ماشین زمان *
طنز


عسگر آهنین


• عهد عتیقه اینجا
خون چه رقیقه اینجا
بالا رفتیم دوغ بود
رحمت شون دروغ بود
پایین اومدیم ماست بود
زحمت شون راست بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٨ بهمن ۱٣٨۶ -  ۲٨ ژانويه ۲۰۰٨


سوار ماشین زمان می شویم
دنده عقب می رویم
مقصدمون بلاد « عهد عتیق».
شنیده ام که مردمش
ملایم اند و رقیق
رهبراشون با مردمانش رفیق!
* * *
ماشینو نگه میدارم
پس پسکی پا رو زمین می ذارم
رومو که بر می گردونم
زهره ترک می شوم:

یه عده چش ندارن
یه عده دندون ندارن
یه عده شون دس ندارن
یه عده هم پا ندارن.
هی چشامو می بندم و وامی کنم
مردمو تماشا می کنم
میگم که کابوسه همش!
یه بازی ی لوسه همش!
همه رو تماشا می کنم
می بینم و حاشا می کنم!
***
میرم به سوی میدونا
یه عده مثل میمونا
بالاو پایین می پرن
داغ می کنن
بخار می دن
جیغ می کشن
شعار می دن:
قندون به جای قندون!
پشم برابرپشم!
می ترسم و پس پسکی در میرم
میگم که کابوسه همش!
یه بازی ی لوسه همش!
هی چشامو می بندم و وامی کنم
از نو تماشا می کنم
می بینم و حاشا می کنم!
***
میرم به سمت دیگری
زیر لبی قر می زنم:
چه مردم کله خری!
یهو می بینم:
یه قاری قار قارمی کنه
توی صداش یه چیزی هس
آدمو بیزار می کنه.
مردای ریش و سبیلو
قیافه شون عین لولو
یعنی که لولوخورخوره
همونی که آدم می خوره
زنی رو کردن تو چاله
سنگ می زنن توی سر اون بیچاره!

از خودم و ازآدما
بیزارومنفورمی شم
از اونجا هم دور می شم
میگم که کابوسه همش!
یه بازی ی لوسه همش!
***
میرم به سمت بازار
دورمی شم از مردم، مردم آزار
همه جا منار می بینم
هر جا منار می بینم
چوبه ی دار می بینم
عبا و دستار می بینم:
مردی کتابی دستشه
قاری یه، قار قار می کنه
نمی دونم صداش چرا
آدمو بیزار می کنه؟
چیزی میگه که ساس داره!
- آقا چی میگن راجع به ساس؟
- آقا میگن: حکم قصاص!
زنی رو با چادرنماز، دار می زنن
مردی رو با چشمای باز، دارمی زنن
میگم: عجب عدالتی!
به این می گن: برابری!

قاری یه قار قار می کنه
جارچیه جار جار می کنه
یه عده هم تو میدون
دارن تماشا می کنن
خودشونو حاشا می کنن؟
دو سه تا شونم زار می زنن
زار توی بازار می زنن
طاقت دیدن ندارم
از اونجا هم در می رم
این ور و اون ور می رم ...
***
دویدم و دویدم
پای کوهی رسیدم
چشمه ی آبی دیدم
به سوی آن دویدم
تا که به آب رسیدم،
صدای قاری اومد
صداشو که شنیدم،
تو سوراخی چپیدم
تالاپ
تالاپ
دو نفرو از بلندی،
پرت شون کردن تو دره!
خوب که نیگا می کنم
یه دست و یک پاشونو کردن اره!
این دیگه نه قصه ی سوسک وساسه
نه قصه ی شازده ی خوش لباسه
حدوده و، قصاصه!
عهد عتیقه اینجا
خون چه رقیقه اینجا
بالا رفتیم دوغ بود
رحمت شون دروغ بود
پایین اومدیم ماست بود
زحمت شون راست بود
دیگه نه تماشا می کنم
نه چیزی رو حاشا می کنم.
***
سوار ماشین زمان می شویم
دنده عقب می رویم
دنده عقب تا به کجا می رویم؟

                                       آلمان ۱٨.۰۱.۲۰۰٨

*ماشین زمان- نام رمانی از«اچ. جی. ولز» نویسنده انگلیسی است.