دعوای آدم و حوّا (طنز)
به بهانه هشت مارس


عسگر آهنین


• آدم: آخه مگه خدا ممنوع نکرده بود، که از میوه آن درخت ممنوع بخوریم؟
حوا: واقعا که تو آدم بشو نیستی! خب مرد، آن درخت، « درخت معرفت» بود! اگه از میوه اش نمی خوردی که آدم نمی شدی، بی معرفت!
آدم: خب آن کوچک و بزرگ کردن برگ انجیرت دیگه واسه چی بود؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۷ اسفند ۱٣٨۶ -  ۷ مارس ۲۰۰٨


هشتاد در صد متقاضیان طلاق را در ایران زنان تشکیل میدهند. علت اختلافات خانوادگی هم البته، به گفته فریدون امیرآبادی، سرپرست شورای حل اختلاف خانواده قوه قضاییه « توقعات نا بجای زن» است. این زنان البته حق طلاق ندارند و در حالی که فریاد می کشند :همسایه ها یاری کنید ، تا من شوهر داری کنم ، باید این دستاورد بزرگ« انقلاب   اهل ذکر» برای جنس مذکر را بپذیرند ، چرا که به گفته آقا : اگر حق طلاق را به آنها بدهیم، همه مردها مجرد خواهند ماند! وی حتا صدور حکم طلاق به خاطر اعتیاد را « یک اصل منسوخ شده»   دانست ! این هم یکی دیگر از دستاورد های انقلاب اسلامی برای زنان، و« مقام والای زن در اسلام» !
اما قضیه به این سادگی ها هم نیست ! بسیاری از این « بگو مگوی اجناس» ، که خود یکی از زمینه های « بزن بزن تمدن ها » هم هست، ریشه در ادیان « مذکرالفکر» سه گانه ابراهیمی دارد. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، اگر گوشه ی چشمی به « افسانه آفرینش » در کتب ( نسبتا ) مقدس بیاندازند ، احتمالا، صد در صد این دعوای ازلی، وتا گذار از جامعه مردانه و رسیدن به جامعه انسانی ، هنوز، ابدی را به زبان امروزین ، چنین خواهند دید:
 
دعوای آدم و حوّا
----------------
آدم: اصلا هر بلایی که سر ما اومد، از همین قروغمزه های تو اومد !
حوا: تو هم که قربونش برم اصلا آمادگی ی بلا پذیری را نداشتی !
آدم: خب تو منو از راه بدر کردی ؛ با آن سیب سرخ و آن برگ انجیرت !
حوا: خب می خواستی دلگی و هیزی نکنی! آدم به پررویی تو من ندیدم!
آدم: نمی تونی هم ببینی! یه آدم تو دنیاست، اون هم منم!
حوا: خوبه خوبه، این همه منم منم نکن ! خربزه خوردی پای لرزش هم باس بشینی! منظورم سیبه البته!
آدم: آخه مگه خدا ممنوع نکرده بود، که از میوه آن درخت ممنوع بخوریم؟
حوا: واقعا که تو آدم بشو نیستی! خب مرد، آن درخت، « درخت معرفت» بود! اگه از میوه اش نمی خوردی که آدم نمی شدی ، بی معرفت !
آدم: خب آن کوچک و بزرگ کردن برگ انجیرت دیگه واسه چی بود؟
حوا: بجای گیردادن به لباس ما، فکری به حال اون ریش کوفتی ات بکن، که خدا به عنوان زینت بهت داده وعین میمونت کرده! بیخود که نیست میگن انسان از جنس میمونه!
آدم: خب همون بزرگ و کوچک کردن برگ انجیرت باعث شد که مد راه افتاد و نسل در نسل بجه ها مونو به جون هم انداخت!
حوا: خب همجنسای توان که شلوغش کردن و، عین خودت هی نق میزنن! تا حالا دیدی همجنسای من به همجنسای تو بگن چی بپوش، چی نپوش؛ بدجنس؟!
آدم، پس از مکثی کوتاه : عزیزم بیا بشین کنار خودم!
حوا: ها، چی شد که وسط دعوا یهو عشقت گل کرد؟
آدم: عشق نیست بابا، از دیدن قیافه ات خسته شدم!
حوا: قیافه خودتو توی آب ندیدی!
آدم: آخه می ترسم شیفته ی خودم بشم و اونقدربه خودم خیره بشم، که با کلّه بیافتم تواب و ، غرق شم!
حوا: نترس عزیزم ، غرق نمیشی، فقط ممکنه از دیدن قیافه خودت زهره ترک بشی!
آدم: حالا میشه بگی این دعوای ما تا کی ادامه داره؟
حوا: چه می دونم، شاید تا وقتی که تو واقعا آدم بشی!
آدم، با عصبانیت : خب بگو تا ابد دیگه!
 
* نمی دانم چرا پس از نوشتن این مطلب یاد ِ« کارل کراس »، طنز نویس اطریشی افتادم که گفت : « این عادت ما مردان است که به زنان در حرف پربها بدهیم، تا بتوانیم در عمل به آنها کم بها بدهیم !»
      
                                 
 
 
 
 
  لندن و آلمان- ژانویه و فوریه و مارس ۲۰۰٨