امتناع کمدی


مازیار سمیعی


• این بار پرومته را نه در کوه های قفقاز، که در تپه های اوین به بند کشیده اند. به جای عقابی که همواره جگر او را از هم بدرد، بازجویانی هستند که گوشه کنار مغز او را با چنگال های برنده خویش می کاوند، گوشه کنار ذهنی که آگاهی همچون جگر پرومته هر روز جوانه می زند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۱ دی ۱٣٨۶ -  ۱ ژانويه ۲۰۰٨


تاریخ برای نیروهای اجتماعی مترقی ایرانی بر خلاف قول مشهور مارکس، که محمد قوچانی نیز آن را بسیار می پسندد، به هنگام تکرار صورت یک کمدی فلاکت بار را به خود نمی گیرد. بل می توان ادعا کرد که پس از انقلاب مشروطه، این تاریخ مکرر، پیوسته شکلی تراژیک به خود گرفته است. ماجرای بازداشت گسترده دانشجویان پیش از مراسم شانزدهم آذر ماه امسال را اگر به قوچانی بسپاریم به شکل یک تراژدی ایرانی به تصویر می کشد؛ حکایت قتل فرزند به دست پدر: "...دولت محمود احمدی نژاد که بی توجه به برادران دینی اش در ترکیه ، مصر و ... با چپگرایان پوپولیست آمریکای لاتین عهد اخوت بسته و فرزندان چریک آرژانتینی را برای گرامیداشت چریک مسلمان به ایران دعوت کرده بود، برادران ایدئولوژیک حکومت های سوسیالیستی را بر نتافت و فرزندان معنوی چریک خوش سیما را به زندان اوین دعوت کرد. به این ترتیب دولتی که خود بسترساز ظهور چپگرایان کوچک بود، خود به امحای آنان از عرصه دانشگاه اقدام کرد؛ رستمی که سهراب را در ترکستان به حال خویش رها کرده بود، چون او را در برابر خویش دید کمر به قتلش بست. البته از میان رفتن تفکرات کهنه و سست مارکسیست - لنینیستی در دانشگاه، که باید پیش از هر چیز گاه دانش باشد، مصیبتی نیست که بخواهیم بر آن مویه کنیم، اما همچنین باید از خود بپرسیم که پیوند برادرانه با پدران این سوسول سوسیالیست های جوان مصیبتی گران تر برای دولت ایران اسلامی نیست؟"
رد ادعای رابطه پدر- فرزندی میان حکومت احمدی نژاد و دانشجویان بازداشتی البته نه محتاج رجوع به شناسنامه است نه تست ژنتیک، که سیمای این دو خود بیانگر عدم پیوندی خانوادگی است، شباهتی هم اگر هست به دلیل هم وطن بودن این دو است.
همین ماجرا توسط بسیاری همچون تعزیه ای به اجرا در می آید و چونان یک تراژدی شیعی روایت می شود؛ حکایت شهادت اولیا به دست اشقیا: "حال عزیزترین فرزندان آب و خاک، سرآمدان نسل خود، دانشجویانی که هر یک تجسم آزادی و برابری اند، کسانی که لحظه لحظه با بودنشان انسان را نفس کشیده اند، شب های سرد و سیاه اوین را در تنهایی و تاریکی به صبح می رسانند، با استواری زیر مخوف ترین شکنجه های دستگاه جهنمی، با مقاومت در برابر بازجویانی که تجسد پست ترین صفات انسانی اند. رفیقان ما اگر چه در بندند، آزادترینانند، اندیشه آزاد آنان تا تاریخ هست خواهد بود، گیریم خودشان به دست عمال استبداد به بند کشیده شوند." بازیگران این تراژدی را اما اگر پیش از این به یاد بیاوریم، روشن می شود که از اولیا نبوده اند و صرف زندان رفتن نیز نمی تواند در سیر و سلوکی کمال جویانه آنان را بدین مقام رساند.
راوی اگر هوشمندتر باشد قصه را چون یک تراژدی یونانی بازگو می کند؛ حکایت عذاب و عقاب بشر عصیانگر به دست خدایان: "جرم پرومته چیزی نبود مگر گشودن چشم آدمیان به نور و در آوردن آتش از انحصار خدایان. جرم دانشجویان زندانی نیز چیزی نیست مگر بردن آگاهی میان توده ها، مگر جسارت پا را از مرزهای تنگ خویش فراتر نهادن. این بار پرومته را نه در کوه های قفقاز، که در تپه های اوین به بند کشیده اند. به جای عقابی که همواره جگر او را از هم بدرد، بازجویانی هستند که گوشه کنار مغز او را با چنگال های برنده خویش می کاوند، گوشه کنار ذهنی که آگاهی همچون جگر پرومته هر روز جوانه می زند."
صرف نظر از این که داستان مورد نظر با کدام یک از تراژدی های مذکور تطابق دارد، ایرادی اساسی بر شیوه روایت تراژیک این داستان وارد است، به ویژه وقتی که برای نقش آفرینان این داستان عملا نه نوشدارویی در کار است، نه بهشت برینی پس از شهادت و نه هرکولی که بخواهد آنان را از بند برهاند. یکی از ایرادات این شیوه روایی آن است که منطق زیباشناختی را به جای منطق مبارزه اجتماعی می گیرد، به این ترتیب شهدای هر چه بیشتر، نمایش های با شکوه تر و ... برای افزایش بار دراماتیک داستان ضرورت می یابد، غافل از این که گر چه مبارزه اجتماعی از منطق مهوع هزینه - فایده تن می زند، اما به هیچ روی در پی افزایش شمار شهدا و قربانیان خویش و حجم اشک های ریخته شده بر آن ها نیست. تاریخ تراژدی را بسیار بر نیروهای اجتماعی ترقی خواه ایرانی تحمیل کرده است، آن ها خود نیز البته مشتاق روایت داستان های تراژیک هستند، اما آن چه بیش از هر چیز به آن نیاز داریم یک پایان بندی خوش است.