پدر سالاری درمانده
شعله ایرانی
•
این زنان جوان، دردی را نجوا میکنند که فریاد مشترک میلیونها زن این کشور است، حتی درد بسیاری دختران و زنان اهل بیت مردانِ در حاکمیت. از شورش اهل خانهی خودشان میترسند. منافع شخصیشان در میان است. حق چندهمسری، بساط صیغه و طلاقشان درمیان است. این است که بیش از پیش هراساناند. مسئلهی "برادران" شخصی است...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ آذر ۱٣٨۶ -
۷ دسامبر ۲۰۰۷
اکنون برای اولین بار در تاریخ ایران، پدرسالاری صاحب قدرتِ سیاسی با خواستهای مشخصِ جنبش وسیع و برابریخواهانهی زنان، روبرو شده است. جامعهی عرفی پدرسالار نیز مجبور است به خواستها و مسائلی توجه کند که دیگر چون گذشته، تنها از جانب احزاب سیاسی مدافع حقوق زنان ابراز نمیشود. خواستهایی که امروز از زبان خود زنان و به زبانِ شفافِ زنانه بیان میشوند. جامعهی ایران اکنون با هزاران هزار زنِ جوان که آزادیهای فردی و استقلال اقتصادی را حق مسلم و بدیهی خود میداند، روبروست.
روشن است که این جنبش یک شبه و به همت این یا آن فرد و یا یک سازمان و انجمن، به راه نیافتاده است. اگرچه با جسارت و عشق به آزادی زنانی رشد کرده که همبستگی را رمز دستیابی به حقوق انسانی میشناسند. این جنبش با مختصات و توانایی امروزینش، ریشه در تاریخ مبارزات آزادیخواهانهی سدهی اخیر جهان دارد و متاثر از رشد اقتصادی و صنعتی جامعهای است که دیگر از عهده ی انکار حضور زن در عرصهی اجتماع و رد ضرورت مشارکت موثرِ اقتصادی و فکری او بر نمیآید.
ساختار سیاسی حاکم بر ایران گرفتار تضادی شده است که حل ناگزیر آن، جامعه را دچار تلاطمها و تغییرات بزرگی میکند. ساختار بنیادگرایانه و شیوهی اعمال قدرت این نظام و چارچوب ایدئولوژیک و اخلاقیاش، از قوانین شعاری و ایستای مذهبی وام گرفته شده است. از سوی دیگر، همین دستگاه حکومتی جزمگرا و تئوکرات، با شتابی سرسامآور، نظام اقتصادی کشور را با خصوصیسازیهای فاجعهآفرین و نئولیبرالیستی، به نفع مشتی ایادی رشوه خوار و فاسد، دچار هرج و مرج بیسابقهایی کرده است. شرایطی که مشابه آنرا تنها در کشورهای تاراج شدهایی چون روسیه مشاهده میکنیم. از یک سو، مردم و بهویژه زنان را، با مجازاتهای قرون وسطایی، مجبور به پیروی از قوانین ناعادلانه میکند. از سوی دیگر، با رفتار و منش سیاسی داخلی و خارجیاش، روحیهی نئولیبرالی و اخلاقیات خودمدارانه و فردپرستانه را ترویج میکند. بر دروغ، دورویی و ریا، رشوهخواری، فریبکاری و کلاهبرداری، مصرفزدگی و زیادهخواهی، آب تطهیر میپاشد.
در چنین مراحل بحرانی، زنان اولین بازندگانند. آنان فقیرتریناند و کمقدرتترین. نه مردان حقوقشان را رعایت میکنند و نه حاکمیت و نظام بهرهکش سرمایهداری نوع بدوی، حقوق انسانی آنها را به رسمیت میشناسد. پس آسیبپذیرترند. ازیک سو از نظام حاکمه میخورند و از دیگر سو، در خانه و خیابان مورد سواستفاده و تعدی قرار میگیرند. همراه با کودکانشان لِه میشوند.
اما این معادله، همچون هر مسئلهی اجتماعی و اقتصادی، سوی دیگری هم دارد. بهرهکشان بیش از هر چیز به نیروی کار ارزان نیازمندند و بهرهکشی اقتصادی در روند رشدش، آن هم در کشوری که سودجویی فضیلت است، جنسیت نمیشناسد! پس زنان را به بازار کار فرامیخواند و بازار کار، یعنی زندگی اجتماعی و ملزومات آن. یعنی ضرورتِ وجود قوانین مدونی که آزادی تحرک زن را در شهر و خیابان، به منظور تامین نیروی تولید و افزایش مصرف، تضمین کند. مذهب و رسوم تا اندازهایی و تا مدتی میتوانند حدود و میزان تحرک زنان در اجتماع راکنترل کنند. اما نه برای همیشه و نه به طور کامل. پس قوانین، لاجرم بالاخره خود را با شرایط جدیدِ رشد بازار اقتصاد سرمایهداری تطبیق خواهند داد. کم و بیش، دیریا زود.
در بستر چنین شرایطی و در اعتراض به بیحقی کامل است که جنبشهای اجتماعی درکشور ما به سرعت رشد میکنند و کنشگران آگاه در کنار مردمانی که منافع بیواسطهایی در رشد این جنبشها و مبارزه برای بهبود شرایط زندگیشان دارند، قرار میگیرند. آرمانها و منافع مشترک در هم میآمیزند. این پروسه را نه کسی میتواند به شکل مصنوعی و زودرس سازمان دهد و نه با سرکوب، توطئه و تقلب، متوقف میشود.
جنبش زنان یکی از بهحقترین و ریشهدارترین، و البته جوانترین جنبشهای رهاییطلبانهی جهان است. توان و بقای چنین جنبشی وابسته به این گروه و آن انجمن، به این فرد و آن فعال نیست. البته آرمانخواهان همواره نقش مهم در رشد، جهتدهی و ارتقای مبارزات اجتماعی ایفا کردهاند. اما هیچ جنبش اجتماعی و آزادیخواهانهایی را در تاریخ مدرن با محو فیزیکی و به زندان انداختن فعالان آن نتوانستهاند به خاموشی وادارند. توانستهاند مدتی در این جا و آن جا سرکوب کنند. چند صباحی به سکوت وادارند. اما هرگز نتوانستهاند روند تاریخی، محتوم و منطقی رشدشان را متوقف سازند.
زنان در سراسر جهان، سهم برابر میخواهند. هرچند بسیاری میدانند که دیگر چیز زیادی برای تقسیم باقی نمانده است. مردانِ در حاکمیت، تاریخ را به فصل آخرش نزدیک کردهاند. مردسالاری و سرمایهداری همه چیز را به مرز نابودی کشانده، حتی زندگی گیاهان و جلبکهای دریایی را.
زنان در ایران نیز سهم برابر میخواهند و این برابریخواهی پایهی جنبشی شده که نه تنها دیگر قابل انکار نیست، بلکه پایههای دولتی پدرسالاری را میلرزاند.
جمهوری اسلامی فاقد شعور تاریخی و طبقاتیای که حاکمان جوامع سرمایهداری در روند رشد قانونمند و تدریجی کسب کردهاند، میباشد. مهندسان و کارگزاران جمهوری اسلامی کندذهنند و عقبافتاده. تفکر قبیلهایی دارند و دلارهای سرازیر شده سرگرمشان کرده، مِلک میخرند و بر تعداد زنان صیغهاییشان میافزایند. عمالش فکر میکنند اگر به شیوهی قبایل بدوی بگیرند و داغ کنند و در به در، پس "قائله" میخوابد.
نه! این قائله نه در این کشور و نه در هیچ گوشهی دیگر این جهان، دیگر نمیخوابد! این حقیقت ساده را حتی جرج بوشِ بنیادگرا هم فهمیده و روی آن حساب سیاسی باز میکند. حتی برخی گروهها و احزاب رقیب جمهوری اسلامی، از قِبل مسئلهی حقوق زنان برای خودشان دفتر و دستک فراهم میکنند و یک شبه شخصیتهای جهانی شبهفمینیست میسازند.
جهان کوچک شده. اینها دستپاچهاند! جمهوری اسلامی درمانده! کار جمهوری اسلامی آنقدر بیخ پیدا کرده و ریشههایش آنقدر پوسیده که دخترانی با قلم و برگی کاغذ برای جمعآوری امضا، «مشوششان» کرده. حسابی ترسیدهاند! میدانند که این زمزمه گوششان را کر خواهد کرد. میدانند که این دیگر حکایت حزب و سازمان نیست که ممنوعش کنند و اعضایش را قلع و قمع. این زنان جوان، دردی را نجوا میکنند که فریاد مشترک میلیونها زن این کشور است، حتی درد بسیاری دختران و زنان اهل بیت مردانِ در حاکمیت. از شورش اهل خانهی خودشان میترسند. منافع شخصیشان در میان است. حق چندهمسری، بساط صیغه و طلاقشان درمیان است. این است که بیش از پیش هراساناند. مسئله برایشان فقط "سیاسی و امنیتی" نیست. مسئلهی "برادران" شخصی است. آنقدر از مریم، روناک، دلارام، جلوه و... میترسند که حتی تاب دیدن آنها در خیابانهای قرق شده و خانههای شنود شده را هم ندارند. اصلا تحمل نفس کشیدن آزادانهی زنان را ندارند. باید هر روز یکی را طعمه کنند و خانوادهاش را با باجهای کلان تحت فشار قرار دهند.
باید چنین و چنان کنند تا "مردانهگیشان" محفوظ بماند. باید دستگیر کنند و در چاه اوین بیاندازند. فکر میکنند هنوز عهد ناصرالدینشاه است که طاهره خفه میکرد و در چاه میانداخت. طاهره قرهالعین یک تن بود. با این همه صدایش ماند و عاقبت فریاد شد.
غمانگیز است، شرم آور است، ولی غیرمنتظره نیست: "مردانهگی" حاکمان ایران در قرن بیست و یک، هنوز از ناصرالدین شاه قاجار هم رد نشده!
شعله ایرانی، نوامبر ۲۰۰۷
سرمقالهی نشریهی آوای زن شماره ی ۶۲
www.avayezan.org
avayezan@gmail.com
|