شرنگ حسادت (۲)


نیکروز اولاداعظمی


• حسدورزی به همنوعان با حاملان موضوع بیان نوعی خشم است که در دو وجه درونی و بیرونی بروز می کند. در وجه درونی خشم به خویشتن خود است، در وجه بیرونی اش خشم به دیگری ست که می تواند بسیار خطرناک و تا حد نیستی و نابودی پیش رود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۹ آذر ۱٣٨۶ -  ۱۰ دسامبر ۲۰۰۷


تصحیح و پوزش از خوانندگان محترم؛ در بخش نخست این مطلب بجای واژگان مرئی و نامرئی، مرعی و نامرعی نوشته شده است که بدینوسیله تصحیح و از دوست گرامی که این تذکر بجا را گوشزد نمودند نهایت تشکر و از خواننده عزیز شرمسارم.

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بماند بر درد خود پرستی

حسدورزی به همنوعان با حاملان موضوع ( بیان و طرح نظر، موقعیت اجتماعی و یا موفقیت در عرصه هایی، مسئولیت ویا مأموریت فرد، شایستگی ها و یا ابتکاری و بسیاری موضوعات دیگر)، بیان نوعی خشم است که در دو وجه درونی و بیرونی بروز می کند. در وجه درونی خشم به خویشتن خود است، زیرا احساس "حقارت" نسبت به برتری دیگری فرد را می آزارد و چون از حد افسردن می گذرد شکل خشونت درونی و در صورت مزمن شدن بیرونی می گردد، در وجه بیرونی اش خشم به دیگری ست که می تواند بسیار خطرناک و تا حد نیستی و نابودی پیش رود، زیرا هیچ چیز بدتر از احساس "حقارت" کردن نیست، در بهترین حالت می تواند بی معنی و بی اهمیت جلوه دادن موقعیت و موفقیتی باشد که فرد را نه در ظاهر بلکه باطنأ دچار مشکل "حقارت" ساخته است. در هر دو حالت درونی و بیرونی اگر از حد افسرده شدن فرد پا فراتر نهد در آنصورت بروز خشم حتمی ست، زیرا افسرده شدن نسبت به موضوع و موقعیتی نشان کنترل خشونت است، و اگر ابسار کنترل از کف رود، مرحله ای حاد در شکل خشونت بروز می کند.
در هر دو وجه درونی و بیرونی، نوعی ضعف و کمبود که روند شکل گیری شخصیت بر اثر نوع تعلیم و تربیت، شرایط و موقعیت خاصی که فرد در آن سپری نموده بروز کرده و حاکی از دچار نوعی عارضه روحی است، این عارضه روحی به دلیل آسیب دیده گی اش شخص را از حالت عادی تمرکز به تعامل و رقابت باز داشته و به حسد ورزیدن به هر آنچه که تصور می کند خود از عهده آن بر نمی آید می کشاند. لازم به تذکر است که بروز حسادت دلایل متفاوتی دارد بعنوان مثال؛ فرد برای عهده دار شدن کاری و مسئولیتی به جهت امکانات دچار معذوریت باشد و یا حتی بدلیل بی علاقگی نسبت به کار معین زیر بار مسئولیت آن نرود، به هر حال از حیث رقابتی در پروسه تحقق آن حضور نداشته و یا حضورش بسیار بی رنگ باشد، اگر عدم شرکت در رقابت بدلیل حس ناتوانی او و توانایی دیگری از سوی فرد محاسبه گردد، امکان بروز حسادت با نشانه هایی از هیچ و پوچ جلوه دادن و بی اهمیت خواندن تا حد بدگوئی از آن موقعیت قابل پیشبینی ست، در این پروسه‍ی رفتاری و برخورد با دیگران( کنش و واکنش) چون خصلت رقابتی در آن مشهود نمی باشد، ویژگی احساسی در فرد تقویت شده و احتمال بروز حسادت به شکل کینه ورزیدن از ضریب بالایی برخوردار می گردد،خشونت از ویژگی چنین موقعیتی ست اگر فرد نتواند بر اعمال خود کنترل و داوطلبانه افسرده شدن موقت را بپذیرد، آنروی دیگر سکه عارضه مزمن روانی و روان پریشی بعد از دوره خشونت است که فرد را در خود مچاله می کند و هر نوع تأمل برای گام نهادن به حالت طبیعی کنترل از خود با مشکل مواجه شده و تقریبأ ناممکن می گردد.
می دانیم داروی شفای حسادت تن دادن به رقابت سالم است که می تواند در عمل بوسیله قوانین نانوشته رفتاری از سوی کنشگران بوجود آید، در این وضعیت یعنی پیوستن به رقابت آزاد و سالم، قدرت ضریب کنترل فرد نسبت به رفتار خود تقویت شده و به همان اندازه از قدرت عاطفه محض کاسته می شود و بدین سان انسان مجال می یابد تا درون و برون خود را تحت کنترل در آورده و بر خشم خود بطور نسبی فائق آید. اگر ضریب قدرت اراده خرد در ضعف باشد و نیروی احساس حسادت بالا و روحیه رقابت پایین، معنایش آنسنت که کنترل عقلانی بر خویشتن مهیا نیست و انسان می تواند بگونه دیگری همچون اگویست در کنار روان پریشی و خشونت طلبی حالات خود را بنمایاند، در این شرایط نردبان "ارتقاء" قدرت او به حد خدایی رسیده و همه را بنده در گاه خود می پندارد. مرحله اگویستی یعنی مرحله خودپسندی و خودشیفتگی، فرد از هر حیث خود را از دیگران با "کفایت" تر و در دنیای محدود و خیالی خود، خود را در جایگاه رفیع که گویا همه ثناگوی فکر و ابتکار و رفتار او هستند، می بیند، اما به واقع در باورمندی مطلق به خود،"در دشت های دیگری گردونه می تازد." و این گردونه تاختنش نه اینکه بدیعی و بدیهی نیست بلکه نوعی بیماری که با روح صدمه دیده اش هم بالحاظ اجتماعی و هم حالت تشخصی او ارتباط دارد.
خشم ناشی از حسادت می تواند تا حد تلاش برای محو فیزیکی فرد مورد غضب حسادت واقع شده، پیش رود، زیرا خشم پایان منطق واز نوع قانون غیر از تساهل است، زبانش تند و تیز و اصولأ تندخویی کرداری ست، دامنه خشم بدلیل عدم کنترل فرد بر رفتار خود گسترده و تا حد نابودی دیگران پیش می رود.
عارضه روانی مستولی بر فرد بر اثر حسادت مزمن بگونه ایست که، فرد نه اینکه به عمل و رفتار خود نمی اندیشد بلکه نه می تواند و نه می خواهد که بتواند بیندیشد که دیگران در پیرامون او نسبت به او چگونه فکر می کنند، زیرا خویشتن او همچون برج عاج نشینی مملو از حس خود بزرگ بینی و خود پرستی مبدل شده است، و مانند آن عقاب مغروری که اوج می گرفت و می گفت: در نظر ما اگر یکی پشه بجنبد\ جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست، اما بعد دیدیم بر سر آن عقابی که منی کرد چها خواست.
گنجایش قوه اراده انسان به حدی است که در صورت روش های صحیح می تواند احساس و عاطفه را کنترل نموده تا نتواند بر روشهای منطق پیشی گیرد، احساس ما کسبی و خصایلی دارد که بر اثر روشها و شیوه صحیح تربیتی و   آموزشی می تواند تحت کنترل منطق و خرد جهت نوع خاصی از ویژگی رفتاری در انسان نمود نماید، ماهیتی نیست بلکه بعنوان هویت در یک محدوده خاص و با وجود زمینه های پیشین، نوع رفتاری و چگونگی کسب تربیتی و روش های اتخاذ شده و نیز آگاهی های فرد نسبت به خویشتن خویش، حد و حدود اختیار و اراده برای تصمیم گیری ها بر مبنای فردیت یافتگی فرد، مطرح است و چون همه آنها متأثر از کنش های فردی و اجتماعی ست، مستعد تغییر و کنترل است.
از آنجایی که نحوه کردارهای ما از نظر حجم آگاهی های موجود و اطلاعات و احتمالأ ناتوانی ها محدود است، نتیجه کردار احتمالأ همانی نیست که در ابتدا انگاشته و خواسته می شد، بنابراین همیشه در صدی از شک و تردید در راستای یک عمل در حال انجام می تواند حاصلی غافلگیرکننده نداشته باشد و تئوری و یا نظریه متناسب با آن تنظیم گردد که ابتدا به ساکن به گونه دیگری بوده است. کسی که چنین معیاری را رعایت ننماید به سهولت در دام اعتماد بنفس کاذب افتاده و به سمت گرایش کاملأ احساسی رهنمون میگردد،( خصوصأ اگر نتایج به بار آمده خواسته اولیه او را مشمول نگردد) به عبارتی دیگر فرد می بایست محدودیت های موجود، ضعف و کمبودها و بسیاری رفتارها که در باره اش نیاندیشه بود، پذیرفته تا نتایج حاصل از آن کردار او را به دست انداز نومیدی نیافکند در غیر این صورت می تواند همه تقصیرها را به گردن خود تأویل نموده و با لجام گسیختگی به سمت روش احساسی نسبت به مسائل جاری حرکت کند، شکست روح آدمی را می آزارد اما بیشترین آزردگی تسلیم شدن در برابر شکست است، زیرا مسیر حرکت و تصمیمات منطبق بر عقل نسبت به موضوعات، سد شده و روش و رفتار عاطفی از جمله حسدورزی به دیگران بعنوان داشتن برخی توانایی ها در انجام کاری، و اینکه کارهای دیگری سر و سامان می پذیرد اما او همیشه طعم تلخ شکست را می چشد و بقول معروف پای لنگش می لرزد، بر او حادث می گردد.
اگر در ابتدای امر پذیرش و قبول شک در کردار تأمین گردد در آنصورت حاصل کردار هر چه که باشد در فرد شوک ایجاد نمی کند، بلکه نقش فرد در تسلط و کنترل بر خود و اعمال خود، توازن منظمی را در واکنش فرد نسبت به نتایج اولیه مورد نظر و ثانویه در نظر نگرفته شده (نتیجه) بر قرار نموده و تعادل روحی شخص را در پیچیده گی های فرایند طی شده محفوظ می نماید، ماجرای حسدورزی کراسوس به داموکلس و شیخ فضل الله نوری به بهبهانی و طباطبایی، شاه ایران به مصدق(بخاطر محبوبیت مردمی مصدق)، نرون، استالین و هیتلر حاکی از آنست که این افراد نسبت به کردار خود، اعتقادات و جایگاهی که در آن قرار گرفته بودند بگونه ای بر آنها شیفتگی و خود بزرگ بینی ایجاد نموده بود که قادر نبودند فضای جدید و پیچیدگی های آنرا درک کنند، آنها کما فی السابق بر مبنای برداشتهای اولیه و نتایجی که می بایست به بار نشیند، مغرور بودند. در حالیکه فضای جدید راه وچاره جدید، اندیشه و کردار بدیع می طلبد، اما چون چنین نشد، احساس بر خرد رجحان یافت و آنچنان تخریبی را در جهان بوجود آورد که لکه ننگ آن هنوز از دامن بشریت پاک نشده است.
مهمترین بیماری روحی و روانی که می تواند انجمنی را از هم بپاشد حسادت است که به شکل های گوناگون همچون دامن زدن به اختلافات، بی اهمیت جلوه دادن عمل دیگری و یا در صورت اهمیت یافتن توطئه گری علیه آن، شرایط را برای طرد افراد فعال در جمع فراهم نمودن، مارک چسباندن، تلاش در بازدارندگی فرد و همه اینها از طروق فرافکنی نمودن بروز نموده و منجر به تضادها و منازعات در محیط موقعیت های کنشگران سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی میگردد.
شک کردن به همراه اعتماد بنفس در فرد، فی نفسه فرد را در مقابل انواع بلایای روحی و روانی فردی و اجتماعی که در قالب های گوناگون نظیر خودپسندی، خودباوری محض، خود را نوک کوه دیدن و دیگری را در زیر، واکسینه کرده و شرایط مناسبی را برای همکاری و تعاون در زمینه های مربوط به زندگانی اجتماعی که ضرورت وجودی ما را تشکیل می دهد، فراهم می سازد. بنابراین مقاومت و مقابله در برابر رفتار حسادت طلبانه کور، از طریق برقراری توازن بین شک کردن و حد معقول اعتماد بنفس از سوی فرد در موضوعات و پدیده ها، میسر می گردد.
من می اندیشم پس شک می کنم، این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، هیچ یک از این دو بدون هم وچود نخواهند داشت، حاکم بودن امر و قانون طبیعت بر حیوان بر صحت این موضوع دلالت دارد، حیوان چون نمی تواند بیاندیشد در نتیجه شک هم نمی کند. شک کردن موجب تقویت اندیشه نیز می شود زیرا شک، بروز و کشف اطلاعات جدید را محتمل ساخته و اندیشه مربوط بدان شکل بخشیده می شود. اعتماد بنفس دارم، چون می پذیرم که اندیشه من حقیقت یکتا نیست ( بر اساس روشهای سنتی تعقل عکس آن صادق است، بدین ترتیب که اندیشه و پیشبرد امری از سوی فرد تنها حقیقتی ست که قطعیت دارد و لاغیر)، دارا بودن حد و حدود معقولی از این دو خصیصه و ویژگی ( شک کردن و اعتماد بنفس) فردی می توان بر خشم ناشی از حسادت که عامل تباهی هاست فائق گشت.
ریشه های حسادت از ناتوانی و ناکامی های فرد ( توانایی و موفقیت دیگری) در زمینه های گوناگون، سرچشمه می گیرد، بدین معنی که انسان جهت انجام کاری خود را ناتوان و ضعیف احساس می کند و بجای دسترسی به آگاهی های لازم و اطلاعات مکفی جهت غلبه بر آن و تقویت روحیه خود، خصوصیات منفی دیگر تحریک شده و رشد میکند و چون کنترل خود را در تسلط بر رفتار از دست داده، نوعی از خودباختگی عارض میگردد.در این حالت فرد به هر وسیله ای برای اثبات حقانیت خود چنگ می اندازد حتی اگر به قیمت حقارت و نابودی نزدیکانش تمام شود، او می خواهد به هر ترتیبی ضعف خود را از انظار پوشیده نگاه دارد. در واقع حقانیت خود را در حقارت دیگری جستجو می کند، غافل از اینکه حقانیت فردی در تعادل رفتاری نسبت به موضوعات و مأموریت های فرد به مثابه بیان وتعریف هویت فردی و حقوق فردیتی نهفته و تداوم آن در شک و یقین است، اگر شک در موضوعات و سپس یقین به آنچه که موضوعیت یافته، مهیا نگردد، نظام فردیت می تواند با علامت سئوال مواجه شده و به مخاطره افتد، شک کردن پرسش می آفریند و این نیز منجر به وضوع یافتن موضوعی معین و آنگاه تقویت اعتماد بنفس در فرد برای انجام کار می گردد. اگر نتایج حاصله از کار و موضوع معین بگونه ای رقم نخورد که در ابتدا پنداشته می شد، در این صورت عمل او که با تعادل و کنترل بر خود همراه بوده به آسانی قادر خواهد بود تا عواملی که باعث بروز نتایج دیگری شده راشناسایی کرده و با ابزار جدید وارد صحنه عمل جهت تحقق آن گردد، ناگفته پیداست، ممکن است حتی با ابزار جدید نتوان انتظار خواست اولیه و یا ثانویه را به ثمر نشاند، اما فعالیت بر بستر ابزارها و راه کارهای جدید موجب تجارب کنشگر گشته و رویکرد به راه حل احساسی مسئله بی معنی جلوه خواهد نمود. کوشش در راه حل عقلانی مشکلات موضوع معین، فرد را وارد فاز جدیدی از دانستنی ها و آگاهی ها که دانش بعدی ذخیره شونده در ذهن است، میکند.
علم روانشناسی یکی از عوامل بروز خشم را ناکامی ها ذکر می کند، می دانیم که در حسادت نیز نوعی خشم نهفته است که در وضعیت معین درجه معینی از آن عیان می شود. بعنوان مثال؛ دیکتاتورها و مستبدین( همچون شاه سابق ایران و خمینی) در هر پُست و مقامی که جای گرفته باشند، تاب تحمل نظر مخالف خود را ندارند و هر آنچه که خود می اندیشند را بهترین ها به حال مردم و جامعه دانسته و در واقع خود را حق و بقیه اندیشه ها در جامعه‍ی را باطل تلقی نموده و به افکار عمومی القاء می کنند، از اینرو با پیگرد و سرکوبی آزاداندیشان و مردم سکوت قبرستانی را بر سراسر جامعه حاکم میکنند. بلحاظ روانشناسی مسئله، این رفتار جز حسدورزی که در نهایت به قدرت فردی منجر می شود چیز دیگری نیست، هنگامی که ظرفیت توان "حقانیت" فرد بوسیله اندیشه های دیگر به چالش کشیده شود، می تواند دو نوع شخصیت خلق گردد، یکی شخصیتی دموکرات همچون مصدق که تابع نقد در جامعه می شود و دیگری دیکتاتوری همچون محمد رضا شاه که حزب خود ساخته را هم ممنوع می کند چه رسد به تابع نقد جامعه بودن، دیکتاتورها، چون محبوبیت و مقبولیت خود را بواسطه ظهور اندیشه های دیگر از دست رفته می دانند از دو راه حل موجود هیچ کدام را بر نمی تابند و بدان تمکین نمیکنند، یکی دست شستن از فکری که فاجعه آفریده و مورد اقبال جامعه نیست و دوم عدم کنارگیری از مسند قدرت بوسیله آرای مردم، تن ندادن به انتخاب آزاد یعنی زورگویی و ارعاب فکر و اندیشه و این بلحاظ روانشناسی یعنی سمبل حسد ورزیدن تا حد نابودی دیگران و جامعه که هم اکنون شکل سخیف آنرا در چهارچوب نظام بغایت واپسگرای جمهوری اسلامی شاهد هستیم و معلوم نیست از این رهگذر چه حادثه شومی بر این مُلک و ملت بوقوع خواهد پیوست.

این سلسله بحث ادامه دارد