دستبند به جای بوسه!
بهزاد مهرانی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٨ مرداد ۱٣٨۶ -  ۹ اوت ۲۰۰۷


بر دستان کارگرانی که روز و روزگاری قرار بود بوسه زده شود، دستبند زده شد. از بوسه تا دستبند راهی بس طولانی است. و این فاصله را سال ها به تماشا نشسته ایم. هر روز با خود گفتیم شاید امروز دستبند بر دستان کارگر باشد اما فردا بوسه جای آن را خواهد گرفت. فرداهای بسیاری از راه رسید و نشانی از بوسه نیافتیم. گویا نان پر چرب دولت مردان رسالتشان را آنچنان مغلوب کرده است که وعده هاشان را از یاد برده اند. کارگر مانده است و دستان پینه بسته و درد بی نانی. کارگر مانده است و بی سرپناهی و شرمساری و گرسنگی. کاردهایی که، روزی قرار بود با آن، نان را به عدالت تقسیم کنند به کار بریدن زبان کارگر، کارگر افتاده است.
روز و روزگاری با کارگر قرار کردند که در کتاب های درسی کودکانشان، هماره بابا نان دارد. و هر چه کارگر در دایره المعارف ذهنش گشت و گذار کند، لغت گرسنگی را نخواهد یافت.

امروز اما بابا نان ندارد، بابا دستبند و پا بند دارد و کودکش باید روزی هزار بار در دفتر مشق کودکیش جریمه بنویسد که "بابا نان ندارد. آری بابا نان ندارد و کودک بابای در بند دارد.
بابا نان ندارد، چون به جای کارخانه ای که برایش نساختند، زندان ساخته اند. قرار شد که کودک در مدرسه بیاموزد، "توانا بود هر که دانا بود، اما امروز روزی صد بار جریمه می نویسد که "توانا بود هر که حاکم بود".
کودک عزیزم به گستردگی جهان بنویس. بابا نان ندارد، بنویس بابا را بیکار کردند، اما هر چه از نداشتن های پدرت نوشتی، در آخرین سطرش بنویس، بابا اینهمه ندارد اما شرف به سفره رنگین نداده است. بنویس بابا شرافت دارد. بنویس پدر هیچ گاه نخواست کنار مطبخ ارباب با آرامش روزگار بگذراند.
آری بنویس، بنویس:
- "درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف، چون باد.
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم،آزاد." (مهدی اخوان ثالث)