتا در حد یک خبرنگار هم کارآمدی نشان نداد و مارکس عملاً از او هیچ اطلاعی کسب نکرد. دشواری های حفظ مکاتبات منظم بین لندن و پاریس ِ محاصره شده، البته که بسیار بزرگ بودند. مارکس موفق شد بصورت گهگاهی با استفاده از یک تاجر آلمانی، اطلاعاتی را به پاریس قاچاق کند و دو یا سه نامه هم حتا به دست «وَرلَن» و «فرنکل» یعنی رهبران کموناردها برساند. اما این هم در کنار شواهد دیگر نشاندهندهء محدودیت دامنه ای بود که مارکس قادر بود روی «کمون» تأثیر بگذارد. اما دستکم می توانست بنفع آن اقدام کند. (56)
 
-------------------------------------------------------------------------
 
 
 
 
 
 
(45) The original text is quoted here; the first edition of the present work contained a somewhat different one, ending with the statement: “Our revolution has not yet come, but we shall make it, and, when we are rid of the Prussians, we shall lay the foundations in a revolutionary fashion of the egalitarian siciety of which we dream.”
This is a circular of the Paris federal council. It is addressed to provincial members of the International, informing them of the activities and participation in national defence of their Parisian colleagues, and can be dated from mid-September 1870.
 
(46) On Lavrov in Paris , cf. Parizhkaya Kommuna , Petrograd , 1919; this letter is quoted on p. 80. See also Venturi, ch . XVIII.
 
(47) 12 September 1874 . MEW, XXXIII, p. 642.
 
(48) Gambon had recently taken his seat in the National Assembly in Bordeaux . This radical with vaguely socialist leanings had figured on the list supported by the Paris members of the International. Like Pyat , another radical elected with the aid of the votes of members of the International, he consulted it on “the course of action to be taken in the light if the attitude of the National Assembly”. cf. Les S é ances officielles de l’Internationale à Paris pendant le siège et pendant la Commune , Paris , E. Lachaud , 1872, p. 98. The reply quoted here is signed by “one of the secretaries for France ” (Henri Goullé ) and was calmly accompanied by a summons to attend the session of 22 March.
 
(49) 17 September 1874 . MEW, XXXIII, p. 642.
 
(50) 12 April 1871 . ibid., p. 205.
 
(51) ibid., p. 200.
 
(52) To Leo Fr änkel and Louis- Eugène   Varlin , 13 May 1871 , ibid., p. 226.
 
(53) 22 February 1881 . MEW, XXXV, p. 160.
 
(54) 5 April 1871 . J. Guillaume, II, p. 140.
 
(55) ibid., p. 140 and p. 154.
 
(56) Through an intermediary Marx sent the Communards details about the secret agreement between Bismarck and Jules Favre for joint action with a view to the “re-establishment of order in Paris”, as well as “advice” on how to thwart these plans. cf. the letter to Fr änkel and Varlin of 13 May 1871 quoted above. In a letter to Beesly of 12 May 1871 Marx said he had this information from Bismarck ’s “right hand” (according to MEW, Johannes Miquel , an ex-member of the Commuinist League). Through the agency of Engels , he sent them to Lafargue at Bordeaux . Cf. MEW, XXXIII, pp. 226-8; Chronik , 1934, p. 300.