سوسیالیست ها و تشکل توده ای کارگران
(نکاتی در باره شیوه برخورد به تشکل توده ای)


امیر پیام


• تا زمانی که خطا و لغزش جدی علیه منافع طبقه کارگر رخ نداده است، که آرزو می کنیم و تلاش می کنیم هیچوقت رخ ندهد، سندیکای کارگران واحد شایسته وسیع ترین و گسترده ترین حمایت های جنبش سوسیالیستی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٨ تير ۱٣٨۶ -  ۹ ژوئيه ۲۰۰۷


اگر اعتقاد وتعهد به هدف نهایی طبقه کارگر، یعنی تعهد به رهایی از نظام بردگی سرمایه از طریق برپایی انقلاب کارگری و الغای مالکیت بورژوایی برابزار و وسایل تولید و الغای کار مزدی و دولت و طبقات و در یک کلام برقراری جامعه کمونیستی، نزد اغلب ما فعالین سوسیالیستی طبقه کارگر ایران نقطه قدرت این طبقه است؛ در مقابل ناتوانی ما در درک ملزومات عملی حرکت بسمت این هدف نهایی و برپایی تشکلات توده ای در محیط های کار و به میدان آوردن میلیونی توده های کارگر که بدون حضور آنان هیچ صحبتی از سوسیالیسم نمی تواند در میان باشد؛ و همچنین ناتوانی ما در درک پیچیدگی ها و ظرافت های تاکتیکی و استراتژیکی به عمده ترین ضعف جنبش ما تبدیل شده است. آنچنان ضعفی که در صورت تداوم می تواند گرایش سوسیالیستی را در حاشیه بستر اصلی مبارزه طبقاتی زمین گیر کند.

یک برداشت ساده انگارانه اینست که می پندارد صرف تعهد به هدف نهایی و تبلیغ و ترویج آن و نیز نقد و افشای گرایشات راست و رفرمیست می توان به آن هدف رسید. اگر چنین بود انتشار مانیفست کمونیست برای ایجاد انقلاب کمونیستی کافی بود. حقیقت ساده اما اینست که قرنها فاصله این دو را از هم جدا می کند که باید با کار متنوع و عمیق وگسترده و پر حوصله برای آماده سازی توده های میلیونی پرولتاریا و بمیدان آوردن آنان برای انجام رسالت بزرگ پر شود.

یکی از گرهی ترین و در عین حال حساس ترین مسائل مربوط به آماده سازی طبقه کارگر، مسئله جنبش و تشکل توده ای این طبقه و نقش سوسیالیست ها و شیوه برخوردشان به آن است. شکست یا پیروزی ما در این عرصه معین تعیین کننده موقعیت گرایش سوسیالیستی در سالهای آتی است. یا به درکی درست و موثر از نقش و شیوه برخورد مان در این عرصه نایل شده و به عاملی تعیین کننده برای تامین جهت گیری جنبش طبقاتی به سمت هدف نهایی تبدیل می شویم؛ و یا با ندیده گرفتن ضعف های موجود و پافشاری برروش های تاکنونی به حاشیه مبارزه طبقاتی رانده خواهیم شد. انتخاب با ماست.

بنابراین پرداختن به این عرصه کنکرت و صیقل زدن نقش وشیوه برخوردمان چالش عمده گرایش سوسیالیستی در مقطع کنونی است. اگر چه همه ما فعالین سوسیالیستی طبقه به این ضعف عمومی دچاریم اما بهرحال در این چالش راهی نداریم جز اینکه با نقد مداوم بدفهمی ها و ناراستی ها و برخوردها ی مضرخود به پیدایی ادراکات و روش های درست کمک رسانیم. اینجا به یکی از این روش های نادرست پرداخته می شود.

نوشته محمد اشرفی با عنوان «کارگران باید بدانند» حاوی نکاتی بسیار مضر و غیر مسئولانه در برخورد به تشکل توده ای کارگران است. این نوشته بدرستی از سندیکای کارگران واحد به عنوان « سندیکای سرخ و سرآمد جنبش کارگری» نام می برد و این تنها نکته آن است که کارگران حتمی باید بدانند. مابقی آنچه کارگران باید بدانند دیگر نه در نوشته ایشان که در نقد آن نهفته است.

این نگاه مثبت به سندیکای واحد وجه مشترک ما در این بحث است که ضمنا محمد اشرفی را از جریان ضد سندیکایی «لغو کار مزدی» جدا می کند. من هم عمیقا معتقدم که سندیکای واحد تا همین امروز سندیکایی رزمنده است که هم دستاوردی شورانگیز برای طبقه کارگر و هم خاری درچشم دشمنان آن می باشد.

به این ترتیب اولین نکته ای که به ذهن خطور می کند اینست که اگر ما صادقانه به چنین قضاوتی از سندیکای کارگران واحد معتقدیم، یعنی اگر بدور از هرگونه سیاست بازی و محاسبات بقالانه معتقدیم که این یک «سندیکای سرخ و سرآمد جنبش کارگری» است؛ آنگاه جایگاه و اهمیت و نقش حیاتی این تشکیلات برای طبقه کارگر بویژه بی تشکل ایران به دلایل بی شماری حکم می کند که با جان ودل آنرا عزیز بداریم و همچون مردمک چشم از آن محافظت کنیم. همچنین موظفیم که در برخورد به آن بسیار رفیقانه و مسئولانه و دلسوزانه و با حفظ احترامی سطح بالا رفتار کنیم. هیچ درجه ای از انتقاد ما، و نیز همچنین هیچ درجه ای از حقانیت انتقاد ما توجیه گر برخوردهای نارفیقانه و غیرمسئولانه و نامحترم به این تشکیلات کارگری نیست. به جریانی نظیر« لغو کارمزدی» که معتقد است سندیکا از هر جنس و نوعی و در هر زمان و مکانی ضد کارگری است دیگر حرجی نیست. آنها را حتی با چپ روی لنین هم نمی توان توضیح داد. اما کسی که بهرحال جایی برای سندیکا قایل است و مهمتر از آن سندیکای واحد را «سندیکای سرخ و سرآمد جنبش کارگری» می داند مسئولیت سنگینی در برخورد و شیوه رفتارش نسبت به آن بردوش دارد. آیا محمد اشرفی این مسئولیت طبقاتی را درک کرده است؟ آیا به این مسئولیت متعهد است؟ آیا برخورد ایشان به سندیکای واحد رفیقانه و دلسوزانه و محترمانه است؟ پایین تر خواهیم دید که چنین نیست.

اتهامات بی پایه

محمد اشرفی می گوید سندیکای واحد «برسردوراهی انحراف» قرار گرفته و خطر تبدیل شدن «سندیکای سرخ به سندیکای زرد» جدی است. پیش از پرداختن به توجیه ایشان برای این اعلام خطر لازم است تاکید کنیم که سندیکای واحد بر سرهیچ «دوراهی انحراف» ی قرار نگرفته است. این سندیکا از روز اول تا کنون در دل تعداد بیشماری نامه نگاری و درخواست وتقاضا و تنظیم شکوائیه و تلاش های حقوقی و دیدار و گفتگو و مذاکره با مسئولین شرکت واحد و مقامات دولتی و شرکت در مجامع مختلف، اما اولین تشکیلات توده ای و مستقل و رزمنده طبقه کارگر ایران را برپا داشت. امروز هم سندیکائیان بر روی همان ریل پیش می روند. در ظاهر و حالت رسمی مشغول همان نامه نگاریها و تلاش های قانونگرایانه و حقوقی اند و در عمل مشغول رها کردن دوباره غول از داخل بطری. در تمام دوره حیات سندیکای واحد می شد هر مورد از آن تلاشهای ظاهری و رسمی را گرفت و به عنوان سازش و راست روی پیراهن عثمان کرد و علیه سندیکا بکار برد. همانطور که جریان «لغو کار مزدی» و برخی چپ های ناشی اینکار را کردند. از این منظر کشفیات آقای محمد اشرفی مبنی بر دیدار با «کروبی» و مقاله نویسی در روزنامه «اعتماد ملی» و غیره نه جدید است و نه عجیب. اینها صرفا نقاطی هستند در امتداد همان مسیر کلی.

البته سندیکای کارگران واحد با خطری جدی و نگران کننده مواجه هست. اما نه خطر انحراف، که خطر شکست خوردن و فروریختن واز صحنه حذف شدن. فعالین سندیکا همزمان در زیر سرکوب رژیم و محرومیت اقتصادی و ایجاد محدودیت ارتباط با کارگران از سوی مدیریت واحد و نیز تحت فشار ایدئولوژیک مخالفین سندیکا از راست و چپ قرار گرفته اند. اگر حداقل این فشار آخری که تضیف کننده روحیه مقاومت است جای خود را به حمایت بی دریغ می داد به تقویت مقاومت سندیکا ی واحد کمک می کرد.

اولین نکته ای که محمد اشرفی برای «خطر انحراف» پیش می کشد تلاش دو جناح رژیم بر اساس سیاست «چماق و نان شیرینی» برای تبدیل «سندیکای سرخ به زرد» است. می دانیم که اینگونه تلاش های رژیم بخش ثابت و روتین سیاست بورژوازی در مواجه با مبارزات و تشکلات کارگری در همه جای دنیاست. هرگاه نتوانند با سرکوب جنبش کارگری را به عقب برانند، تلاش می کنند تا با به سازش کشاندن آنرا مستحیل کرده و خطر را رفع کنند. سیاست «نان شیرینی» از اجزا بدیهی سیاست بورژوازی علیه طبقه کارگر بوده و دانسته همه فعالین کارگری می باشد و نیازی به کشف مجدد آن نیست. مسئله اساسی اینست که فعال شدن این سیاست در مورد یک تشکل کارگری نه بیانگر «خطر انحراف» در آن که اتفاقا نشانه قدرت و صلابت آن تشکیلات است. این نشانه وجود محدویت جدی در برابر سیاست سرکوب در مصاف با تشکل کارگری می باشد. سیاست «نان شیرینی» افشاگر ضعف رژیم است و تشکیلات کارگری باید بتواند با هوشیاری و دقت از این ضعف در جهت تحکیم و تثبیت موقعیت و منافع طبقاتی خود بهره برداری کند. عدم توجه به این نکته مهم و جنجال سازی حول ترفند های رژیم و بکار بردن آنها علیه سندیکای واحد نه تنها غیر مسئولانه و ریاکارانه است، در همان حال چیزی جز ایجاد فشار برای تحمیل مقاصد خود نیست.

محمد اشرفی مدعی است که هیئت مدیره سندیکای واحد «برای مذاکره با کروبی و حزب اعتماد ملی و خانه کارگر لحظه شماری می کند» و همین «لحظه شماری برای مذاکره» را دلیل «خطرانحراف» در سندیکای واحد می داند. پائین تر به این اشاره می کنیم که به نظر ایشان چرا هیئت مدیره سندیکای واحد باید اینطور «لحظه شماری» کند و یا اینکه چگونه باید مذاکره کرد؛ اما ابتدا ببینیم که صحت و سقم خود خبر چقدر هست که فریاد وا انحرافا سر داده شده است. در رابطه با مذاکره با «کروبی و حزب اعتماد ملی» هیچ منبعی برای صحت خبر از طرف او ارائه نشده و ایشان صرفا با شنیدن چیزهایی قلم از نیام بر کشیده اند!

اما در این رابطه چندی پیش در سایت اخبار روز در جریان مصاحبه ای بطور گذرا به «دیدار اسانلو و کروبی» اشاره شده بود. اما چرا آن «دیدار» در اینجا تبدیل شد به «مذاکره» و آنهم به «لحظه شماری برای مذاکره»!؟ بهرحال از این اغراق و بزگ نمایی واقعه بگذریم و برای سهولت بحث کلا فرض کنیم که اسانلو یا اعضای هیئت مدیره سندیکا با کروبی «مذاکره» کرده اند. اما چرا این «مذاکره» نشانه سازش و خطرانحراف و تبدیل «سندیکای سرخ به زرد» است؟ از نوشته محمد اشرفی کاملا پیداست که او هیچگونه اطلاعی از متحوی و چند چون این مذاکره کذایی نداشته و با این وجود مشکلی برای صدور حکم انحراف و سازش ندارد! اکنون این سوال طرح می شود که در چنین حالتی یعنی هنگامیکه اطلاعی از محتوی مذاکره یک تشکیلات کارگری نداریم چگونه می توان در باره آن قضاوت کرد. در اینجا هم مانند دیگر جنبه های مبارزه طبقاتی «پراتیک تنها معیار حقیقت است». اگر در پراتیک تاکنونی سندیکای واحد هیچ نشانی از لغزش و سازش موجود نبوده (که از نظر محمد اشرفی معتقد به «سندیکای سرخ و سرآمد جنبش کارگری» تا آخرین لحظه پیش از دیدار ادعایی سندیکا ئیان و کروبی چنین بوده) دراینصورت این دیدار هم نه تنها نشانه چیز جدیدی نیست بلکه صرفا نقطه ای در تداوم همان تلاش های رسمی سندیکای واحد است.

به این مسئله باید از زاویه ای دیگر هم نگریست. دیدار فوق می تواند کاملا برعکس بیانگر قدرت سندیکای واحد نیز باشد. قدرتی که از دید ما پنهان است. می دانیم که کروبی و حزب اش یکی از دو جناح ارتجاع حاکم و دشمن طبقه کارگرند و محمد اشرفی هم به این واقف است هنگامی که می گوید هر دو جناح «روند سرکوب داخلی را سرعت داده اند». از سوی دیگر باور داریم که حداقل تا این لحظه سندیکای واحد یک «سندیکای سرخ» است. بنابراین پر واضح است که دیدار و گفتگوی یک جناح ارتجاع حاکم با این «سندیکای سرخ» نشانه موقعیت رسمیت یافته دوفاکتو و قدرت سندیکای کارگران شرکت واحد است. تا زمانیکه لغزشی واقعی و جدی و قابل اشاره از طرف سندیکای واحد رخ نداده است، این دیدارها نشانه قدرت آنست. حتی اگر فردا از رسانه ها شنیدیم که علی خامنه ای با منصور اسانلو دیدار و گفتگو داشته باید آنرا به عنوان پیروزی ثبت کرد و اعلام داشت که رهبر ارتجاع حاکم دربرابر قدرت کارگران زانو زد. اینها همه بیانگر گشت گذار شبح قدرت پرولتاریای ایران برفراز طبقه و هیئت حاکمه است.

محمد اشرفی همچنین «لحظه شماری» سندیکای واحد برای مذاکره با «خانه کارگر» را هم به عنوان دلیل دوم خطر انحراف سندیکای واحد بیان می کند. چگونه میتوان این ادعا را پذیرفت؟ آیا خانه کارگر دشمن قسم خورده سندیکای واحد نیست؟ آیا مبارزه با شورای اسلامی تحت فرمان خانه کارگر از جبهه های نبرد سندیکای واحد نیست؟ آیا این سندیکای واحد نبود که پرچم انحلال شوراهای اسلامی را برافراشت؟ آیا در اول ماه مه امسال سندیکای واحد یکی از نیروهای مهم برهم زدن بساط خانه کارگری نبود؟ و دهها سئوال دیگر. اتهام «لحظه شماری برای مذاکره» با «خانه کارگر» به سندیکای کارگران واحد من درآوردی و ساختگی وبی اعتبار تر از آنست که بتوان به آن وقعی گذاشت. محمد اشرفی این اتهام را در به میان انداخته تا بی استدلالی اش برای انحراف سندیکای واحد راجبران کند. او می داند که «مذاکره با کروبی» به تنهایی کسی را برای پذیرش انحراف «سندیکای سرخ به زرد» مجاب نمی کند. خانه کارگر و کراهت شناخته شده اش قرار است این خلا را پر کنند! به این ترتیب می بینیم که هر دو به ظاهر استدلالهای محمد اشرفی برای انحراف ادعایی سندیکای واحد کاملا بی پایه و بر بی اطلاعی و دروغ بناشده است. اکنون سئوال اینست که براستی چرا با ید «سندیکای سرخ و سرآمد جنبش کارگری» یکباره اینقدر ذلیل شود که برای مذاکره و سازش با دشمنان قسم خورده اش «لحظه شماری» کند؟

سازش، حتی بد ترین نوع آن، همیشه یک رابطه دو طرفه است. بین دو نیروی متخاصم حتمی باید یکطرف آمادگی پذیرش برخی مطالبات طرف مقابل را بروز بدهد تا آن دیگری هم با سبک و سنگین کردن آن وارد مذاکره بشود یا نشود. محمد اشرفی و یا هرکس دیگری که وارد این دست مباحث سنگین می شود و اتهامات مهم وارد می کند موظف است که ابتدا چراغ سبزهای کروبی و حزب اعتماد ملی و خانه کارگر را به سندیکای واحد توضیح دهد و بعد به «سازشکاری» آن برخورد کند. واضح است که حتی اگر آنها به همه مطالبات این سندیکا روی خوش نشان دهند باز هم باید همچون تاکنون با دست رد سندیکا روبرو شوند چرا که اینان دشمنان طبقه ما هستند. اما هنگام چنین اتهاماتی هنوز باید به این سئوالها پاسخ داد. درغیر اینصورت به اصطلاح منتقد ما مشغول افترا زنی محض است. چراغ سبزهای این اوباش کدامند؟ کی و کجا کروبی یا خانه کارگر کوچکترین تمایلی برای پذیرش حتی پیش پا افتاده ترین مطالبات این سندیکا نشان داده اند؟ محمد اشرفی هیچ پاسخی ندارد. در مقابل اما ایشان دشنام نثار سندیکای واحد می کند که «فریب خورده اند» و میخواهند «وارد حوزه تقسیم قدرت با سرمایه داری شوند».

مبارزه طبقاتی و سیاست بطورکلی یکی از مستعد ترین عرصه های حیات اجتماعی برای بروز خطا و اشتباه است. غیر از نیروهای عقب مانده محافظه کار که خود را در برابر اشتباه روئین تن می دانند، هر کس خطا پذیر است و اشتباه می کند و سندیکای واحد هم از این نظر تافته جدا بافته نیست. اما عبارت «فریب خوردن» نام دیگری برای همان اشتباه نزد محافظه کاران است که بواسطه آن هم خود را خطا ناپذیر جلوه دهند و هم دیگران را بخاطر خطا و اشتباه مورد توهین و تحقیر قرار دهند. آدم «فریب خورده» ناهوشیار و فاقد درک و قدرت تشخیص و استقلال شخصیتی است.

سندیکای واحد تا همین امروز هوشیاری و تیزبینی وآگاهی طبقاتی کم نظیر و قابل تحسینی از خود بروز داده و به همین دلیل هم «سرآمد جنبش کارگری» است. اینجا به سطح «هوشیاری» خود محمد اشرفی در کار برد این عبارات کاری نداریم؛ ولی چرا باید این عبارات را مثل نقل ونبات بسوی سند یکای کارگران واحد پرتاب کرد؟

در مورد این اعا که گویا سندیکای واحد از انگیزه ورود به «حوزه تقسیم قدرت با سرمایه داری» برخورد دار است دو نکته قابل توجه می باشد. اول اینکه اگر سندیکای واحد دارای چنین انگیزه ای است پس معلوم می شود که خوشبختانه زیاد هم صنفی نیست و بی جهت گاه و بیگاه آنرا به صنفی گرایی متهم نکنیم. در حقیقت نسبت به صنفی گرایی محض که سیاست گریزی کامل است وبرای کارگران بشدت مضر، اما انگیزه «ورود به حوزه تقسیم قدرت» بار سیاسی دارد و به همین معنا مثبت است حتی اگر چه به معنای رفرمیستی سیاست می باشد. این انگیزه نشان از چشم داشت به قدرت سیاسی دارد و گامها به جلو. در حقیقت توجه به سیاست و قدرت سیاسی بطور کلی پیش شرط دست بردن به سیاستهای مستقل و رادیکال و انقلابی است. در برخورد به تشکل کارگری که به قدرت سیاسی نظر و توجه دارد باید از این توجه استقبال کرد، و در ضمن نقد سیاست رفرمیستی، آن تشکل را بسمت برگزیدن سیاست مستقل طبقاتی و بسمت تسخیر قدرت توسط کارگران تشویق کرد و یاری رساند. نه اینکه همچون محمد اشرفی از آن انگیزه صرفا به عنوان ناسزا برای ممانعت از «سازش» کذایی سود جست.
نکته دوم اینکه اتهام برخورداری سندیکای واحد از انگیزه «ورود به حوزه تقسیم قدرت با سرمایه داری» بر یک درک ساده انگارانه از ساختار قدرت در ایران قرار دارد. قدرت درجامعه تماما در اختیار طبقه حاکم (سرمایه داران ایران) و حکومت طبقاتی آن (جمهوری اسلامی) می باشد. جمهوری اسلامی، با همه جناحهایش، هیچ غیرخودی را پای کاسه راه نداده و نمی دهد که یک تشکل مستقل کارگری دومی آن باشد. شرکای قدرت در جمهوری اسلامی تماما منحصر به جریانات و عناصر داخل خط قرمز سنتی آن و شناسنامه دار و خودیهای متعلق به خانواده ارتجاع اسلامی ایرانند. حتی نهضت آزادی را در همسایگی دیوار به دیوار خود نزدیک به سه دهه در انتظار نگه داشته و به داخل راه ندادند.
در رابطه با خود طبقه سرمایه دار و بخصوص نسل جدید آن که پس از جنگ ایران و عراق و در جریان برنامه های «سازندگی» رفسنجانی پا گرفته فراموش نکنیم که این یکی از بی رحم ترین و وحشی ترین بخش سرمایه داری دنیاست. اینها یکی از بی سابقه ترین شرایط بی حقوقی و فلاکت و ناامنی و بی حرمتی را به طبقه کارگر تحمیل کرده و بسادگی حتی دستمزد نمی دهند و حقوق معوقه را بالا می کشند. آنوقت حاضرند حتی بخش کوچکی از قدرت و کنترل خود را با تشکل کارگری تقسیم کنند!

اینها حقایق مهم سیاسی در ایران است و عدم درک و توجه به آنها ما را به کج راهه خواهد برد. می دانیم که جنبش مستقل و نوین کارگری ایران از لحاظ زمانی تصادفا در دوران اصلاح طلبی حکومتی آغاز شد. اما اینکه علی رغم تلاش های دوم خردادیها برای تاثیر و نفوذ بر این جنبش امیدشان فورا به یاس بدل گشت و سر توهم پراکنی نسبت به این جریان به سنگ خورد، بیانگر وجود یک آگاهی عمیق نسبت یه این حقایق در بین فعالین مستقل کارگری است. این آگاهی را ارزش بگذاریم و به حاملین آن اعتماد کنیم. عروج سندیکای کارگران واحد خود تبلوراین آگاهی عمیق نسبت به دینامیسم مبارزه طبقاتی و حقایق سیاسی ایران در صفوف طبقه کارگر می باشد. این همان سندیکایی است که از نظر محمد اشرفی نیز یک « سندیکای سرخ و سرآمد جنبش کارگری» است. در سطحی آشکارتر، این آگاهی بصورت یک بی اعتمادی عمیق و همه گیر در طبقه کارگر نسبت به همه طبقات دارا و کارفرما و حاکم و نیز دولت های گذشته و حال این طبقه با همه جناحبندی ها و احزاب رنگارنگ شان بیان می شود. این مسئله کل بورژوازی ایران را به یک نگرانی دائمی فروبرده که کلا قادر نیست در رابطه با حق تشکل کارگری حتی ذره ای سرکیسه را شل کند. بطور واقعی نگرانند که یک گام عقب نشینی در برابرجنبش مستقل کارگری به طوفانهای زیرو و رو کننده بدل شود. ندیدن وجود این آگاهی در بین فعالین سنیکای واحد به آنجا منجر میشود تا به این حد نازل صحبت از «فریب خوردن» آنها و «تقسیم قدرت با سرمایه داری» شود.

در باره مذاکره

در بحث محمد اشرفی «مذاکره» و «چانه زنی» نقشی محوری و تعیین کننده دارند. اتهامات او به سندیکای واحد هم تماما حول مذاکره و مذاکرجویی و«لحظه شماری برای مذاکره» می چرخد و «مذاکره» است که افشاگر همه چیز می شود، از «فریب خوردن» سندیکای واحد تا تلاش آن برای «تقسیم قدرت با سرمایه داری». طوری که اگر آن موارد کذایی مذاکره در کار نبودند سندیکای واحد نه «فریب خورده» قلمداد می شد و نه به «تقسیم قدرت با سرمایه داری» متهم می گشت. اگر چه محمد اشرفی ظاهرا نه با مذاکره بطورکلی که با نوع خاصی از آن یعنی «مذاکره غیرعلنی» مخالف است و پایین تر به آن می پردازیم؛ اما تاکید بی قاعده و خارج از تناسب وی بر «مذاکره علنی» نشان می دهد که وی برای مذاکره بطور کلی نیز اهمیت چندانی قایل نیست.

بر خلاف ادراکات ساده انگارانه، مذاکره یکی از ابزارهای مبارزه طبقه کارگر است. این مبارزه یک خط مستقیم تا پیروزی نهایی نیست. برعکس، مسیری طولانی و پیچ در پیچ و پر از انقطاع و پیشروی و عقب نشینی و دفاع و حمله و سازش و تعرض و مذاکره و اعلام جنگ است. دیدگاه خط مستقیم تا پیروزی نه تنها سطحی است بلکه برای طبقه کارگر خاصیتی جز انفعال و انحلال در برندارد. در این مبارزه طولانی و پر فراز و نشیب، مذاکره هم یکی از ابزارهای ممکن است که اگر حتی مدتها از آن استفاده نشود اما ابزاری است مشروع و در دسترس. می توان با مذاکرات خاصی مخالف بود و بر سرشان جدل کرد، اما نفی انجام مذاکره بطور کلی و منع آن برای همیشه فقط نشانه نافهمی مبارزه طبقاتی است. اگر در تلاش و مبارزه برای اهداف آتی و نهایی طبقه کارگر بندرت موردی برای مذاکره رخ می دهد، اما هر چه به سمت مبارزات جاری برای بهبود وضع و معیشت طبقه در همین نظام نزدیک می شویم آنگاه اهمیت و موارد نیاز به مذاکره افزایش می یابد. هیچ مبارزه کارگری بدون کاربرد سطح معینی از مذاکره نمی تواند قدم از قدم بردارد. این مسئله اینقدر حیاتی است که نفی مذاکره بطور کلی به معنای مخالفت با مبارزه کارگران برای بهبود وضع شان در همین نظام خواهد بود. دقیقا به همین دلیل ضروری است که تشکل توده ای کارگری و در اینجا سندیکای کارگران واحد باید بتواند با دست باز و فراق بال به هر تعداد مذاکره که لازم می بیند مبادرت ورزد. نیاز مبارزه کارگری به مذاکره آنقدر بدیهی است که عدم درک آن تنها نشانگر بیگانگی با این مبارزه می باشد.

محمد اشرفی می گوید « مذاکره و چانه زنی پشت درهای بسته مماشات است». در مقابل او به «فقط مذاکره علنی با درهای باز سالم و به نفع منافع کارگری است» معتقد می باشد. هر دو این احکام هم غلط هستند وهم مضر.

چرا مذاکره غیرعلنی مماشات است؟ ظاهرا نه این سئوال و نه پاسخ آن اهمیتی در نگاه محمد اشرفی ندارد. از نظر او کسی که به مذاکره غیرعلنی وارد می شود حتما کاسه ای زیر نیم کاسه دارد و می خواهد مماشات کند و چون از واکنش توده ها می ترسد به مذاکره پشت درهای بسته پناه می برد، به همین سادگی. در ادامه خواهیم دید که مماشات بودن یک مذاکره ربطی به علنی و غیر علنی بودن آن ندارد. اما ابتدا از نزدیک به این حکم نگاه کنیم.

اگر چه ترس برخی ازرهبران کارگری از توده ها را می توان یکی از دلایل انجام مذاکره غیرعلنی دانست، اما این بهیچوجه تنها دلیل و یا عمده ترین آنها نیست. رهبران مماشات جویی که به خاطر این ترس به مذاکره پشت پرده رو می آورند تنها قادرند خود را برای مدت کوتاه دوره مذاکره از گزند خشم توده ها در امان نگه دارند. در حقیقت خاصیت محافظتی مذاکره غیرعلنی برای آنها بسیار کوتاه و زود گذر است. با پایان مذاکره که از پشت پرده بیرون می آیند ناچارند نتایج مذاکره را با تود ه ها در میان بگذارند. یا کارگران آن نتایج را می پذیرند که در اینصورت معلوم می شود مماشاتی در کار نبوده و برعکس رهبران بطور شایسته ای سطح واقعی انتظارات و آمادگی توده ها را تشخیص داده و به آن پاسخ گفته اند. یا کاملا برعکس کارگران نتایج مذاکره را نپذیرفته و آنرا به عنوان مماشات بر سر رهبران بی لیاقت می کوبند. درست مانند موارد بیشماری که بصورت شورش اعضا در اتحادیه های کارگری علیه رهبران و تصمیماتشان رخ میدهد.

پس در هر دو این حالات، مذاکره غیرعلنی کمک چندانی به پیش برد اهداف مماشات جویانه احتمالی رهبران نمی کند و به این معنا مذاکره غیرعلنی محافظتی برای آنان در برابر خشم توده ها نیست. بنابراین باید ضرورت و یا اجبار مذاکره غیرعلنی را در جای دیگری، در سمت مقابل کارگران، جست. مذاکره غیرعلنی بطور عمده اجباری است که از طرف کارفرمایان و دولت و طبقه حاکمه به رهبران کارگری تحمیل می شود. کارفرمایان هیچگاه نمی خواهند که رفتارها و بیانات و نظرات کارگر ستیز و گاها وحشیانه شان که در جریان مذاکرات برملا می شود درمعرض دید توده های کارگر قرار گیرد. مسئله از طرف دولتیان هم به همین ترتیب است. بویژه در جمهوری اسلامی که هر گونه تلاش برای علنی کردن این مذاکرات به عنوان جوسازی و تحریکات علیه دولت و ایجاد نا امنی و غیره مورد برخورد قرار می گیرد. در حقیقت مسئله علنی یا غیرعلنی بودن مذاکره از آنجا که دارای پتانسیل سیاسی است و می تواند به یکطرف منفعت برساند و به طرف دیگر ضرر، به اندازه خود موضوعات مذاکره مورد مناقشه است و به لیست مواد مذاکره وارد می شود. بنابراین حل آنهم مثل دیگر موضوعات به تناسب قوای بین طرفین مربوط می شود. تمایل عمومی رهبران کارگری بسمت مذاکره علنی است چرا که با قدرت افشاگری که علیه کارفرما و دولت در این نوع مذاکرات موجود است، تناسب قوا به نفع رهبران کارگری می چرخد. درمقابل دقیقا به همین دلیل کارفرما و دولت به انجام غیرعلنی مذاکرات تاکید دارند.

به اینترتیب انتخاب شکل مذاکره اختیاری نبوده و مربوط به تناسب قواست. در شرایطی ممکن است مذاکره علنی را تحمیل کرد و در شرایط دیگر باید به مذاکره غیرعلنی تن داد. تشخیص این مسئله هم با خود رهبران کارگری است که مورد اعتماد توده های کارگرند. نفهمیدن این دینامیسم مذاکره در مبارزه کارگری و صدور حکم «مذاکره و چانه زنی پشت درهای بسته مماشات است» فقط بیانگر سطحی نگری عمیق است.

یک نتیجه مضر این حکم غلط ایجاد فضای منفی و تولید بی اعتمادی علیه رهبران کارگری است. این حکم از یکسو با پنهان کردن اجبار واقعی (یعنی فشار کارفرمایان و دولت) که رهبران کارگری را به مذاکره غیرعلنی وا می دارد، و از سوی دیگر با نسبت دادن امیال منفی و سازشکارانه به آنها و با قلمداد کردن این امیال به عنوان تنها دلیل انجام مذاکره غیرعلنی، مشروعیت رهبران کارگری را زیر سوال برده و پشت آنان را خالی می کند.

اینجا ما به یکی از حساس ترین مسائل مبارزه طبقاتی می رسیم. مسئله اعتماد در صفوف طبقه کارگر که یکی از موارد مهم آن اعتماد تودهای کارگر به رهبران شان است. تخریب این اعتماد با هر نیت خیر و «رادیکال» ی هم که انجام شود چیزی نیست جز تخریب مبارزه طبقه کارگر. فعالین سوسیالیست تخریب کنندگان و برباد دهندگان این اعتماد نیستند. آنها سازندگان و نگهدارندگان اعتماد طبقاتی در صفوف میلیونی پرولتاریا می باشند. طبعا توده های کارگر از رهبران سازشکار و ریا کار بدرستی روی برگردانده و سلب اعتماد می کنند. اما فروپاشی این اعتماد همراه است با عروج دیگر رهبران صدیق و معتمد. اما تخریب اعتماد طبقاتی به وسیله برخوردها و تحلیل های غلط و سیاست بازیها و اپورتونیسم، درهم شکستن مقاومت کارگران است.

حکم دوم محمد اشرفی به همان اندازه حکم اول غلط و مضر است. او می گوید: « فقط برنوع مذاکراتی علنی و با درهای باز می توان نام مذاکره با نیت سالم و .....به نفع منافع کارگران گذاشت». اول اینکه مذاکره علنی به هیچوجه تضمین کننده عدم مماشات و یا تامین کننده منافع کارگران در مذاکره نیست. این مسئله بطور تجربی ثابت شده است. بسیاری از مذاکرات مماشات جویانه و سازشکارانه در اتحادیه های کارگری در اروپا و امریکای شمالی بصورت علنی انجام شده و از دید اعضا و رسانه ها پنهان نمی ماند و سازشهای زیادی بصورت علنی و در حضور کارگران انجام می شوند. اگر علنی بودن مذاکرات آن بار رادیکال و زیرو رو کننده که تصویر می شود را می داشت، اتحادیه های کارگری در غرب می بایست تاکنون زیرو رو می شدند. دومین اشکال این نگاه اینست که از یکسو، همانطور که قبلا گفته شد، نسبت به رهبران صدیق و متعهد کارگری این بدبینی را ایجاد می کند که اگر وارد مذاکره غیرعلنی شوند پس حتمی قصد و نیت نا سالم دارند، و از سوی دیگر به هنگام مذاکرات علنی این توهم را نسبت به رهبران راست و سازشکار دامن می زند که قصد و نیت شان سالم است و هر آنچه که می گویند «به نفع منافع کارگران است» چراکه همه چیز رو باز و علنی می باشد. سوم اینکه در حکم فوق توده های کارگر به لحاظ سیاسی معصوم فرض شده اند. فرض اینست چنانچه مذاکرات علنی باشد توده های کارگر حتما و اتوماتیک وار از مطالبات و سیاست ها و تصمیماتی حمایت می کنند که منطبق با منافع طبقاتی آنان است. در صورتی که الزاما چنین نیست. از آنجایی که آگاهی توده های کارگر علی العموم آگاهی موجود و لاجرم بورژوایی است کم نیستند مواقعی که تصمیمات و سیاست های مغایر با منافع طبقاتی خود را اتخاذ می کنند . به همین دلیل است که تبدیل این آگاهی بورژوایی به یک آگاهی سوسیالیستی از وظایف تعطیل ناپذیر و طولانی مدت و تاریخی فعالین کارگری و بویژه فعالین سوسیالیست طبقه است. رهبران وفادار و متعهد کارگری در موارد زیادی حتی قادر نیستند کارگران را برای منافع واقعی شان متقاعد کنند. بنابراین دوقطبی توده های معصوم و رهبران مشکوک نه بیانگر واقعیتی در مبارزه کارگری است و نه جایی در سنت سوسیالیستی این طبقه دارد.

تا اینجا دیدیم هر دو حکم «مذاکره غیرعلنی مماشات است» و « مذاکره علنی به نفع منافع کارگران است» در بر گیرنده آن نقشی که برایشان ادعا می شود نیستند. نه اولی الزاما حاوی مماشات است و نه دومی نافی آن. مماشات و سازشکاری در مذاکره نه به شکل و چگونگی انجام آن که به محتوی سیاسی طبقاتی اهداف و مواد مذاکره مربوط می شود که باید حاوی منافع واقعی کارگران باشد و نیز همچنین به میزان تعهد و قاطعیت در پیگیری آن منافع نهفته است. و اینها همه از یکسو به میزان آگاهی توده ها ی کارگر به منافع شان و نیز آمادگی آنها برای پیگیری و پرداخت هزینه جهت کسب آن منافع، و از سوی دیگر به وجود رهبرانی آگاه و امین و متعهد که به نیروی توده های کارگر اتکا می کنند مربوط است. اگر این دوعنصر تامین باشند آنگاه دست یافتن کارگران به منافع شان تا آنجا که به مذاکره مربوط است تامین می شود و دیگر زیاد توفیری نمی کند که مذاکره علنی است یا غیر علنی.   

اما برای ما به عنوان گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری علنی بودن مذاکرات به عنوان یک اصل و پرنسیب سیاسی، و نه صرفا برای جلوگیری از مماشات و سازشکاری رهبران، بسیار مهم است، حتی اگر همه رهبران کارگری در همه حال رادیکال و سازش ناپذیر باشند. علنی بودن مذاکره و نیز دیگر پروسه های تصمیم گیری به منظور تامین مشارکت توده ها و ایفای نقش مستقیم توسط آنها مهم است. اگر جامعه کمونیستی جامعه خودگردان شهروندان آزاد است، و اگر جامعه سوسیالیستی به عنوان حکومت کارگران وسیعترین مشارکت مستقیم توده های کارگر را در امر حکومت داری از طریق سیستم شورایی تامین می کند، آنگاه از همین امروز همه کارگران باید سازماندهی و مدیریت و رهبری و حکومت داری و اداره جامعه را بیاموزند. این آموزش تاریخی- طبقاتی لازم است که در مبارزات جاری کارگران نیزبه فعل درآید. مشارکت توده ها باید از نمایندگی وکالتی به حضور مستقیم آنها تبدیل شود. مشارکت و حضور مستقیم توده ها نه تنها به لحاظ آموزشی مهم است بلکه با میدان دادن به اراده توده ها و رها کردن پتانسیل مبارزاتی آنها به تقویت خلاقیت و ابتکار عمل و رادیکالیسم مبارزاتی کمک می کند.

بنا به این دلایل ما همواره باید مدافع این باشیم که مذاکرات و دیگر پروسه های تصمیم گیری در مبارزات کارگری تا آنجا که ممکن است علنی باشند و در برگیرنده مشارکت مستقیم و بلافصل توده های کارگر. اما در عین حال همانطور که بالاتر گفته شد مواقع زیادی رخ می دهد که حتمی باید به مذاکره غیرعلنی نیزتن داد. از این نظر باید مراقب بود که دفاع اصولی ما از مذاکره علنی به یک دفاع غیرمنعطف و منجمد تبدیل نشود که درغیر اینصورت خود این اصل درست سوسیالیستی به مانعی در مقابل پیشرفت مبارزه طبقاتی تبدیل می شود.

تحمیل یا اقناع

برخورد انتقادی به ضعف ها و اشکالات و انحرافات تشکل توده ای یکی از وظایف دایمی سوسیالیست ها نسبت به تشکل توده ای کارگران است. این البته به نظر نگارنده یک وظیفه دوجانبه است. به این معنی که تشکل توده ای هم متقابلا می تواند و لازم است خود را موظف بداند که به ضعف ها و اشکالات و انحرافات فعالین و تشکلات سوسیالیستی برخورد انتقادی داشته و سوسیالیست ها هم باید با کمال میل پذیرای چنین برخوردهایی باشند. در حقیقت، از این منظر، رابطه تشکلات سوسیالیستی و تشکلات توده ای کارگری نه یک رابطه نابرابر از نوع بالا به پایین، یا رهبر و پیرو، یا پیشرو و پس رو، و پدرسالارانه، که کاملا بر عکس یک رابطه تماما برابر و رفیقانه و دلسوزانه و بر پایه انتقادپذیری متقابل و همدردری و هم سرنوشتی طبقاتی است. تاکید بر این نکته ضروری است چرا که گاها شاهدیم برخی از فعالین سوسیالیست آنچنان با نخوت و تکبر و برتری طلبانه به تشکل توده ای کارگران امرونهی میکنند که گویی صرف سوسیالیست و انقلابی نامیدن خود مجوز چنین رفتاری برایشان صادر شده است. این رفتار متکبرانه و دماغ سربالا تنها نشانگر تربیت و روحیات و پایگاه طبقاتی بورژوایی و خرده بورژوایی و خرده مالکانه این دسته از انقلابیون و کمونیست ها می باشد.

سوسیالیست ها ضمن اینکه تلاش می کنند تا همه ملزومات و ظرافت ها و مصلحت های عملی مبارزه توده ای کارگران و نیز محدودیت ها و تنگناهای چند جانبه تشکل توده ای را درک کنند و برسمیت بشناسند و در تحلیل و شیوه برخوردشان دخیل کنند؛ در همان حال می خواهند توجه تشکل توده ای را به هدف نهایی طبقه کارگر جلب نمایند. آنها آرزومندند و تلاش می کنند که تشکل توده ای بتواند بتدریج و هوشمندانه، با حفظ انسجام تشکیلات و اتحاد و یکپارچگی توده کارگر، به نحوی مبارزات جاری را به هدف نهایی طبقه کارگر یعنی رهایی از ستم سرمایه و بردگی مزدی پیوند زنند. چرا که تداوم بی ارتباطی و شکاف بین مبارزات جاری و هدف نهایی در دراز مدت ضربات جبران ناپذیری به مبارزه کل طبقه وارد خواهد کرد.

اما برخورد انتقادی به تشکل توده ای چگونه باید باشد؟ این برخورد نه به شیوه امری، تحکمی، ارعابی، تهدیدی، و یا تحمیلی، که باید کاملا بشیوه اقناعی انجام شود. چرا که شیوه های غیراقناعی به اشکالی که گفته شد متعلق به طبقات دارا و حاکم است و ربطی به سنت های کارگری و سوسیالیستی ندارند. این شیوه های طبقات بالا منطبق با موقعیت مادی آنها در مناسبات اقتصادی سرمایه داری است. صاحبان کار و کارفرمایان و کل سرمایه داران و طبقه حاکم به مثابه مالکین ابزار و وسایل تولید و استثمارکننده گان نیروی کار، برده دارانی هستند که برده ها و زیردستان خود را هیچگاه برای چیزی اقناع نمی کنند. آنها برای رسیدن به مقصودشان تنها امر می کنند، تحکم می کنند، ارعاب می کنند، تهدید می کنند، و تحمیل می کنند. برخورد انتقادی به این شیوه ها منعکس کننده همین رابطه استثماری بین انسانها و نشانگر شیوع و گسترده گی آن در دیگر عرصه های حیات اجتماعی است. این نوع برخورد آنجا که از زور و توان کافی برخوردار باشد با نابود کردن قوه ابتکار و خلاقیت انسانها تنها زیردستان وپیروان مطیع ومرعوب شده تولید می کند.

از آنطرف، شیوه اقناعی در برخورد انتقادی کاملا منطبق برخاستگاه مادی گرایش سوسیالیستی و آرزوها و آمال آن است. ما به عنوان جزیی از صف استثمار شوندگان در مناسبات سرمایه داری خواهان الغای این مناسبات و برقراری جامعه انسانهای آزاد و برابر و بر پایه نوعدوستی و رفاقت و تعاون و همکاری هستیم. اینگونه انسانهای آزاد، با شرکت و سهم گذاشتن در مبارزه طبقاتی وبدنبال کسب آگاهی طبقاتی به شیوه اقناعی متولد می شوند. آنها آزادند چون هر آنچه را که میگویند و معتقدند و زندگی می کنند، آگاهانه انتخاب کرده اند و درونی متقاعد شده اند که چنین باشند. حضور هر ذره از عناصر تحکم و ارعاب و تهدید و تحمیل در این پروسه کسب خود آگاهی و خود رهایی طبقاتی به سلب آزادی و رشد آزادانه انسان کارگر منجر شده و نافی حرکت بسمت سوسیالیسم است. سوسیالیسم خواهی از سر ترس و به دنبال تهدید و ارعاب سرسوزنی بدرد نمی خورد. سوسیالیسم مرعوب مصنوع طبقات داراست تا «بیهوده بودن» سوسیالیسم کارگران را جار بزنند.

بنابراین برخورد انتقادی ما به تشکل توده ای کارگران، که فوق العاده هم ضروری است، تنها می تواند و باید برخوردی اقناعی باشد. ما باید بیاموزیم و بتوانیم، بدور از هر گونه امر و تحکم وتهدید و تحمیل، با اتکا به فاکتهای عینی و استدلاهای عقلی و در فضایی صمیمی و برابر و با هدف متقاعد نمودن و مجاب نمودن تشکل توده ای انتقادهای خود را بیان کنیم. هر روش برخوردی غیر از این نه تنها مغایر آموزش های سوسیالیستی است و به سنن طبقات استثمار کننده تعلق دارد، بلکه به لحاظ عملی هم به جدایی تشکل های توده ای و سوسیالیستی کمک می کند.

همانطور که بالاتر گفته شد محمد اشرفی معتقد به «مذاکره علنی» است و می خواهد که سندیکای واحد مذاکراتش را بصورت علنی انجام دهد. اما او چگونه به این خواست خود جامه عمل می پوشاند و سندیکا واحد را بسمت اتخاذ آن می کشاند؟ او خطاب به سندیکای واحد می گوید: « اگر مذاکره و چانه زنی برای افزایش دستمزد است، اگر مذاکره برای چانه زنی بر سر ایجاد تشکلات کارگری است، اگر چانه زنی و مذاکره به هدف تامین اهداف جنبش کارگری و پیشبرد این جنبش به قدم هایی جلوتر از آنچه است می باشد ونه برای تامین منافع گروهی و فردی، و اگر این مذاکرات داد و ستد برای شرکت در قدرت و بردن سهم در تقسیم های مجدد قدرت نیست و در یک کلام، اگر مماشات و سازش با کارفرمایان و عوامل آنها مطرح نیست» (تاکیدها از من است) «این موضوع را با علنی بودن مذاکرات ثابت کنید».

آن پنج «اگر» ی که در گفته بالا تاکید شده شمشیر داموکلس محمد اشرفی است بر فراز سر تشکل توده ای کارگران شرکت واحد. ایشان ابتدا بواسطه آن «اگر»ها ، فعالین و رهبران سندیکای واحد را از هر گونه قصد و نیت و هدف سالم و کارگری و طبقاتی تهی می کند و عزت و شان و مشروعیت آنان را زیر سئوال میبرد؛ سپس اعلام می دارد اگر می خواهید همه آنها به شما برگردانده شود به خواست انجام مذاکرات به شیوه علنی گردن بگذارید. این شیوه برخورد عبارت است از تحکم و ارعاب و تهدید برای تحمیل خواست خود. سندیکای واحد و هر تشکل کارگری دیگری هزاران بار حق دارند که به چنین برخوردهایی وقعی نگذارند.

او خطاب به فعالین سندیکای واحد به تهدید ادامه می دهد که: «همین جنبش کارگری شما را در قد و قباره نمایندگان خود قرار داده و می تواند همچنان مستحکم تر از قبل شما را در جهت پیشبرد اهداف کل جنبش حمایت و پشتیبانی کند مشروط بر اینکه تلاش ها ی شما نیز در جهت ارتقا جنبش باشد. در غیر این صورت باز این جنبش بارها نشان داده است که سیاست مماشات را چگونه منزوی و به حاشیه می راند» (تاکید ها از من است). این «جنبش کارگری» که ایشان در قالب شخص سوم به میدان آورده کیست یا چیست که این چنین امر ونهی و تشویق وتنبیه می کند و مورد حمایت قرار می دهد و منزوی می کند و به حاشیه می راند؟ و بعد این «جنبش کارگری» کیست یا چیست که همه قدرت و اتوریته خود را اینچنین یکطرفه در اختیار محمد اشرفی و علیه سندیکای واحد قرار داده است؟ چرا این «جنبش کارگری» نمی خواهد و نمی تواند متقابلا برگردد و رو به محمد اشرفی نیز بگوید اگر به این روش های غیر کارگری و غیر سوسیالیستی خود ادامه دهی تو را نیز منزوی کرده و به حاشیه خواهم راند؟ چرا این جنبش کارگری اینقدر یکجانبه و نابرابر است و اتوریته اش را بین همه بخش ها تقسیم نمی کند؟ آیا منظور محمد اشرفی از «جنبش کارگری» نزدیک به نوزده میلیون کارگر ایران، یا محدودتر، کلیه کارگران فی الحال درگیر اعتراض و مبارزه، و یا مثلا جنبش اعتراضی معلمان می باشد؟ اگر پاسخ مثبت است در این صورت هر تعداد از این توده عظیم که در جریان مبارزه سندیکای واحد قرار گرفته و از آن مطلع است، این سندیکا و مبارزه آنرا از ان خود دانسته و از آن حمایت میکنند. اینرا می توان با نظر سنجی هم ثابت کرد. اتفاقا به همین دلیل است که محمد اشرفی هم بناچار نمی تواند پنهان کند که سندیکای واحد «سرآمد جنبش کارگری است». بنابراین جنبش کارگری به این معنای زمینی و واقعی، اتوریته خود را نه تنها دراختیار محمد اشرفی ها قرار نداده و در هیچیک از بدبینی ها و حملات آنها علیه سندیکای واحد سهیم نیست، که آن اتوریته را پشت سندیکای واحد گذاشته است. ممکن است منظور محمد اشرفی از «جنبش کارگری» مجموعه محافل و تشکلات و فعالین سوسیالیستی باشد. در این صورت هم این مجموعه اعتبار و وزن خود را در اختیار ایشان و علیه سندیکای واحد قرار نداده است. در این مجموعه همانطور که بخشی مخالف سندیکاست، بخشی هم موافق آنست و بخش دیگری هم موضع حمایت انتقادی دارد. پس می ماند اینکه هنگامی که محمد اشرفی می گوید «جنبش کارگری» چنین و چنان می کند منظورش بیش از هر چیز شخص خودش و دوستان و جریان سیاسی مربوطه اش می باشد. تنها در این حالت است که آن «جنبش کارگری» تماما در اختیار ایشان قرار گرفته و خیری به سندیکای واحد نمی رساند. اینجا ما با «تحمیل» به شیوه استالینی آن مواجه ایم. شیوه ای که در حقیقت از چیزی که مورد علاقه و احترام همگان است اتوریته ای انتزاعی خلق می کند که بطور بلامنازع برافراز همه چیز و همه کس قرار گرفته و دیگران را به زانو در می آورد. این اتوریته تنها خدمت گذار خالق خود است تا بتواند به مقاصد خویش جامه عمل بپوشاند. استالین هنگامی که می گفت «حزب» یا «پرولتاریا» و یا «میهن سوسیالیستی» منظورش همین اتوریته انتزاعی ساخته شده از این مفاهیم بود که تنها در خدمت و اختیار او قرار داشت.

محمد اشرفی به این شیوه چنین ادامه می دهد: «همه می دانند اگر فداکاری ها و کمک های فعالین کارگری و دانشجویان و کارگران نبود، امکان نداشت سندیکای واحد به رتبه کنونی برسد» (تاکید ها از من است). این «همه»، که همچون موردقبلی (جنبش کارگری) به مثابه یک قدرت جمعی و مافوق برای حمایت و تائید برخورد ایشان وارد بحث شده کیست؟ ایشان هیچ استدلالی برای اینکه چرا اگر آن «فداکاری ها» نبود امکان نداشت سندیکای کارگران واحد «به رتبه کنونی» برسند ارائه نمی کند. توضیح نمی دهد که این فداکاریها چه بودند و چگونه توانستند چنین نقشی را ایفا کنند. در عوض «همه می دانند» ایشان قرار است با قرار دادن سندیکای واحد در انزوا (همه در مقابل سندیکا) آنرا مرعوب کرده و به کرنش وادارد. اما پرسیدنی است که چنانچه آن «فداکاریها و کمک ها» از چنین قدرت جادویی برخوردار است چرا قادر نیست محمد اشرفی و جریان مربوطه اش را به «رتبه کنونی» سندیکای واحد برساند و به «سرآمد جنبش کارگری» بدل کند. پاسخ روشن است، اگر چه همه آن حمایت ها لازم و مفید بودند و هستند، اما سندیکای واحد با اتکا به آگاهی و روشن بینی و سازماندهی و رزمندگی و تلاش بی وقفه و از خود گذشتگی و تحمل هزینه های بسیار سنگین یعنی با اتکا به نیروی خویش به «رتبه کنونی» رسید و «سرآمد جنبش کارگری» شد. وارونه کردن این تصویر چیزی جز تخطئه و تخریب این دستاورد نادر و ارزنده طبقه کارگر ایران نیست. اتفاقا برعکس این ادعای پوچ، اعتصاب سندیکای کارگران شرکت واحد شکست خورد دقیقا به این دلیل که تنها ماند.

***************************
همانطور که در ابتدای این نوشته گفته شد، نقش ما فعالین سوسیالیست طبقه در ایجاد تشکلهای توده ای و شیوه برخوردمان یه این تشکل ها یکی از ضعف های اساسی گرایش سوسیالیستی است. این ضعف اساسی چالش بزرگی در مقابل ما قرار داده که حل آن مستلزم دخالت نظری همه فعالین سوسیالیست می باشد. در اینجا ما به نقد و بررسی نوشته «کارگران باید بدانند» پرداختیم که حاوی روشی بسیار نادرست در بر خورد به تشکل توده ای کارگران است. محمد اشرفی با طرح اتهاماتی بی پایه علیه سندیکای واحد آغاز کرد. با ارائه درکی نادرست از اهمیت و چگونگی مذاکره در مبارزات کارگری، مذاکره علنی را تنها شکل قابل قبول دانست. او سپس تلاش کرد ادراکات و نظرات خود را در سندیکای واحد جا بیندازد، اما اینکار را نه از طریق مباحث مستدل و اقناعی و درفضایی رفیقانه و صمیمی که از طریق تحکم و ارعاب و تهدید تلاش نمود تا به سندیکا تحمیل کند. شیوه ای که عملا چیزی نیست جز توهین به سندیکای واحد و تخطئه مبارزه برحق و تخریب اعتبار آن. از نقطه نظر تاثیرگذاری سوسیالیستی بر تشکل توده ای، این شیوه برخورد نه تنها تاثیر مثبتی ندارد که به دوری تشکل توده ای از سوسیالیست ها کمک می کند. اگر ما به جای یک سندیکای واحد، ده تا سندیکا ازاین نوع می داشتیم و شیوه برخورد محمد اشرفی هم شیوه مسلط بین سوسیالیست ها بود، آنگاه حاشیه ای شدن و انزوای گرایش سوسیالیستی در جنبش کارگری ایران برای یک دوره طولانی قطعی بود.

به جای جمعبندی، و مستقل از بحث محمد اشرفی، لازم است به سوالاتی در مورد برخورد ما به سندیکای واحد اشاره کرد. سوالاتی که به همراه پاسخ همه فعالین سوسیالیست به آنها به روشن تر شدن درک ما از شیوه برخورد سوسیالیست ها به تشکل توده ای کمک می کند. سوالاتی از قبیل اینکه: آیا دفاع بی قید وشرط ما از سندیکای واحد به ضرر جنبش سوسیالیستی تمام نمی شود؟ آیا دفاع «زیاد» و یا «بیش از حد» از سندیکای واحد به ندیدن و کم بها دادن ضعف های آن منجر نمی شود؟ آیا ممکن نیست سندیکای واحد براست بچرخد و بدعت گذار یک جنبش کارگری راست و اسیر در قانونیت بورژوایی بشود؟ پاسخ کوتاه می تواند این باشد که آری همه اینها ممکن است رخ بدهند. در مبارزه سیاسی بطورکلی و در مبارزه طبقاتی بطور اخص آینده هیچ کس تضمین شده نیست. هنگامی که حزب عظیم و عزیز و تاریخ سازی نظیر حزب بلشویک بهر حال به انحراف کشیده می شود، چگونه می توان فکر کرد که سندیکای واحد انحراف ناپذیر است. مسئله اساسی اما در اینجا نقش و رویکرد ماست که می تواند به عنوان عاملی در سرنوشت این تنها تشکل توده ای کارگران ایران تاثیر گذار باشد. به همان درجه ای که ممکن است سندیکای واحد به راست برود، به همان اندازه هم کاملا مقدور است، همانطور که پراتیک تاکنونی نشان داده، یک سندیکای رزمنده و متکی به عمل مستقیم کارگران و دارای تمایلات چپ گرایانه باشد. ما کدام سرنوشت را برای این سندیکا آرزو می کنیم؟ برای پاسخ باید به نقش امروز خود عمیقا بیندیشیم.

پراتیک تاکنونی سندیکای واحد پرقدرت ثابت می کند که مستقل از بیانات و اظهارات آن در سطح رسمی، اما در عمل و پراتیک واقعی حرکت سندیکا ی واحد با استواری در خدمت منافع طبقه کارگراست. ملاک سنجش ما باید این رفتار مادی و واقعی باشد. به این محدود نشویم که چه می گویند، به آن توجه کنیم که چه می کنند. به این پراتیک واقعی باید خیره شد که جنبش کارگری را با گام های بلندی به پیش برده است. ما نباید جلوجلو برای خطاها و لغزش های احتمالی آینده پیشگویی کرده و رفتار خود را بر اساس این پیشگویی ها تنظیم کنیم. برای جلوگیری از لغزش و برخورد به خطا هیچوقت دیر نیست. به جای این پیشگویی ها و منفی نگری ها می توان با خیالی آسوده از فرصت زمانی بین امروز تا وقوع خطا و لغزش احتمالی آینده سود جست و آنچنان سندیکا واحد را در حلقه حمایت های بی دریغ و برخورد های سازنده گرایش سوسیالیستی قرارداد تا به این ترتیب در برابر هرگونه خطر انحراف احتمالی در آینده از هم اکنون واکسینه شود. به جای برپا کردن و برافروختن این برخورد آینده ساز برای کارگران واحد و جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستی، ما اما به پیشگویی انحرافات احتمالی آن نشسته ایم.

در پایان لازم به تاکید است تا زمانی که خطا و لغزش جدی علیه منافع طبقه کارگر رخ نداده است، که آرزو می کنیم و تلاش می کنیم هیچوقت رخ ندهد، سندیکای کارگران واحد شایسته وسیع ترین و گسترده ترین حمایت های جنبش سوسیالیستی است. آنگاه هم که خطایی رخ داد، ضمن ادامه حمایت های خود، به عنوان سوسیالست موظفیم که صمیمانه و رفیقانه برای رفع آن تلاش کنیم.